اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته

اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته شاعر : فخرالدين عراقي گوي در ميدان وحدت کامران انداخته اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته سايه‌ي چتر جلالت جاودان انداخته رايت مهر جمالت لايزال افروخته پرتوي بر ظلمت‌آباد جهان انداخته تاب انوار جمالت بهر اظهار کمال در جهان آوازه‌ي کون و مکان انداخته نور خود را جلوه داده در لباس اين و آن پس به عالم در، نداي کن فکان انداخته روي خود را گفته: ظاهر شو بهر صورت که هست پس بهانه بر چراغ آسمان انداخته از فروغ روي خود...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته

شاعر : فخرالدين عراقي

گوي در ميدان وحدت کامران انداختهاي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
سايه‌ي چتر جلالت جاودان انداختهرايت مهر جمالت لايزال افروخته
پرتوي بر ظلمت‌آباد جهان انداختهتاب انوار جمالت بهر اظهار کمال
در جهان آوازه‌ي کون و مکان انداختهنور خود را جلوه داده در لباس اين و آن
پس به عالم در، نداي کن فکان انداختهروي خود را گفته: ظاهر شو بهر صورت که هست
پس بهانه بر چراغ آسمان انداختهاز فروغ روي خود روي زمين افروخته
نام هستي گه برين و گه بر آن انداختهخود همه هستي شده وانگه براي روي پوش
کمتر از هيچ است در کنج هوان انداختهچيست عالم بي‌فروغ آفتاب روي تو؟
هم بر آن حال است حالي همچنان انداختهپيش ازين بي‌تو جهان چون بود در کتم عدم؟
تشنگان را بهر سود اندر زيان انداختهدر بيابان عدم عالم سرابي بيش نيست
و آن دگر نامي است اندر هر زبان انداختهظاهر و باطن تويي و طالب و مطلوب تو
باد تقديرت به هر جانب روان انداختهدر محيط هستيت عالم بجز يک موج نيست
موج اين دريا به پيدا و نهان انداختهصد هزاران گوهر معني و صورت هر نفس
جمله را در قعر بحر بي‌کران انداختهباز درياي جلالت ناگهان موجي زده
صورت هريک خلافي در ميان انداختهجمله يک چيز است موج و گوهر و دريا وليک
در هر آيينه رخت ديگر نشان انداختهروي خود بنموده هر دم در هزاران آينه
پس به رنگ هريکي تابي عيان انداختهآفتابي در هزاران آبگينه تافته
وين حقيقت حيرتي در رهروان انداختهدر همه صورت تويي و نيست خود صورت تو را
اختلافي در ميان انس و جان انداختهجمله يک نور است، ليکن رنگ‌هاي مختلف
بر رخ از غيرت رداي جاودان انداختهتا جمال تو نبينند بي‌نقاب انقلاب
در دو عالم اينهمه شور و فغان انداختهيک کرشمه کرده با خود جنبشي عشق قديم
غلغلي از بلبلان در گلستان انداختهدر گلستان روي خود ديده به چشم بلبلان
در ميانه تهمتي بر بلبلان انداختهجنبش عشق قديم از خود به خود ديده مقيم
در زبان صد گونه تقدير و بيان انداختهيک سخن با خويشتن گفته و زان هر ذره را
پس بهانه بر زبان ترجمان انداختهآشکارا کرده اسرار تو هم گفتار تو
اي کمال تو يقين را در گمان انداختهگشته‌ام سرگشته از وصف کمال کبريات
مانده‌ام از تشنگي بر لب زبان انداختهگرچه از درياي توحيد آب حيوان مي‌کشم
کاندرو موجي نباشد هر زمان انداختهتهمت دريا کشم خواهم که دريايي شوم
کشتي سير مرا شد بادبان انداختهتا عراقي لنگر من شد دين درياي ژرف


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط