اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته

اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته شاعر : فخرالدين عراقي عکس نورت تابشي بر کن فکان انداخته اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته بر بساط لامکان شکل مکان انداخته نقشبند فطرتت نقش جهان انگيخته آفتاب قدرتت تابي بر آن انداخته چيست عالم؟ نيم ذره در فضاي کبريات چيست تن؟ خاکي درو آب روان انداخته کيست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشي فيض مهرت قطره‌اي در کشت جان انداخته تا شود سيراب ز آب معرفت هر دم گيا بلبل جان غلغلي در گلستان انداخته کرده عکس روي تو آيينه‌ي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته

شاعر : فخرالدين عراقي

عکس نورت تابشي بر کن فکان انداختهاي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
بر بساط لامکان شکل مکان انداختهنقشبند فطرتت نقش جهان انگيخته
آفتاب قدرتت تابي بر آن انداختهچيست عالم؟ نيم ذره در فضاي کبريات
چيست تن؟ خاکي درو آب روان انداختهکيست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشي
فيض مهرت قطره‌اي در کشت جان انداختهتا شود سيراب ز آب معرفت هر دم گيا
بلبل جان غلغلي در گلستان انداختهکرده عکس روي تو آيينه‌ي دل گلشني
يک سخن گفته غريوي در جهان انداختهيک نظر کرده خروش از عالمي برخاسته
جامه پاره کرده و جان در ميان انداختهز استماع آن سخن مستان عشقت صبح‌وار
هاي و هوي فتنه‌اي در آشيان انداختهز آرزوي قرب تو مرغان قدسي هر نفس
در زماني از زمين تا آسمان انداختهآفتاب جذبه‌ي تو شبنم اشباح را
در مثال ذات تو وصف نشان انداختهتا دهد از تو نشاني بي‌نشان آدمي
در دو چشمش نور تو کحل عيان انداختهتا به نور روي تو بيند جمال روي تو
بر بساطش نه سماط و هشت خوان انداختهبرکشيده بهر مشتي خاک ايوان جهان
سنگ بطلان در سراي انس و جان انداختهباد سلطان جلالت در نوشته فرش کون
گوي در ميدان وحدت جاودان انداختهدر فضاي لايزالي کوس قدوسي زده
خنجر وصفت سر وهم و بيان انداختهنور قدست خرمن چون و چرايي سوخته
بر سر دار ملامت ريسمان انداختهکم زند تا لاف توحيد تو هر کس، غيرتت
هيچ ديدي قطره دريا در دهان انداخته؟خود که باشد ذره تا دعوي خورشيدي کند؟
وين خيالي چند ما را در گمان انداختهدر حقيقت هستي عالم خيالي بيش نيست
باز در کتم تو آري هم چنان انداخته؟کي به انوار تو بينم آخر اين ذرات را؟
در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟کي به ميدان تو يابم اين دو سه گوي جهان
موج درياي ظهورت بادبان انداختههم ببينم عاقبت اين کشتي افلاک را
کشتي ما در محيط بيکران انداختهاي خوش ار بينيم بي‌ما گوهر بحر بقات
دم به دم از تشنگي بر لب زبان انداختهغرق دريا حياتيم و چو دريا خشک لب
در سر از سودات شوري در جهان انداختهذره‌اي خاکيم حيران در هواي مهر تو
خويشتن را در ميان کشتگان انداختهتا مگر يابيم از عشق تو بوي زندگي
در سر هريک ز عشقت صد فغان انداختهيک نظر کرده به مشتاقان ز روي دوستي
چند باشد مرده‌اي در خاکدان انداخته؟زان نظر مسکين عراقي را حياتي بخش نيز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط