نقد و بررسی معادشناسی سهروردی در پرتو حکمت متعاليه(3)

آنچه تا اينجا آورده ايم نقد نظريه سهروردی در خصوص معاد روحانی بود اما اين نظريه در مسئله معاد آنچنانکه در شريعت آمده قصوری نيز ديده مي‌شود که ملاصدرا آن را نيز آورده است و آن اعتقاد به معاد جسمانی و عينيت بدن اخروی با بدن دنيوی است و در بيان اعتقاد خويش آورده: مُعاد در مَعاد انسان همراه با نفس و بدن است و همين بدن
سه‌شنبه، 23 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی معادشناسی سهروردی در پرتو حکمت متعاليه(3)

نقد و بررسی معادشناسی سهروردی در پرتو حکمت متعاليه(3)
نقد و بررسی معادشناسی سهروردی در پرتو حکمت متعاليه(3)


 

نويسنده:غلامحسين احمدی




 

د) قصور در بيان معاد جسمانی
 

آنچه تا اينجا آورده ايم نقد نظريه سهروردی در خصوص معاد روحانی بود اما اين نظريه در مسئله معاد آنچنانکه در شريعت آمده قصوری نيز ديده مي‌شود که ملاصدرا آن را نيز آورده است و آن اعتقاد به معاد جسمانی و عينيت بدن اخروی با بدن دنيوی است و در بيان اعتقاد خويش آورده: مُعاد در مَعاد انسان همراه با نفس و بدن است و همين بدن معين شخصی در آخرت همراه با نفس برانگيخته مي‌شود نه بدن ديگری چه آن بدن عنصری باشد و چه مثالی. اعتقاد مطابق با نص صريح شريعت و عقل صحيح همين قول است و هرگونه قصور ورزيدن از آن حد مستلزم راهيابی خلل در ارکان اعتقادی است.([39])
ملاصدرا برای اثبات عينيت بدن اخروی با بدن دنيوی در مسئله معاد جسمانی از اصول و مبانی حکمت متعاليه استمداد مي‌جويد که ما خلاصه‌اي از آنها را خواهيم آورد. مهمترين مبنای اين حکمت وجود و اصالت وجود است و طرح و حل همه مسائل با محوريت وجود مطرح مي‌شود و چيزی که سبب تحقق آثار برای موجودات مي‌شود و واقعيت خارجی را تحقق مي‌بخشد همان وجود است و ماهيت به تبع وجود, وجود مي‌يابد اما تبع نه بمعنای در مرتبه ثانی عينيت داشتن باشد بلکه بمنزله سايه بودن است. وجود از معقولات ثانيه و از امور انتزاعی ذهنی نيست تا هويت عينی نداشته باشد بلکه امری واقعی است که هرگز به ذهن نمي‌آيد و وجود ذهنی ندارد و حتی قابل اشاره حس هم نيست. با توجه به اين اصل بنيادين به بقيه اصولی که ملاصدرا در کتب مختلف خويش آورده اشاره خواهيم کرد.
اصل اول: تحصل هر ماهيت نوعی و حقيقت ترکيبی به فصل اخير آن است و بقيه فصول و اجناس قريب و بعيد بمنزله لوازم و توابع بحساب مي‌آيند. يعنی همه آنها در حد به ما هو حد داخلند اما در محدود نه. از اينرو چه بسا در حد چيزهايی ممکن باشد که در محدود نباشد چرا که حد مجموعه‌اي از مفهومهای عقليه است که بر نفس ذات آن صدق مي‌کند. در مرکبات طبيعی صورت منوعه فصل اخير و حقيقت آن است و تقوم و تحصل آن بصورت مقومش است اما نياز آن به ماده از باب نقص وجودی است و اگر هم بفرض نقص وجوديش بر طرف گردد نيازی به ماده نخواهد داشت. حقيقت نوعيه به صورت آن است نه به ماده, ماده حامل حقيقت آن ذات است و اگرهم ماده حضور دارد از باب ضعف وجودی آن حقيقت است نه از باب آنکه جزيی از حقيقت را تشکيل داده باشد. شيئيت شیء به صورتش است نه به ماده.
اصل دوم: تشخص هر بدن به نفس اوست که نحو وجودی و صورت مقوم او را در بر دارد و تشخص بدن و اعضای بدنی نيز به نفس جاری در آنهاست از اينرو فرقی بين بدن و اعضای دنيوی با بدن و اعضای اخروی نيست ملاک وحدت در دنيا و آخرت, نفس و شخصيت اوست و حتی بين اعضايی که در بيداری در تصرف دارد و اعضايی که در خواب, باز فرقی نيست. آنچه در شخصيت و حقيقت انسان معتبر است نفس اوست نه بدن, نفس به هر ماده‌اي تعلق يابد چه ماده صغير باشد و چه عظيم همچنان خودش خودش است از اينرو اگر رسول ص فرمود: «ضرس الکافر کالجبل الاحد يا اهل الجنة جرد مُرد» بمعنای تغيير هويت شخصی انسانی نيست. ملاک وحدت حقيقت بعينه باقی است و همين سبب عينيت اعضای اخروی با اعضای دنيوی مي‌شود. تبدل و تغيير و تجدد جسم در طول حيات شخص سبب غيريت شخصيت و هويت انسانی نمي‌شود.
اصل سوم: تشخص هر شیء چه مجرد و چه مادی به نحوة وجود خاص آن است. اما ماده و عوارض ماده بخصوص کم و کيف و أين و وضع از نشانه‌های تشخص و از لوازم وجود طبيعی و نشانه‌های وجود دنيوی است و اگر جوهری در اثر تبدلات و تحولات از قوه به فعل آيد و از نقص به کمال تا به حدی از قوت برسد ديگر نيازی به اين لوازم و نشانه‌ها ندارد و مي‌توان فرض کرد که چنين هويتی بدون اين امارات و فقط با اتکا به علت فياضه وجود داشته باشد. و ما در صفحات قبل در بيان نظريه سهروردی و صدرالمتألهين آورده‌ايم که کاملان در علم و عمل نيازی به اين مقارنات ندارند و حشر شان با حقتعالی است.
اصل چهارم: وحدت شخصيه در همه اشياء به يک سبک و سياق نيست در جوهر مجرد با جوهر ماده متفاوت است. جوهر مادی بخاطر ضيق وجود, اوصاف متضاد و اعراض متقابل در آن جمع نمي‌شوند اما در جوهر مجرد بخاطر سعه وجودی قابل جمع است با توجه به اين اصل جوهر ناطق انسانی در عين وحدت شخصی با تجسم و تجرد, سعادت و شقاوت, دنيا و آخرت, و با حس و خيال و عقل که هر يک بمنزله روزنه‌اي است به عالمی از عوالم دنيا و برزخ و آخرت از باب اتحاد مدرِک با مدرَک جمع مي‌شود. و از همين اصل دريافته مي‌شود که يک موجود در يک وقت مي‌تواند مادی باشد و نيازمند به عوارض و اعضای جسمانی دنيوی و در وقت ديگر مجرد و مستقل و متفرد به ذات و بينياز از عوارض و اعضای جسمانی دنيوی.
اصل پنجم: صور مقادير هم به اعتبار قابل و جهات انفعالی از فاعل و مبدأ فياض صادر مي‌شوند و برای ايجاد شدن نياز به حرکت و استعداد و انفعال دارند و هم به اعتبار فاعل و صرف جهات فعليت و تصورات فاعل و حيثيات فاعليه بدون آنکه نيازی به ماده و حرکت و استعداد و مشارکت آنها باشد مثل صور افلاک و اجرام از مبادی عقليه.
صور خيالی صادر از نفس همينگونه است. اين صور که با قوه خيال صادر مي‌شوند در اين عالم يا در عالم مثال موجود نيستند و قائم به جرم دماغی هم نيستند بلکه موجود در عالم نفس است و نفس آنها را با بصيرت قلبی مي‌يابد و برغم بسته ماندن چشم, نفس آنها را بهتر از جزئيات مادی و حسي مي‌بيند. ليکن بخاطر اشتغال و اهتمام نفس به داده‌های حس از يک طرف و از طرف ديگر بخاطر ضعف وجودی آن صور, آثار بر آنها مترتب نمي‌شود. اما زمانی که اين موانع برطرف شود و همه قوای نفسانی متمرکز در قوه خيال شود, همان صور خيالی دارای آثار عينی خارجی مي‌شوند و حتی از محسوسات قويتر مي‌گردند. و رابطه نفس با صور بمنزله رابطه واجب‌الوجود با علم در نزد اشراقيين است به اين معنا که صرف مشاهده صور, قدرت بر آن صور و ايجاد صور در عالم عين است.
اصل ششم: حقتعالی توانايی لازم برای ايجاد صور باطنی را به نفس انسانی داده است و هر صورتی که از فاعل صادر مي‌شود برای فاعل حاصل است. حصول فی نفسه آن عين حصول برای فاعلش است و از باب حلول و اتصاف نيست. بعبارت ديگر رابطه اين صور با نفس صدوری است. رابطه حلولی شايسته صوری است که در قابل تحصل مي‌يابند و قابل بخاطر وجود ضعيفش از صور منفعل شده و آنها را مي‌پذيرد تا کاملتر گردد و وجودش با فعليت بخشيدن به قوه‌هايش گسترده تر شود اما فاعل بواسطه افعالش کامل نمي‌گردد و از آنها منفعل و به آنها متصف نمي‌شود.
نفس انسانی در ذات خويش عالمی است متشکل از جوهر و عرض, مادی و مجرد, و افلاک متحرک و ساکن و ديگر مخلوقات که همه آنها را به نفس تحصلشان مشاهده مي‌کند. و علم نفس به آنها عين قدرت بر آنهاست. انسان مثال خداست و مبدع آنها در عالم خودش. و ماداميکه نفس از بدن مفارقت نيافته همه آنها در عالم نفس ايجاد مي‌شوند اما با مفارقت همه آنها را در خارج از عالم خويش مي‌تواند خلق کند همچنانکه صاحبان کرامات در اين جهان چنين مي‌کنند. در عالم آخرت همه نفوس چنين قدرتی خواهند داشت چه سعادتمندان و چه تيره بختان و از صور ايجاد شده لذت يا الم می‌چشند تفاوت آنها در نوع صور ايجادی است که بواسطه نوع ملکات و هيأت نفسانی آنهاست.
اصل هفتم: ماده برای تجرد يافتن بخاطر ضيق وجودی نياز به استعداد دارد اما اين بمعنای نيازمندی به ماده جسمانيه برای هر نوع حدوث نيست و همچنانکه عقول در نزد حکما و راسخين در عرفان دو نوع است. عقول طوليه يا ملائکه اعلون که فقط نسبت با مبدأ المبادی دارند و از اين مبدأ تنها همين عقول صادر مي‌شوند ليکن اجرام و اجسام بلحاظ نقص و جهت امکان از آنها صادر نمي‌شوند. و عقول عرضيه يا ملائکه ادنی با ارباب اصنام که قرب به عالم اجسام دارند و اصنام و اجسام از آنها صادر مي‌شوند, نفوس نيز دو قسمند قسمي تعلق به بدنهای مادی و استعدادی دارند و از هيأت و عوارض مادی منفعل مي‌شوند, قسم ديگر تعلقی به بدنهای مادی ندارند بلکه فقط به بدنهای اخروی تعلق مي‌يابند و در حقيقت بدنهای اخروی از نفوس بوجود مي‌آيند بدون آنکه نيازی به استعداد مادی و انفعال و تغيير حالت باشد فقط از جهت فاعليت نفس و حيثيت امکان و قصورشان صادر مي‌شوند. اين نفوس از حس مجردند اما متصف به خيال هستند.
صدرالمتألهين با توجه به اصول و مبانی پيش گفته و بشرط داشتن طبع سليم و نظر دقيق و فهم نافذ و سلامت از مرض حسد و عناد و عصبيت نتيجه مي‌گيرد که بدون شک انسان با نفس و بدن محشور مي‌شود و يقيناً حکم مي‌کند که همين بدن عيناً در روز قيامت بصورت جسد محشور مي‌شود نه بدن ديگری و متفاوت با آن.([40]) ملاصدرا معتقد است که سهروردی نتوانسته معادی را که شريعت اسلام و نص صريح کتاب خدا بدان وعده داده, تبيين کند و با آن رويکردی که در معاد داشته فقط مي‌تواند قائل به جسم مثالی باشد نه عينيت بدن اخروی با بدن دنيوی و فيلسوفان قبل از او حتی ابن سينا با آن عظمتش در اين مسئله اظهار عجز مي‌کند و اعتقاد به آن را منوط به کلام صادق رسول(ص) دانسته است.

