دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد

دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد شاعر : عبيد زاکاني دلم آتشکده و ديده چو دريا ميکرد دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد صبر و هوش من دلسوخته يغما ميکرد نقش رخسار تو پيرامن چشمم ميگشت دود سوداي توام قصد سويدا ميکرد شعله‌ي شوق تو هر لحظه درونم ميسوخت نه کسي درد من خسته مداوا ميکرد نه کسي حال من سوخته دل مي‌پرسيد خدمتش تن زده از دور تماشا ميکرد پيش سلطان خيال تو مرا غم ميکشت از خدا دولت وصل تو تمنا ميکرد دست برداشته تا وقت سحر خاطر من باز اميد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد
دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد
دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد

شاعر : عبيد زاکاني

دلم آتشکده و ديده چو دريا ميکرددوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد
صبر و هوش من دلسوخته يغما ميکردنقش رخسار تو پيرامن چشمم ميگشت
دود سوداي توام قصد سويدا ميکردشعله‌ي شوق تو هر لحظه درونم ميسوخت
نه کسي درد من خسته مداوا ميکردنه کسي حال من سوخته دل مي‌پرسيد
خدمتش تن زده از دور تماشا ميکردپيش سلطان خيال تو مرا غم ميکشت
از خدا دولت وصل تو تمنا ميکرددست برداشته تا وقت سحر خاطر من
باز اميد وصال تواش احيا ميکردهردم از غصه‌ي هجران تو ميمرد عبيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما