مداخله بين المللي بشر دوستانه(1)
نویسنده : ژاك مورژن
مترجم : محمود صوراسرافيل
مترجم : محمود صوراسرافيل
در نظر اوّل، گفتاري كه در ذيل به رشته تحرير درآمده است ممكن است برانگيخته از هيجاني شورانگيز وانمود كند يا پيروي از مد، چنانچه موضوع آن به يقين در حال و هواي زمان جريان دارد. دفاع و بحث و جدل فراوان است، همچنين اظهارات پرسر و صدايي كه در بلند پروازي گوي سبقت از ساده دلي مي ربايد، و شاهديم كه هيجاني تب آلود مي كوشد بر اذهان دست يازد، گويي مسأله مداخله بين المللي در انگيزهاي بشر دوستانه همين ديروز عنوان مي شد و راه حلش زود به دست مي آمد، آن هم به سادگي.
و اما اين مسأله همواره با خاطرپريشي هايي بس كهنسال و مستمر و داده هايي پرشمار و بغرنج سر و كار دارد، آنجه برآن مي دارد كه در حد امكان با همان واقع گرايي و صفاي باطن بررسي شود. بدين لحاظ، رهيافتي حقوقي، كه شايد هم در بحث هاي جاري كمي ناديده گرفته شده، مي بايست امكاناتي فراهم آورد كه به تحليل مطمئن تر داده ها و دشواري هاي مورد بحث دست يابد، و سرانجام به راه حل هاي عملي سر باز كند كه هم از اين مزيت برخوردارند كه وجود دارند و هم ممكن است به علت كم مايگي موجب سرخوردگي شوند و خشمگين سازند.
در اين ديدگاه، جاي آن دارد كه حق مداخلة بشر دوستانه، به عبارت ديگر «قانون مندي»اش را به دقت بررسي كرد. ولي مقدم بر آن لازم است انگيزه ها و «توجيهاتش» يعني «مشروع پنداري»اش را به سؤال كشيد؛ همچنين شيوه هاي ملموس به كارگيرياش و يا، به صورتي گسترده تر، «فرصت گزيني»اش را نمي توان ناديده گرفت.
با اين وصف، قبل از پرداختن به اصل موضوع، بايد معني الفاظ را روشن سازيم.
الف. اوّل اين كه مداخله در حالتي است كه شخصي (حقيقي يا حقوقي) اقدامي به عمل آورد، خواه به تقاضاي يك يا چند شخص ثالث باشد، خواه در اجراي قاعدهاي حقوقي، قراردادي يا غير آن. اوضاع و احوالي كه اقدام در آن به عمل مي آيد، در نظر گرفته نمي شود، نه انگيزه ها نه مقاصد. به عكس، بايد خاطر نشان ساخت (و مشخصهاش همين است) كه مداخله سرخود و بي مقدمه به عمل نمي آيد، بلكه يا بنا بر درخواست و تقاضا به عمل مي آيد، يا بنا بر اعمال حق و صلاحيتي كه قبلاً مقرر شده باشد. بنابراين، مداخله در كمترين وجه منوط به اجازة اقدام به مداخله است، و در بيشترين وجه منوط به حق اقدام به مداخله.
اين است كه مداخله در اساس از مداخلة غيرمجاز كه اين روزها بر سر زبانها است، تميز داده ميشود. در لغتنامه ها اتفاق نظر حاصل است كه مداخلة غير مجاز (در بياني كمي رك و بي مجامله) دال بر اين است كه شخصي در كاري كه به او مربوط نيست، دخالت كند. اين مداخله، جز تصميم شخصي كه به چنين عملي دست مي يازد، بر هيچ عنوان و صلاحيتي قرار ندارد. بنابراين، مداخلة غيرمجاز، همانند مداخلة بي جا كه مقولهاي همانند آن است، در بيشتر وقتها متضمن اين فكر نيز هست كه سوءاستفادهاي در موضع گيري، رفتار يا عمل تداعي مي نمايد.
اين است كه حق به معناي دقيق به وجود نمي آورد، يعني امتيازي نيست كه مبتني بر قاعدهاي حقوقي باشد. بدين لحاظ، در اين گفتار «حق اقدام به مداخلة غيرمجاز» ادعايي در نظر گرفته نخواهد شد، آن هم تركيبي كه الفاظش با يكديگر تضاد دارند، و از نظر حقوقي هم قابل قبول نيست. همچنين در قلمروي حقوق، انديشة «تكليف اقدام به مداخلة غيرمجاز»مورد توجه قرار نخواهد گرفت، چنين تكليفي ممكن است القايي از ذهن گيري اخلاقي يا مذهبي و غيرة شخصي مداخله كننده باشد، و نه القايي از تعهدي حقوقي.
ب. دوم اين كه وصف «بشر دوستانه» ممكن است تا آن جا گسترش يابد كه آنچه را كه مربوط به خير و صلاح بشريت است، در برگيرد. چنين معنايي كه از بسياري جهات فراگير و از اين رو اغلب تقريبي است، مناسب حال نيست و مورد توجه قرار نمي گيرد. معناي ديگري ميتوان عرضه كرد كه محدودتر ولي دقيق تر است، و از اين مزيت نيز برخوردار است كه در علم حقوق به خصوص حقوق بين الملل به كار برده مي شود: آنچه مربوط به حيات انسان است، بشر دوستانه به شمار مي رود. در اين پندار، دو رشته ملاحظات قابل ذكر است.
اول اين كه حفظ و صيانت حيات انسان به منزلة هدف نهايي، مستلزم افعال يا ترك افعالي است كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم و كم و بيش بلافصل موجوديت فيزيولوژيك انسان را پيش مي كشد: نوشاندن و غذا دادن، پناه دادن و پوشاك دادن، حمايت جابجايي ها يا بازداشتهاي اجباري، همچنين شكنجه و ديگر «رفتارهاي بيرحمانه، غيرانساني يا مغاير شؤون بشري» دامنه و حد شمول بشردوستي را چنان گستردهاند كه در تحليل آخر آنچه را كه رنج به بار ميآورد در بر ميگيرد، جز مرگ.
چنين معناي دقيقي كه از بُرد و حد شمول گستردهاي نيز برخوردار است، در چهار كنوانسيون ژنو 12 اوت 1949 گنجانده شده. به قراري كه خواهد آمد، در اين كنووانسيونها كه در اصل راجع به مخاصمات مسلحانه بين المللي است، ماده 3 هريك نسبت به مخاصماتي نيز قابل اعمال است كه خصيصه اي بين المللي ندارند. بنابراين ماده، جنگندگان مكلف به درمان هستند و مجاز نيستند جابجايي های اجباري به عمل آورند و شكنجه روا دارند. همين مفهوم كم و بيش در عداد «اصولي» قرار گرفته كه صليب سرخ در سال 1965 اتخاذ كرده است. بنابراين اصول، صليب سرخ «… مي كوشد كه در هر اوضاع و احوال رنجهاي انسان را پيشگيري كند و كاهش دهد. حمايت جان و سلامت را وجهه همت خود قرار مي دهد. … ياري رساندن به اشخاص را به تناسب رنج هايش و برطرف ساختن ضروري ترين درماندگيشان را برحسب تقدم هريك … مورد توجّه قرار مي دهد».
مي توان از خود پرسيد كه اعلاميه جهاني حقوق بشر (18 دسامبر 1948) كه اعلام مي دارد «هركس حقّ زندگي، آزادي و امنيت شخصي دارد» (مادة 3) و بدين ترتيب «حيات» را با لازمترين شرايطش هماهنگ ساخته، راه گشا نبوده باشد.
سپس در اين رابطه آيا مقوله بشردوستي را بايد تا مجموعة بياناتهاي حقوق بشر گسترش داد؟ بعضي اوقات به چنين لغزشي برمي خوريم كه به حكم منطق به تجويز سياستي مداخله گر مستمر و مساعد به حال حقوق بشر مي انجامد (چنين است قطعنامه 14 سپتامبر 1989 انستيتوي حقوق بين الملل). بيان اين كه چنين جهت گيري را كنار بگذاريم، وضعيتها و در نتيجه مسائلي را كه متفاوتند، بايد همچنان متمايز نگهداشت. حقوق وابسته به جنبه هاي فيزيكي و حتي جنبه هاي رواني هستي بشر كه در رابطه با جنبه هاي فيزيكي استنباط مي شوند قلمروي خاص حقوق بشر را تشكيل مي دهند. منشور ملل متحد بين «… مسائل بين المللي از نوع اقتصادي، اجتماعي و فكري» (پاراگراف 3 مادة 1) تفكيك قائل شده است. بر همين روال، مقدمه دومين پروتكل الحاقي (8 ژوئن 1977) به كنوانسيونهاي سال 1949، اين پروتكل را به صراحت به صورت حقوقي خاص درون حقوق بين الملل عام حقوق بشر در مي آورد. اين است كه مي توان گفت جنبه هاي فكري، فرهنگي، مذهبي، اجتماعي … حيات انسان از شمول بشردوستي خارج مي مانند، بشردوستي محدود است به آنچه اساسي است زيرا آنچه اساسي است در منشاء قرار دارد: حفظ فيزيكي انسان.
درست همين برتري موضوع آن است كه مداخله بشردوستانه را به مشروع پنداري ترديد ناپذيريي آراسته كه شكآلود نيز هست.
بي درنگ موضوع بر زمينة ديگري قرار مي گيرد و بدين صورت بيان مي شود: اقدام بشر دوستانه را در چه مي توان خير و صلاح دانست؟ در آنچه كه تكليفي اخلاقي انجام ميدهد. كدام تكليف؟ تكليفي كه مسيح در اين الفاظ اعلام كرده است: «محبت كنيد يكديگر را؛ چنانكه من شما را محبت كردم، شما هم به يكديگر محبت كنيد. در اين است كه همه درخواهند يافت كه شما پيروان منيد، اگر نسبت به يكديگر محبت داشته باشيد»، فرماني كه به ده فرمان اضافه شده: «تو از برادرت نفرت به دل راه نخواهي داد … هم نوعت را چنان محبت خواهي كرد كه به خود كني» در ساده ترين وجه، مي توان اظهار كرد كه چنين تكليفي در طول زمان همچون تكليفي مذهبي، عقلاني يا صرفاً «اخلاقي» احساس مي شده و با آيين مسيح يا آيين هاي ديگر (اسلام بدان دامنه گسترده اي داده است) و يا اخلاقيات جمعي سر و كار داشته است؛ خلاصه اين كه، چنين تكليفي تا آنجا در بشريت مشترك بوده و هست كه «اعلاميه جهاني حقوق بشر» يادآوري و اعلام مي كند «كليه افراد بشر … بايد نسبت به يكديگر رفتاري برادرانه در پيش گيرند» (مادة 1)، تحسين برانگيزترين متني كه به همه فرمان مي دهد چنان كه چكيدة تعهدي اخلاقي است كه طي قرنها به همه ابلاغ شده باشد. از اين رو، به نظر مي رسد كه مشروع پنداري اقدام بشردوستانه از جميع جهات فيصله يافته باشد، از جمله در جنبه مداخله جويانه اي كه در بر دارد. با اين حال، سه داده اي كه مغاير ضرورت برادري در سطح جهاني و بدين لحاظ در سطح بشري است، هر يك به تنهايي و يا هر سه با هم مي توانند مانع هر اقدامي شوند و فكري القا كنند كه اقدام بشر دوستانه نه نتيجه امر مسلمي است برگرفته از طبيعت، نه از بداهت فكر.
اوّل اين كه تكليف برادري ممكن است ناشناخته بماند و به دست فراموشي سپرده شود يا مورد بي توجهي قرار گيرد، حتي آگاهانه كنار گذاشته شود، و بدين ترتيب قهراً جاي به فطرت خودخواهي و بي قيدي سپارد.
سپس، برادري ممكن است تبعيضي به نظر آيد و جانب مشخصي اختيار كند، زيرا بيانگر جزئي است از كل. بشريت، غير از افراد، از واحدهايي جمعي تشكيل يافته، فقط كساني «همسان»، «همنوع»، «برادر» تلقي مي شوند كه اوصاف هويت مشخصي عرضه بدارند (نژاد، قوميت، مليت، مذهب، زبان …) و هريك از اين اوصاف، به تنهايي يا همه با هم موجب ميشوند كه مداخلة بشر دوستانه تا حد اقدامي متوجه بعضي افراد تنزل يابد، و مشروعيت ذاتياش كه بر حفظ حيات بنا شده است، گرفتار آشفتگي شود و اختلاف نظر برانگيزد. آيا مي توان دم بر نياورد كه فرمان تورات لاوي فقط «قوم برگزيدة» خداوند را مخاطب قرار ميدهد؟ و فرمان مسيح فقط «پيروان»اش را و در بهترين وجه همه مسيحيان را و نه بيش؟ و آيا بشردوستي رسته هاي شواليه ها در همان دوران جنگهاي صليبي بارزترين مثال «عشقي» كم و بيش محتاط عرضه نمي داشت؟ اگر ايراد گرفته شود كه تأييد جهاني «ايمان به … حيثيت و ارزش شخصي انسان» (مقدمة منشور ملل متحد) حفظ و صيانت انسان را به اعتبار حيثيت و كرامت او مقرر مي دارد، مي توان متقابلاً دليل آورد: حيثيت دار كيست؟
بالاخره، واحدهايي جمعي كه جوامعي سپاسي به نام دولت هستند، به طرز اجتانب پذيري مانع هستند كه مداخله اي بشردوستانه به عمل آيد، و تحت دو عنوان. من حيث تجمع، يعني بنابر اصالت ذات، دولت بنا بر كيفيت ذاتياش داراي چنين گرايشي است كه هر عمل و اقدامي كه با اجتماع سر و كار پيدا كند، خود در دست گيرد. من حيث شخصي حقوقي برخوردار از حاكميت، دولت به خود حق مي دهد هر مداخله اي خارجي را طرد كند، انگيزه هاي حقوقي اش هر چه باشد چندان مهم نيست، حتي اگر داعيه اخلاقي ممكن، جهان شمولي به خود نسبت دهد.
در نتيجه، مسلم اين كه مسأله مشروع پنداري مداخله بشر دوستانه حل شدني نيست، و در بنبستي منطقي قرار مي گيرد و از منطقه ايي نشأت مي گيرد كه در اساس مغاير يكديگراند، منطق آرمان و منطق واقعيت. همچنين به نظر مي رسد كه فقط قاعده اي كه دولتها در روابط شان وضع كنند شايد بتوانند اين دو منطق را سازش دهد و، اگر بهتر گفته شود، در قبول مداخلة بشر دوستانه توافقي در حداقل به عمل آيد، و بدين ترتيب ديگر در قيد مشروعيتي همچنان نامطمئن باقي نماند، بلكه در حد امكان از قانونمندي اثر بخشي برخوردار شود.
منبع:www.lawnet.ir
ادامه دارد...
/ج
و اما اين مسأله همواره با خاطرپريشي هايي بس كهنسال و مستمر و داده هايي پرشمار و بغرنج سر و كار دارد، آنجه برآن مي دارد كه در حد امكان با همان واقع گرايي و صفاي باطن بررسي شود. بدين لحاظ، رهيافتي حقوقي، كه شايد هم در بحث هاي جاري كمي ناديده گرفته شده، مي بايست امكاناتي فراهم آورد كه به تحليل مطمئن تر داده ها و دشواري هاي مورد بحث دست يابد، و سرانجام به راه حل هاي عملي سر باز كند كه هم از اين مزيت برخوردارند كه وجود دارند و هم ممكن است به علت كم مايگي موجب سرخوردگي شوند و خشمگين سازند.
در اين ديدگاه، جاي آن دارد كه حق مداخلة بشر دوستانه، به عبارت ديگر «قانون مندي»اش را به دقت بررسي كرد. ولي مقدم بر آن لازم است انگيزه ها و «توجيهاتش» يعني «مشروع پنداري»اش را به سؤال كشيد؛ همچنين شيوه هاي ملموس به كارگيرياش و يا، به صورتي گسترده تر، «فرصت گزيني»اش را نمي توان ناديده گرفت.
با اين وصف، قبل از پرداختن به اصل موضوع، بايد معني الفاظ را روشن سازيم.
الف. اوّل اين كه مداخله در حالتي است كه شخصي (حقيقي يا حقوقي) اقدامي به عمل آورد، خواه به تقاضاي يك يا چند شخص ثالث باشد، خواه در اجراي قاعدهاي حقوقي، قراردادي يا غير آن. اوضاع و احوالي كه اقدام در آن به عمل مي آيد، در نظر گرفته نمي شود، نه انگيزه ها نه مقاصد. به عكس، بايد خاطر نشان ساخت (و مشخصهاش همين است) كه مداخله سرخود و بي مقدمه به عمل نمي آيد، بلكه يا بنا بر درخواست و تقاضا به عمل مي آيد، يا بنا بر اعمال حق و صلاحيتي كه قبلاً مقرر شده باشد. بنابراين، مداخله در كمترين وجه منوط به اجازة اقدام به مداخله است، و در بيشترين وجه منوط به حق اقدام به مداخله.
اين است كه مداخله در اساس از مداخلة غيرمجاز كه اين روزها بر سر زبانها است، تميز داده ميشود. در لغتنامه ها اتفاق نظر حاصل است كه مداخلة غير مجاز (در بياني كمي رك و بي مجامله) دال بر اين است كه شخصي در كاري كه به او مربوط نيست، دخالت كند. اين مداخله، جز تصميم شخصي كه به چنين عملي دست مي يازد، بر هيچ عنوان و صلاحيتي قرار ندارد. بنابراين، مداخلة غيرمجاز، همانند مداخلة بي جا كه مقولهاي همانند آن است، در بيشتر وقتها متضمن اين فكر نيز هست كه سوءاستفادهاي در موضع گيري، رفتار يا عمل تداعي مي نمايد.
اين است كه حق به معناي دقيق به وجود نمي آورد، يعني امتيازي نيست كه مبتني بر قاعدهاي حقوقي باشد. بدين لحاظ، در اين گفتار «حق اقدام به مداخلة غيرمجاز» ادعايي در نظر گرفته نخواهد شد، آن هم تركيبي كه الفاظش با يكديگر تضاد دارند، و از نظر حقوقي هم قابل قبول نيست. همچنين در قلمروي حقوق، انديشة «تكليف اقدام به مداخلة غيرمجاز»مورد توجه قرار نخواهد گرفت، چنين تكليفي ممكن است القايي از ذهن گيري اخلاقي يا مذهبي و غيرة شخصي مداخله كننده باشد، و نه القايي از تعهدي حقوقي.
ب. دوم اين كه وصف «بشر دوستانه» ممكن است تا آن جا گسترش يابد كه آنچه را كه مربوط به خير و صلاح بشريت است، در برگيرد. چنين معنايي كه از بسياري جهات فراگير و از اين رو اغلب تقريبي است، مناسب حال نيست و مورد توجه قرار نمي گيرد. معناي ديگري ميتوان عرضه كرد كه محدودتر ولي دقيق تر است، و از اين مزيت نيز برخوردار است كه در علم حقوق به خصوص حقوق بين الملل به كار برده مي شود: آنچه مربوط به حيات انسان است، بشر دوستانه به شمار مي رود. در اين پندار، دو رشته ملاحظات قابل ذكر است.
اول اين كه حفظ و صيانت حيات انسان به منزلة هدف نهايي، مستلزم افعال يا ترك افعالي است كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم و كم و بيش بلافصل موجوديت فيزيولوژيك انسان را پيش مي كشد: نوشاندن و غذا دادن، پناه دادن و پوشاك دادن، حمايت جابجايي ها يا بازداشتهاي اجباري، همچنين شكنجه و ديگر «رفتارهاي بيرحمانه، غيرانساني يا مغاير شؤون بشري» دامنه و حد شمول بشردوستي را چنان گستردهاند كه در تحليل آخر آنچه را كه رنج به بار ميآورد در بر ميگيرد، جز مرگ.
چنين معناي دقيقي كه از بُرد و حد شمول گستردهاي نيز برخوردار است، در چهار كنوانسيون ژنو 12 اوت 1949 گنجانده شده. به قراري كه خواهد آمد، در اين كنووانسيونها كه در اصل راجع به مخاصمات مسلحانه بين المللي است، ماده 3 هريك نسبت به مخاصماتي نيز قابل اعمال است كه خصيصه اي بين المللي ندارند. بنابراين ماده، جنگندگان مكلف به درمان هستند و مجاز نيستند جابجايي های اجباري به عمل آورند و شكنجه روا دارند. همين مفهوم كم و بيش در عداد «اصولي» قرار گرفته كه صليب سرخ در سال 1965 اتخاذ كرده است. بنابراين اصول، صليب سرخ «… مي كوشد كه در هر اوضاع و احوال رنجهاي انسان را پيشگيري كند و كاهش دهد. حمايت جان و سلامت را وجهه همت خود قرار مي دهد. … ياري رساندن به اشخاص را به تناسب رنج هايش و برطرف ساختن ضروري ترين درماندگيشان را برحسب تقدم هريك … مورد توجّه قرار مي دهد».
مي توان از خود پرسيد كه اعلاميه جهاني حقوق بشر (18 دسامبر 1948) كه اعلام مي دارد «هركس حقّ زندگي، آزادي و امنيت شخصي دارد» (مادة 3) و بدين ترتيب «حيات» را با لازمترين شرايطش هماهنگ ساخته، راه گشا نبوده باشد.
سپس در اين رابطه آيا مقوله بشردوستي را بايد تا مجموعة بياناتهاي حقوق بشر گسترش داد؟ بعضي اوقات به چنين لغزشي برمي خوريم كه به حكم منطق به تجويز سياستي مداخله گر مستمر و مساعد به حال حقوق بشر مي انجامد (چنين است قطعنامه 14 سپتامبر 1989 انستيتوي حقوق بين الملل). بيان اين كه چنين جهت گيري را كنار بگذاريم، وضعيتها و در نتيجه مسائلي را كه متفاوتند، بايد همچنان متمايز نگهداشت. حقوق وابسته به جنبه هاي فيزيكي و حتي جنبه هاي رواني هستي بشر كه در رابطه با جنبه هاي فيزيكي استنباط مي شوند قلمروي خاص حقوق بشر را تشكيل مي دهند. منشور ملل متحد بين «… مسائل بين المللي از نوع اقتصادي، اجتماعي و فكري» (پاراگراف 3 مادة 1) تفكيك قائل شده است. بر همين روال، مقدمه دومين پروتكل الحاقي (8 ژوئن 1977) به كنوانسيونهاي سال 1949، اين پروتكل را به صراحت به صورت حقوقي خاص درون حقوق بين الملل عام حقوق بشر در مي آورد. اين است كه مي توان گفت جنبه هاي فكري، فرهنگي، مذهبي، اجتماعي … حيات انسان از شمول بشردوستي خارج مي مانند، بشردوستي محدود است به آنچه اساسي است زيرا آنچه اساسي است در منشاء قرار دارد: حفظ فيزيكي انسان.
درست همين برتري موضوع آن است كه مداخله بشردوستانه را به مشروع پنداري ترديد ناپذيريي آراسته كه شكآلود نيز هست.
1. مشروع پنداري
بي درنگ موضوع بر زمينة ديگري قرار مي گيرد و بدين صورت بيان مي شود: اقدام بشر دوستانه را در چه مي توان خير و صلاح دانست؟ در آنچه كه تكليفي اخلاقي انجام ميدهد. كدام تكليف؟ تكليفي كه مسيح در اين الفاظ اعلام كرده است: «محبت كنيد يكديگر را؛ چنانكه من شما را محبت كردم، شما هم به يكديگر محبت كنيد. در اين است كه همه درخواهند يافت كه شما پيروان منيد، اگر نسبت به يكديگر محبت داشته باشيد»، فرماني كه به ده فرمان اضافه شده: «تو از برادرت نفرت به دل راه نخواهي داد … هم نوعت را چنان محبت خواهي كرد كه به خود كني» در ساده ترين وجه، مي توان اظهار كرد كه چنين تكليفي در طول زمان همچون تكليفي مذهبي، عقلاني يا صرفاً «اخلاقي» احساس مي شده و با آيين مسيح يا آيين هاي ديگر (اسلام بدان دامنه گسترده اي داده است) و يا اخلاقيات جمعي سر و كار داشته است؛ خلاصه اين كه، چنين تكليفي تا آنجا در بشريت مشترك بوده و هست كه «اعلاميه جهاني حقوق بشر» يادآوري و اعلام مي كند «كليه افراد بشر … بايد نسبت به يكديگر رفتاري برادرانه در پيش گيرند» (مادة 1)، تحسين برانگيزترين متني كه به همه فرمان مي دهد چنان كه چكيدة تعهدي اخلاقي است كه طي قرنها به همه ابلاغ شده باشد. از اين رو، به نظر مي رسد كه مشروع پنداري اقدام بشردوستانه از جميع جهات فيصله يافته باشد، از جمله در جنبه مداخله جويانه اي كه در بر دارد. با اين حال، سه داده اي كه مغاير ضرورت برادري در سطح جهاني و بدين لحاظ در سطح بشري است، هر يك به تنهايي و يا هر سه با هم مي توانند مانع هر اقدامي شوند و فكري القا كنند كه اقدام بشر دوستانه نه نتيجه امر مسلمي است برگرفته از طبيعت، نه از بداهت فكر.
اوّل اين كه تكليف برادري ممكن است ناشناخته بماند و به دست فراموشي سپرده شود يا مورد بي توجهي قرار گيرد، حتي آگاهانه كنار گذاشته شود، و بدين ترتيب قهراً جاي به فطرت خودخواهي و بي قيدي سپارد.
سپس، برادري ممكن است تبعيضي به نظر آيد و جانب مشخصي اختيار كند، زيرا بيانگر جزئي است از كل. بشريت، غير از افراد، از واحدهايي جمعي تشكيل يافته، فقط كساني «همسان»، «همنوع»، «برادر» تلقي مي شوند كه اوصاف هويت مشخصي عرضه بدارند (نژاد، قوميت، مليت، مذهب، زبان …) و هريك از اين اوصاف، به تنهايي يا همه با هم موجب ميشوند كه مداخلة بشر دوستانه تا حد اقدامي متوجه بعضي افراد تنزل يابد، و مشروعيت ذاتياش كه بر حفظ حيات بنا شده است، گرفتار آشفتگي شود و اختلاف نظر برانگيزد. آيا مي توان دم بر نياورد كه فرمان تورات لاوي فقط «قوم برگزيدة» خداوند را مخاطب قرار ميدهد؟ و فرمان مسيح فقط «پيروان»اش را و در بهترين وجه همه مسيحيان را و نه بيش؟ و آيا بشردوستي رسته هاي شواليه ها در همان دوران جنگهاي صليبي بارزترين مثال «عشقي» كم و بيش محتاط عرضه نمي داشت؟ اگر ايراد گرفته شود كه تأييد جهاني «ايمان به … حيثيت و ارزش شخصي انسان» (مقدمة منشور ملل متحد) حفظ و صيانت انسان را به اعتبار حيثيت و كرامت او مقرر مي دارد، مي توان متقابلاً دليل آورد: حيثيت دار كيست؟
بالاخره، واحدهايي جمعي كه جوامعي سپاسي به نام دولت هستند، به طرز اجتانب پذيري مانع هستند كه مداخله اي بشردوستانه به عمل آيد، و تحت دو عنوان. من حيث تجمع، يعني بنابر اصالت ذات، دولت بنا بر كيفيت ذاتياش داراي چنين گرايشي است كه هر عمل و اقدامي كه با اجتماع سر و كار پيدا كند، خود در دست گيرد. من حيث شخصي حقوقي برخوردار از حاكميت، دولت به خود حق مي دهد هر مداخله اي خارجي را طرد كند، انگيزه هاي حقوقي اش هر چه باشد چندان مهم نيست، حتي اگر داعيه اخلاقي ممكن، جهان شمولي به خود نسبت دهد.
در نتيجه، مسلم اين كه مسأله مشروع پنداري مداخله بشر دوستانه حل شدني نيست، و در بنبستي منطقي قرار مي گيرد و از منطقه ايي نشأت مي گيرد كه در اساس مغاير يكديگراند، منطق آرمان و منطق واقعيت. همچنين به نظر مي رسد كه فقط قاعده اي كه دولتها در روابط شان وضع كنند شايد بتوانند اين دو منطق را سازش دهد و، اگر بهتر گفته شود، در قبول مداخلة بشر دوستانه توافقي در حداقل به عمل آيد، و بدين ترتيب ديگر در قيد مشروعيتي همچنان نامطمئن باقي نماند، بلكه در حد امكان از قانونمندي اثر بخشي برخوردار شود.
منبع:www.lawnet.ir
ادامه دارد...
/ج