مراحل شكل گيري قيام خونين سيدالشهداء (علیه السلام) (2)
ب ـ ارشاد عمومي
به همين منظور، حسين بن علي ـ عليه السلام ـ از همان آغاز كه اعلام كرد با يزيد بيعت نخواهد كرد، حركت ارشادي خود را نيز آغاز نمود و در هر فرصتي كه پيش مي آمد، اطرافيان خود و مردم را نسبت به مصيبتهاي وارد شده بر پيكره دين اسلام و جامعه اسلامي آگاه مي ساخت و با كنايه و صراحت از آنان دعوت مي كرد تا او را ياري كرده، براي محافظت از كيان اسلام عليه يزيد قيام كنند و براي بازگرداندن خلافت به جايگاه اصلي خود، يعني خاندان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ همدل و هم پيمان شوند.
از اين رو در نخستين اقدام خود، وصيت نامه اي نوشت و به برادرش محمد حنفيه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهي از منكر كه نقش ارشادي و هدايت جامعه را دارد، اشاره نمود.
«... انّما خرجتُ لطلب الاصلاح في أمّة جدّي اريد اَن آمُر بالمعروف و انهي عن المنكر.»(16)
«... همانا خروج كردم زيرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهي از منكر را قصد نمودم.»
سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ در پاسخ به نامه هاي كوفيان و براي ارشاد بيشتر آنها چنين آورد:
«فقوموا مع ابن عمّي و بايعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمري ليس الإمام العامل بالكتاب و العادل بالقسط كالّذي يحكم بغير الحقّ و لا يهدي و لا يهتدي.» (17)
«پس با پسرعمويم به پا خيزيد و با او بيعت كنيد و ياري اش نماييد و او را تنها و خفيف نگردانيد. به خدا سوگند امامي كه به كتاب خدا عمل مي كند و به عدل و داد حكم مي نمايد هرگز مانند كسي نيست كه به غير حق حكم كرده، نه خود هدايت شده و نه امت را هدايت و راهنمايي تواند كرد.»
اين جمله كنايه از آن است كه كسي كه امروز در مسند خلافت است، عادل نيست و به عدل و داد رفتار نمي كند. او نه خودش هدايت شده، نه توانايي هدايت جامعه را دارد.
نيز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:
«و انا اَدعوكم الي كتاب اللّه و سنّة نبيه ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فان السّنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري أهدكم الي سبيل الرشاد.»(18)
«من شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا مي خوانم، ـ به راستي كه در اين زمان ـ سنت رسول خدا از بين رفته و بدعت جاي آن را گرفته است. بنابراين اگر سخنانم را شنوا باشيد و فرمانم را اطاعت كنيد شما را به سوي راه رشد و سعادت هدايت و راهنمايي مي كنم.»
امام در نامه اي ديگر خطاب به كوفيان نوشت:
«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قد قال في حياته: من رأي سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناكِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه يعمل في عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم يغيّر بقول و لا فعل كان حقيقاً علي اللّه اَنْ يدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيي ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّي احق بهذا الامر لقرابتي من رسول اللّه ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ .»(19)
«شما مي دانيد كه پيامبر خدا در زمان حيات خود فرمود: هر كس سلطان بدكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند، عهد خدا را مي شكند، مخالف سنت رسول خدا عمل كرده به گناه و دشمني در ميان آنان رفتار مي كند، آن گاه با گفتار و كردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخيزد خداوند او را نيز به همان جايي داخل مي سازد كه آن سلطان ستمگر را داخل مي سازد ـ يعني جهنم ـ و شما آگاهيد كه اين قوم ـ بني اميه ـ پيروي از شيطان را برگزيدند و از اطاعت خدا روي برتافتند، فساد و تباهي را آشكار و حدود الهي را تعطيل نمودند و فيي ء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنكه من به اين امر ـ سرپرستي و حكومت بر مردم و جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ـ سزاوارترم؛ به دليل جايگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ .»
اين ارشادها و هدايتها و افشاگريها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعي تغيير كرد و به جاي آنكه همچون روزهاي قبل، مفاسد حكومت يزيد را متذكر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفي كند و اصل و نسب خود را به ياد كوفيان آورد تا شايد آنان را از تصميم خطرناكي كه گرفته اند منصرف سازد. از اين رو با مظلوميت تمام، به لشكريان عمر بن سعد فرمود:
« اما بعد فانسبوني فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها فانظروها هل يحلّ لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟ ألَسْتُ ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمه و اول المؤمنين باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اوليس حمزة سيّدا الشهداء عمّ ابي؟ أو ليس جعفر الشهيد الطيّار ذو الجناحين عمّي؟ أوَلم يبلّغكم قول مستفيض فيكم انّ رسول اللّه ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قال لي و لأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنّة؟»(20)
«اما بعد، مرا در مقابل ديدگان خود تصور كنيد و سپس بنگريد كه من چه كسي هستم. پس به خويشتن خويش بازگرديد و آن را مورد عتاب قرار دهيد، پس ببينيد آيا كشتن من و هتك حرمتم بر شما حلال است؟! آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند وصي او و پسر عمويش و اولين مؤمن به خدا و تصديق كننده پيامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نيستم؟! آيا حمزه سيدالشهدا عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر ، شهيدي كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند عموي من نيست؟ آيا آن روايت مستفيض به شما نرسيده است كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: اين دو آقاي جوانان بهشتند؟»
امام حسين ـ عليه السلام ـ تا آخرين لحظات عمر خويش دست از ارشاد و هدايت مردم و امر به معروف و نهي از منكر آنان بر نداشت، و ما نيز شهادت مي دهيم كه «انّه قد اقام الصّلوة و اتي الزكوة و أمر بالمعروف و نهي عن المنكر.»
ج ـ قيام مسلحانه
تحقق دو مرحله نخست قيام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است؛ يعني تكليفي بوده كه حتي در صورت تنهايي نيز متوجه امام ـ عليه السلام ـ مي شده و حمايت كسي را نياز نداشته است. از اين رو حسين ـ عليه السلام ـ خود به تنهايي از عهده آن بر مي آمد؛ يعني امام هم خود به تنهايي مي توانست از بيعت با يزيد امتناع كند، اگرچه تمام امت با او بيعت كرده باشند و هم مي توانست به امر به معروف و نهي از منكر و ارشاد و هدايت امت مبادرت ورزد، هر چند احدي او را در اين كار پشتيباني ننمايد.
يزيد جواني بود عياش، شرابخوار، زناكار، حيوان باز و تارك نماز. او از ارتكاب انواع محرمات و گناهان كبيره پروايي نداشت و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان كردن چنين اعمال و رفتار نامشروعي نيز نمي كوشيد.
مي دانيم كه امام در انجام دادن اين دو وظيفه كه وظيفه هر مسلمان ديگري نيز هست هرگز كوتاهي نكرد و آنچه در توان داشت براي انجام دادن آن به كار گرفت؛ اما مرحله سوم كاري نبود كه به تنهايي بتوان آن را انجام داد يا با گروه اندكي آن را به پايان رساند؛ زيرا براي خلع كردن حاكم ظالم و فاسق، و تشكيل حكومتي براساس كتاب و سنت بايد مردم خود حركت كنند و از امام بخواهند تا تحت رهبري او در اين امر پيروز شوند يا دست كم دعوت امام را لبيك گفته به حمايت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسين ـ عليه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت؛ يعني همزمان با امر به معروف و نهي از منكر و نيز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت مي كرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حكومت فرزندان ابوسفيان ياري نمايند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان كوفه براي در اختيار گرفتن رهبري آنان و مبارزه با يزيد استقبال نمود.
اهل حجاز، و بصره را به حمايت و ياري طلبيد و از آنان در هر فرصتي مي خواست تا ياري اش كنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مكه، بلكه در ملاقاتهاي خصوصي و عمومي از مردم مي خواست كه دست از ياري اش برندارند، و براي مردم بصره نيز نامه نوشت و از آنان دعوت كرد تا براي قيام عليه يزيد مهيا شده به ياري او بشتابند.
كوفيان نيز در نامه هاي گونه گون و فراوان خود، بارها بيزاري خود را از يزيد اعلام كرده، از آن حضرت خواستند تا به كوفه رفته، هدايت جامعه اسلامي را بر عهده گيرد تا آنجا كه نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طريق نامه با امام بيعت كردند و حمايت خود را اعلام داشتند.(22) از اين رو، امام كه از مدينه تنها براي نجات جان خويش از مكر دشمنان به سوي مكه حركت كرده بود؛ اما حركتش از مكه به كوفه علتي ديگر داشت.
حركت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ از مكه به سوي كوفه سرآغاز حركتي مسلحانه بر ضد حكومت يزيد به شمار مي رفت، و تا زماني كه لشكر حُر راه را بر امام نبسته و بي وفايي و عهد شكني كوفيان آشكار نشده بود، آن حركت ادامه داشت.
پيشروي براي انجام دادن تكليف
شايد از آنچه تاكنون گذشت ، بتوان حدس زد كه امام تا چه ميزان از مبارزه با يزيد عقب نشيني نمود؛ زيرا همان گونه كه بيان شد، براساس احكام شرع مقدس، هر مسلماني مكلف است براي اينكه در گناه و عقاب ستمگريهاي ائمه كفر شريك نباشد و وبالش دامنگير او نشود؛ در قلب خود از اعمال آنان بيزار باشد و در صورت امكان، آن بيزاري را اعلام نمايد و در عمل نيز با آن به مبارزه برخيزد.
سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ در عصر خويش، به سبب سنگيني مصيبتي كه بر اسلام و مسلمين با به خلافت رسيدن فاسقي چون يزيد وارد آمده بود، سكوت را به هيچ وجه جايز نديد و علاوه بر بيعت نكردن با او، در ارشاد امت مسلمان و نهي از منكر و امر به معروف ، سعي فراواني از خود نمايان ساخت و تا هنگامي كه به شهادت رسيد ، هرگز حاضر نشد تا از دو مرحله نخست مبارزه دست برداشته يا عقب بنشيند.
اما درباره طراحي و اجراي قيام مسلحانه، مسئله به گونه اي ديگر بود؛ يعني امام حسين ـ عليه السلام ـ آنگاه كه از دعوت مردم آگاه شد و تمام اقدامات معقول و منطقي را براي كسب اطمينان از صداقت دعوت كنندگان به عمل آورد، قدم در آن راه گذاشت و تا زماني كه لشكر حُر راه را بر حضرتش مسدود ساخت و يقين حاصل شد كه مردم كوفه بيعت شكسته و عهد و پيمان خود را زير پا نهاده اند، دست از حركت خود برنداشت.
امام حسين ـ عليه السلام ـ به عنوان يك مسلمان واقعي از حكومت فاسد يزيد برائت جست و مردم را از پذيرش حكومت او برحذر داشت و چون بيش از هر فرد ديگري نسبت به ارشاد و هدايت مسلمانان احساس تكليف مي كرد، در انجام دادن آن قدم پيش نهاد و تلاش فراوان نمود؛ اما لبيك گويي به دعوت امام و حمايت از آن حضرت وظيفه مردم به شمار مي رفت. از اين رو آنگاه كه به آن حضرت لبيك گفتند حركت نمود و آنگاه كه دست از حمايت امام برداشتند و بيعت خود را شكستند امام نيز از حركت خود در مرحله سوم بازايستاد؛ زيرا ديگر تكليفي متوجه آن حضرت نبود. امام علي ـ عليه السلام ـ نيز آنگاه كه مردم از فرمانهايش سرپيچيدند و در محافظت از عزت و اقتدار خود در مقابل معاويه و گردن كشيهايش اهمال كردند، تنها به موعظه آنها بسنده كرد و خود را در وادار كردن مردم به انتخاب راه درست مكلف ندانست. آن حضرت در يكي از جملاتش خطاب به مردم فرمود:
«همانا ديروز امير شما بودم و امروز فرمانبردار شمايم: ديروز من شما را نهي مي كردم و امروز از سوي شما نهي مي شوم، و مي بينم كه شما ماندن را و زندگي در دنيا را دوست داريد و بر من نيست كه شما را وادار كنم به چيزي ـ جنگ با دشمن ـ كه خوش نمي داريد.»(23)
از اين رو حسين ـ عليه السلام ـ نيز آن هنگام كه لشكر حُرّ راه امام را سد كرد تا روز عاشورا بارها نسبت به بازگشت از آن مسيري كه آمده بود يا حتي رفتن به جايي دور افتاده اظهار تمايل كرد. موارد زير نمونه هايي از آن را نشان مي دهد:
1ـ به هنگام نماز ظهر خطاب به لشكر حُر:
«... پس اگر حمايتم نمي كنيد و آمدنم به كوفه را خوش نمي داريد و نسبت به ورودم بر شما بغض مي ورزيد از آمدن به سوي شما منصرف مي شوم و به آن مكاني كه از آنجا آمده ام باز مي گردم.»
2ـ پس از نماز عصر، در سخناني خطاب به لشكر حُر:
«اگر حضور ما بر شما ناخوشايند است و نسبت به حق ما آگاه نيستيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامه هاي خود برايم ارسال داشته ايد باز مي گردم.»
3ـ در پاسخ به نمايندء عمر بن سعد كه براي كسب اطلاع از علت حركت امام به سوي كوفه به خدمت امام رسيده بود:
«اما اگر مرا خوش نمي داريد از آمدن به سوي شما منصرف مي شوم.»
4ـ پس از پايان ملاقات خصوصي و محرمانه امام با عمر بن سعد، نامه اي از سوي عمر بن سعد براي عبيداللّه بن زياد ارسال شد كه در آن نامه چنين آمده بود:
«اما بعد، همانا خداوند آتش فتنه را خاموش كرد و وحدت كلمه را ايجاد ساخت و امر امت را اصلاح نمود و اين زماني آشكار شد كه ـ حسين ـ از من خواست كه به سوي آن مكاني كه از آنجا آمده است بازگردد يا ما او را به سوي هر يك از مرزهاي مسلمانان كه بخواهيم تبعيد كنيم.» 5ـ خطاب به كوفيان پيمان شكن كه شمشير به روي او كشيده بودند در روز عاشورا فرمود:
«ايّها الناس اذ كرهتموني فدعوني انصرف الي مأمني من الأرض.»(28)
«اي مردم! اگر دعوت شما از من از روي اكراه بوده است به سوي محل اَمن خويش باز مي گردم.»
بنابراين امام ـ عليه السلام ـ دست كم در پنج موضع هم خطاب به فرماندهان و هم خطاب به لشكريان دشمن اعلام كرده كه حاضر است به طور مسالمت آميز بازگردد و از هرگونه جنگ و مبارزه مسلحانه با حكومت وقت صرف نظر نمايد.
اين در حالي است كه در هيچ يك از موارد سخن امام نكته اي حاكي از بيعت با يزيد يا دست برداشتن از امر به معروف و نهي از منكر و افشاگري اوضاع نابسامان اجتماعي و مفاسدي كه منشأ آن حاكمان اموي و فرزندان ابوسفيان بودند ، وجود ندارد؛ زيرا همان گونه كه گذشت حسين ـ عليه السلام ـ بارها اعلام كرده بود كه هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد.
نتيجه آنكه سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ تنها حاضر شد از حركت خود به كوفه كه براي تدارك قيام مسلحانه بود دست بردارد، آن هم به دليل آنكه مردم كوفه بيعت شكستند و امام را تنها گذاردند.
اما چرا امام ـ عليه السلام ـ آنگاه كه در منزل ثعلبيه خبر شهادت مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر را شنيد و لشكريان خود را از ادامه راه مرخص نمود، خود نيز بازنگشت در حالي كه در همان سخنراني از پيمان شكني كوفيان خبر مي دهد؟ چرا حسين ـ عليه السلام ـ به رغم آگاهي از نقض بيعت كوفيان به راه خود ادامه داد تا لشكر حُر راه را بر او بست و امكان بازگشت را نيز از امام گرفت، در حالي كه امام در همان منزل مي توانست بدون هيچ مانعي بازگردد و به مكان ديگري برود؟
از اين پرسش، چند پاسخ مي توان ارائه داد:
1ـ امام از پيمان شكني كوفيان آگاه بود؛ اما اين احتمال وجود داشت كه به محض ورود به كوفه و مواجه شدن كوفيان با ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ دوباره بر سر عهد و پيمان خود مصمم شوند و از عهدشكني خود شرمنده گردند.
2ـ اين احتمال وجود داشت كه كوفه بر اثر فشار عبيداللّه بن زياد منفعل شده و عبيدالله بن زياد از اين فرصت براي كشتن مسلم و عبداللّه بن يقطر و هاني و قيس استفاده كرده باشد؛ اما با اين حال آنان منتظر باشند تا امام وارد شود و به يكباره بر ضد ابن زياد شورش كنند و به ياري امام بشتابند.
3ـ امام به كوفيان وعده داده بود كه به كوفه رَود. از اين رو تا آنجا كه ممكن است به وعده خود وفا مي كند، مگر آنكه راه را بر او سد كنند، آن گونه كه لشكر حُر سَد كرد. بنابراين اگرچه امام در منزل ثعلبيه از عهدشكني كوفيان آگاه شده بود، چون هنوز اختيار داشت به حركتش ادامه دهد، از رفتن به سوي كوفه و وفاي به عهد دست برنداشت.
4ـ احتمال بسيار ضعيفي وجود داشت كه تمام اخبار مربوط به شهادت مسلم ساختگي باشد، تا از اين طريق امام را از رفتن به كوفه منصرف سازند. بنابراين حتي در منزل ثعلبيه پس از آنكه امام به لشكريان خود فرمود هر كس كه به دنبال امري غير از كشته شدن است، مي تواند بازگردد، چنين احتمالي ـ هر چند خيلي ضعيف ـ وجود داشت.
امام نمي گويد اكنون به حركت خود ادامه مي دهيم و هر جا ديديم كه بن بست است تسليم مي شويم و بيعت مي كنيم؛ بلكه از تداوم حركت ـ حتي تا زماني كه به آنچه اميدوارند (پيروزي) نائل نشوند ـ سخن مي گويد.
5ـ در صورت صحت خبر، سه نفر از نمايندگان و فرستادگان امام به دست عمال حكومتي به شهادت رسيده بودند و امام ـ عليه السلام ـ نمي توانست از كنار آن به راحتي بگذرد و مسير بازگشت را پي گيرد. طبيعي است كه امام داخل شدن به كوفه و مجازات قاتلان آنها را دنبال كند. در صورت بازگشت، پاسخ بازماندگان شهدا كه به دستور آن حضرت وارد كوفه شده بودند و نيز پاسخ آيندگان در طول تاريخ دشوار مي بود.
6ـ از آنجا كه امام هرگز قصد بيعت با يزيد را نداشت و نيز هرگز از دعوت مردم به پيروي از خود و مخالفت با يزيد فاسق دست بر نمي داشت، مي دانست كه به زودي به شهادت مي رسد و به هر مكان ديگري كه برود از دشمني يزيديان در امان نخواهد بود. حال كه چاره اي جز شهادت نيست، پس چرا از رفتن به كوفه منصرف شود؟ در حالي كه براي رفتن به كوفه دو حجت قوي علاوه بر تلاش براي افشاگري حكومت فاسد يزيد در اختيار داشت كه نخستين آن دعوت كوفيان و ديگري قصاص قاتلان مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر و قيس بن مسهر بود.
انتخاب راه سرخ در پايان
تا آن زمان حسين ـ عليه السلام ـ با دعوت كوفيان در راستاي انجام تكليف شرعي خود نسبت به مبارزه عملي با حاكمي فاسق و ستمگر، عازم كوفه شده بود؛ اما پس از ملاقات با لشكر حُرّ، ديگر تكليفي متوجه امام نبود. از اين رو آمادگي خود را نسبت به بازگشت از همان مسيري كه آمده بود يا حتي به منطقه اي دور افتاده از حدود و مرزهاي قلمرو اسلامي اعلام نمود؛ اما حرّ مي خواست امام را دستگير كند و به نزد عبيداللّه ببرد و اين، چيزي بود كه امام از پذيرش آن سرباز زد. حُر به امام عرض كرد: «اريد أن أنطلق بك الي عبيداللّه بن زياد»؛ «مي خواهم تو را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم.» و امام در پاسخ او فرمود: «اذن و اللّه لا اتّبعك.»؛ «در اين صورت به خدا سوگند كه از تو تبعيت نمي كنم.»(29)
امام ـ عليه السلام ـ بيعت با يزيد را جايز نمي دانست و هرگز نمي توانست تسليم حُر شود تا دست بسته به نزد عبيداللّه برده شود؛ چرا كه نتيجه اي جز شهادت در انتظارش نمي بود. پس از همان آغاز، تسليم حُر نشد و به ذلت و خواري تَن نداد. به راستي امامي كه به اصرار و دعوت كوفيان به ميهماني آنان آمده بود و اهل حرم خويش را نيز به همراه خود آورده بود، آيا راضي مي شد همچون مجرمان دست بسته تسليم حاكم خونخوار كوفه گردد؟!
چرا بايد امام حسين ـ عليه السلام ـ با ذلت و خواري و شرمندگي اسير همانهايي شود كه او را دعوت كرده و نامه هاي بي شمار به محضرش ارسال داشته بودند. آيا كوفيان نبايد به سبب بيعت شكني و خيانت، محاكمه مي شدند؟!
آيا كوفيان نبايد پاسخگوي خون مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر مي بودند؟! پس اينجا جايي بود كه مي بايست حضرت حسين بن علي ـ عليه السلام ـ از عزت و كرامت خود دفاع نمايد و خفت و خواري را نپذيرد.
حسين ـ عليه السلام ـ به دنبال دفاع از حق بود و در واقع كوفيان بودند كه به عنوان دعوت كنندگان و ميزبانان آن حضرت بايد از او دفاع مي كردند و سينه خود را در مقابل شمشيرهاي يزيديان سپر مي نمودند. اما اينكه آنان وظيفه خود را نشناختند و عهد و پيمان خود را شكستند، دليلي بر پذيرفتن ذلت و خواري نمي شود. از اين رو امام در پاسخ حُر، آنگاه كه حضرت را به جنگ و كشته شدن تهديد نمود فرمود:
«افبالموت تخوّفني! و هل يعدو بكم الخطب ان تقتلوني! ما أدري ما أقول لك ولكن اقول كما قال أخو الأوس لابن عمّه ...:
سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقّاً و جاهد مسلماً
و آسي الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبوراً و خالَفَ مجرماً.»(30)
« آيا مرا به مرگ مي ترساني؟! و آيا به غير از كشتن من از شما كار ديگري بر مي آيد؟ نمي دانم به تو چه بگويم، اما مي گويم آنچه را كه برادر أوس به پسرعمويش گفت: من به سوي مرگ مي روم و مرگ براي جوانمرد هرگز عار و ننگ نيست اگر نيت و هدف او حق و در حالي كه مسلمان است جهاد كرده باشد و بخواهد با ايثار جان از مردان نيك حمايت كرده و با جنايتكاران مخالفت نمايد و از دشمني با خدا دوري گزيند.»
در روز عاشورا ، خود را به لشكريان عمر بن سعد معرفي مي كند و متذكر مي شود كه شما مرا دعوت كرديد. سپس در پاسخ قيس بن اشعث كه بيعت با يزيد را مطالبه مي كند، مي فرمايد:
« أأنت أخو أخيك، أتريد أن يطلبك بنو هاشم بأكثر من دم مسلم بن عقيل، لا واللّه لا أعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا اقرّ إقرار العبيد.»(31)
« آيا تو برادرت را برادري؟ آيا مي خواهي كه بني هاشم بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو طلب كنند؟ نه به خدا سوگند كه ذليلانه به آنها دست همكاري نخواهم داد و همچون بندگان در نزد آنها ـ به آنچه مي خواهند ـ اقرار نخواهم نمود.»
نيز در يكي ديگر از سخنانش به كوفيان فرمود:
« اَلا و انّ الدّعي ابن الدّعي قد تركني بين السّلّة و الذّلّة و هيهات له ذلك مني، هيهات منا الذّلّة اَبي اللّه ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت ان يؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام.»(32)
« آگاه باشيد كه اين حرامزاده فرزند حرامزاده مرا مخيّر گذاشته است بين انتخاب مرگ يا ذلت و خواري، و حال آنكه او هرگز به خواسته اش درباره من نخواهد رسيد و هرگز خواري و ذلت را بر نخواهم گزيد؛ زيرا خداوند ابا دارد كه ذلت را نصيب رسولش و مؤمنان و آناني كه از رحِمهاي پاك و صُلبهاي طاهرند نمايد و اطاعت از لئيمان را به جاي فروتني در مقابل انسانهاي بزرگوار بر آنها نمي پسندد.»
بنابراين شهيد مظلوم كربلا مورد ظلم و ستم دو گروه واقع شد: نخست كوفياني كه از او دعوت كردند تا با عزت و كرامت حمايتش كرده، چون شمعي او را در برگيرند، اما به او پشت كردند و مي خواستند همچون اسيران و ذليلان او را دستگير و خوار گردانند؛ ديگر شيعيان آل ابوسفيان كه او را تنها به جرم بيعت نكردن با خليفه فاسق و شرابخوار و به جرم دفاع از قرآن و سنت به شهادت رساندند و اهل بيتش را به اسارت بردند.
اما آن حضرت با سر فرو نياوردن در مقابل پيمان شكنان سست عنصر و يزيديان دون صفت از جان خويش درگذشت و از حريم قرآن و كرامت و عزت اهل بيت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ دفاع نمود. حسين ـ عليه السلام ـ با فدا كردن تمام هستي خود و فرزندانش حماسه اي آفريد و چراغ ولايت و امامت اهل بيت پيامبر و جانشينان بر حقش را چنان برافروخت كه تا قيامت هيچ قدرتي توان خاموش ساختن آن را نخواهد داشت. حسين ـ عليه السلام ـ در راه دفاع از اسلام و سنت پيامبر اكرم از هيچ تلاشي فروگذار نكرد و با نرفتن به زير بار ظلم و ستم و با نپذيرفتن ذلت و خواري، پيشواي هر انسان آزاده و سرمشق جاودانه تاريخ شد.
پي نوشت:
16- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
17- الفتوح، ج 5، ص 35؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 195.
18- تاريخ طبري، ج 3، ص 280؛ مثير الاحزان، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 340.
19- الفتوح، ج 5، ص 91؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 234؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
20- تاريخ طبري، ج 4، ص 322؛ ارشاد مفيد، ص 234؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 561؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
21- مقتل خوارزمي، ج 1، ص 188؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 266؛ مثير الاحزان، ص 270؛ مصباح المتهجّد، ص 788؛ كامل الزيارات، ص 400.
22- مثير الأحزان، ص 15.
23- نهج البلاغه، خطبه 208.
24- تاريخ الطبري، ج 4، ص 303؛ ارشاد مفيد، ص 205.
25- تاريخ الطبري، ج 4، ص 303.
26- تاريخ الطبري، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفيد، ص 209؛ اخبار الطوال، ص 227.
27- تاريخ الطبري، ج 4، ص 313.
28- تاريخ الطبري، ج 4، ص 323.
29- تاريخ الطبري، ج 4، ص 304.
30- تاريخ الطبري، ج 4، ص 305.
31- تاريخ الطبري، ج 4، ص 323.
32- احتجاج، ص 336؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 83.