ما را ز شوق يار بغير التفات نيست شاعر : عبيد زاکاني پرواي جان خويش و سر کاينات نيست ما را ز شوق يار بغير التفات نيست هر دم که ميزنم ز حساب حيات نيست از پيش يار اگر نفسي دور ميشوم اين خود حکايتيست که در ممکنات نيست در عاشقي خموشي و در هجر صابري غير از خيال باطل و جز ترهات نيست رندي گزين که شيوهي ناموس و رنگ و بو جز ترک توشه توشهي راه نجات نيست بگذار هرچه داري و بگذر که مرد را در تنگناي کعبه و در سومنات نيست از خود طلب که هرچه طلب ميکني...