علامه طباطبائي و مجلسي و حديث عقل و نقل *
در زمان ما نيز نظير اين برخورد، در حواشي علامه طباطبائي (فقيه و حكيم و عارف معاصر بر كتاب بحارالانوار مجلسي) روي داد كه شباهتهائي با حواشي مفيد بر كتاب صدوق دارد. اين تقابل در حالي است كه همه اين بزرگان خدمتگزاران دين و معتقدين و مؤمنين به سنت و حديث معصومين، بودند و هر چهار نفر عمر خود را در خدمت به معارف اسلامي و تربيت دانشمندان بزرگ گذرانده و از همه اين بزرگان آثاري علمي بصور گوناگون باقي مانده است و از ميراثها و گنجينههاي علوم و معارف شيعه و اسلام بشمار ميرود.
تعليقات علامه طباطبائي كه بدرخواست ناشر آخرين چاپ بحارالانوار انجام شد تا شش جلد اول ادامه داشت و پس از آن بدلايلي تعطيل شد. در طول اين شش جلد، دهها تعليقه يافت ميشود كه هر يك بگونهاي در تفسير مؤلف بر احاديث نظر دارد و آن را تصحيح مينمايد، بيشتر اين تصحيحات در مسائل اعتقادي و به دفاع از حكما است ولي گاهي_ مانند اولين تعليقه وي[1] شرح نكتهاي ادبي و لغوي است كه در حديث: «اصل الانسان لبّه و عقله دينه، و مروّته حيث يجعل نفسه ...» آمده.
مرحوم مجلسي كلمه «مروّت» را «انسانيّت» معني ميكند[2] كه روشن نيست مستند لغوي آن چيست، و علامه طباطبائي دربارة آن ميفرمايد:
وقد اخطا ـ رحمه الله ـ فانّ هذه الاشتقاقات ـ كالانسانية و المروّة و الفتوّة و نحوها لإفادة ظهور آثار مبدأ الاشتقاق، فمعني المروة ظهور آثار المرء ... و هو علوّ النظر و الصفح عن المناقشة ...[3]
نظير اين تفسير را مرحوم مجلسي درباره كلمه «الغبض» در حديث: «ما خلق الله ـ عزّوجلّ ـ الغبض اليه من الأحمق...»[4] آورده و گفته است: «لغبضه تعالي عبارة عن علمه بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال» علامه طباطبائي در ذيل اين بيان ميفرمايد: «... العلم بدنائة الرتبة لايسمي بغضاً ...» و اضافه ميكند كه «بغض تكويني بمعني التبعيد من مزايا الخلقه ...»[5]
پارهاي از تعليقات نيز به توجيهات و بيان مؤلف در شرح روايات بر ميگردد و تفسيرهاي آن را رد و اصلاح ميكند، اما عمده برخوردهاي فكري اين دو عالم شيعي مربوط به مفاهيم و مسائل كلامي و فلسفي است مانند مسئله بدا و لوح محو و اثبات و علم باري تعالي و رؤيت ذات و زيادت صفات بر ذات و اراده باري عز شأنه،[6] در برخي از اين مسائل، گاهي مجلسي عقايد و آرائي را به فلاسفه نسبت ميدهد كه ناروا و گوينده و معتقد به آن مجهول است، از جمله ذيل آيه «يدالله مغلوله» ميگويد: «لعله كان فيهم من كان علي مذهب الفلسفة و هو انّ الله تعالي موجب لذاته و انّ حدوث الحوادث عنه لايمكن الا علي نهج واحد و سنن واحد ...».
پاسخ علامه كوتاه و كمي تند است و ميگويد: «هذا من النسب التي يتبرّء منها اهل الفلسفة و انّما هي ناشئة من سوء الفهم في المقاصد البرهانيه»ط.
امّا عمده برخورد آن دو در عقل و معاني و تعريف مصطلح آن است كه علامه طباطبائي، مفيدوار كژتابي و خطاي در بيان مصطلاحات را از يكطرف و توهين و كم انگاري حكما و ارباب عقول را از طرف ديگر برنميتابد و ناگزير زبان به پاسخ و اعتراض ميگشايد و مؤدبانه و حكيمانه به آن پاسخ ميدهد.
مرحوم مجلسي در ذيل احاديث كتاب العقل و الجهل و براي شرح آنها، به معني كردن كلمه «عقل» پرداخته و براي آن شش معنا ياد ميكند كه آخرين آنها «ما ذهب اليه الفلاسفه» و عقيده فلاسفه است، كه عقل را جوهري مجرد ميدانند و مؤلف با تعبير: «واثبتوه بزعمهم من جوهر مجرد قديم لا تعلّق له بالماده» حتي به فلاسفه نسبت ميدهد كه آن را قديم شمردهاند بدون آنكه مستند يا قائل آن را بيان كند.
لحن صاحب بحار در مقابله با اصحاب عقول تند و زننده و دور از شأن اوست كه پدري حكيم و عارف داشته، امّا تحت تأثير فشار شديد فضاي آن روزگار اصفهان و ايران، كه ناخواسته و غير مستقيم ناشي از سياست شاه عباس صفوي و اخلاف او در محو صوفيه و قزلباش بوسيله هر عامل ديگري (از جمله فقها و محدثين) بود،[7] به مخالفت با فلسفه و عرفان و مدعيان آن برميخيزد و به هر مناسبت به آنان حمله ميكند؛ و موضوع عقل يكي از آن گذرگاهها بوده كه اصحاب ظاهر با اصحاب معنا، و عقليون با اخباريون، بهم ميرسيدند و هر يك بمقتضاي اعتقاد خود، به ديگري حمله مينمودند.
وي در دنباله بيان گذشته خود چنين ميگويد:
فاذا عرفت ذالك فاستمع لما يتلي عليك من الحق الحقيق بالبيان و بان لايبالي بما يشئزّ عنه، من نواقص الأذهان.[8]
مجلسي در پايان بيان و شرح عقل، خواصي را كه فلاسفه و عرفا درباره عقل و تقدم خلقت آن بر مخلوقات گفتهاند و آنها را واسطه مقدّرات يا فيض و نشر معارف به انسان و ملك دانستهاند براي چهارده معصوم اثبات مينمايد و ميافزايد:
والحاصل انّه قد ثبت بالأخبار المستفيضه انهم الوسائل بين الخلق و بين الحق في افاضة جميع الرحمات والعلوم و الكمالات علي جميع الخلق ...[9]
و دربارة فلاسفه ميگويد:
و لمّا سلكوا سبيل الرياضات والتفكرات مستبدين بآرائهم علي غير قانون الشريعة المقدسة ظهرت عليهم حقيقة هذا الأمر ملبّساً مشتبهاً فاخطأ وا في ذلك واثبتوا عقولاً وتكلموا في ذالك فضولاً...[10]
و در جائي ديگر[11] بروش اخباريين راه عقل را در فهم دين ميبندد و ميگويد:
... و لايخفي عليك بعد التدبّر في هذا الخبر واضرابه، انهم سدوا باب العقل بعد معرفة الامام و امروا باخذ جميع الأمور منهم ونهوا عن الاتكال علي العقول الناقصة في كل باب.[12]
نكاتي كه علامه طباطبائي بر مؤلف بحار گرفته است برچند گونه است:
نكته اول: آن است كه تعريف وي از عقل، اشتباه و برخلاف لغت و اصطلاح است. بنظر علامه طباطبائي، سبب افتادن به اين اشتباه دو چيز بوده است: اول آنكه مؤلف به فلاسفه و حكما بدبين است و در داوري خود جانب مخالف را گرفته و آنان را بيوجه محكوم نموده است. دوم آنكه روش او در فهم معناي حديث فني و دقيق نيست، زيرا به نص روايات اهل بيت ، معناي احاديث و كلمات آنان در وضوح و ابهام يكسان نيست و داراي لايهها و اعماق مختلف است و هر حديث را بحسب فهم و درايت مخاطب و قرب و بعدشان از مدارج عالي معرفت و ولايت ميگفتهاند و از امام صادق روايت شده است:
