هر دل که ز عشق بي نشان رفت شاعر : عطار در پردهي نيستي نهان رفت هر دل که ز عشق بي نشان رفت کين راه به نيستي توان رفت از هستي خويش پاک بگريز کي بتواني ازين ميان رفت تا تو نکني ز خود کرانه کين باديه از ميان جان رفت صد گنج ميان جان کسي يافت مرد ره او به يک زمان رفت راهي که به عمرها توان رفت تا کي خسبي که کاروان رفت هان اي دل خفته عمر بگذشت برخيز که جان شد و جهان رفت اي جان و جهان چه مينشيني آن برد سبق که بي نشان رفت از جملهي...