تو قبلهي دل و جاني چو روي بنمايي
تو قبلهي دل و جاني چو روي بنمايي
شاعر : سيف فرغاني
به طوع سجده کنندت بتان يغمايي تو قبلهي دل و جاني چو روي بنمايي که در تو خيره شود ديدهي تماشايي تو آفتابي و اين هست حجتي روشن بنفشه زلفي و گل روي و سرو بالايي به وصف حسن تو لايق نباشد ار گويم بهاروار به گل سر به سر بيارايي ز روي پرده برانداز تا جهاني را که لحظه لحظه تو در حسن ميبيفزايي چگونه با تو دگر عشق من کمي گيرد کمند عشق تو هر جا دلي است سودايي به دست عشق درافگند همچو مرغ به دام که پاي بر سر خود مينهم ز بيجايي بر آستان تو هستند عاشقان چندان ز پا در آمدم و تو به دست مينايي به لطف بر سر وقت من آ که در طلبت چو فکر در دل و در ديدهاي چو بينايي به هجر دور نيم از تو زآنکه هر نفسم که روز و شب غم تو من خورم به تنهايي اگر چه ملک نخواهد شريک، نتوانم ميسرت نشود تا ز خود برون نايي درآمدن ز در دوست سيف فرغاني