نقد كتاب خاطرات پاليزبان(3)
خاطرات سپهبد پاليزبان از اين جهت كه ريشههاي زوال و اضمحلال رژيم پهلوي را ميتوان به وضوح در آن مشاهده كرد نيز جالب توجه است و جالب تر از آن اين كه ايشان اگرچه دانسته يا نادانسته به اين ريشهها اشاره ميكند و در واقع صغري و كبراي يك قضيه منطقي را در كنار يكديگر ميچيند، اما به هنگام استنتاج، گويي چشم بر تمامي واقعيتها فرو ميبندد و البته براساس انگيزههاي مشخص، تحليلي سست و بيبنياد از دلايل و عوامل برافتادن رژيم پهلوي ارائه ميدهد.
فساد مالي شديد و طماعي بيش از حد شخص محمدرضا، كه در رأس هرم قدرت نظام شاهنشاهي قرار داشت، مسئلهاي است كه در اين خاطرات مورد اشاره قرار گرفته است و هرچند كه تلاش ميشود تا توجيهي براي تلطيف آن صورت گيرد، اما واقعيات خود را از پس اين مسئله بوضوح نشان ميدهند: «شاه به طور آشكار از خريد اسلحه و هواپيما و ناو جنگي و تانك و توپ و مهمات و تجهيزات ارتش كه ارتشبد طوفانيان خريداري ميكرد، پورسانتاژ ميگرفت و اين وجوهات در بانك مركزي به حساب مخصوص به نام محمدرضا پهلوي ريخته ميشد كه شاه مدعي بود ميخواهد با اين وجوه براي درجهداران خانهسازي كند.» (ص273) البته ساليان سال پورسانت خريد تسليحات از خارج به حساب محمدرضا ريخته شد و مبلغ عظيمي فراهم آمد كه تا زمان حضور خاندان پهلوي در ايران صرف عياشيها و خوشگذارانيهاي آنها ميشد و در آستانه انقلاب نيز به خارج كشور انتقال يافت تا به مصارف خاص خود برسد. در اين ميان خانهسازي براي درجهداران صرفاً بهانه و توجيهي براي پاك كردن «پولهاي كثيف» بيش نبود و طبعاً اگر اقداماتي در اين زمينه نيز صورت ميگرفت از طريق رديفهاي بودجه مصوب سالانه بود: «تعجب در اين است كه كليه اعضاء كلوپ پورسانتاژ تمام ثروت خويش را به خارج انتقال دادند و هنوز خميني وارد نشده بود كه تمام آنها و سايرين كه اسراري در سينه داشتند به خارج آمدند.» (ص276)
طبعاً هنگامي كه شاه خود در نقش يك پورسانت بگير بزرگ ظاهر ميشود، ديگران نيز از خواهر و برادر گرفته تا ردههاي پايينتر، به اين امر اقدام ميورزند و لذا فساد اقتصادي بزرگي در سراسر كشور به چشم ميخورد: «هيچ شركت يا كمپاني يا مؤسسهاي نميتوانست تشكيل شود يا به كار خود ادامه دهد مگر اين كه به يكي از قدرتمندان كه در رأس بودند متوسل گردد. يعني حداقل صدي پانزده از سود كارخانه متعلق به ارباب و بقيه براي صاحب آن. آنگاه به سهولت جواز تأسيس صادر و حتي براي مصرف محصولاتش نيز در تاسيسات ارتشي و دولتي همان ارباب اعمال نفوذ مينمود. البته شاهنشاه هدفش خانه سازي براي درجهداران بود ولي مغرضين به شايعه پراكني پرداختند.»(ص275) بديهي است هنگامي كه شاه انحصار پورسانت خريدهاي تسليحاتي از خارج را در دست داشت و ديگران نيز به تبع او هر يك به نوعي درآمدهاي كلان ناسالمي را از صدور مجوزهاي گوناگون به خود اختصاص ميدادند، رشد بيرويه و فاقد توجيه فني، اقتصادي و استراتژيك خريدهاي كلان خارجي و نيز عقد قراردادهاي رنگارنگ در زمينههاي مختلف با مؤسسات و بنگاههاي اقتصادي خارجي، نتيجه طبيعي اين روند بود. از طرفي مبناي اين گونه مراودات اقتصادي نيز به هيچ وجه كيفيت خدمات و كالاهاي طرف مقابل نبوده بلكه تنها شاخص مورد نظر، كميت و ميزان پورسانتي بود كه طرفهاي تجاري حاضر به پرداخت بودند. بويژه در مورد شاه، اين مسئله خود را به صورت بارزي نشان ميداد. مسلماً علاوه بر علاقه كودكانه شاه به تسليحات گوناگون، آنچه وي را براي خريد هر چه بيشتر و بيشتر تشويق و ترغيب ميكرد، افزوده شدن بر اندوختههاي بانكياش از طريق دريافت پورسانتهاي كلان بود.
حال در كنار اين جريان گسترده و فاسد اگر نگاهي به اوضاع و شرايط اقتصادي عامه مردم در اقصي نقاط كشور انداخته شود، ميتوان به نتايج جالب توجهي دست يافت. در اين زمينه عبدالمجيد مجيدي كه طي سالهاي 1351 الي 1356 رياست سازمان برنامه و بودجه را برعهده داشت، در خاطرات خود به واقعيتهاي درخور توجهي اشاره دارد: «در سالهايي كه در سازمان برنامه بودم، خيلي تو مردم ميرفتم و خيلي سعي ميكردم ... ببينم تقاضاي مردم چيست، به طرف اين تقاضاها بيشتر برويم و جواب اينها را بدهيم. اينها بيشتر تقاضاهايشان در حد ساخت و ايجاد يك قبرستان، ايجاد يك درمانگاه، ايجاد فرض كنيد فاضلاب، مدرسه و اين قبيل چيزها بود.» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، انتشارات گام نو، 1381، ص49)
بايد به اين نكته توجه داشت كه طرح چنين درخواستهايي از سوي مردم براي برخورداري از ابتداييترين امكانات زندگي، مربوط به دوران قاجاريه نيست، بلكه در محدوده زماني 5 سال منتهي به پايان كار رژيم پهلوي است كه هر صبح و شام وعده عبور از دروازه تمدن بزرگ، از بلندگوهاي تبليغاتياش پخش ميشد. اگر براستي شاه قصد به مصرف رساندن وجوه پورسانت را در جهت منافع عامه داشت، آيا بسادگي و تنها با صرف درصد ناچيزي از آن مبالغ، امكان برآورده ساختن حداقل نيازهاي مردم در گوشه و كنار كشور نبود؟
در كنار اين مسائل، گستردگي شبكه فراماسونري و باز بودن تمام مسيرها براي فعاليت اين شبكه، طبعاً آثار و تبعاتي در حوزههاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي به دنبال داشت كه به دليل تعارض با فرهنگ ملي و اسلامي و نيز منافع عمومي جامعه، باعث برانگيخته شدن اعتراضات و نارضايتيهاي فراواني گرديد. سپهبد پاليزبان شمايي از ميزان حضور و نفوذ فراماسونها را در ژريم وابسته پهلوي و براساس سياستهاي استعماري بيگانگان، به دست ميدهد: «فراماسونرها تمام پستها و مقامات كليدي را در دست داشتند. از شصت سناتور، پنجاه و سه نفر آنان فراماسون بودند كه شريف امامي در رأس يك لژ بود. در دربار و همچنين اكثر وزراء و استانداران و غيره فراماسون بودند.» (ص332) اگرچه ممكن است گفته شود در آن دوران عامه مردم با مسائلي مانند فراماسونري آشنايي نداشته و يا مصاديق آنها را در كشور نميشناختهاند اما به هر حال، نتايج تصميمات و عملكردهاي شبكه فراماسونري طبعاً خود را در متن اجتماع نشان ميداد و از آنجا كه در تعارض كامل با خواست و اراده مردم بود، اعتراض آنها را برميانگيخت. البته ناگفته نماند كه كم نبودند افراد پژوهشگر، آگاه و دلسوز در اقشار و اصناف مختلف كه بخوبي از اينگونه مسائل مطلع بوده و به طرق گوناگون جامعه را نيز در جريان قضايا قرار ميدادند.
موضوع ديگري كه به نارضايتيهاي اجتماعي دامن ميزد، آن بود كه همزمان با تحكيم و تصلب ديكتاتوري پهلوي در كشور، اعضاي خاندان سلطنتي و درباريان و شركاي آنها با گستاخي بيشتري دست تطاول به اموال و دارائيهاي مردم ميگشودند و در اين زمينه هيچ مانع و رادعي را نيز سد راه خود نميدانستند. در حقيقت بايد گفت فرو غلتيدن در نوعي غرور كاذب، باعث شده بود تا اعضاي هزار فاميل، چشم بر واقعيات اجتماعي فرو بندند و جز كسب منافع بيشتر از هر طريق ممكن، خيال ديگري را در سر نپرورانند. در خاطرات سپهبد پاليزبان با موردي برخورد ميكنيم كه عمق اين مسئله نشان ميدهد: «خواجه نوري با اشرف پهلوي شريك بود و به كليه مالكين اراضي شرق تهران پارس و حتي برخي صاحبان خانهها ابلاغ نموده بودند كه املاك شما در طرح مجتمع ساختماني قرار گرفته است و قيمت ملك شما ارزيابي و پرداخت ميشود كه در فلان تاريخ بايد تخليه كنيد و برويد. معلوم نبود مطابق چه قانوني به اين اجحاف دست زده بودند. اين اراضي از شرق تهران پارس شروع ميشد منهاي قريه جواديه تا رأس گردنه جاجرود هزارها هكتار را در بر ميگرفت. و با تغيير زاويه خيابان عريضي كه ارباب رستم در فلكه چهارم احداث نموده بود منزل من كه متري هشت تومان آن را خريداري نموده بودم و چقدر سختيها و ناملايمات به علت عدم امنيت متحمل شده بودم، به اضافه اراضي قلعه و محل اصطبل من كه در يك كيلومتري بود همه با يك چشم به هم زدن بلعيده ميشد.»(ص470)