حديث تدريه خير من الف ترويه و لايكون الرجل فقيها حتي يعرف معاريض كلا منا و انّ الكلمة من كلامنا لتنصرف علي سبعين وجهاً لنا من جميعها المخرج[13]
و از اميرالمؤمنين روايت شده:
ان من العلم صعباً شديداً محمله ... ان علمنا اهل البيت يُستنكر ...[14]
و احاديث بسيار با عبارت: «ان حديثنا صعب مستصعب»[15] وارد شده است. و نيز در حديث نبوي آمده است: «قال رسول الله: انّا معاشر الأنبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم»[16] و از امام صادق روايت شده كه: «ما كلّم رسول الله: العباد بكنه عقله قط ...»[17] و نيز: «انتم افقه الناس اذا عرفتم معاني كلامنا: انّ الكلمة لتنصرف علي وجوه، فلوشاء انسان لصرف كلامه كيف شاء ولايكذب».[18] ولكن در بحار، مؤلف همه احاديث را در يك سطح و با عمقي مساوي فرض گرفته است و حال آنكه در احاديث معصومين احاديثي هست كه مخاطبان آن خواص اصحاب بودهاند و عوام، قدرت درك و تحليل و فهم ظاهر آن را نداشته و ندارند. از اينجاست كه اشتباه در فهم حديث رخ ميدهد و محدث را به اشتباه مياندازد و اساس معارف و عقايد حقه اماميه به هم ميريزد و مفاهيم عاليه ارزش خود را از دست ميدهد و بيمعنا ميگردد. عبارت علامه اين است:
الذي يذكره رحمه الله من معاني العقل بدعوي كونها مصطلحات معاني العقل لاينطبق لاعلي مااصطلح عليه اهل البحث و لا مايراه عامة الناس من غيرهم، علي مالايخفي علي الخبير الوارد في هذه الابحاث، والذي أوقعه فيما وقع فيه. امران:
احدهما سوءالظن بالباحثين في المعارف العقلية من طريق العقل و البرهان ... و ثانيها الطريق الذي سلكه في فهم معاني الاخبار حيث اخذ الجميع في مرتبة واحدة من البيان و هي التي ينالها عامه الافهام و هي المنزلة التي نزل فيها معظم الاخبار المجيبة لأسؤله اكثر السائلين عنهم مع ان في الاخبار غرراً تشير الي حقايق لاينالها الا الأفهام العالية و العقول الخالصة، فأوجب ذالك اختلاط المعارف الفائضة عنهم و فساد البيانات العالية بنزولها منزلة ليست هي منزلتها، و فساد البيانات الساذجة ايضا لفقدها تميّزها و تعيّنها، فما كلّ سائل من الرواة في سطح واحد من الفهم و ماكل حقيقة في سطح واحد من الدّقة واللطافة، والكتاب والسنة مشحونان بانّ معارف الدين ذوات مراتب مختلفة و ان لكل مرتبة اهلاً و ان في الغاء المراتب هلاك المعارف الحقيقة.
اما نكته دوم اعتراض محشي بر مؤلف از حمله ناروائي است كه به فلسفه و معتقدان به آن مينمايد و در آن حمله اوّلاً مطلق آراء حكماي مؤمن و عامل به قرآن و حديث را ـ كه افرادي مانند ميرداماد و ملاصدرا و فيض و پدر خود مؤلف «مولي محمد تقي مجلسي» در عين گرايش فلسفي و عرفاني از محدثان بزرگ و از ستارگان تاريخ حديث بودهاند ـ برخلاف قانون شريعت مقدسه وانمود مينمايد. ثانياً اثبات عقول را كه مسئلهاي فلسفي است و آن را بايستي بزبان فلسفه رد كرد نه با زجر و منع و عواطف، بحثي فضول و زائد و بيجا وانمود مينمايد.
علامه طباطبائي در مقام دفاع از حريم فلسفه و براي پاسخ منطقي به مؤلف و با استفاده از مقدماتي كه مؤلف آن را قبول دارد و ابراز نموده است به پاسخ پرداخته است. پاسخ اول را ميتوان با شكل قياس منطقي به اين صورت بيان كرد:
1. بر مبناي مؤلف: عقل در اصطلاح شرع همان قوه ادراك خير و شر و معرفت «اسباب امور و ذوات اسباب» است.[19]
2. اصل شرع ـ يعني نبوت و وحي و كتاب ـ در زماني حجّت است كه عقل شخص مكلّف آن را بپذيرد؛ و به تعبير ديگر: ملاك صحت و خير و «حجّت» بدون شرع و صدق پيامبر همان عقل انسان است و لذاست كه فاقد عقل قابل تكليف نيست و آنجائي كه عقل نباشد شرع هم نخواهد بود.
3. عقل، تابع استدلال است و براي او مقدمه، مقدمه است و نتيجه، نتيجه! وقتي عقل مجبور به تصديق و قبول مقدمه باشد، مضطر و مجبور به قبول نتيجه است و آن را نميشود براي قبول نتيجه ملامت كرد.
4. آنكه حجيّت ظواهر حديث ـ كه مستند كلام مؤلف است ـ قويتر از حجيّت ذاتي عقل و علم نيست زيرا دلالت الفاظ، قطعآور نميباشد و ظني است و با ظواهر حديث نميتوان با قطعيت علم و عقل مقابله كرد. (شايد بهمين سبب قرآن كريم و بسياري از احاديث معرفتي همواره با استدلالهاي منطقي عقل پسند همراه است).
نتيجه اين مقدمات اين ميشود كه: پس از قبول و استفاده از آن براي اثبات حجيّت شرع و وحي و نبوت، نميشود و نبايد آن را يكباره در مقام فهم حديث بكناري گذاشت و آن را از كشف معارف الهي در الفاظ حديث محروم ساخت، زيرا اين كار از قبيل «ابطال مقدمه» پس از قبول آن، و پس از دست يافتن به نتيجه است و اين درست مانند آن است كه پس از ساختن بنائي چند طبقه، پايه و پي آن را از بين ببرند چه در اينصورت تمام بنا ويران خواهد شد و (نتيجه) در هم فرو خواهد ريخت.
به علاوه، قبول مقدمه و انكار آن در يك برهان، خود جمع بين سلب و ايجاب و يك تناقض منطقي است و بطلان آن واضح است و انكار نتايجي كه عقل بدست ميآورد سرانجام به انكار شرع خواهد انجاميد.
نص كلام محشّي در ذيل جمله «و أثبتوا عقولاً و تكلموا في ذالك فضولاً» اين است: بل لأنّهم تحققوا اوّلاً ان الظواهر الدينيّه تتوقف في حجيّتها علي البرهان الذي يُقيمه العقل، والعقل في ركونه و اطمئانه الي المقدمات البرهانية لايفرق بين مقدمه و مقدمه، فاذا قام برهان علي شيء اضطر العقل الي قبوله.
و ثانياً ان الظواهر الدينيّة متوقفة علي ظهور اللفظ، و هو دليل ظنّي، و الظنّ لايقاوم العلم الحاصل بالبرهان لوقام علي شيء ـ و امّا الأخذ بالبراهين فى اصول الدين ثم عزل العقل فى ماورد فيه آحاد الاخبار من المعارف العقلية فليس الا من قبيل ابطال المقدمة بالنتيجه التي تستنج منها، و هو صريح التناقض ـ والله الهادي ـ فان هذه الظواهر الدينيّة لو أبطلت حكم العقل لأبطلت اولاً حكم نفسها المستند فى حجيّته الي حكم العقل ...[20]
علامه طباطبائي، در پايان اين تعليقه پس از اثبات اعتبار عقل و اهميت نقش آن در فهم كلام الهي و حديث معصومين بنا به خصلت حكمت آموزي خود همانند شيخ مفيد در برابر صدوق به نصح ميپردازد و توالي فاسده هر گونه ساده انديشي در باب عقايد و شرح كلمات معصومين را بيان ميكند.
شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد (كه نام ديگرش شرح عقايد الصدوق است) از استاد خود شيخ صدوق ابنبابويه رئيس المحدثين زمان درخواست ميكند كه براي حفظ مصلحت اسلام و اعتبار مذهب تشيع در ميان ساير مذاهب، در بيان عقايد اسلامي شيعه، هر عقيده ضعيف يا باطل را كه مطابق سليقه اوست به شيعه نسبت ندهد و در كنار اين پرتگاهها و لغزشگاهها، آهسته و هشيارتر قدم بردارد.
شيخ مفيد در تصحيح الاعتقاد پس از نقل كلام صدوق رضوان الله عليه ميگويد:
والذي صرح به ابوجعفر (ابن بابويه) في معني الروح والنفس هو قول التنا سخية بعينه من غيران يعلم انه قولهم، فالجناية بذالك علي نفسه و علي غيره عظيمه.
و سپس قول تناسخيه را نقل نموده و ميگويد:
... و هذا من أخبث قول و البعده من الصواب. و بما دونه فى الشتاعة و الفساد شنّع به الناصبة علي الشيعة و نسبوهم الي الزندقة ولو عرف مثبته بما فيه لما تعرض له، لكن اصحابنا المتعلقين بالأخبار، اصحاب سلامة و بعد ذهن وقلّة فتنة، يمرّون علي وجوههم فيما سمعوه من الأحاديث و لاينظرون فى سندها و لايفرّقون بين حقها و باطلها و لايفهمون ما يدخل عليهم فى اثباتها و لايحصلون معنا ما يطلقونه منها ...[21]
اين سخنان را منكر حديث يا مخالف صدوق و رقيب او نميگويد بلكه كلام مردي فقيه و محدث و متكلم است كه خود را شاگرد صدوق ميداند و او را محدّثي مؤمن و صادق و خيرخواه مذهب ميشناسد، اما حقّ، احّق است كه پيروي شود.
روح كلام شيخ مفيد آن است تحمل حديث و علم به اسناد، ملازمهاي با درك معاني عميق معارف آن ندارد و بسا محدث كه به بطون آن نرسد و معنا و مقصود امام را نفهمد. نقل حديث با فهم آن و درايت با روايت، دو چيز و دو كار جداي از همند كه گاه از عهده يك نفر بر نميآيد و بقول حديث نبوي: «ربّ حامل فقه الي من هو أفقه منه».[22] و عن الصادق
حديث تدريه خير من الف ترويه و لايكون الرجل فقيهاً حتي يعرف معاريض كلامنا و انّ الكلمة من كلامنا لتنصرف علي سبعين وجهاً لنا من جميعها المخرج.[23]
و عن اميرالمؤمنين : «اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل»[24] كلام معصوم مانند كلام الهي داراي بطون است و همانگونه كه خود آنها فرمودهاند فهم آن براي همه يكسان نيست و هر كس بقدر ظرف خود از آن درياي بيكران بر ميدارد.
علامه طباطبائي نيز با تمام ارادت و عنايتي كه به شيخ المحدثين زمان خودش يعني مجلسي دارد و مرهون تلاشهاي آن محدث بزرگ و نگهبان ميراث گرانبهاي اهل بيت ميباشد از روي خيرانديشي و راهنمائي براي آيندگان و محدثان جوان و بمنظور حفظ اعتبار عقلگرائي شيعي كه سيره اهل بيت بوده است، در برابر تهاجم سلفيه و ظاهريه و حشويه و اخباريين پيرامون آنها ... چنين ميگويد:
و طريق الاحتياط الديني لمن لم يتثبّت فى الأبحاث العميقه العقلية ان يتعلق بظاهر الكتاب و ظواهر الاخبار المستفيضة و يرجع علم حقايقها الي الله. عزّ اسمه و يجتنب الورود فى الأبحاث العميقة العقلية اثباتاً و نفياً. امّا اثباتاً فلكونه مظنه الضلال و فيه تعرض للهلاك الدائم؛ و امّا نفياً فلما فيه من و بال القول بغير علم والانتصار للدين بما لايرضي به الله سبحانه و الابتلاء بالمناقضة في النظر.
و اعتبر فى ذالك بما ابتلي به المؤلف رحمه الله، فانه يطعن فى آراء اهل النظر فى مباحث المبدء و المعاد بشيء إلا ابتلي بالقول به بعينه او بأشد منه، كما سنشير اليه فى موارده، و اول ذالك ما فى هذه المسألة، فانه طعن فيها علي الحكماء فى قولهم بالمجردات ثم أثبت جميع خواص التجرد علي انوار النبي و الأئمه ، ولم يتنبّه انه لو استحال وجود موجود مجرد غيرالله سبحانه لم يتغيّر الحكم استحالته بتغيير اسمه، و تسمية ما يسمونه عقلاً بالنور و الطينة و نحو هما .
شرح و تعليق علامه طباطبائي بر بحارالانوار يك ضرورت علمي و به مصلحت معارف عاليه اماميه بود، چه حديث شيعه با تمام عظمتش بايد بگونهاي تفسير شود كه سبب وسيله سوء استفاده و تبليغ دشمنان يا مسخره آنها نگردد و نقد تفاسير ضعيف از طرف مرزداران معارف شيعه، همانند شيخ مفيد علامه طباطبائي خدمتي بزرگ به فرهنگ و معارف عاليه اسلامي اماميه است؛ رحمة الله عليهم اجمعين و السلام علكيم و رحمة الله.
اين مختصر بتقاضاي برادران گرامي بمناسبت بزرگداشت محدث نامي مولانا محمّد باقر مجلسي (رضوان الله تعالي) تهيه و تقديم ميگردد.
پينوشتها:
*اين مقاله بدعوت كنگره علامه مجلسي كه در اصفهان برگزار گرديده آذر 1378 تهيه و ارسال شده است.
1. بحار جديد 1/82.
2. و نيز در صفحه 141 در شرح حديث «لادين لمن لامروّة له...» همين معنا را نموده است.
3. همان.
4. بحار ج 1، ص 89، حديث 16، ص 90.
5. وجه ديگر آن است كه حماقت را نه بمعناي نقص بدني و روحي بلكه ارادي و بمعناي ترك عقل دورانديش و حافظ از عذاب آخرت بدانيم. اشاره به حديث مشهور «العقل ماعبد به الرحمان و اكتب به الجنان» و حماقت هر گونه زندگي است كه او را از بهشت خلد دور كند. و باين معنا اكثر مردم احمق خواهند بود.
6. كه بترتيب در (ج4/ص 129) و (4/131) و (4/72) و (4/38) و (4/62) و (4/137) بحارالانوار آمده است.
7. رجوع شود به كتاب ملاصدرا شخصيت و مكتب او.
8. بحار، 1/103.
9. همان.
10. همان، ص 103-104.
11. همان، 4/314.
12. نوادرالاخبار، ص 50.
13. همان، ص 50.
14. نوادر، 54.
15. همان، ص 51/بحار.
16. بحارالانوار، 1/106.
17. همان، 1/85.
18. معاني الاخبار، 1/1، نوادرالاخبار، ص 50.
19. بحار، 1/99.
20. همان، 1/104. (پاورقي).
21. شرح عقايد الصدوق (تصحيح الاعتقاد)، شيخ مفيد، ص 185-186.
22. بحار، 2/148.
23. نوادرالاخبار، ص 50.
24. همان، ص 50-51.
/ج