گفت وگو بين اسلام و مسيحيت (1)
اشاره
در اين مقاله، نويسنده پس از اشاره به برخى از نتايج مثبت گفتوگوهاى متعدّد دو دين يادشده، به تشريح برخى از موانع مهم و اساسى بر سر راه تفاهم كامل اسلام و مسيحيت مى پردازد. اين موانع عبارت اند از:
موضوعات اعتقادى: مانند تثليث، مسئله نجات و قوانين دينى. نويسنده معتقد است كه بسيارى از اختلافات دو دين در موضوعات اعتقادى بيشتر به حيطه عمل بازگشت دارد تا حيطه نظر.
آزادى براى انجام عبادات: در اين بخش، نويسنده به اين اعتراض كه مسيحيان در جهان اسلام براى انجام عبادات آزاد نيستند مى پردازد و مى كوشد تا نشان دهد كه مسلمانان هم در غرب، چندان در انجام مراسم و شعاير دينى آزاد نيستند. وى از مسيحيان مى خواهد كه از اين موضوع به عنوان مستمسكى در گفتوگوهاى دوجانبه استفاده نكند.
فعاليت تبليغى: در اين بخش نويسنده به برخى از نابرابرى هاى دوطرف در مورد فعاليت تبليغى اشاره مى كند و از مسيحيت به اين دليل كه فعاليت هاى تبليغى اش با جنبه هاى مادى و سكولار دنياى مدرن آميخته شده، انتقاد مى كند و آن را با فعاليت هاى بزرگان مسيحى در قرون اوليه ناسازگار مى داند.
ديدگاه هاى متفاوت اسلام و مسيحيت در قبال تجدّدگرايى: شايد بتوان جدّى ترين نقد نويسنده به مسيحيت را در اين مقاله همين بخش دانست كه ردّپاى آن در تمام بخش هاى قبلى نيز وجود دارد. نويسنده معتقد است كه تجدّدگرايى و نمودهاى آن به صورت يك «شريك خاموش» در تمام گفتوگوهاى اسلام و مسيحيت حضور دارد و هر دو دين بايد تا حدّ توانشان از اين حضور آگاه باشند و از پيامدهاى منفى آن بكاهند.
مقدمه
مسلمانان نيز كنفرانس هاى ثابتى را در اين موضوع در كشورهاى اردن، مصر، تركيه و ايران و بسيارى از ديگر كشورهاى مسلمان، ترتيب داده و سازماندهى كرده اند. اين در حالى است كه برخى از مراجع و سازمان هاى مهم اسلامى ـ چه شيعه و چه سنى ـ در خط مقدم حركت به سوى تفاهم بيشتر اسلام و مسيحيت (از جمله شكل راست انديش آن) گام برداشته اند. همچنين، تا آنجا كه به علائق اخلاقى مشترك بين دو دين مربوط مى شود، هماهنگى هايى هم در مرحله عمل صورت گرفته كه نمونه آن را مى توان در كنفرانس سازمان ملل در سال 1994 درباره خانواده، كه در قاهره برگزار شد، مشاهده كرد. باآن كه برخى ازاين نشست ها درجهت منافع سياسى يك يا دوطرف گفتوگو ترتيب يافته اند، موضوعات بسيارى نيزفارغ ازمنافع سياسى مورد بحث قرار گرفته اند و حداقل درميان كسانى كه درچنين فعاليت هايى شركت كرده اند توافق هايى حاصل شده است.
شكى نيست كه در ميان طرفداران گفتوگوى واقعى، اكنون فهم بهترى از موضوعات اساسى و حتى پيشنهادهاى درخور تحسينى براى حل برخى از مسائل مورد اختلاف مطرح شده است، لكن هنوز مشكلات و موانعى در راه گفتوگوى واقعى وجود دارد. ارمغان چنين گفتوگويى فهم مشترك و احترام متقابل خواهد بود و در نتيجه، هر دين ديگرى را به عنوان راهى كه خداوند براى نجات (به معناى دقيق كلمه) مقدر و مقرر كرده به رسميت خواهد شناخت. در اين نوشته، برآنيم تا به جاى پرداختن به موضوعاتى كه پيش از اين براى جريان اصلىِ پيروان هر دين (نه همه آنان) در حد محسوس و رضايت بخشى حل شده، به اين مشكلات و موانع اساسى بپردازيم. ما تحت چهار مقوله به اين موانع و مشكلات خواهيم پرداخت: موضوعات اعتقادى،(1) آزادى براى انجام عبادات، فعاليت تبليغى و نگرش دو دين به تجددگرايى و سكولاريزم.
موضوعات اعتقادى
به طور كلى حجم وسيعى از سياست هاى ديپلماتيك وجود دارد كه مى كوشد تا موضوعات اعتقادى اصيل را پنهان كند. در ميان اين موضوعات مسئله تثليث و تجسد مسيح در هر مناظره و گفتوگويى بين اسلام و مسيحيت به عنوان مسأله اى هولناك و هراس انگيز نمايان مى شوند. بيشتر متفكران مسلمان به رغم پذيرش حكم قرآن در باره منشأ الاهى مسيحيت، اين آموزه هاى اصلى مسيحيت را تفسيرى نادرست از پيام مسيح و تحريف متن عهد جديد مى دانند و ميان تثليث كه قرآن به شدت با آن مخالف است و فهم راست انديش مسيحى كه به هيچ وجه يگانگى خداوند را ناديده نمى گيرد، تمايزى نمى بينند. البته ناگفته پيداست كه تأكيد بر توحيد در اين دو دين، متفاوت است و تفسيرى توحيدى از تثليث، آن گونه كه مسلمانان خواستار آن هستند; تنها مى تواند در سطحى رمزآميز صورت پذيرد.
اما مسيحيان تلاش هاى اندكى براى توجيه اين آموزه ها به شيوه اى مابعدالطبيعى و رمزآميز صورت داده اند و حتى محافل سنتى تر كه اين آموزه ها را به طور كامل پذيرفته اند، آنها را بيشتر به صورت اصول جزمى و نه حقائق مابعدالطبيعى تفسير مى كنند. هنگامى كه تثليث كاملا (در خداوند) و مساوى با يگانگى خداوند در نظر گرفته شود، به طورى كه توحيد معنايى غير از تثليث كه يكى از اعضاى سه گانه آن در تاريخ به موجودى تجسد يافته تبديل شده، ندارد، رسيدن مسيحيت به تفاهم اعتقادى و اساسى با اسلام و يهوديت در اين موضوع غيرممكن خواهد بود. به علاوه، كسانى مانند جان هيك كه مى كوشند آموزه هاى تجسد و تثليث را به شيوه اى تفسير كنند كه در توحيدِ مبدء الاهى تأثيرى نگذارد، افرادى راست انديش محسوب نمى شوند و جريان اصلى جامعه اعتقادى مسيحى نيز سخنان آنان را نمى پذيرد.(2) در مورد مسلمانان، خارج از حلقه هاى صوفيان، افراد زيادى وجود دارند كه نمى خواهند از آموزه قرآنى جهان شمول بودن وحى و لوازم آن پيروى كنند. آنان مسيحيت را در شكل سنتى و تاريخىِ آن به عنوان يك دين اصيل كه آموزه هاى اصلى آن شامل لب لباب حقيقت نيز مى شود و براى آشكار كردن تطابق عميق آن با آموزه هاى توحيد بايد آن را به شيوه اى مابعدالطبيعى، باطنى و فراتر از تفاسير لفظى بيان كرد، نمى پذيرند.
به هر حال، مناظرات كلامىِ چند دهه گذشته بين اسلام و مسيحيت به روشنى نشان مى دهند كه، به گفته فريتيوف شووان، تطابق كامل بين اديان در فضاى انسانى غيرممكن است و تنها در فضايى الاهى امكان دارد. به علاوه، كارايىِ وحدت گرايى دينى، يعنى رسيدن به وحدت ذاتى بدون اين كه كثرت شكل هاى خارجىِ وحىِ الاهى خداوند ناديده گرفته شود، فقط از طريق «وحدت باطنى» اديان امكان پذير است.(3)
اگر به خاطر داشته باشيم كه در فضاى مسيحيت، باطن گرايى را در تقدس، مى توان يافت و در اسلام تقدس در باطن گرايى كه در درجه اول در ميان صوفيه وجود دارد،(4) بروز مى يابد، مى توان فهميد كه چرا براى بسيارى از مشكلات اعتقادى در حال و هواى امروزى، راه حل مناسبى نيافته اند.