ميتوان تصور كرد هنگامي كه وابستگان به دربار و هزار فاميل، با فردي مانند پاليزبان كه خود از امراي ارتش به شمار ميرود و مسئوليت ركن 2 ارتش را نيز برعهده دارد، اين گونه رفتار ميكنند، نوع نگاه آنها به جامعه و عموم مردم چگونه بوده است و چه ظلمها و اجحافهايي كه در حق آنها روا نداشتهاند. پاليزبان خود اعتراف صريحي در اين باره دارد: «خوب ملاحظه فرماييد، من يك سپهبد بودم طرز رفتار اين بود، واي به حال ديگران. البته قانون جنگل است.»(ص470) هرچند پاليزبان به لحاظ برخورداري از موقعيت خاص خود ميتوانست در مقابل اين گونه اقدامات مقاومت كند اما مردم عادي براي دفاع از حقوق خود هيچگونه ابزار و تكيهگاهي نداشتند: «گفتم شما مأموريد و ما حرفي نداريم اما برو به آن وزير قرمساق پدرسوختهات بگو پاليزبان گفته است كه اگر كسي درب منزل من بيايد و بخواهد اين آلونك را از دست من خارج كند با شليك مسلسل روبرو خواهد شد.»(ص 471)
از سوي ديگر چنانچه نگاهي به بافت دستگاه حاكميت پهلوي بياندازيم، آشكارا ميتوان دريافت كه در چنين دستگاهي، نه اراده برخورد با مفاسد اخلاقي، سياسي و اقتصادي ميتواند شكل بگيرد و نه اگر بر فرض هم ارادهاي براي اين منظور به وجود آيد، قدرت و توان برخورد با مفاسد مزبور را خواهد داشت: «يكي از افراد شريف و متين و باوجدان كه در پيرامون شاه بود آقاي نصرتالله معينيان رئيس بازرسي شاهنشاهي بود... وظيفهاش اين بود كه جلو شلتاق برخي از دستاندركاران را بگيرد و فاسدين را شناسايي و به محاكم كيفري تحويل دهد. اما مگر ميتوانست كار كند؟ زيرا فلان وزير از منصوبين هزار فاميل بود كه در تمام اماكن و محافل حساس حضور داشتند يا ديگري... از همه مهمتر، اصولاً بازرسي شاهنشاهي مفهومي ندارد زيرا طبق قانون اساسي شاه نبايد در كارها دخالت كند... اما ما نخستوزير ملي نداشتيم زيرا ملت حاكميت ملي نداشت و رأي نميداد.» (ص261)
گذشته از اين كه آقاي نصرتالله معينيان خود چگونه فردي بود و تا چه حد عزم مبارزه با مفاسد اقتصادي را داشت، همانگونه كه در اظهارات پاليزبان مشهود است، فساد به صورتي نهادينه شده در رژيم پهلوي درآمده بود و امكان مبارزه با آن وجود نداشت.
اينك جاي آن است تا به ارزيابي ديدگاه سپهبد پاليزبان در مورد انقلاب اسلامي بپردازيم. ايشان انقلاب را نه يك حركت خودجوش و اصيل مردمي بلكه يك طرح و توطئه انگليسي به شمار ميآورد: «مسئله [انقلاب] را در گوادالوپ مطرح ساختند. در اينجا انگليسيها كه هميشه به منتظر چنين فرصتهايي هستند يك شاهكار عالي از خود نشان دادند. كالاهن نخستوزير انگليس به كارتر كه به عمق كارهاي شيطنتآميز سياسي وارد نبود القاء نمود ما خودمان شربت انقلاب را در گلوي جوانان ايراني ميريزيم كه عطش آنها بخوابد و آن انقلاب مذهبي است كه براي دفاع از حملات متقابل روسها رده يكم را تشكيل دهند آنگاه از جبهه ملي چهرههاي محبوب و مورد دلخواه جوانان را براي اداره كشور انتخاب ميكنيم. اين پيشنهاد ايدهآل آمريكا بود... و كارتر بسهولت فريب خورد زيرا فكر ميكرد كه زمام ايران به دست جبهه ملي خواهد افتاد. هنگامي كه كالاهن اين طرح را ارائه نمود زير لب نجوا ميكرد و كسي نشنيد. او گفت درست است كه شما در كشت و فروش بادام زميني تبحر كافي داريد ولي رقصيدن در جنگل سياست را نياموختهايد.» (ص379)
ايشان در فرازهاي ديگري از خاطرات خود، به بزرگنمايي نقش ارتشبد حسين فردوست در به وجود آوردن زمينههاي بحران براي رژيم پهلوي ميپردازد: «متأسفانه محمدرضاشاه از ايرادات مفصلي كه حيطه كار او را محاصره نموده بودند بيمناك بود زيرا مهرهها را فردوست كه ابداً تجربه سياسي و اداري و نظامي نداشت ميچيد در نتيجه امور مملكت اكثراً در دست اشخاص لايق نبود، لذا ثمره فعاليتها، قابل قبول جهان آزاده و ملت ايران نبود. نتيجهاش نفرت فراگير بود.» (صص34-35)
تنها مقايسه همين دو فراز از خاطرات سپهبد پاليزبان ميتواند بيانگر عدم انسجام تحليلي ايشان از انقلاب باشد. هنگامي كه رژيم پهلوي مورد نفرت فراگير و فزاينده جامعه قرار گرفت، شكلگيري يك حركت اصيل انقلابي و مردمي براي ابراز اين نفرت كاملاً طبيعي و بديهي بود. از طرفي ريشههاي اين نفرت به مسائل بسيار متنوعي باز ميگشت كه سپهبد پاليزبان خود در جاي جاي خاطراتش به آنها اشاره كرده است. بنابراين منحصر كردن نابسامانيها و شكل گيري اعتراضات مردمي و آغاز نهضت اسلامي به نحوه عملكرد شخص فردوست، در تعارض با ديگر بخشهاي خاطرات است.
براستي هنگامي كه شاه خود در رأس پورسانت بگيرها قرار دارد و از لحاظ فساد اخلاقي و رفتاري نيز گوي سبقت را از ديگران ربوده است، زماني كه فراماسونها و هزار فاميل در كشور قدرت بيسابقهاي يافتهاند و هيچ دستگاه نظارتي و بازرسي اساساً قادر به مقابله با آنها نيست، در شرايطي كه آمريكاييها و ديگر متحدان غربي آنها بر همه شئونات مملكت تسلط يافتهاند و به چپاولگري مشغولند و خلاصه آن كه جميع شرايط با مشاركت كليه اجزاي حاكميت پهلوي به صورتي درآمده است كه مردم نفرتي عميق و شديد از رژيم وابسته به بيگانگان پيدا كردهاند، ديگر چه جاي آن است كه ديگران شربت انقلاب را در گلوي مردم ايران بريزند؟ در اين ميان نبايد فراموش كرد كه نقش شخص محمدرضا در به وجود آوردن اين شرايط انكار ناپذير است. دستكم پاليزبان خود به اين قضيه معترف است كه اگرچه طبق قانون اساسي شاه حق دخالت در امور را نداشت، اما مداخلات عديدهاي در مسائل مختلف ميكرد. از طرفي پس از شدت گيري روحيه ديكتاتوري در محمدرضا دوران پس از كودتاي 28 مرداد كه به تعبير سپهبد پاليزبان،«دست غيب از آستين بيرون آمد» (ص36) و او را رجعت داد و به ويژه با روي كار آمدن هويدا به عنوان نخستوزيري كه هيچ ارادهاي از خود نداشت و تسليم محض در برابر محمدرضا بود (ر.ك. به عباس ميلاني، معماي هويدا، نشر آتيه، 1380) نكتهاي نيست كه از ديد پژوهشگران تاريخ مخفي مانده باشد و به اين ترتيب نقش محمدرضا پهلوي را در كنار ديگر اجزاي حاكميت، در برانگيختن خشم و نفرت مردم عليه دستگاه ظالم حاكم نميتوان ناديده گرفت.
نكته ديگري كه در خاطرات سپهبد پاليزبان جلب توجه ميكند، انتقاد شديد ايشان از مسئولان نظامي رژيم پهلوي در آخرين روزهاي عمر اين رژيم است، مبني بر اين كه چرا از شدت عمل نظامي عليه تظاهر كنندگان و اقدام به كشتار وسيع مردم براي فرونشاندن نهضت انقلابي آنها خودداري كردند. وي همچنين ضمن بيان مطالبي درباره جلسات و گفتگوهاي سران سياسي و نظامي رژيم در حال سقوط پهلوي براي دستگيري جمعي از فعالان انقلابي يا دست يازدن ارتش به كودتا، عدم توفيق در انجام اين اقدامات را نه به دليل گستردگي و عظمت حركت مردم و نيز رهبري داهيانه و هوشمندانه حضرت امام، بلكه برمبناي پارهاي ذهنيات و تصورات خويش تحليل ميكند و از جمله در اين باره ميگويد: «امكان كودتا را فردوست بكلي قطع نموده بود.» (ص399) اين در حالي است كه اقدام به كودتا در هفتههاي پاياني عمر رژيم پهلوي، يكي از گزينههاي مطرح نزد آمريكاييها و عوامل داخلي آنها بود و عزيمت ژنرال هايزر به تهران نيز بر همين اساس صورت گرفت، اما نهضت اسلامي مردم از چنان عظمتي برخوردار شده بود كه امكان كودتا را منتفي ميساخت.
در پايان اين نوشتار گفتني است اگرچه سپهبد پاليزبان در سرتاسر اين كتاب براي ارائه چهرهاي سالم و وطندوست از خود تلاش وافري كرده است، اما تدبيري كه وي براي پيراستن چهره خود از وابستگي به غرب پس از فرار از كشور و جنگيدن با فرزندان و مدافعان اين آب و خاك به نمايندگي از دشمنان استقلال و آزادي ايران، ارائه ميدهد، جالبترين فراز در اين زمينه به حساب ميآيد: «من فكر ميكنم كه استعمارگر محيل درصدد برآيد مرا ترور نمايد تا عبرتي براي سايرين باشد و ديگر كسي جرأت نكند دست آنها را رو كند، اشكالي ندارد بگذار من و امثال من بروند و اين ملت به خود آيد. البته من هفت فرزند و بيست و هشت نوه دارم كه تعدادشان رو به تزايد است و اينها بر حسب وصيت من مأموريت دارند كه به عوض من حداقل ده نفر از كارمندان سفارتخانههاي استعمارگر را به گلوله ببندند. اميدوارم كه ساير هموطنان غيرتمند نيز درصدد تلافي برآيند و بعد از من گروهي به نام انتقام جويان پاليزبان تا رهايي مطلق كشور تشكيل دهند.» (ص332) ترديدي در اين نيست كه حافظه تاريخي مردم ايران قويتر از آن است كه با طرح چنين مطالب سطحي و بيبنيادي بتوان بهُ آن خدشهاي وارد ساخت.
منبع:www.dowran.ir
فساد مالي شديد و طماعي بيش از حد شخص محمدرضا، كه در رأس هرم قدرت نظام شاهنشاهي قرار داشت، مسئلهاي است كه در اين خاطرات مورد اشاره قرار گرفته است و هرچند كه تلاش ميشود تا توجيهي براي تلطيف آن صورت گيرد، اما واقعيات خود را از پس اين مسئله بوضوح نشان ميدهند: «شاه به طور آشكار از خريد اسلحه و هواپيما و ناو جنگي و تانك و توپ و مهمات و تجهيزات ارتش كه ارتشبد طوفانيان خريداري ميكرد، پورسانتاژ ميگرفت و اين وجوهات در بانك مركزي به حساب مخصوص به نام محمدرضا پهلوي ريخته ميشد كه شاه مدعي بود ميخواهد با اين وجوه براي درجهداران خانهسازي كند.» (ص273) البته ساليان سال پورسانت خريد تسليحات از خارج به حساب محمدرضا ريخته شد و مبلغ عظيمي فراهم آمد كه تا زمان حضور خاندان پهلوي در ايران صرف عياشيها و خوشگذارانيهاي آنها ميشد و در آستانه انقلاب نيز به خارج كشور انتقال يافت تا به مصارف خاص خود برسد. در اين ميان خانهسازي براي درجهداران صرفاً بهانه و توجيهي براي پاك كردن «پولهاي كثيف» بيش نبود و طبعاً اگر اقداماتي در اين زمينه نيز صورت ميگرفت از طريق رديفهاي بودجه مصوب سالانه بود: «تعجب در اين است كه كليه اعضاء كلوپ پورسانتاژ تمام ثروت خويش را به خارج انتقال دادند و هنوز خميني وارد نشده بود كه تمام آنها و سايرين كه اسراري در سينه داشتند به خارج آمدند.» (ص276)
طبعاً هنگامي كه شاه خود در نقش يك پورسانت بگير بزرگ ظاهر ميشود، ديگران نيز از خواهر و برادر گرفته تا ردههاي پايينتر، به اين امر اقدام ميورزند و لذا فساد اقتصادي بزرگي در سراسر كشور به چشم ميخورد: «هيچ شركت يا كمپاني يا مؤسسهاي نميتوانست تشكيل شود يا به كار خود ادامه دهد مگر اين كه به يكي از قدرتمندان كه در رأس بودند متوسل گردد. يعني حداقل صدي پانزده از سود كارخانه متعلق به ارباب و بقيه براي صاحب آن. آنگاه به سهولت جواز تأسيس صادر و حتي براي مصرف محصولاتش نيز در تاسيسات ارتشي و دولتي همان ارباب اعمال نفوذ مينمود. البته شاهنشاه هدفش خانه سازي براي درجهداران بود ولي مغرضين به شايعه پراكني پرداختند.»(ص275) بديهي است هنگامي كه شاه انحصار پورسانت خريدهاي تسليحاتي از خارج را در دست داشت و ديگران نيز به تبع او هر يك به نوعي درآمدهاي كلان ناسالمي را از صدور مجوزهاي گوناگون به خود اختصاص ميدادند، رشد بيرويه و فاقد توجيه فني، اقتصادي و استراتژيك خريدهاي كلان خارجي و نيز عقد قراردادهاي رنگارنگ در زمينههاي مختلف با مؤسسات و بنگاههاي اقتصادي خارجي، نتيجه طبيعي اين روند بود. از طرفي مبناي اين گونه مراودات اقتصادي نيز به هيچ وجه كيفيت خدمات و كالاهاي طرف مقابل نبوده بلكه تنها شاخص مورد نظر، كميت و ميزان پورسانتي بود كه طرفهاي تجاري حاضر به پرداخت بودند. بويژه در مورد شاه، اين مسئله خود را به صورت بارزي نشان ميداد. مسلماً علاوه بر علاقه كودكانه شاه به تسليحات گوناگون، آنچه وي را براي خريد هر چه بيشتر و بيشتر تشويق و ترغيب ميكرد، افزوده شدن بر اندوختههاي بانكياش از طريق دريافت پورسانتهاي كلان بود.
حال در كنار اين جريان گسترده و فاسد اگر نگاهي به اوضاع و شرايط اقتصادي عامه مردم در اقصي نقاط كشور انداخته شود، ميتوان به نتايج جالب توجهي دست يافت. در اين زمينه عبدالمجيد مجيدي كه طي سالهاي 1351 الي 1356 رياست سازمان برنامه و بودجه را برعهده داشت، در خاطرات خود به واقعيتهاي درخور توجهي اشاره دارد: «در سالهايي كه در سازمان برنامه بودم، خيلي تو مردم ميرفتم و خيلي سعي ميكردم ... ببينم تقاضاي مردم چيست، به طرف اين تقاضاها بيشتر برويم و جواب اينها را بدهيم. اينها بيشتر تقاضاهايشان در حد ساخت و ايجاد يك قبرستان، ايجاد يك درمانگاه، ايجاد فرض كنيد فاضلاب، مدرسه و اين قبيل چيزها بود.» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، انتشارات گام نو، 1381، ص49)
بايد به اين نكته توجه داشت كه طرح چنين درخواستهايي از سوي مردم براي برخورداري از ابتداييترين امكانات زندگي، مربوط به دوران قاجاريه نيست، بلكه در محدوده زماني 5 سال منتهي به پايان كار رژيم پهلوي است كه هر صبح و شام وعده عبور از دروازه تمدن بزرگ، از بلندگوهاي تبليغاتياش پخش ميشد. اگر براستي شاه قصد به مصرف رساندن وجوه پورسانت را در جهت منافع عامه داشت، آيا بسادگي و تنها با صرف درصد ناچيزي از آن مبالغ، امكان برآورده ساختن حداقل نيازهاي مردم در گوشه و كنار كشور نبود؟
در كنار اين مسائل، گستردگي شبكه فراماسونري و باز بودن تمام مسيرها براي فعاليت اين شبكه، طبعاً آثار و تبعاتي در حوزههاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي به دنبال داشت كه به دليل تعارض با فرهنگ ملي و اسلامي و نيز منافع عمومي جامعه، باعث برانگيخته شدن اعتراضات و نارضايتيهاي فراواني گرديد. سپهبد پاليزبان شمايي از ميزان حضور و نفوذ فراماسونها را در ژريم وابسته پهلوي و براساس سياستهاي استعماري بيگانگان، به دست ميدهد: «فراماسونرها تمام پستها و مقامات كليدي را در دست داشتند. از شصت سناتور، پنجاه و سه نفر آنان فراماسون بودند كه شريف امامي در رأس يك لژ بود. در دربار و همچنين اكثر وزراء و استانداران و غيره فراماسون بودند.» (ص332) اگرچه ممكن است گفته شود در آن دوران عامه مردم با مسائلي مانند فراماسونري آشنايي نداشته و يا مصاديق آنها را در كشور نميشناختهاند اما به هر حال، نتايج تصميمات و عملكردهاي شبكه فراماسونري طبعاً خود را در متن اجتماع نشان ميداد و از آنجا كه در تعارض كامل با خواست و اراده مردم بود، اعتراض آنها را برميانگيخت. البته ناگفته نماند كه كم نبودند افراد پژوهشگر، آگاه و دلسوز در اقشار و اصناف مختلف كه بخوبي از اينگونه مسائل مطلع بوده و به طرق گوناگون جامعه را نيز در جريان قضايا قرار ميدادند.
موضوع ديگري كه به نارضايتيهاي اجتماعي دامن ميزد، آن بود كه همزمان با تحكيم و تصلب ديكتاتوري پهلوي در كشور، اعضاي خاندان سلطنتي و درباريان و شركاي آنها با گستاخي بيشتري دست تطاول به اموال و دارائيهاي مردم ميگشودند و در اين زمينه هيچ مانع و رادعي را نيز سد راه خود نميدانستند. در حقيقت بايد گفت فرو غلتيدن در نوعي غرور كاذب، باعث شده بود تا اعضاي هزار فاميل، چشم بر واقعيات اجتماعي فرو بندند و جز كسب منافع بيشتر از هر طريق ممكن، خيال ديگري را در سر نپرورانند. در خاطرات سپهبد پاليزبان با موردي برخورد ميكنيم كه عمق اين مسئله نشان ميدهد: «خواجه نوري با اشرف پهلوي شريك بود و به كليه مالكين اراضي شرق تهران پارس و حتي برخي صاحبان خانهها ابلاغ نموده بودند كه املاك شما در طرح مجتمع ساختماني قرار گرفته است و قيمت ملك شما ارزيابي و پرداخت ميشود كه در فلان تاريخ بايد تخليه كنيد و برويد. معلوم نبود مطابق چه قانوني به اين اجحاف دست زده بودند. اين اراضي از شرق تهران پارس شروع ميشد منهاي قريه جواديه تا رأس گردنه جاجرود هزارها هكتار را در بر ميگرفت. و با تغيير زاويه خيابان عريضي كه ارباب رستم در فلكه چهارم احداث نموده بود منزل من كه متري هشت تومان آن را خريداري نموده بودم و چقدر سختيها و ناملايمات به علت عدم امنيت متحمل شده بودم، به اضافه اراضي قلعه و محل اصطبل من كه در يك كيلومتري بود همه با يك چشم به هم زدن بلعيده ميشد.»(ص470)
