هلال حسن به عهد رخ تو يافت کمال
هلال حسن به عهد رخ تو يافت کمال
شاعر : سيف فرغاني
که هم جمال جهاني و هم جهان جمال هلال حسن به عهد رخ تو يافت کمال هلال ابروي تو همچو غرهي شوال ز روي پرده برافگن که خلق را عيد است ميان دايرهي روي تو ز نقطهي خال محيط لطف چو دريا مدام در موج است که بر رخ گل سرخ است روي لالهي آل رخ تو بر طبق روي تو بدان ماند ز قوس ابروي تو گوشهاي کمان هلال ز نور چهرهي تو پرتوي مه و خورشيد به روشني اگر آيينه باشد آب زلال به پيش تست مکدر چو سيل و تيره چو زنگ شراب عشق تو در صوفيان صاحب حال ز خرقهها بدر آيند چون کند تاثير مرا که لکنت عجز است در زبان مقال به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت به نزد چون تو توانگر عزيز همچون مال گداي کوي توام کي بود چو من درويش وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال ز شاخ بيد کجا بادزن کند سلطان به قطرهاي دو که لب خشک ماندهام چو سفال چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن چو گل شکفت مگو عندليب را که منال رخ تو ديد و بناليد سيف فرغاني «جزاي آنکه نگفتيم شکر روز وصال» بيا که در شب هجران تو بسي ديديم