ديانت منونايتي، فراتر از اصلاحگري (1)
نهضت اصلاحگری در میان ما بیشتر با ظهور پروتستانتيسم و در نتیجه تقسیم مسیحیان به دو شاخۀ بزرگ کاتولیک و پروتستان شناخته میشود؛ اما در جريان نهضت اصلاح نوع دیگری از مسیحیت نيز زاده شد که از آن زمان تاکنون بر حفظ مرزهای فکریاش با دو مذهب کاتولیک و پروتستان اصرار ورزیده است و آن مسیحیت آناباپتیست (Anabaptist) است. یکی از نامهایی که مورخان به آناباپتیسم دادهاند «اصلاحگری رادیکال» (Radical Reformation) است؛ زيرا آناباپتيسم زادۀ این باور بود که لوتر و تسوینگلی از سر مصلحتاندیشیهای غیرموجه از التزام کامل به لوازم اندیشههای اصلاحی خود سر باز میزدند. این اصلاحگران معترض به مشی رهبران اصلاحگری، خود درصدد برآمدند تا، به زعم خود، با وفاداری کامل به اصول و آرمانهای اصلاحگری به مسيحیتی ناب دست يابند. بر این اساس، آناباپتیستها خود را بخشی از اصلاحگری و بلکه اصلاحگران حقیقی میدانند اما اینکه آنان را پروتستان به شمار آورند نميپذيرند، اگرچه بسیار اتفاق ميافتد که دیگران آنان را پروتستان میخوانند. این مشی تفردجویانه، آناباپتیستها را در معرض آزارها و شکنجههایی باورنکردنی قرار داد که در آن پروتستانها به اندازۀ کاتولیکها نقش داشتند.
آناباپتیستها که امروزه بیشتر به نام منونایت (Mennonite) شناخته میشوند گروه بسیار اندکی (کمتر از دو میلیون نفر) از مسیحیان را تشکیل میدهند. در عین حال، اینان با فروتنی و سادگی و با جدیتی مثالزدنی در هر کجای جهان که فریاد نیازی به گوش رسد حضوری مؤثر در حد بضاعت خود مییابند.
بررسی اندیشه و تاریخ منونایتها، علیرغم شمار اندکشان، میتواند برای اندیشمندان حوزۀ دین بسیار نکتهآموز باشد. بهخصوص این بررسی میتواند به شناخت عمیقتری از نهضت اصلاح و نحوۀ تعامل بین شاخههای مختلف مسیحیت در گذشته و حال بینجامد.
آنچه در پی میآید گفتوگویی است که با یکی از برجستهترین متفکران آناباپتیست در عصر حاضر، دکتر ای. جیمز رایمر (A. James Reimer)، صورت گرفته است. این الاهیدان پرتألیف کانادایی، متفکری است که از اوان جوانی تاکنون ذهن خلاق و پرسشگرش لحظهای ایمان مسیحیاش را به حال خود نگذاشته است و او را به سفر در سپهرهای تاریخ و فلسفه و الاهیات در دانشگاههای متعدد در کانادا و آمریکا واداشته است؛ سفری که از منازل شکاکیت دینی و لیبرالیسم الاهیاتی گذشته و در نهایت به نقد مدرنیته و بازگشت به سنت ختم شده است. از این رو، او اگرچه خود را یک الاهیدان منونایت میداند، اما به این باور رسیده است که برای یک الاهیدان مسیحی در مقام اندیشهورزیِ الاهیاتی محصور ماندن در مذهب خود دور از احتیاط است. بر این اساس، او در اندیشۀ الاهیاتی خود نه تنها از مذاهب دیگر مسیحی بهخصوص مذهب کاتولیک اقتباس خلاقانه کرده است، بلکه در مواجههای که اخیراً با اسلام داشته خود را بسیار نیازمند به آموختن از آن یافته است.
از ايشان علاوه بر دهها مقاله، کتابهاي ذيل نيز منتشر شده است:
1. The Emanuel Hirsch and Paul Tillich Debate: A Study in the Political Ramifications of Theology (1989).
2. The Influence of the Frankfurt School on Contemporary Theology: Critical Theory and the Future of Religion: Dubrovnik Papers in Honour of Rudolf J. Siebert (1992).
3. Emanuel Hirsch und Paul Tillich. Theologie und Politik in einer Zeit der Krise, Translated by Doris Lax (1995).
4. Mennonites and Classical Theology: Dogmatics Foundations for Christian Ethics (2001).
5. The Dogmatic Imagination: The Dynamics of Christian Belief (2003).
6. Paul Tillich: Theologian of Nature, Culture and Politics (2004).
7. Das Gebet als Grundakt des Glaubens (2004).
8. On Spirituality: Essays from the 2007 Shi’i Muslim Mennonite Christian Dialogue (2010).
9. Christians and War: A Brief History of the Church’s Teachings and Practices (forthcoming).
در آغاز لطفاً از خودتان بگویید، از زندگی، تحصیلات، و کار خود.
یادم هست که در کودکی یکی از سرگرمیهای مورد علاقهام این بود که تیرکمان درست کنم و با آن پرندگان را شکار کنم. پدرم هم دو اسلحة شکاری داشت و بهنوعی یک شکارچی بود. ولی بعدها از شکار حیوانات دست کشیدم چون به این نتیجه رسیدم که کشتن حیوانات درست نیست.
پس از اتمام دبیرستان در سال 1960 به کالج منونايت در مانیتوبا رفتم و مدت سه سال در آنجا به تحصیل موسیقی و الاهیات پرداختم و اولین مدرک کارشناسیام را گرفتم. بعد از کالج چهار سال از تحصیل دور بودم. دو سال اول از این چهار سال را خبرنگار و عکاس یک روزنامة محلی بودم و دو سال بعد را در یک مدرسة کتاب مقدس (Bible School) تدریس میکردم و همچنين در یک اردوگاه منونايت که مخصوص بچهها بود مربی بودم. در آنجا تلاش میکردم با شیوههای جذاب و خلاقانه مفاهیم و تعالیم دینی را به کودکان بیاموزم.
پس از این چهار سال به دانشگاه مانیتوبا رفتم و دوباره به تحصیل در مقطع کارشناسی ولی این بار در زمینة تاریخ و فلسفه پرداختم. به طور کلی من به سه زمینة تاریخ، فلسفه، و الاهیات علاقهمند بودهام. در این دوره من تا حدودی نسبت به سنت دینی خودم شکاک و بدبین شدم و در واقع به انگارههای مدرنیته دربارة جهان و فرد و آزادی گرایش یافتم. سپس به دانشگاه واترلو رفتم. در آنجا بود که از مؤسسه راکفلر بورسی برای تحصیل به مدت یک سال در مدرسۀ الاهیات یونیون (Union Theological Seminary) در آمریکا کسب کردم. این دانشگاه دژ مستحکم الاهیات لیبرال پروتستان در آمریکای شمالی محسوب میشد و بزرگانی همچون دیتریش بنهوفر (Dietrich Bonhoeffer)، پل تیلیخ (Paul Tillich)، و راینهولت نیبور (Reinhold Niebuhr) در آنجا تحصیل و تدریس کرده بودند. در اين مدرسه بود که من تحت تأثیر این متألهان به الاهیات لیبرال رو آوردم.
در سال 1974 کارشناسی ارشدم را از دانشگاه تورنتو در تاریخ الاهیات قرن نوزدهم با تمرکز بر هگل، فویرباخ و مارکس گرفتم. مطالعاتم در این مقطع مرا از لیبرالیسم به سوسیالیسم و نقد سوسیالیستی دین متمایل کرد. بهویژه به فویرباخ که حلقة واسط بین مارکس و هگل بود علاقة خاصی داشتم.
مدرک دکتريام را از دانشگاه سنت مایکل در تورنتو گرفتم که یک دانشگاه کاتولیک است و رابطة نزدیکی با واتیکان دارد. راهنمایم گریگوری بام(Gregory Baum) بود که یک کاتولیک چپگرای رادیکال و بسیار حساس نسبت به عدالت اجتماعی بود. او همچنین در زمینۀ تقریب بین مذاهب مسیحی فعال بود. من در اینجا تحت تأثیر اندیشة کاتولیک قرار گرفتم، بهخصوص تثلیث در الاهیات من مرکزیت یافت. پایاننامه دکتریام را به ریشهیابی اختلافات دیدگاههای سیاسی دو الاهیدان بزرگ آلمانی، ایمانوئل هرش (Emanuel Hirsch) و پل تیلیخ، اختصاص دادم که بعدها چاپ شد.
در اواسط دهة هشتاد بود که تحولی بزرگ را در اندیشهام تجربه کردم که نتیجۀ ملاقات با جرج گرنت (George Grant) و آشناییام با آثار او بود. گرنت منتقد سرسخت مدرنیته به دليل طرفداری اين مکتب از آزادی مطلق انسان و عدم مسئولیت او در مقابل یک موجود متعالی، بود و به سنت ارج مینهاد. تأثیر انتقادهاي او از مدرنیته مرا به سوی یک محافظهکاری مثبت سوق داد. منظورم این است که رویکردی انتقادی نسبت به مدرنیته اتخاذ کردم، به گذشتة آناباپتیست خود برگشتم و نهایتاً به الاهیات محافظهکار کلاسیک روی آوردم. بهخصوص آموزۀ تثلیث (the Trinity) در الاهیاتم جایگاه ویژهای یافت.
پس از اخذ دکتری به تدریس در دانشگاه الاهیات تورنتو، وابسته به دانشگاه تورنتو، و کالج کانراد گربل، وابسته به دانشگاه واترلو، پرداختم و در سال 2007 بازنشسته شدم. در ضمن مرکز الاهیات منونايت در دانشگاه الاهیات تورنتو را در سال 1991 بنیان گذاشتم و چندسالی هم خود ادارۀ آن را به عهده داشتم.
شما در حیات فکری خود به دفعات تغییر مسیر دادهاید. آیا این در بین عالمان مسیحی عادی است؟
شما یک الاهیدان منونايت هستید. این در جامعة منونايت دقیقاً یعنی چه؟ در جامعۀ شیعی ما عالم دینیبودن یعنی در مرکز مراجعه و توجه متدینانبودن و مرجعیت دینیداشتن. آیا در جامعه منونايت نیز چنین است؟
* سؤال بسیار خوبی است. منونايتها نسبت به کسانی که دارای تحصیلات عالیه در الاهیات هستند بدگماناند. يکي از دلايل اين بدگماني اين است که منونايتها در اوان شکلگیری مذهبشان بسیار مورد آزار و شکنجۀ هم کاتولیکها و هم پروتستانها قرار گرفتهاند و عالمان این دو مذهب نیز در این آزارها و شکنجهها شرکت داشتهاند. اساساً این عالمان در آن زمان دست در دست قدرتمندان و حاکمان داشتهاند. از این رو ما الاهیدانان زیادی نداشتهایم؛ البته روحانی و معلم کتاب مقدس چرا، اما الاهیدان بسیار کم داشتهایم. به همین جهت من باید بسیار تلاش میکردم تا همگنان منونايت خود را متقاعد کنم که ما نیز باید الاهیات خود را در سطح دانشگاهی تدریس و تحصیل کنیم. البته تلاش من به ثمر نشست و موجب تأسیس مرکز الاهیات منونايت در مدرسة الاهیات تورنتو و حتی تأسیس مقطع دکتری در الاهیات منونايت شد.
شاید این مدخل خوبی برای ورود به تاریخ آیین منونايت باشد. لطفاً برای ما بگویید چگونه مسلک منونايت ظهور کرد؟
(Thomas Muntzer)، و منو سایمون که خود از اصلاحگران بودند معتقد بودند که لوتر و تسوینگلی به اندازۀ کافی به لوازم اندیشههای اصلاحی خود وفادار نیستند و در اِعمال این اندیشهها سرعت عمل کافی ندارند. به عبارت دیگر اینان از رهبران نهضت اصلاح رادیکالتر بودند. آموزهای که در ابتدا، اینان را از دیگر اصلاحگران و همچنین کاتولیکها متمایز ساخت، آموزة «غسل تعمید بزرگسالان» (Adult Baptism) بود. یعنی اینان برخلاف اکثریت مسیحیان معتقد شدند که غسل تعمید نه در کودکی بلکه در بزرگسالی باید صورت گیرد.
به این ترتیب اختلاف بر سر این مسئله که غسل تعمید بايد در کودکی صورت گیرد یا در بزرگسالی منشأ یک انشعاب مهم در تاریخ مسیحیت شده است. گویا این انشعاب چندان صلحآمیز هم نبوده است؛ زيرا منونايتها بسیار مورد آزار و شکنجۀ کاتولیکها و پروتستانها قرار گرفتند. قاعدتاً برای خوانندگان مسلمان ما این سؤال پیش میآید که چرا این بحث برای مسیحیان تا به این پایه مهم بوده است؟
اما پیشگامان مذهب منونايت کلیسا را گروهی از انسانها ميدانستند که آگاهانه و آزادانه گرد هم میآیند؛ در نتيجه اين افراد باید خود طریق ایمان مسیحی را اختیار و پیوستن به جامعۀ مسیحی را انتخاب کرده باشند. بر این اساس، غسل تعمید فقط با اراده و اختیار خود فرد معنی دارد و چنین اراده و اختیاری هم فقط در بزرگسالی حاصل میشود. به همین جهت بود که این گروه آناباپتيست (ana= دوباره، baptist= تعميددهنده) نامیده شد.
از سوی دیگر مذهب کاتولیک تعمید را سری از اسرار (Sacraments) هفتگانه میدانست که فیض الاهی را به گونهای اسرارآمیز به آنان که این اعمال را انجام میدهند منتقل ميکنند و از این رهگذر بخشش الاهی و نجات (Salvation) را به عاملان ارزانی میدارند. اما آناباپتیستها اعتقادی به این تحلیل از ماهیت غسل تعمید نداشتند؛ همچنانکه از اساس به اسرار کاتولیکی اعتقادی نداشتند. البته پروتستانها هم در این باب همچون کاتولیکها میاندیشند، یعنی به غسل تعمید کودکان اعتقاد دارند.
پس میتوان گفت که اختلاف بر سر غسل تعمید در واقع در مرکز شبکهای از مناقشات مهم الاهیاتی قرار دارد. از طرفی به بحث ارادهگرایی(Voluntarism) در ایمان، از طرف دیگر به رابطۀ حکومت و کلیسا یا دین و سیاست، و از طرف سوم به مبحث مهم اسرار و اساساً به نوع رابطۀ انسان و خدا که باور به این اسرار بر آن مبتنی است مربوط میشود؟
* دقیقاً درست است.
پس اجازه دهید تا حدودی به این مناقشات بپردازیم. بگذارید از بحث اسرار هفتگانة کاتولیکی شروع کنیم. منونايتها دربارة این اسرار چگونه میاندیشند؟ بهخصوص به عشاي ربانی چگونه مینگرند؟
* درست است. اما باید اینجا یادآور شوم که من، برخلاف برخی همکارانم که معتقدند منونايتها در باورهایشان با پروتستانها و کاتولیکها تفاوت فاحش دارند، بر این باور هستم که آنان در باورهای اساسی خود با دو گروه دیگر مشترک هستند؛ زيرا عليرغم اختلافاتي که به آنها اشاره شد، منونايتها همچون پروتستانها و کاتولیکها در نگاهشان به خدا، مسیح، روحالقدس، قربانیشدن مسیح برای کفارة گناهان و دیگر عقاید بنیادین، از اعتقادنامههای رسولان و نیقیه که در مسیحیت مقبولیت عام دارند تبعیت میکنند.