پي‌نوشت‌ها:
 

39. تفسير قرآن کريم, ج 5, ص 370 و371 و اسفار, ج 9, ص 197 و198.
40. تفسير قرآن کريم, ج 5, ص 370-382 و مبدأ و معاد, ص 444-458 و اسفار, ج 9, 185-198.
 

منابع:
1. القرآن الکريم
2. ابن سينا, حسين بن عبدالله, الاشارات و التنبيهات, همراه با شرح خواجه نصير و قطب الدين رازی, دفتر نشر کتاب, چ 2, 1403.
3. صدرالدين شيرازی, تفسير القرآن الکريم, تصحيح محمد خواجوی, انتشارات بيدار, قم 1361.
4. ______, الحکمة المتعاليه فی الاسفار العقلية الاربعة, دار احياء التراث العربی, چ 4, بيروت 1990 م.
5. ______، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج 9، تصحيح, تحقيق و مقدمه: رضا اکبريان, باشراف سيد محمد خامنه ای, ويراستار: مقصود محمدی, بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1382.
6. ______, مبدأ و معاد, ترجمه احمد بن محمد الحسينی اردکانی, به کوشش عبدالله نورانی, مرکز نشر دانشگاهی تهران, 1362.
7. ______, مفاتيح الغيب, ترجمه و تعليق محمد خواجوی, مولی, تهران, چ 1, 1363.
8. شهرزوری, شمس الدين محمد, شرح حکمة الاشراق, تحقيق و تصحيح و مقدمه حسين ضيايی تربتی, مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی (پژوهشگاه), چ 1, تهران, 1372.
9. شيرازی, قطب الدين, شرح حکمة الاشراق سهروردی, چاپ سنگی.
10. سبزواری, ملاهادی, شرح المنظومه, جامع, انتشارات علامه, قم, چاپ سنگی.
11. مجموعه مصنفات شيخ اشراق, ج1 و 2, تصحيح و مقدمه هنری کربن, مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی (پژوهشگاه), تهران, چ 2, 1372.
12. مجموعه مصنفات شيخ اشراق, ج 3, تصحيح و تحشيه و مقدمه حسين نصر, پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تهران, چ 2, 1373.
www.mullasadra.org




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط