بررسی تطبيقی در حقيقت علم از نظر ملاصدرا و وايتهد(2)
نويسنده:دهباشی
ب) مکانيزم توحيد کثرات از نظر صدرا
صدرا هيچيک از نظريات فوق را برای توجيه حقيقت علم کافی نميداند و هر يک را با دلايل قاطع مورد ترديد قرار ميدهد. بر خلاف حکمای سلف خود علم را صورت حاصل در ذهن يا نفس مفهوم صورت مجرد امری در ذهن نميداند. نظريهاي که او در باب علم برگزيده است حاکی از اين است که علم عبارت است از نحوة وجود مجرد از ماده نزد مجرد (ذهن), زيرا تصور کنه وجود تنها از طريق علم حضوری متحقق ميگردد نه از طريق مثال ذهنی. بنابرين علم نه امر سلبی است مثل آنچه از ماده مجرد شده باشد و نه امر اضافی است بلکه امری وجودی است ولی نه هر وجودی, بلکه وجودی بالفعل نه بالقوه, و نه هر وجود بالفعلی, بلکه وجود خالصی که با عدم ترکيب نشده باشد. علم به ميزان خلوص و رهايی از امور عدمی و کثرت از شدت و قوت بيشتری برخوردار ميگردد. جوهر مادی و اعراض آن مستقيماً متعلق علم قرار نميگيرند, زيرا شرط ادراک هر مدرکی آن است که به تمام مدرک علم پيدا کند. جسم و پديدههای مادی به علت حرکت ذاتی, وجودی را که مبرای از عدم باشد ندارند زيرا هر جزء مفروضی از آنکه منظور شود وجود سيلانی آن مقتضی عدم ديگر اجزاء آن ميشود. بود هر جزء مستلزم عدم کل اجزاء است. پس بصورت بالفعل نميتوان تمام اجزاءمربوط به آن را در آن واحد تصور کرد.
وجود عين وحدت و ملازم با وحدت است و هر آنچه فاقد وحدت است فاقد وجود خواهد بود. حمل و هوهويت از لوازم وحدت است بدين معنا که هيچ حکمی بدون وحدت و هوهويت در مورد هيچ شیء امکان صدور پيدا نميکند. در جسم که متصل واحد است هيچ جزئی حتی بحسب وهم بر جسم حمل نميگردد و جسم نيز بر هيچيک از اجزاء حمل نميشود. حصول هويت جسم در اثر اتصال اجزاء آن است و هر چه اين اتصال و پيوستگی و امتداد بيشتر باشد کمال جسم بيشتر خواهد بود. اتحاد در وجودی قابل اعتبار است که ميان آنها تباين وضعی نباشد در حاليکه اتحاد اجزائی که در وجود متصلند اينچنين نيست. کشش و امتداد اجزاء جسم مادی خود موجب زوال آنهاست پس چگونه جسم ميتواند وجود مستقلی باشد؟ حقيقت ماده و جسم حقيقت افتراقی است چون وجودش بمنزله قوه برای عدم آن است و عدمش خود قوه وجود آن است. مثلاً وجود يک متر عين عدم فرد ديگر آن يا ضد آن است, پس ماده در درون خود قوه و استعداد زوال خود را در بردارد. اين مرتبه از وجود ضعيفترين مرتبه هستی است که وجود مستلزم عدمش خواهد بود و آنی نميپايد که ظهور جزئی متکی بر عدم, جزئی ديگر را ميطلبد و با عدم خويش از وجود جزء ديگری استقبال ميکند. ماده متحقق وجود مشوب به عدم است و اگر وجودی چنين باشد بطور کامل در خارج در آن واحد متحقق نيست و هر چه بطور کامل متحقق نباشد شايسته آن نيست که معلوم موجود ديگری قرار گيرد و ديگری به آن دست يابد. بتعبير ملاصدرا چنين موجودی با اين وصف همانند کثرتی است در ضعف وحدت زيرا وحدت کثرت آن، عين کثرت آن است.