اما دربارة ضديت آناباپتيستها با روحانيت، ابتدا باید به این نکته توجه دهم که اين ضديت هرگز به این معنی نیست که آناباپتيستها به رهبری دینی معتقد نیستند. بر عکس اینان به رهبری دینی بسیار اهمیت میدهند؛ مثلاً منو سایمون که مذهب منونايت به اسم او نامیده شده است یک اسقف بود. یا خود من را وقتی شانزده سالم بود یک اسقف غسل تعمید داد. پس ما در تاریخ خود روحانیان و اسقفهایی داشتهایم. بنابراین، اين ضدیت با روحانیت باید به یک معنای خیلی خاص فهم شود که در سؤال شما به آن اشاره شد؛ یعنی آنان مخالف نقشی بودند که نظام فکری اسرارگروانة کاتولیک به روحانیت میدهد. این نظام، سلسله مراتبی از روحانیان را تصویر میکند که به ترتیب از بالا به پایین تشکیل میشود از پاپ، کاردینالها، سراسقفها، اسقفها، و همینطور تا برسد به عوام و فیض خدا باید از این سلسله بگذرد تا به انسانها برسد. به این ترتیب، این سلسله مراتب روحانی واسطۀ انحصاری بین خدا و مردم بود. ولی آناباپتیستها به روحانی بودن همۀ متدینان (Priesthood of All Believers) معتقد بودند. لوتر گفته بود که در مقابل خدا، روحانی یا رهبر یک کلیسا با اعضای آن دارای یک رتبه و ارزش هستند و هیچ کدام دسترسی ویژهاي به فیض خدا ندارند. هر فرد مسیحی یک روحانی است و نقشی برای ایفا کردن در کلیسا دارد. فقط خداست که میتواند گناهان را ببخشد و فیضش را به کسی عطا کند. و نیز هر فرد در کلیسا نسبت به دیگری یک روحانی است، یعنی اعضای کلیسا یکدیگر را میبخشند و واسطۀ فیض خدا نسبت به یکدیگر هستند.
به علاوه، این جایگاه ویژۀ دینیْ روحانیان را از امتیازات ویژة اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی نیز بهرهمند کرده بود. بسیاری از آنان ثروت زیادی انباشته بودند. برخی از روحانيان قرون وسطا از حاکمان بودند، یعنی جایگاه دینی را با قدرت سیاسی در هم آمیخته بودند. و این رفتار همة آنان را به فساد کشانده بود.
خلاصه اینکه ضدیت آناباپتیستها با روحانیت، به معنای نفی رهبری در کلیسا نبود. آناباپتيستها کتاب مقدس را بسیار جدی میگرفتند، در انتهای کتاب مقدس فهرستی از اموری آمده است که روحانیان باید انجام دهند؛ پس آنان نمیتوانستند رهبری دینی را نفی کنند. آنان معتقد بودند که روحانیان باید زندگی فقیرانهاي داشته باشند و برای مردم الگوهای خوبی باشد. آنان ضد سلسله مراتب روحانیاي بودند که دچار فساد شده بود.
اما بحث رهبری دینی جنبۀ دیگری نیز دارد که مربوط میشود به میزان دسترسی رهبران دینی به معارف دین نسبت به مردم عادی؛ یعنی آیا شما، همچون بسیاری از متدینان مسیحی و غیرمسیحی، باور دارید که آنان که علم دین را تحصیل کردهاند فهمشان از دین و متون مقدس دقیقتر و قابلاعتمادتر است یا خیر؟
در عین حال در طول زمان عالمان دین در جامعۀ ما به نحو فزایندهای اهمیت و احترام یافتند. در نتیجه ما عالمانی داشتیم که بسیار مهم و مؤثر بودند. بهخصوص در قرن بیستمکه ما سامان بيشتري يافتيم وکنفرانسهایی برپا شدند که در آنها عالمان مجال بروز و ظهور یافتند و بسیار ارج و احترام دیدند. بهعنوان مثال جانهاوارد یودر که آثار الاهیاتی بسیاری بهخصوص در صلح و صلحگروی از خود بر جا گذاشت، متفکری بسیار دانشمند و مورد احترام در بین منونايتها و البته غیرمنونايتها بود. همچنین ما مدارس علمیهای داریم که در آنها عالمان روحانیان ما را تربیت میکنند. امروزه بسياري از روحانیان ما تحصیلکرده هستند و لیسانس و حتی دکترای الاهیات دارند.
منبع:www.urd.ac.ir
ادامه دارد
/ع