دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهايم شاعر : سنايي غزنوي رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مردهايم دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهايم از سر کوي تو بر سر سنگ و سيلي خوردهايم اي بسا شب کز براي ديدن ديدار تو زرد رخساريم و از جورت به جان آزردهايم بندگي کرديم و ديديم از تو ما پاداش خويش گويي از روم و خزر نزدت اسير آوردهايم ما عجب خواريم در چشم تو اي يار عزيز کز جفايت مرده و دل در غمت پروردهايم از براي کشتن ما چند تازي اسب کين چون سنايي از...