نيل و ادراک از لوازم علم است و هيچکس به جسم و اعراض آن جز در پرتو صورتی ورای صورت وضعی مادی آن, نميتواند علم به آن پيدا کند. زيرا با توجه به توصيفی که در بالا از پديدارهای جسمانی و مادی بعمل آمد نميتوان صورت کاملی از جسم خارجی بدست آورد زيرا پديدههای مادی در هيچ آنی همه اجزاء امتدادی آنها به صورت بالفعل وجود خارجی ندارند و همه اجزاء آنها در خارج متعين نيستند. بتعبير فيزيک کوانتومی هالهاي از ابهام ناشی از عدم تعيّن تمام اجزاء عالم مادی را فرا گرفته است که در هر لحظه تنها جزء کوچکی از آن را ميتوان غير مستقيم براساس احتمالات و حدسهای آماری تصور کرد.
اينکه ملاصدرا متعلق ادراک را وجود شیء تلقی ميکند, مقصود وجودی نيست که در خارج در وضع و حالت و موقعيتی خاص قرار دارد بلکه وجودی است که از هر شائبه عدمی وضع, جهت و ... عاری باشد زيرا در اين حالتهای گذرا و نسبی وحدتی را نميتوان در شیء يافت و شرط ادراک بنوعی تصور وحدت در شیء مدرک است. پس وجودی که متعلق ادراک مدرک قرار ميگيرد از جمله وجوداتی نيست که قابل اشاره حسی باشد. همچنين صورتی که متعلق به حواس است و از طريق حواس بدست ميآيد در حقيقت کيفيات محسوس که قابل اشاره حسی باشند نيست, زيرا کيفيات محسوس, بالعرض و بقصد ثانی محسوسند نه بقصد اول و بالذات. وجود محسوس فینفسه عين وجود حاسّ است که بتعبير ملاصدرا اين نحو وجود را محسوسيّت آن وجود گويند همانطور که وجود معقول را فی نفسه معقوليّت آن وجود ميداند. اگر چه از شرايط ادراک حسی حصول نسبت وضعی ميان ارگانهای ادراکی و محسوس است ولی اين نسبت ميان آن صورت و مطابق آن و آنچه از آن ادراک ميگردد, ثابت نيست و از طرفی در ساير ادراکات غير از ادراک حسی مثل ادراک خيالی, وهمی و عقلی اين شرط ضرورتی ندارد.
نکته بسيار مهم در مسئله ادراک از منظر صدرا اين است که صورت ادراکی بهيچوجه کيفيات مادی نيستند. هر ادراک عقلی نوعی همبستگی ميان عقل با صور مفارق از ماده و از اعراض آنهاست.
1. تشکيک مراتب ادراک و علم
التحقيق انّ النفس ذات نشأت ثلاثه عقليه و خياليه و حسيه, و لها اتحاد بالعقل و الخيال و الحس, فالنفس عند ادراکها للمحسوسات تصير عين الحواس و الحس آله وضعيته تأثرها بمشارکه الوضع, فعند الاحساس يحصل أمران تأثّر الحاسه و ادراک النفس, و الحاجه الی الحضور الوضعی انما يکون من حيث التأثر الحسی و هو الانفعال, لا من حيث الادراک النّفسانی و هو حصول الصوره.
نکته قابل ذکر در اينجا اين است که ملاصدرا در مرحله احساس علاوه بر اينکه تأثر ناشی از هر حس خارجی را بواسطه شیء معيّن خارجی يکی از شرايط دانسته حقيقت ادراک حسی را مربوط به خود نفس ميداند. بنابرين, در صورتيکه نفس در ضعيفترين مرتبه ادراک, يعنی احساس, نقش عمده را ايفا ميکند ماده و شیء و تأثّرات حواس همه بمنزله علل معده ادراک حسی تلقی ميگردند نه اينکه آنها مدرک باشند. در مراتب عاليه ادراک, مثل تخيل و تعقل نفس و فعاليت نفس بيشتر خواهد بود, زيرا هر چه به مراحل برتر ادراک ميرسيم نفس از استفاده از عوامل خارجی و علل معده بينياز خواهد شد و صرفاً خود, بيواسطه به ادراک ميپردازد. با اينکه نفس در تمام مراحل با عقل و خيال و حس اتحاد دارد ولی اتحاد آن در مرتبه تعقل با عقل بيشتر است از اتحاد آن با خيال در مرحله تخيل و يا با حس در مرتبه احساس.([15])
هرگاه نفس، امری را تعقل کند عين صورت عقلی خود ميگردد. ([16]) عقل عبارت است از تمام اشياء معقوله ([17]) و منظور از آن اين نيست که اشياء معقوله بحسب انحاء وجودات خارجی خود در ذهن وحدت پيدا کرده باشند بلکه مراد آن است که تمام ماهيات موجود در خارج که به کثرت عددی موجودند در عقل به کثرت عقلی موجود به وجود واحدند و اين وجود عقلی فینفسه در عين بساطت و وحدت جامع جميع آن معانی است. شأن نفس انسانی اين است که جميع حقايق را ادراک کند و با آنها متحد گردد و به عالمی عقلی بدل گردد که در آن صورت و موجود عقلی و معنای هر موجود جسمانی متحقق گردد. از اتحاد نفس با تمام صور عقلی که مورد ادراک او قرار گرفته و همچنين اتحاد آن با عقل فعّال که تمام اشياء در آن بالفعل موجود است کثرتی در نفس پديد نميآيد. هر علمی هويت شخصی بسيطی است که تحت هيچ مقوله کلی ذاتی قرار نميگيرد. حقيقت علم از سنخ وجود غير مادی است و فاقد طبيعت کلی و جنسی يا نوعی است و به فصول و انواع يا قيود ديگر مقيد و متصف نميگردد. بنابر اتحاد علم با معلوم تقسيم علم همان تقسيم معلوم است بر اين اساس بعضی از علوم واجب الوجود بالذات است مثل علم خداوند به ذاتش که عين ذات اوست بدون فرض هيچ ماهيتی و بعضی از علوم ممکنالوجود بذاته است که عبارت از علم تمام ممکنات است.
علم که از سنخ اعراض است علم عرضی و علم اکتسابی است که از نظر ملاصدرا علم عرضی نتيجه حضور صور صفات معلومات و تمثل آنها در ذهن است نه حلول آنها.
قوای ادراکی با جعل بسيط صور و متعلقات خود را ايجاد ميکند. قوه خيال صورت خيالی و قوه عقل صورت و معنای کلی را ايجاد ميکند. ذهن در مراتب ادراک فعّال است نه منفعل.
و لا شک ان النفس مبدأ فاعلی للصور الموجوده فی قواها و مدارکها, و اما الصور العقليه المدرکه للنفس, فانّ النفس فی الابتدا, عند کونها عقلاً هيولانياً مبدأ قابلی لها و اذا صارت متصله بالعقل الفعال کانت فاعله حافظه اياها. ([18])
بر اين اساس از نظر ملاصدرا هر ادراکی مستلزم نوعی تجريد است و هر يک از مراتب ادراک باقتضای مرتبه خود برخوردار مرتبهاي از تجريد خواهد بود. ملاصدرا ادراک را بمعنای اعم همان علم ميداند. ([19]) از آنجا که ملاصدرا علم را از مقوله وجود ميداند نظر خاص او اين است که علم عبارت از نفس مفهوم صورت مجرد هيچ امری نيست تا اينکه به مجرد تصور آن مفهوم شیء به حصول علم به آن اذعان کنيم بلکه علم عبارت است از نحوه وجود امر مجرد از ماده نزد مجرد.
قوه عاقله در تمام مراحل ادراک تأثير دارد و نشانه آن در هر ادراکی نقش فعّال آن در توحيد کثرات و تکثير وحدات است. تمام مراحل ادراک بنحوی عامل توحيد کثراتند و هيچ ادراکی بدون عمل توحيد صورت نميپذيرد و اين مسئله مهمترين مسئله ادراک و علم و شناخت است و هيچيک از فلاسفه شرق و غرب اهميت اين مسئله را در شناخت ناديده نگرفتهاند. کانت نيز که قلمرو شناخت را محدود به پديدارها دانسته هر شناختی را نوعی توحيد و پيوند ميان کثرات تلقی ميکند. مفهوم سازی نفس در مراحل ادراک و صدور احکام و گزارههای آن حاصل عمل توحيد است. آنچه ملاصدرا در مسئله شناخت علاوه بر عمل توحيد نفس متذکر ميگردد تکثير واحد است که میتواند با قوه تخيل امور عقلی را جسميت بخشد و آنها را در قالبهای صور مثالی تنزل دهد و ذاتی را از عرضی و جنس را از فصل و هريک را بطور نامحدود تفصيل دهد, بگونهاي که شخصی که در عالم محسوس واحد منظور ميشود در قلمرو عقل متصف به صفات و احوال متعدد گردد. ادراکات حسی مشوب به جهل است و دسترسی به آنها با فقدان همراه است. زيرا حس جز پديدارها را ادراک نميکند و تنها به صور ظاهری ماهيات نه حقايق آنها دست میيابد.
2. تقسيم علوم بحسب عوالم و همبستگی شناخت شناسی و وجودشناسی
هر يک از مراتب علم به اقتضای مرتبه وجوديش صور علمی خاص خود را داراست. از اين جهت ميتوان مدرکات امکانی را چهار نوع دانست:
1) وجود و معلوميت تام که عبارت است از عقول و معقولات بالفعل. اين نوع مدرکات بخاطر شدت در هستی و درخشش ذاتی از آثار جسمانی و اشباح و اعداد منزه هستند و در عين کثرت به وجود واحد جمعی موجودند و تباينی در ميان اين حقايق نيست از اينرو که همه در دريای الوهيت مستغرقند.
2) عالم نفوس فلکی بزعم مشائيان و اشباح مجرد و مثل مقداری بزعم اشراقيان. اين دسته از مدرکات تا حدودی مکتفی بالذات و مکتفی به مبادی عقلی خودند و با اتصال به صور وجود تام الهی نقصان خود را جبران ميکنند و با آنها در ميآميزد.
3) عالم نوعی حسی و ملکوت اسفل که متعلق آنها صور محسوس بالفعلی هستند که با مشاعر و حواس ادراک ميگردند و تا ماداميکه در اين قلمرو قرار دارند وجودشان ناقص است مگر اينکه از عالم اشباح رهايی يابند و خود را در پرتو استکمال نفس انسانی به عالم برتر ارتقا بخشند.
4) عالم مواد جسمانی که صور معلوم آن متغير و زوال پذير است. اين صور در موجوديت پيوسته بين قوه و فعل و ثبات و زوال قرار دارند و ثبات آنها عين زوال و وحدت و اجتماعشان عين افتراق است.
نتيجه
2. چون علم از نظر صدرا از مقوله وجود است و وجود دارای مراتب تشکيکی است علم نيز همين ويژگی را خواهد داشت.
3. بنابر پويشی بودن و سيلانی بودن پديدههای مادی, معلوم واقعی نميتواند عين پديدههای مادی باشد. بنابرين هر دو فيلسوف در مسئله شناخت وحدت را شرط هر ادراک ميدانند و براساس ساختارهای فلسفی خود به شيوههای مختلف به خلاقيت ذهن در توليد کثرات و تکثير وحدات تأکيد دارند.