ميتوان تصور كرد هنگامي كه وابستگان به دربار و هزار فاميل، با فردي مانند پاليزبان كه خود از امراي ارتش به شمار ميرود و مسئوليت ركن 2 ارتش را نيز برعهده دارد، اين گونه رفتار ميكنند، نوع نگاه آنها به جامعه و عموم مردم چگونه بوده است و چه ظلمها و اجحافهايي كه در حق آنها روا نداشتهاند. پاليزبان خود اعتراف صريحي در اين باره دارد: «خوب ملاحظه فرماييد، من يك سپهبد بودم طرز رفتار اين بود، واي به حال ديگران. البته قانون جنگل است.»(ص470) هرچند پاليزبان به لحاظ برخورداري از موقعيت خاص خود ميتوانست در مقابل اين گونه اقدامات مقاومت كند اما مردم عادي براي دفاع از حقوق خود هيچگونه ابزار و تكيهگاهي نداشتند: «گفتم شما مأموريد و ما حرفي نداريم اما برو به آن وزير قرمساق پدرسوختهات بگو پاليزبان گفته است كه اگر كسي درب منزل من بيايد و بخواهد اين آلونك را از دست من خارج كند با شليك مسلسل روبرو خواهد شد.»(ص 471)
از سوي ديگر چنانچه نگاهي به بافت دستگاه حاكميت پهلوي بياندازيم، آشكارا ميتوان دريافت كه در چنين دستگاهي، نه اراده برخورد با مفاسد اخلاقي، سياسي و اقتصادي ميتواند شكل بگيرد و نه اگر بر فرض هم ارادهاي براي اين منظور به وجود آيد، قدرت و توان برخورد با مفاسد مزبور را خواهد داشت: «يكي از افراد شريف و متين و باوجدان كه در پيرامون شاه بود آقاي نصرتالله معينيان رئيس بازرسي شاهنشاهي بود... وظيفهاش اين بود كه جلو شلتاق برخي از دستاندركاران را بگيرد و فاسدين را شناسايي و به محاكم كيفري تحويل دهد. اما مگر ميتوانست كار كند؟ زيرا فلان وزير از منصوبين هزار فاميل بود كه در تمام اماكن و محافل حساس حضور داشتند يا ديگري... از همه مهمتر، اصولاً بازرسي شاهنشاهي مفهومي ندارد زيرا طبق قانون اساسي شاه نبايد در كارها دخالت كند... اما ما نخستوزير ملي نداشتيم زيرا ملت حاكميت ملي نداشت و رأي نميداد.» (ص261)
گذشته از اين كه آقاي نصرتالله معينيان خود چگونه فردي بود و تا چه حد عزم مبارزه با مفاسد اقتصادي را داشت، همانگونه كه در اظهارات پاليزبان مشهود است، فساد به صورتي نهادينه شده در رژيم پهلوي درآمده بود و امكان مبارزه با آن وجود نداشت.
اينك جاي آن است تا به ارزيابي ديدگاه سپهبد پاليزبان در مورد انقلاب اسلامي بپردازيم. ايشان انقلاب را نه يك حركت خودجوش و اصيل مردمي بلكه يك طرح و توطئه انگليسي به شمار ميآورد: «مسئله [انقلاب] را در گوادالوپ مطرح ساختند. در اينجا انگليسيها كه هميشه به منتظر چنين فرصتهايي هستند يك شاهكار عالي از خود نشان دادند. كالاهن نخستوزير انگليس به كارتر كه به عمق كارهاي شيطنتآميز سياسي وارد نبود القاء نمود ما خودمان شربت انقلاب را در گلوي جوانان ايراني ميريزيم كه عطش آنها بخوابد و آن انقلاب مذهبي است كه براي دفاع از حملات متقابل روسها رده يكم را تشكيل دهند آنگاه از جبهه ملي چهرههاي محبوب و مورد دلخواه جوانان را براي اداره كشور انتخاب ميكنيم. اين پيشنهاد ايدهآل آمريكا بود... و كارتر بسهولت فريب خورد زيرا فكر ميكرد كه زمام ايران به دست جبهه ملي خواهد افتاد. هنگامي كه كالاهن اين طرح را ارائه نمود زير لب نجوا ميكرد و كسي نشنيد. او گفت درست است كه شما در كشت و فروش بادام زميني تبحر كافي داريد ولي رقصيدن در جنگل سياست را نياموختهايد.» (ص379)
ايشان در فرازهاي ديگري از خاطرات خود، به بزرگنمايي نقش ارتشبد حسين فردوست در به وجود آوردن زمينههاي بحران براي رژيم پهلوي ميپردازد: «متأسفانه محمدرضاشاه از ايرادات مفصلي كه حيطه كار او را محاصره نموده بودند بيمناك بود زيرا مهرهها را فردوست كه ابداً تجربه سياسي و اداري و نظامي نداشت ميچيد در نتيجه امور مملكت اكثراً در دست اشخاص لايق نبود، لذا ثمره فعاليتها، قابل قبول جهان آزاده و ملت ايران نبود. نتيجهاش نفرت فراگير بود.» (صص34-35)
تنها مقايسه همين دو فراز از خاطرات سپهبد پاليزبان ميتواند بيانگر عدم انسجام تحليلي ايشان از انقلاب باشد. هنگامي كه رژيم پهلوي مورد نفرت فراگير و فزاينده جامعه قرار گرفت، شكلگيري يك حركت اصيل انقلابي و مردمي براي ابراز اين نفرت كاملاً طبيعي و بديهي بود. از طرفي ريشههاي اين نفرت به مسائل بسيار متنوعي باز ميگشت كه سپهبد پاليزبان خود در جاي جاي خاطراتش به آنها اشاره كرده است. بنابراين منحصر كردن نابسامانيها و شكل گيري اعتراضات مردمي و آغاز نهضت اسلامي به نحوه عملكرد شخص فردوست، در تعارض با ديگر بخشهاي خاطرات است.
