خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او
خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او
شاعر : سنايي غزنوي
زان که نسازد همي قبلهي دل سوي او خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او دايهي حورست و روح بوي خوش و خوي او قبلهي عقلست و نقل پيچ و خم زلف او مسجد حاجت روا خاک سر کوي او شير فلک را شدست از پي کسب شرف عيد همي بين و قدر در شکن موي او تاز دو عيد و يکي قدر چه خيزد ترا رحمت درمان اين زحمت داروي او بر سر کوي دل آي تا يابد يک دمي از چه بهشتي شدست نرگس جادوي او جادو اگر در بهشت نبود پس در رخش کيسه بسي دوختست در خم گيسوي او سايهي گيسوش را دار غنيمت که دل تا به کف آرد مگر چشم چو آهوي او شير فلک شد به شرط روبه بازي از آنک چشم سنايي نساخت قبله جز ابروي او قبله اگر چه بسيست از پي احرام دل سجدهگه و قبلهگاه دايرهي روي او شد ز پي دين و جاه چون سم شبديز شاه گردن گردان زدن بازي بازوي او سلطان بهرامشاه آنکه گه زور هست بچهي يک ترک نيست ناشده هندوي او از پي تشريف خويش در همه چين و ختا