اين راه حل ها در سطحى كه محققان دين و الاهيدانان خواستار آن هستند، يعنى در سطح رسمى حتى اگر از مقاصد مطلوبى ناشى شده باشند، ممكن نيست كه بدون تحريف، انصاف كامل را درباره ديدگاه هاى مسيحى و اسلامى رعايت كنند. بهترين كارى كه در چنين مواردى مى توان انجام داد، اين است كه به طرف مقابل احترام بگذاريم و حداقل مسلمانان بايد اين آيه قرآنى را به ياد داشته باشند كه: «ولا تجادلوا اهل الكتاب (از جمله مسيحيان) الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون.»(عنكبوت 46) بقيه كارها را بايد به خود خداوند سپرد.
با وجود اين، «وحدت باطنى» اديان نيز جاى خود را باز كرده است، چنانچه مى توان آن را در ميان نوشته هاى بسيارى از نويسندگان سنت گرا كه شووان از برجسته ترين آنها است و همچنين بسيارى از مسيحيان سنتى كه هم سنت گرا و هم شمول گرا هستند، مشاهده كرد. مشكلى كه همچنان باقى است اين است كه شكافى نتيجه اين تلاش ها را از سخنان بسيارى از دانشمندان و الاهى دانان مسيحى و مسلمان كه نسبت به اين نوشته ها از خود مقاومت نشان مى دهند و يا با بعد باطنى سنت خودشان ضديت دارند جدا مى سازد. در اين جا خوب است به اين نكته اشاره كنيم كه حمايت بيشتر پژوهشگران دينى ظاهرگرا از انديشه هاى تجددگرايانه كه از ارزش اساسى ايمان آنان مى كاهد، عملى تناقض آميز است، حال آن كه باطن گرايى اساس ايمان را قوت مى بخشد. به هر حال، در سطح اعتقادى ظاهرى، موضوعات اعتقادى اساسى بين اسلام و مسيحيت همچنان لاينحل باقى مى مانند، در حالى كه در سطح باطنى و مابعدالطبيعى حقايق مربوط به دو دين با يكديگر هماهنگ هستند. اين هماهنگى فراتر از تمامى تنش هايى است كه در حوزه افتراق پايين تر از وحدت اصلى موجودند. بنابراين، شايد بهتر باشد كه در سطح ظاهرى اختلافات مشخصى را به عنوان اختلافاتى كه در اين سطح نمى توان از ميزان آنان كاست، به رسميت بشناسيم و سپس در جهت كسب احترام متقابل بكوشيم، اگرچه موفق به رويت وحدت اصلى كه در آن تمامى اختلافات ظاهرى از ميان برداشته مى شوند، نشويم.(5)
دسته عمده ديگر از مسايل اعتقادى عبارت است از مسأله نجات و جواب به اين پرسش اساسى كه چه كسى اهل نجات است. بى ترديد، بين نظريه مسيحى «نجات» و نظريه اسلامى «فلاح» اختلافاتى وجود دارد. لكن براساس آموزه مشترك جاودانگىِ روح و واقعى بودن حالات پس از مرگ يعنى جهنم، برزخ و بهشت، شباهت كافى بين اين دو نظريه وجود دارد و به ما اجازه مى دهد سؤال را در اين مورد مسأله نجات در داخل مرزهاى دينى اسلام و مسيحيت مطرح كنيم. بى شك براى مسيحيان بسط امكان نجات، فراتر از رستگارى ارائه شده از سوى مسيح مشكل است، اما حداقل براى مسيحيان منصفى كه تجربه دست اولى از مسلمانان باتقوا داشته اند، محكوم كردن همه مسلمانان به آتش جهنم نيز چندان آسان نيست. برخى از آنان راه حل هاى نيمه موفقى مانند بسط عنايت نجات بخش مسيح به مسلمانان و ملاحظه آنان به عنوان مسيحيانى كه نمى دانند مسيحى اند، را امتحان كرده اند. ظاهراً مسلمانان بى درنگ چنين راه حل هايى را رد مى كنند.
در بين مسلمانان نيز تلخ ترين نوع «تضييق محدوده ايمان» در ميان تعداد زيادى از معتقدان به عنوان يكى از تأثيراتى كه همراه با تجددگرايى بر روح مسلمانى وارد شده و عكس العمل در مقابل آن، طى قرن گذشته به وقوع پيوسته است. ادبيات سنتى اسلامى سرشار است از گفته هايى دالّ بر اين كه اگر يهوديان و مسيحيان مطابق با اصول دين خود زندگى كنند، نجات مى يابند. اين نكته به طور كامل با تعاليم قرآن مطابقت دارد. به علاوه، هميشه اين بحث مطرح بوده كه قرآن و شريعت اسلامى به مسلمانان دستور مى دهد كه از جان، مال ودين «اهل كتاب» حمايت كنند. بنابراين، اگر دين آنان تمامى آنان را به سوى جهنم سوق مى دهد، چرا خداوند مسلمانان را فرمان داده كه از آنان و دينشان حمايت كنند؟ اين كار، عملى وحشتناك است كه با عدالت و رحمت خداوند ناسازگار است.
در دهه هاى اخير به جاى استمرار و بسط نگرشِ نسل هاى پيشين در حرمت نهادن به دين اهل كتاب و پذيرش اين كه اديان يادشده پيروان خود را به طور جدى به سوى نجات سوق مى دهند، تعداد زيادى از مسلمانان به سبب حملات مبلغان مسيحى و سكولارها عليه آنان، معمولا همراه با تعصب شروع به تبليغ اين نظر كرده اند كه تمامى غيرمسلمانان به معناى اعتقادى كلمه و نه استعارى كافر و به شقاوت ابدى محكوم اند. اگرچه قوت يافتن اين نگرش، تا حد زيادى، عكس العملى در مقابل حملات بى شرمانه عليه اسلام است، ترديدى وجود ندارد كه در نتيجه آن، نگرش شمول گرايانه اسلام در محافل خاصى كه مسأله نجات در ميان آنان مطرح است، به پرده فراموشى سپرده شده است. حال آنكه مسأله نجات مسأله اى است كه اسلام سنتى و به خصوص صوفيه آن را به اين شكل پاسخ داده اند كه كسانى كه صادقانه از دين خودشان پيروى كنند، اگر دين آنان يك دين اصيلِ وحيانى باشد، (از جمله مسيحيت) اهل نجات خواهند بود.
در گفتوگوهاى جارى بين اسلام و مسيحيت، مسلماً گروه هاى زيادى در دو سوى گفتوگوها حضور دارند كه ديدگاهشان داراى درجات متفاوتى از شمول و عموميت است، اما ديدگاه دوطرف گفتوگو هرچه كه باشد، كشاندن مسئله نجات به كانون عرصه هاى گفتوگو و بحث جدى در مورد آن حائز اهميت است. گفتوگوى دينى بين گروهى كه خود را ساكنان آينده بهشت مى دانند با گروه مخالف آنان كه ساكنان جهنم تلقى مى شوند، نه تنها امرى دست نيافتنى، بلكه بيهوده و بى ثمر است. در هر دو طرف گروه هايى وجود دارند كه آشكارا از چنين ديدگاه هايى جانب دارى مى كنند، لكن معمولا اين گروه ها به دنبال انجام گفتوگويى نيستند. اما براى كسانى كه به گفتوگو مبادرت مىورزند، ضرورى است كه در اين دوره از تاريخشان از واقع شدن در فضايى بسته خوددارى كنند. در همين حال، ضرورى ترين كار عبارت است از تأكيد دوباره بر شمول و عموميت نگرشى كه به وضوح در قرآن براى مسلمانان بيان شده و در سنت اسلامى به طور فطرى وجود دارد. اين شمول گرايى در حقيقت به عميق ترين معنا همان دليل وجود اسلام (raison_d'etre) است.
