من ز عشق تو رستم از غم خويش شاعر : سيف فرغاني ور بميرم گرفتهام کم خويش من ز عشق تو رستم از غم خويش لمن الملک بشنو از غم خويش در درون خراب من بنگر بدر دارد هلال در خم خويش زير ابروت ماه رخسارت نيک بنگر به کار درهم خويش کاي تو در کار ديگران همه چشم تا نميري بدار ماتم خويش بيمن ار زنده اي به جان و به طبع اي تو سلطان ملک عالم خويش، ور سليمان ديو خود باشي يابي اندر ميان خاتم خويش همچو انگشت خود يدالله را زنده ميکن چو آتش از دم...