4. اجزاء عالم ماده پراکنده و متمايز و مستقل از يکديگر نيستند و آنها با دخالت و فاعليت ذهن و بتعبير وايتهد با تعبير رياضی و احتمالات و براساس نسبيت به صورت تودههای پيوسته و بهم تنيده و وابسته بهم تصور ميشوند و بتعبير صدرا عالم امکان بطور اعم و عالم ماده بخصوص نميتواند جز در پرتو وجود ربطی تلقی گردد. بهمين جهت صدرا با توجه به سلسله مراتب وجود, وجود ربطی عالم امکان را با وسايط و مراتب وجودی طولی و عمودی سرانجام متصل به وجود حق ميداند. وايتهد نيز در فلسفه پويشی خود اين وابستگی پديدهها را به عالم ماورای ماده مربوط ميکند و همچنين جنبه ثبات([20]) قوانين را فرا زمانی ميداند. صدرا جنبه ثبات وجود پديدهها را به افاضه حق مربوط دانسته و جنبه ثبات معلوم را به صور نفسی, خيالی و عقلی مربوط ميسازد. صدرا با تشکيکی بودن علم وجود, هم نسبيت علم را در ارتباط با فاعلشناسی مد نظر داشته و هم مراتب اتحاد عالم و معلوم را باعتبار ميزان تکامل نفس و فاعلشناسی تلقی کرده است و در تمام مراتب ادراک وحدت مدرک و اتحاد نسبی مدرک با مدرک را ناديده نميگيرد و بر اين مسئله هم از نظر ontology و هم از نظر epistemology تأکيد فراوان دارد. وايتهد در اين موضوع علاوه بر اينکه فلسفه خود را فلسفه ارگانيسمی معرفی کرده و بنوعی به اتحاد ارگانيکی در پديدههای عالم هستی تأکيد ميکند و از آن به پيش شرط ظهور پديدهها در ذهن و پيش شرط آگاهی به حقايق ازلی تعبير ميکند. هر مفهومی متضمن يک وحدت ارگانيکی است که مهمترين و بنياديترين وجه شناخت و اصل الاصول شناخت شناسی است. توصيف علمی از نظر او عبارت است از عامل وحدت و همبستگی در ميان عناصر مستقل و مجزا.
5. وايتهد درون بينی مستقيم را که بتعبيری نوعی شهود است از عوامل خلاق ذهنی ميداند.
6. از نظر وايتهد آنچه بطور مستقيم ادراک ميکنيم عبارت است از استمرار و امتداد نه اجزاء و لحظات و ذرات اتمی. در فلسفه صدرا براساس وجود ربطی و سلسله مراتب وجود و حرکت جوهری و در فلسفه وايتهد براساس پويشی بودن جهان و نسبيت, اشياء منفرد با صفاتی مجزا و مستقل يافت نميشوند بلکه در ساية وحدت ما اجزاء را به صورت مرتبط و وابسته و بصورت وجود ربطی (از نظر صدرا) و بصورت بخشی از يک سيستم (از نظر وايتهد) مينگريم.
7. هيچ پديده واقعی در مقايسه با پديدههای ديگر از تجربيات يکسان و همانند برخوردار نيستند (وايتهد) و افاضه فيض از جانب حق نيز تکراری نيست و در هر لحظه شأنی و فيضی خاص در جهان متجلی میگردد(صدرا). پس بلحاظ خلاقيت مدام در پديدههای هستی و تکامل ذهنی و مراتب نفس هالهاي از نسبيت بر مسئله شناخت فرد افکنده ميشود ولی اين نسبيت ناشی از جهل و نقص دانش ماست نه مربوط به حقايق عالم هستی.
8. صدرا اتحاد ادراک مدرک و مدرک را در تمام مراتب علم و شناخت اصل الاصول شناخت ميداند و وايتهد نيز تمايزی را که ميان انديشهها و حقايق فرض ميشود انکار ميکند و حقايق را در علوم طبيعی همان انديشهها تلقی ميکند.
9. از تغيير ذاتی پديدهها و حرکت جوهری درون ذات و پياپی آنها ثبات پديده آشکار ميگردد. يعنی از استمرار تعاقب پديدهها نوعی ثبات حاصل ميگردد (صدرا). وايتهد نيز يکنواختی طبيعت را در پرتو گذر و جريان دائمی رويدادهای مرتبط با امتداد زمانی _ مکانی تلقی ميکند.
10. ملاصدرا و وايتهد براساس ontology خود متعلق شناخت را عين امر خارجی و واقعی(concrete)نميدانند و هر يک خلاقيت نفس را در متعلق شناخت متذکر ميگردند و هر دو پديدههای عينی را در قلمرو همبستگی و نسبيت پديدهها مورد توجه قرار ميدهند.
