هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان

هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان شاعر : فخرالدين عراقي که مست بودم از آن مي که جام اوست جهان هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان به کام دوست مي مهر دوست مي‌خوردم در آن مقام که مي‌زيستم به جان کسان به چشم يار رخ خوب يار مي‌ديدم ز باده‌اي که شد از لطف او قدح خندان تبسم لب ساقي مرا شرابي داد ببين شراب چه باشد، نديم، خود ميدان مرا پياله چو جام جهان‌نما باشد که جرعه‌چين در اوست روضه‌ي رضوان شراب داد مرا ساقي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان

شاعر : فخرالدين عراقي

که مست بودم از آن مي که جام اوست جهانهنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
در آن نفس که ز جان جهان نبود نشانبه کام دوست مي مهر دوست مي‌خوردم
در آن مقام که مي‌زيستم به جان کسانبه چشم يار رخ خوب يار مي‌ديدم
ز باده‌اي که شد از لطف او قدح خندانتبسم لب ساقي مرا شرابي داد
ببين شراب چه باشد، نديم، خود ميدانمرا پياله چو جام جهان‌نما باشد
که جرعه‌چين در اوست روضه‌ي رضوانشراب داد مرا ساقي از خمستاني
که خاکروب در اوست حوري و غلمانبساط عيش من افکند در گلستاني
درين مقام يکي بود مطرب و الحاندرين بساط يکي بود ساغر و ساقي
که ديد مي که بود جام او رخ تابان؟که ديد جام که کار شراب ناب کند؟
هم از صفاي قدح مي‌نمود باده عيانهم از لطافت مي مي‌گرفت رنگ قدح
ظهور يافت ازين امتزاج ساغر جانصفاي جام بياميخت با لطافت مي
ز حسن کرد دوصد رنگ آشکار و نهاندرين قدح رخ ساقي معاينه بنمود
پديد مي‌شود اين رنگ‌هاي بي‌پايان؟چو هيچ رنگ ندارد شراب ما، ز کجا
که مي‌نمايد از اجرام جام، اين الوان؟مگر شراب به جام جهان‌نما دادند
بهر صفت که بود جام بر زند سر از آناز آنکه نيست مقيد به هيچ رنگ آن مي
گهي به گونه‌ي عاشق چو نوبهار و خزانگهي به گونه‌ي معشوق آشکار شود
جهان تيره کنون دم به دم زمان به زمانز عکس روشن آن باده مي‌شود روشن
که مه ز تابش خورشيد مي‌شود رخشانز عکس مي چه عجب گر جهان منور شد؟
مي پديد شود از سراي غيب در آنبه بوي جرعه کنون سال‌هاي گوناگون
وليک مستي هر مست هست ديگرسانهمه جهان ز مي عشق يار سرمستند
ازين شراب نصيب، از جماد تا حيواننيافت هيچ نصيب از حيات آنکه نيافت
عجب نباشد اگر مي‌شود به سر غلتانچنين شراب فلک چون به هفت جام خورد
هم از براي مه و مهر مي‌رود خندانچو ساقي مه نو ساغري نهد بر کف
چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟ازين شراب اگر جرعه بر زمين نچکد
وگرنه بلبل بيدل چرا زند دستان؟شگفت نيست که گل رنگ و بوي مي دارد
چرا کند به جهان در خرابي آن فتان؟وگرنه نرگس مخمور يار سرمست است
هميشه مست و خرابم ز غمزه‌ي جانان؟سرشته‌اند ز مي طينتم وگرنه چرا
چراست نام من از جمله‌ي جهان انسان؟وگرنه مردمک چشم آن نگار منم
برو مگير، که آندم نه آن اوست زبانچو بر زبان عراقي حديث عشق رود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط