مراحل شكل گيري قيام خونين سيدالشهداء (ع)(1)
قيام سرخ سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ سرچشمه خيرات و بركات فراواني در طول تاريخ براي بشريت و به ويژه مسلمانان و شيعيان بوده است. اين بركات پس از اين نيز ادامه خواهد داشت. قيامي كه بزرگ ترين مانع ، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستيزي حسين بن علي ـ عليه السلام ـ امري نيست كه بتوان آن را انكار كرد يا مخفي نگاه داشت. آنچه بيش از همه باعث شده فرمانروايان ستمگر همواره از پي گيري و سرمشق گيري مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همين ظلم ستيزي مي باشد كه پيام اصلي حركت اصلاح طلبي حسين ـ عليه السلام ـ بوده است.
در اين ميان، آشنايي با قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ و شناخت هر چه بيشتر ابعاد آن ، ما را در بهره گيري بيشتر و بهتر از آن حركت نوراني ياري مي نمايد و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر مي سازد. جاي بسي شكر و سپاس است كه در اين موضوع، تاكنون آثار كوچك و بزرگ فراواني از نويسندگان و انديشمندان بر جاي مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامي زوايا و جوانب قيام عاشورا همچنان ادامه دارد؛ و صد البته اين مسئله، هنوز بررسي و مداقه بيشتري را مي طلبد؛ چرا كه نياز امروز جوامع بشري به آشنايي با تفكر سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ و راهي كه او براي آن از همه چيز خود گذشت بيش از هر زمان ديگري احساس مي شود.
از راههاي شناخت بهتر حركت اصلاحي امام حسين ـ عليه السلام ـ بررسي مراحل حركت آن حضرت از آغاز تا پايان است. اين نوع تقسيم بندي، مصلحان و ظلم ستيزان را ياري مي كند تا در حركتهاي اصلاحي و ظلم ستيزانه خود، درس بهتري از قيام سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ بگيرند و البته از اين رهگذر، پاسخ برخي شبهات نيز روشن خواهد شد.
بررسي دقيق وقايعي كه از زمان مرگ معاويه رخ داد و نيز دقت در چگونگي عملكرد حسين ـ عليه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمينه سازيهايي كه براي برپايي حركتي اصلاح طلبانه و بدعت زدايانه انجام داد، ما را به اين نتيجه رهنمون مي سازد كه قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ را مي توان به سه مرحله تقسيم كرد:
الف ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد؛
ب ـ ارشاد عمومي؛
ج ـ قيام مسلحانه.
الف ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد
پرسش نخست: چرا يزيد برخلاف پدرش معاويه بر بيعت امام حسين ـ عليه السلام ـ پافشاري مي كرد؟ معاويه به صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ راضي شد؛ اما فرزندش يزيد تنها به بيعت از سوي امام حسين ـ عليه السلام ـ رضايت مي داد و امام را در ميان انتخاب دو راه يعني «بيعت» و يا «مرگ» مخير گذاشته در نامه اش به وليد بن عتبه والي مدينه چنين آورده بود:
«اذا اتاك كتابي هذا فأحضر الحسين بن علي و عبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث اليّ برؤوسهما.»(1)
«هنگامي كه نامه ام به دستت رسيد حسين بن علي و عبداللّه بن زبير را حاضر كن و از آن دو بيعت بگير، پس اگر از بيعت نمودن خودداري كردند گردنهاي آنان را بزن و سرهايشان را براي من بفرست.»
به نظر مي رسد توجه به جايگاه اجتماعي امام حسن ـ عليه السلام ـ در برابر معاويه و جايگاه اجتماعي سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ در برابر يزيد، پاسخ اين پرسش را به مقدار بسياري روشن مي سازد. پس از شهادت امام علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ مردم با امام حسن ــ عليه السلام ـ بيعت كردند(2) و آن حضرت، به عنوان خليفه مسلمين، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامي، از حجاز و يمن گرفته تا عراق ، تحت امر امام مجتبي ـ عليه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود كه در زمان امام علي ـ عليه السلام ـ نيز از تحت حاكميت آن حضرت خارج شده و در اختيار معاويه و عمرو بن عاص درآمده بود. همين امر باعث بروز جنگ طولاني صفين و درگيري شديد ميان لشكريان امام علي ـ عليه السلام ـ و معاويه شده بود.
معاويه در مقابل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ از موضع ضعيف تري برخوردار بود؛ زيرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامي، خليفه مسلمانان شناخته شده بود ، در حالي كه معاويه ، والي متمرد و سركش به شمار مي رفت.
پس از شهادت علي ـ عليه السلام ـ و به خلافت رسيدن امام حسن ـ عليه السلام ـ باز هم همان وضعيت باقي ماند؛ يعني معاويه هنوز در تمامي بلاد، حتي در شام ، به عنوان يكي از واليان خليفه و دولت مركزي كه مقر آن در كوفه بود شناخته مي شد و هيچ كس او را خليفه قلمداد نمي كرد؛ اما شاميان بر اثر تبليغات انحرافي معاويه، چون او را صاحب حق مي دانستند ، در برابر حكومت مركزي، از او حمايت مي كردند.
براي يك فرماندار ياغي كه خليفه مسلمين را در مقابل خود مي ديد، چيزي كه بيش از همه اهميت داشت، استحكام بخشيدن به مقر حكومتي خويش و نگهداري منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خليفه و خلع نمودن او از مقامش از اولويتهاي بعدي به شمار مي رفت كه پرداختن به آن ، تنها در صورت احساس توانمندي و فراهم آمدن شرايط ممكن بود.
در چنين شرايطي وادار كردن خليفه به كناره گرفتن از قدرت و تسليم حكومت و امارت به او، حتي به نام صلح، بزرگ ترين فتح و پيروزي به شمار مي رفت، و معاويه اگر مي توانست امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ را به پذيرش صلح و كناره گيري از قدرت وادار نمايد، به بزرگ ترين پيروزي و بالاترين افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراين در آغاز راه ، درخواست بيعت از رقيبي كه از هر نظر، از جايگاه برتري برخوردار بود، نه تنها هيچ فايده اي به دنبال نداشت، بلكه امام ـ عليه السلام ـ و پيروانش را در نابود كردن مخالفان مصمم تر مي ساخت؛(3) اما به تسليم واداشتن او و صلح كردن با او، خود برترين نتيجه اي بود كه مي توان در اين مبارزه به آن انديشيد و رقيب را در صورت احساس ضعف به تفكر واداشت.
از اين رو پس از آنكه سپاه پيشتاز امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ به فرماندهي عبيدالله بن عباس در منطقه «مسكن»، يعني نقطه تلاقي دو لشكرِ متخاصم مستقر شد ، معاويه دست به كار شد و شايعه صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ با خود را در ميان آنان رواج داد، و نيز در ميان لشكريان پشتيبان شايعه كرد كه قيس بن سعد، يعني فرمانده سپاه پيشتازِ امام، با معاويه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونريزي و برادركشي منصرف شده است.(4)
با اين توضيحات، به خوبي مي توان تفاوت موقعيت امام حسين ـ عليه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبي ـ عليه السلام ـ و نيز تفاوت شرايط معاويه با شرايط يزيد را درك كرد؛ زيرا برخلاف معاويه كه در زمان امام علي ـ عليه السلام ـ و نيز قبل از كناره گيري امام حسن ـ عليه السلام ـ از جايگاه متزلزلي برخوردار بود و هيچ كس او را به عنوان خليفه رسمي مسلمانان نمي شناخت، يزيد عملاً بر مسند خلافت نشست و اختيارات و لوازم آن را در اختيار داشت و واليان و حاكمان تمام بلاد را عزل و نصب مي كرد. همچنين نيروهاي نظامي در همه ولايات تحت امر او بوده و در يك كلام تمام لوازم حكومت بر جامعه را در اختيار داشته، مردم نيز در قلمرو اسلامي او را به عنوان خليفه مسلمين ـ هر چند خليفه اي جائر و غاصب ـ مي شناختند.
چنين تفاوتي در حسنين ـ عليهما السلام ـ نيز وجود داشت؛ زيرا امام حسن ـ عليه السلام ـ رسماً خليفه مسلمانان بود و تمام اختيارات و لوازم يك خليفه را نيز دارا بود؛ در مقابل، امام حسين ـ عليه السلام ـ تنها به عنوان يك شهروند مطرح بوده و هيچ مسئوليت اجرايي بر عهده نداشت.
حسين ـ عليه السلام ـ از نفوذ فوق العاده اي در ميان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بيش از هر شخص ديگري احترام گذاشته مي شد؛ اما يزيد او را تنها شهروندي كه از قدرت نظامي بالفعل برخوردار نيست مي دانست و مردم نيز توان مقابله با حكومت يزيد را در امام حسين ـ عليه السلام ـ مشاهده نمي كردند؛ حكومتي كه پايه هايش در مدت بيست سال امارت معاويه بر شاميان و بيست سال حكومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامي به خوبي پابرجا و مستحكم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت مي توان حدس زد كه چرا براي يزيد، گرفتن بيعت از امام حسين ـ عليه السلام ـ بسيار مهم به شمار مي رفت و او در برابر امام كوتاه نمي آمد؛ بديهي است كه براي او صلح با سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ اصلاً تصور نمي پذيرفت. براي يزيد صلح با كسي كه از قدرت نظامي برخوردار نبود و هيچ يك از شهرها و ولايات را در تصرف خود نداشت بي معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوي او كه عنوان خليفه مسلمانان را با خود يدك مي كشيد و در اوج غرور و تكبر به سر مي برد، امري محال به نظر مي رسيد.
از اين رو يزيد تنها به سه مسئله مي توانست بينديشد: «بيعت امام»، «خويشتن داري و صبر در مقابل بيعت نكردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شديد با امام».
اما گزينه نخست از سوي سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ امكان پذير نبود؛ زيرا آن حضرت ، هم به سبب شخصيت خود و هم به دليل خطر بزرگي كه با خلافت يزيد ، متوجه احكام اسلام و سنت پيامبر شده بود ، هرگز زير بار بيعت با او نمي رفت. اين مسئله را نيز بارها اعلام كرده بود و علل آن به تفصيل در همين مقاله خواهد آمد. امام حسين ـ عليه السلام ـ خلافت يزيد را هرگز به رسميت نمي شناخت و از اين رو بيعت با يزيد تحقق خارجي نمي يافت.
اما يزيد نيز نمي توانست از كنار بيعت نكردن حسين ـ عليه السلام ـ به راحتي بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود؛ زيرا او در آغاز حكومت خود، يعني در يكي از بحراني ترين زمانهاي دوران حكومت خويش به سر مي برد؛ هنوز تمامي بلاد سرسپردگي و تبعيت خود را نسبت به او اعلام نكرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بويژه از ناحيه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراين مسامحه با حسين ـ عليه السلام ـ تبعات خطرناكي براي حكومت نوپاي او به بار مي آورد كه مي توان برخي از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسين ـ عليه السلام ـ از سوي يزيد، در حقيقت به معناي پذيرش فضيلت و برتري امام و عدم صلاحيت خود براي تصدي منصب خلافت به شمار مي رفت؛
2ـ با پذيرفتن عدم بيعت آن حضرت، بقيه مخالفان نيز به بيعت نكردن با او به طمع مي افتادند و در نتيجه يزيد خود، زمينه بروز آشوب و قيام را در تمامي بلاد فراهم مي آورد؛
3ـ يزيد با مدارا و مسامحه در برابر به رسميت نشناختن خلافتش از سوي حسين بن علي ـ عليه السلام ـ در واقع خود را تحقير كرده و بي كفايتي خود را به اثبات مي رساند؛ زيرا همان گونه كه گذشت امام حسين ـ عليه السلام ـ بالفعل هيچ قدرتي در اختيار نداشت و براي حكومت يزيد بيش از يك شهروند نبود؛ پس عدم توانايي خليفه مسلمين در وادار كردن يك شهروند به تمكين در مقابل حكومت مركزي از نظر عوام، بي لياقتي و بي كفايتي او را به اثبات مي رساند. همچنين او به خوبي مي دانست كه مخالفت امام با او تنها به عدم بيعت خلاصه نمي شد و بايد منتظر عواقب بعدي آن نيز مي بود؛ عواقبي همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشير اهل حجاز و عراق، آن گونه كه پدرش معاويه تجربه كرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراين تنها گزينه سوم، يعني مقابله با آن حضرت باقي مي ماند كه بايد به گونه اي محقق مي شد. البته خامي، خيره سري و غرور بيش از حد يزيد و عُمّالش ـ بويژه عبيداللّه بن زياد ـ باعث شد كه شديدترين، خَشِن ترين و وحشيانه ترين نوع مقابله با خاندان پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ را برگزينند و براي مقابله با حضرت از همه درنده خويي و وحشي گري خود استفاده نمايند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ عليه السلام ـ براي معاويه پيروزي غرورانگيزي به شمار مي رفت.(5) اما تنها چيزي كه مي توانست غرور يزيد را حفظ كرده مانع از تحقير او شود و دولت او را از مواجه شدن با قيامها و مخالفتهاي جدي در امان دارد، بيعت گرفتن از مردم، بويژه مخالفان و حسين بن علي ـ عليه السلام ـ بود.
پرسش دوم: چرا امام حسين ـ عليه السلام ـ به بيعت با يزيد راضي نشد؟ آيا وضعيت او از امام مجتبي ـ عليه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعيت اجتماعي بهتر و قدرت نظامي بالاتري برخوردار بود؟! و آيا مردم در زمان او نسبت به خاندان پيامبر ارادت بيشتري از خود نشان مي دادند؟ يا اينكه وضعيت جامعه مسلمانان و احكام شريعت محمدي در آن زمان به قدري اسف بار بود كه ديگر سكوت و بردباري ـ حتي به قيمت ريخته شدن خون برترين انسانها و به اسارت رفتن شريف ترين خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به اين پرسشها بايد به اين نكته توجه كرد كه امام مجتبي و سيدالشهداء ـ عليهماالسلام ـ حكومت معاويه را بالاترين مصيبت و فتنه براي مسلمانان مي دانستند؛ زيرا وضعيت اسف بار شيعيان در زمان معاويه و نيز پايمال شدن حقوق مسلمانان و بي توجهي به احكام شريعت محمدي ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعيت جامعه را به قدري دردناك كرده بود كه قيام براي اصلاح جامعه و عليه بانيان و مسببان آن را لازم و ضروري مي نمود(6) و تنها وجود موانعي چند، باعث شده بود كه ايشان در زمان معاويه سكوت اختيار كرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمايند؛ اما با روي كار آمدن يزيد، در واقع ديگر چيزي از اسلام باقي نمي ماند تا سكوت و صبر و تحمل سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ توجيه پذير باشد.
يزيد جواني بود عياش، شرابخوار، زناكار، حيوان باز و تارك نماز. او از ارتكاب انواع محرمات و گناهان كبيره پروايي نداشت(7) و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان كردن چنين اعمال و رفتار نامشروعي نيز نمي كوشيد. با اين اوصاف، جانشيني پيامبر و در دست گرفتن رهبري جامعه اسلامي توسط او، براي هيچ مسلمان دردمندي، به ويژه حسين ـ عليه السلام ـ تحمل پذير نبود.
از اين رو از كلام امام ـ عليه السلام ـ مي توان به دو عامل مهم براي بيعت نكردن آن حضرت با يزيد دست يافت:
1ـ تفاوت اساسي و بي شمار شخصيت امام حسين ـ عليه السلام ـ با يزيد
همان گونه كه گذشت، شخصيت شيطاني يزيد كه نه تنها از اسلام، بلكه از انسانيت بويي نبرده بود با شخصيتي چون حسين ـ عليه السلام ـ فرزند علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و نوه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و چراغ هدايت بشر و حجت خدا بر روي زمين، مقايسه پذير نبود.
از اين رو امام حسين ـ عليه السلام ـ در اولين اظهار نظر خود در خانه وليد، اين مسئله را پيش كشيد و اين گونه بيان فرمود:
«ايها الامير انّا اهل بيت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة بنافتح اللّه و بناختم و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلي لا يباع مثله.»(8)
«اي امير، ما خاندان پيامبر و معدن رسالتيم، خاندان ماست كه محل نزول فرشتگان الهي و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز كرد و با خاندان ما به پيش برد و حال آنكه يزيد مردي زشت كردار، شرابخوار، قاتل انسان بي گناه و آشكار كننده و تظاهر كننده به فسق است. بنابراين كسي مانند من با كسي مانند او بيعت نخواهد كرد.»
يا در پاسخ به عبداللّه بن زبير مي فرمايد:
«انظر يا ابابكر انّي ابايع ليزيد و يزيد رجل فاسق معلن الفسق يشرب الخمر و يلعب بالكلاب و الفهود و يبغض بقية آل الرسول؟! لا واللّه لا يكون ذلك ابداً.»(9)
«اي ابوبكر، ببين آيا من با يزيد بيعت كنم در حالي كه او مردي زشت كردار است، به فسق و فجور تظاهر مي كند، شراب مي خورد و با سگها و ميمونها بازي مي كند و نسبت به بازماندگان خاندان پيامبر بغض مي ورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنين اتفاقي نخواهد افتاد.»
و نيز در پاسخ مروان كه از آن حضرت مي خواست با يزيد بيعت كند، فرمود:
«ويلك يا مروان! اليك عنّي فانّك رجس و انا اهل بيت الطّهارة الذين انزل اللّه عز و جلّ علي نبيّه محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فقال انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.»(10)
«واي بر تو اي مروان! همانا تو پليدي و ما خاندان پاكي هستيم؛ كساني كه خداوند متعال بر پيامبرش محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است كه رجس و پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك گرداند.»
بنابراين امام با پيش كشيدن مسئله شخصيت و جايگاه رفيع معنوي و خانوادگي خود و مقايسه آن با شخصيت فرومايه يزيد، مسئله بيعت با او را به كلي منتفي دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشني بيان فرمود.
خطر يزيد براي اسلام
سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ در پاسخ به مروان كه از آن حضرت، بيعت با يزيد را مطالبه مي نمود، اين پرسشها را با يك جمله پاسخ گفته و فرموده است:
«انّا للّه و انّا اليه راجعون و علي الاسلام والسلام اذ قد بليت الأمّة براعٍ مثل يزيد.»(11)
«همه از خداييم و به سوي او باز خواهيم گشت و بايد با اسلام وداع كنيم زيرا امت به حاكمي مانند يزيد مبتلا شده است.»
امام ـ عليه السلام ـ با كلمه استرجاع، اوج مصيبت وارده بر اسلام و مسلمين را بيان داشته، سپس مي فرمايد: و علي الاسلام و السلام.
اين جمله به معني آن است كه اگر يزيد، پيشواي مسلمانان شود، بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا ديگر اثري از آن باقي نخواهد ماند. پس اگر مسلماني احساس خطر كند، بايد براي نجات دين كه چراغ هدايت و راهنماي بشر است، بپا خيزد و از تعلل و سستي دست بردارد. البته امام حسين ـ عليه السلام ـ چون امام و پيشواي راستين مسلمانان و نگهبان شريعت محمدي است، از هر انسان ديگري براي اين امر، يعني مخالفت با خليفه بي كفايتي چون يزيد و محافظت از احكام و شريعت اسلام مقدم تر است؛ آن حضرت خود تصريح مي فرمايد:
«الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيي ء و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله و اَنا اَحق من غير.»(12)
«آگاه باشيد كه اين گروه پيروي از شيطان را برگزيدند و از فرمانبرداري خدا سر برتافتند، فساد را آشكار كرده، حدود الهي را تعطيل نمودند. فيي ء را (كه مختص به رسول خدا و خاندان او بود) به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند و من از غير خودم سزاوارتر (به ولايت و سرپرستي امت) هستم.»
از اين رو امام حسين ـ عليه السلام ـ براي محافظت از دين پيامبر خاتم و زدودن هرگونه انحراف و بدعت و نيز براي نجات و رهايي امت از ناداني و جهالت در مبارزه با سردمدار جبهه باطل پيش قدم شد و با جملات و ارشادات فراوان خود، تلاش نمود تا مسلمانان خفته را از خواب غفلت بيدار كند و در اين راه با خود همراه سازد.
پرسش سوم: آيا امام حسين ـ عليه السلام ـ تا هنگام شهادت از بيعت با يزيد خودداري نمود يا اينكه در روزهاي آخر بيعت را پذيرفت؛ اما لشكريان عبيدالله بن زياد از او نپذيرفتند؟
با بيان دو عامل مهم از عوامل بيعت نكردن امام با يزيد، مي توان به خوبي به پاسخ اين پرسش دست يافت؛ زيرا با گذشت چند ماه از آغاز قيام، نه شخصيت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ تغييري كرد و نه يزيد انسان ديگري شده بود. همچنين نه امام حسين ـ عليه السلام ـ دست از تلاش براي رسيدن به اهداف مقدسي كه در نظر داشت كشيده بود و نه يزيد از عناد و دشمني با دين خدا و اولياي او دست برداشته بود. پس در واقع حسين ـ عليه السلام ـ به همان دو دليل نمي توانست حتي تا هنگام مرگ سرخش بيعت را پذيرا باشد. البته با توجه به برخي از جملات امام كه در اواخر حركت اصلاح طلبانه خويش بيان داشته نيز مي توان به اين نكته رسيد. از جمله آنها، سخن آن حضرت با اصحاب و ياران خود در منزل ثعلبيه است كه پس از خبر شهادت مسلم و عبداللّه بن يقطر ايراد فرمود:
«ايّها الناس ... و قد خذلتنا شيعتنا و قُتِل مسلم و هاني و قيس بن مسهر و عبداللّه بن يقطر، فمن اراد منكم الانصراف فلينصرف.»(13)
«اي مردم آگاه باشيد، همانا پيروان و شيعيان ما، ما را خوار كردند و مُسلِم، هاني و قيس بن مسهّر و عبدالله بن يقطر به شهادت رسيدند، پس هر كس از همراهي ما پشيمان شده مي تواند بازگردد.»
اجازه ترخيص اصحاب از سوي امام و اين عبارت كه هر كس قصد بازگشت دارد بازگردد به اين معناست كه اگر شما مي خواهيد برگرديد، اما بدانيد كه ما باز نمي گرديم و تا پايان ادامه خواهيم داد. اين بدان معناست كه حسين ـ عليه السلام ـ هرگز زير بار بيعت با يزيد نخواهد رفت.
بنابراين اگر امام حسين ـ عليه السلام ـ تصميم داشت در صورت احساس خطر، بيعت نمايد، لزومي نداشت تا لشكريان خود را مرخص نموده، از آنان بخواهد كه در صورت تمايل بروند. نيز در يكي از جملات امام به فردي كه آن حضرت را از رفتن به كوفه برحذر مي داشت، اين گونه آمده است:
«فان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللّه علي نعمائه ... و ان حال القضاء دون الرّجاء فلم يتعدّ من كان الحقّ نيّته و التقوي سريرته.» (14)
«اگر قضاي الهي براساس آنچه ما دوست داريم محقق شود او را به خاطر نعمتهايش سپاس مي گوئيم، و اگر برخلاف آنچه ما اميدواريم رُخ دهد، آن كسي كه نيتش پيروي از حق بوده و پرهيزكاري و تقوا را پيشه خود ساخته است تجاوزكار نخواهد بود.»
اين جمله نيز به خوبي گوياي آن است كه امام حركت خود را ادامه مي دهد و هرگز تسليم نمي شود و بيعت نمي كند، حال يا در اين حركت پيروز مي شود يا شكست مي خورد كه در هر حالت، يكي از دو نيكويي را درك كرده و چون نيتش جانبداري از حق و حقيقت است، هيچ گاه تجاوزكار نخواهد بود.
امام نمي گويد اكنون به حركت خود ادامه مي دهيم و هر جا ديديم كه بن بست است تسليم مي شويم و بيعت مي كنيم؛ بلكه از تداوم حركت ـ حتي تا زماني كه به آنچه اميدوارند (پيروزي) نائل نشوند ـ سخن مي گويد. سرانجام در آخرين لحظات عمر شريفش باز هم با صلابت تمام مي فرمايد:
«الا انّ الدّعي ابن الدعي قد تركني بين السّلة و الذلّة و هيهات ذلك مني هيهات منا الذلّة.»(15)
«آگاه باشيد كه اين حرامزاده فرزند حرامزاده (عبيدالله) مرا بين انتخاب خواري و ذلت يا كشته شدن مخيّر گذاشته است ـ غافل از آنكه نمي داند ـ هرگز ذلت و خواري را بر نخواهم گزيد؛ زيرا خواري و ذلت از خاندان رسالت به دور است.»
بديهي است كه ذلت در اينجا، تسليم شدن به عبيداللّه بن زياد و پذيرش بيعت با يزيد بود كه امام هرگز زير بار آن نرفت.
پي نوشت:
1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 215؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 14.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 11: مردم كوفه در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان، يعني روز شهادت امام علي ـ عليه السلام ـ و پس از سخنراني امام حسن ـ عليه السلام ـ به توصيه عبيدالله بن عباس با آن حضرت بيعت كردند و سپس مردم بصره، مدائن، حجاز، يمن و فارس با امام حسن ـ عليه السلام ـ بيعت كردند. ر.ك: به ترجمه كتاب صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ ، شيخ راضي آل ياسين، ص 84 و 85.
3- از اين رو معاويه در ابتدا تمام تلاش خود را بر تحميل صلح بر امام حسن ـ عليه السلام ـ مصروف داشت و پس از آنكه امام صلح را پذيرفت، مسئله بيعت را نيز مطرح نمود.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 15؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 190.
5- اگرچه پس از تحقق صلح، سخن از بيعت پيش آمد و امام حسن ـ عليه السلام ـ پس از آن بيعت نيز كرد، اما در آغاز هرگز سخن از بيعت در ميان نبود.
6- رجوع شود به كتاب اسد الغابه و الكامل، ج 3، ص 177.
امام حسن ـ عليه السلام ـ در پاسخ به دستوري از معاويه كه مسئوليت سركوبي يكي از غائله هاي مسلمانان را به آن حضرت واگذار كرده بود، نوشت: «لو آثرت ان اقاتل احداً من اهل القبلة لبدأت بقتالك». اين جمله امام مجتبي ـ عليه السلام ـ نشان مي دهد كه آن حضرت ضرر هيچ كس را بالاتر از ضرر معاويه براي اسلام و مسلمين نمي دانست؛ و همچنين در كتاب الامامه و السياسة، ج 1، ص 203 از امام حسين ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه در پاسخ به يكي از نامه هاي معاويه نوشته است: «و اني لا اعلم فتنة اعظم من امارتك عليها». بنابراين دو جمله فوق به روشني نمايانگر بزرگي مفسده اي است كه حكومت معاويه براي اسلام و مسلمين به دنبال داشت و همچنين ضرورت قيام عليه او را در صورت امكان قيام نشان مي دهد.
7- البداية و النهاية، ج 2، ص 216؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 45؛ تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 372؛ تاريخ الخلفاء، ص 81؛ مروج الذهب، ج 2، ص 92 و 95.
8- الفتوح، ج 5، ص 14؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184؛ مثير الاحزان، ص 24؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.
9- الفتوح، ج 5، ص 11؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 182.
10- الفتوح، ج 5، ص 18؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185.
11- الفتوح، ج 5، ص 17؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184؛ اللهوف، ص 10؛ مثير الاحزان، ص 25؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.
12- تاريخ طبري، ج 4، ص 303؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 70.
13- تاريخ طبري، ج 4، ص 301 (5/402).
14- ارشاد مفيد، ج 2، ص 67.
15- احتجاج، ص 336؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 110.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : samsam