براستي هنگامي كه شاه خود در رأس پورسانت بگيرها قرار دارد و از لحاظ فساد اخلاقي و رفتاري نيز گوي سبقت را از ديگران ربوده است، زماني كه فراماسونها و هزار فاميل در كشور قدرت بيسابقهاي يافتهاند و هيچ دستگاه نظارتي و بازرسي اساساً قادر به مقابله با آنها نيست، در شرايطي كه آمريكاييها و ديگر متحدان غربي آنها بر همه شئونات مملكت تسلط يافتهاند و به چپاولگري مشغولند و خلاصه آن كه جميع شرايط با مشاركت كليه اجزاي حاكميت پهلوي به صورتي درآمده است كه مردم نفرتي عميق و شديد از رژيم وابسته به بيگانگان پيدا كردهاند، ديگر چه جاي آن است كه ديگران شربت انقلاب را در گلوي مردم ايران بريزند؟ در اين ميان نبايد فراموش كرد كه نقش شخص محمدرضا در به وجود آوردن اين شرايط انكار ناپذير است. دستكم پاليزبان خود به اين قضيه معترف است كه اگرچه طبق قانون اساسي شاه حق دخالت در امور را نداشت، اما مداخلات عديدهاي در مسائل مختلف ميكرد. از طرفي پس از شدت گيري روحيه ديكتاتوري در محمدرضا دوران پس از كودتاي 28 مرداد كه به تعبير سپهبد پاليزبان،«دست غيب از آستين بيرون آمد» (ص36) و او را رجعت داد و به ويژه با روي كار آمدن هويدا به عنوان نخستوزيري كه هيچ ارادهاي از خود نداشت و تسليم محض در برابر محمدرضا بود (ر.ك. به عباس ميلاني، معماي هويدا، نشر آتيه، 1380) نكتهاي نيست كه از ديد پژوهشگران تاريخ مخفي مانده باشد و به اين ترتيب نقش محمدرضا پهلوي را در كنار ديگر اجزاي حاكميت، در برانگيختن خشم و نفرت مردم عليه دستگاه ظالم حاكم نميتوان ناديده گرفت.
نكته ديگري كه در خاطرات سپهبد پاليزبان جلب توجه ميكند، انتقاد شديد ايشان از مسئولان نظامي رژيم پهلوي در آخرين روزهاي عمر اين رژيم است، مبني بر اين كه چرا از شدت عمل نظامي عليه تظاهر كنندگان و اقدام به كشتار وسيع مردم براي فرونشاندن نهضت انقلابي آنها خودداري كردند. وي همچنين ضمن بيان مطالبي درباره جلسات و گفتگوهاي سران سياسي و نظامي رژيم در حال سقوط پهلوي براي دستگيري جمعي از فعالان انقلابي يا دست يازدن ارتش به كودتا، عدم توفيق در انجام اين اقدامات را نه به دليل گستردگي و عظمت حركت مردم و نيز رهبري داهيانه و هوشمندانه حضرت امام، بلكه برمبناي پارهاي ذهنيات و تصورات خويش تحليل ميكند و از جمله در اين باره ميگويد: «امكان كودتا را فردوست بكلي قطع نموده بود.» (ص399) اين در حالي است كه اقدام به كودتا در هفتههاي پاياني عمر رژيم پهلوي، يكي از گزينههاي مطرح نزد آمريكاييها و عوامل داخلي آنها بود و عزيمت ژنرال هايزر به تهران نيز بر همين اساس صورت گرفت، اما نهضت اسلامي مردم از چنان عظمتي برخوردار شده بود كه امكان كودتا را منتفي ميساخت.
در پايان اين نوشتار گفتني است اگرچه سپهبد پاليزبان در سرتاسر اين كتاب براي ارائه چهرهاي سالم و وطندوست از خود تلاش وافري كرده است، اما تدبيري كه وي براي پيراستن چهره خود از وابستگي به غرب پس از فرار از كشور و جنگيدن با فرزندان و مدافعان اين آب و خاك به نمايندگي از دشمنان استقلال و آزادي ايران، ارائه ميدهد، جالبترين فراز در اين زمينه به حساب ميآيد: «من فكر ميكنم كه استعمارگر محيل درصدد برآيد مرا ترور نمايد تا عبرتي براي سايرين باشد و ديگر كسي جرأت نكند دست آنها را رو كند، اشكالي ندارد بگذار من و امثال من بروند و اين ملت به خود آيد. البته من هفت فرزند و بيست و هشت نوه دارم كه تعدادشان رو به تزايد است و اينها بر حسب وصيت من مأموريت دارند كه به عوض من حداقل ده نفر از كارمندان سفارتخانههاي استعمارگر را به گلوله ببندند. اميدوارم كه ساير هموطنان غيرتمند نيز درصدد تلافي برآيند و بعد از من گروهي به نام انتقام جويان پاليزبان تا رهايي مطلق كشور تشكيل دهند.» (ص332) ترديدي در اين نيست كه حافظه تاريخي مردم ايران قويتر از آن است كه با طرح چنين مطالب سطحي و بيبنيادي بتوان بهُ آن خدشهاي وارد ساخت.
منبع:www.dowran.ir