11. به نظر ملاصدرا هر ماهيتی سه وجه وجودی دارد که برخی از آنها شديدتر از ديگری است. ميان دو وجه معقول و مادی جهان, جهان سومی است که خود نفس آن را ميآفريند. زيرا نفس از لحاظ ذات و صفات و افعالش در حکم مثالی از خالق است. اين جهان سوم همان «ملکوت نفس» يا وجود ذهنی و ظهور مثالی است. وايتهد نيز نقش خيال را در تشکيل مفاهيم و صور ناديده نگرفته است. از نظر صدرا «ملکوت نفس» يا ظهور مثالی عامل انتقال ميان محسوس و معقول و معقول و محسوس است.
12. صدرا همه قوای جسمی ظاهری را سايهها و آثاری از قوای درونی ميداند که همه به مرکز ذاتی نفس يعنی به خود نفس برميگردند. نفس به صورت مثالی تصويری از خود دارد که با قالب وی ميخواند و به اشياء به همانسان برميخورد که خود بدان اعتقاد داشته است. از فراز فلسفه صدرا ميتوان خطی را تشخيص داد که بنوعی به بينش متافيزيکی از شهود و بنوعی به نگرش متافيزيک تخيل فعّال و امر مثالی رهنمون ميشود. متافيزيک حضور با گسترده شدنش به متافيزيک شهود ميانجامد که معرفة الامام و سير انفسی بشر در آفاق اين معرفت بشر آن بود. از نظر وايتهد نيز نقش درون بينی و شهود در شناخت اين است که بکمک تعميم تخيلی وجوه خاص را در هم ميآميزد و به اصول کلی متافيزيکی تبديل ميکند. با تعميم تخيلی, ما ميتوانيم ضرورتهای مستمر و دائمی و ثابت را کشف کنيم. ([21])
13. مراتب کمال نفس در اثر حرکت جوهری از مرحله جدايياش از ماده تا مراحل تجرد و وصولش به آستانه ملکوت و تبديل شدن او به وجود ملکوتی بتدريج حاصل ميگردد و درجه به درجه در امر تعقل بالا میرود تا سرانجام به مقام اتحاد با عقل فعّال و روح القدس برسد. روان با حرکت جوهری به تجرد برزخی و تجرد عقلی ميرسد زيرا دريافت مجموعه واقعيات جهان معقول و يگانه شدن با آنها از شرايط وجودی روان است؛ همچنانکه جزء شرايط وجودی اوست که خودش به عالم عقليش تبديل شود عالمی که صورت هر موجود معقول و تصوير ذهنی هر موجود ماديی در آن است. 14. از نظر صدرا درجه وجود با درجه حضور همبسته است, يعنی هر قدر وجود شديدتر باشد حضور در برابر جهانهای ديگر, و غياب نسبت به مرگ و عدم, به همان نسبت بيشتر است.
موارد (14 – 11) از ويژگيهای معرفت شناسی صدراست که تفصيل آن را در مقالات و پژوهشهای ديگری از نويسنده اين مقاله ميخوانيد. البته قابل ذکر است که به نظر وايتهد, ما رابطه خود را با جهان خارج از رهگذر منبعالوهيتی که در تجربه کنونی ما حضور دارد, تجربه ميکنيم. احساس اهميتِ تاريخی درک جهان بعنوان يک پويش ازلی و زوال ناپذير در وحدت الهی آرمانهاست. بنابرين ميان الوهيت و پويش تاريخی ارتباطی اساسی وجود دارد.
پينوشتها:
12. ملاصدرا, الحکمة المتعالية فی الاسفار الاربعة العقلية, الجزء الثالث من السفر الاول, تعليق حاج ملا هادی سبزواری, بيروت, 1383 هـ . ص287.
13. همان, ص 387.
14. همان, ص 383.
15. همان, ص 379.
16. همان, ص 316 و 317و ص 367.
17. همان, ص 337.
18. همان, ج 8, ص 259.
19. همان , , الجزء الثالث فی السفر الاولص 293.
20. همان, ص 259.
21. ملاصدرا, الشواهد الربوبيه, چاپ سنگی, 1268, هـ . ق. ص 17؛ الحکمة المتعاليه, الجزء الثالث من السفر الاول, ص 362.
22.Whitehead, Alfred North, Process and Reality, pp. 5-7.
/ج