دنيا که من و تو را مکان است
دنيا که من و تو را مکان است
شاعر : سيف فرغاني
بنگر که چه تيره خاکدان است دنيا که من و تو را مکان است از بهر عذاب زندگان است پر کژدم و پر ز مار گوري در حسرت حال مردگان است هر زنده که اندروست امروز ني راحت تن نه انس جان است جاييست که اندرو کسي را گردانه به که خري گران است، در وي که چو خرمنت بکوبند کاين بستر از آن خفتگان است بيدار درو نيافت بالش کش دنبه چو پاچه استخوان است اين دنيي دون چو گوسپند است مغزش که در استخوان نهان است زهريست هزار شاه کشته پيوسته صحيح ناتوان است در وي که شفا نيافت رنجور کاندر خطري و جاي آن است، از بهر خلاص تو درين حبس پاي تو شکسته نردبان است دست تو گسسته ريسمانيست سودش همه مايهي زيان است نوشش سبب هزار نيش است آن کس که عزيز انس و جان است نا ايمن و خوار در وي امروز چون کلب که در پي کسان است چون صيد که در پياش سگانند همواره چو گربه گرد خوان است، هر چند که خواجه ظالمان را با آنکه چو سفره پر ز نان است چون سگ شکمش نميشود سير ديوانه شمرد عاقل آن است آن کس که چو سيف طالبش را