دسته سومِ مسائل مربوط به اعتقادات عبارت است از شريعت دينى. در جهان مدرن، قانون كاملا از الاهيات متمايز است، در حالى كه شريعت اسلام از آنجايى كه ذاتاً قانونى الاهى است، نه تنها به آنچه كه در غرب، الاهيات (theology) خوانده مى شود مربوط است بلكه همان نقش محورى الاهيات مسيحى را در اسلام دارد. بنابراين، شايسته است كه نگرش هاى اسلامى و مسيحى درباره قانون الاهى و سكولار در اين بخش از مقاله كه مربوط به موضوعات اعتقادى و الاهياتى است، مورد بحث قرار گيرد.
مسلمانان و مسيحيان در گفتوگوهايشان و به ويژه با رسانه هاى جمعى كه عمومى تر است، براساس فهم خودشان از قانون الاهى و سكولار، براى نقد طرف مقابل برنامه ريزى مى كنند. مسلماً در مسيحيت حتى در اين عصر سكولار نظريه قوانين خداوند چنان كه در بحث و تبادل نظر مكرر اين نظريه در مورد موضوعات روز مانند بحث سقط جنين مى توان مشاهده كرد، حائز اهميت بسيار زيادى است. با اين حال در غرب قانون امرى دانسته مى شود كه عمدتاً سكولار است و كليساهاى مسيحى در طول تاريخ به راحتى تفاوت بين قوانين خداوند را كه اخلاقى و معنوى است و قوانين سكولار كه زندگى روزمره مردم را اداره مى كنند، پذيرفته اند. در واقع، انتظار بشر امروزى از قوانين اين است كه مطابق با اراده مردم و نيز هوس هاى الهه عجيب و غريب «زمانه» تغيير كنند. اين الهه در ذهن بسيارى از كسانى كه از روح «زمانه» سخن مى گويند به طرق مختلفى جايگزين كاركرد روح القدس شده است.
ديدگاه اسلامى درباره قانون الاهى يا شريعت كاملا متفاوت است.(6) اين شريعت ريشه در منابع تغييرناپذير قرآن و سنت دارد، لكن داراى تنه اى است كه در خلال اعصار و زمان ها مطابق با شرايط زمانى مختلف رشد كرده است. در اين ديدگاه، قانون الاهى جامعه را شكل مى دهد و جامعه نقشى در به وجود آمدن قانون الاهى ندارد. اين قانون را نمى توان منسوخ تر از «موعظه سر كوه» دانست، زيرا شريعت اسلامى متعلق به عربستان درقرن هفتم ميلادى است و موعظه فوق الذكر دوهزار سال قبل در فلسطين ادا شده است.
در مناظرات مسيحيان و مسلمانان با مسيحيان در عدم فهم ديدگاه طرف مقابل سهيم بوده اند، لكن بيشترين فشار از سوى مسيحيان اعمال شده است. تعداد كمى از مسيحيان از خود نسبت به مسلمانانى كه خواستار بازگشت به قوانين دينشان مى باشند، همدلى نشان مى دهند. اين قوانين طى دوران استعمار به زور تغيير كردند. اين در حالى است كه مسلمانان در مجموع بيشتر نسبت به مسيحيانى كه مى خواهند در جامعه اى لذت گرا مطابق با قوانين اخلاقى سنتى خودشان به حياتشان ادامه دهند، ابراز همدردى كرده اند. عجيب اين است كه اين مسيحيان كه تعداد زيادى از آنان پروتستان هاى انجيلى و افراد تازه مسيحى هستند، بيش از ديگران با اسلام و مسلمانان كه مانند همين مسيحيان مى كوشند تا مطابق با قوانين دينيشان زندگى كنند، مخالفت مى كنند. در اين عرصه، يهوديان سنتى كه از قانون الاهىِ ريشه دار در كتاب مقدس برخوردارند، تصورشان از قانون الاهى شبيه به مسلمانان است و شايد روزى بتوانند نقش مهم ترى در ايضاح اين موضوع براى خودشان و مسلمانان در غرب ايفا كنند.
به هر حال، يكى از موانع اصلى در راه فهم متقابل اسلام و مسيحيت مفهوم قانون الاهى در مقابل مفهوم قانون سكولار است كه نظريه جامعه و مرجعيت سياسى دينى در مقابل جامعه و مرجعيت سياسى سكولار را نيز به طور كامل دربرمى گيرد. بدون گسترش احترام متقابل دو طرف به يكديگر در فهم رابطه قانون الاهى با قانون سكولار ، احترام حقيقى به ديدگاه هاى يكديگر و رسيدن به توافق در مورد برخى از موضوعات اساسى غيرممكن خواهد بود.
مسلّماً اين پرسش آشكارا به رابطه بين مرجعيت معنوى و دنيوى مربوط است. هنوز تعداد زيادى از مسيحيان به مسلمانان به دليل حاكميت پيامبر اسلام و به اين دليل كه دين اسلام هيچ گاه دين را از سياست جدا نكرده است، خرده مى گيرند. تعداد زيادى از مسلمانان نيز معتقداند كه مسيح با واگذار كردن كار قيصر به او، دين را به امرى اخروى تبديل كرد و اهميت دين را در زندگى انسان به حاشيه راند و همين كار سرانجام به سكولاريزه شدن غرب منتهى شد. اما تعداد زيادى از مسلمانان نيز مدعى اند كه جدايى مسيحيت از سياست در غرب امرى ظاهرى است و ارتباطاتى پنهانى بين اين دو وجود دارد كه به مرور زمان آشكار مى شوند. نمونه اى از اين ارتباط را مى توان در نوع واكنش دولت هاى غربىِ به ظاهر سكولار نسبت به فاجعه قتل عام مسلمانان به دست صرب هاى مسيحى در سال 1992 مشاهده كرد.
اسلام و مسيحيت هيچ يك نمى توانند ديدگاه خود قوانين در مورد بر ديگرى تحميل كنند، اين در حالى است كه غربِ مدرن با مسيحيت متفاوت است و مى كوشد ديدگاه هايش را در مورد رابطه دين و سياست بر تمامى جهانيان تحميل كند و، به بيان يك جامعه شناس كاتوليك، براى خصوصى كردن و «در يك مكان خاص جاى دادن» دين چنان كه در غرب ديده مى شود به طور همه جانبه تلاش مى كند. اگر هدف، رسيدن به فهم متقابل است هيچ كدام از مسلمانان و مسيحيان نبايد به پيروزى و غلبه بر طرف مقابل تمايل داشته باشند. هر طرف بايد بفهمد كه دو چهره مسيح و پيامبر اسلام كه يكى از آن دو از تمامى تعلقات اين دنيا اجتناب كرد و ديگرى براى تغيير دادن آن خود را در آن مستغرق ساخت، هر دو پديده هاى الاهى اى هستند كه بايد تحقق مى يافتند و از اين رو بود كه خداوند آنها را متحقق كرد. فهم اين نكته نيز ضرورى است كه هر دو نمونه در حقيقت از سوى او آمده اند و به دو ديدگاه مختلف در مورد رابطه بين مرجعيت معنوى و دنيوى منتهى مى شوند. به علاوه هر طرف بايد بياموزد كه فراتر از تمامى فرصت هاى زودگذر به ديدگاه هاى طرف مقابل احترام بگذارد. همچنين هر طرف بايد بتواند بين اصول مورد نظر در دين و پيشامدهايى كه ضرورتاً حاكى از نقص هاى متعلق به حيطه فعاليت سياسى هستند، تمايز قائل شود.
سرانجام در ميان موضوعات اعتقادى بايد به اين واقعيت اشاره كنيم كه با كمال تعجب و در آستانه هزاره سوم ميلادى، يكى از موضوعات اعتقادى اسلام و مسيحيت، يعنى بحث معاد، تبديل به يكى از موضوعات اصلى مورد نزاع بين شاخه هاى معينى از اسلام و مسيحيت شده است. اسلام و مسيحيت هر دو به پايان تاريخ انسانى، كه با دخالت الاهى مشخص مى شود، اعتقاد دارند. اين دخالت الاهى در هر دو دين شامل مسيح و بازگشت او مى شود. به علاوه، حوادث پايانى اى كه منجر به پايان اين جهان مى شود، بين اين دو دين و يهوديت يكسان است. بسيارى از گفتوگوهاى اعتقادىِ دهه هاى اخير موجب وضوح اين شباهت ها شده است. ولى اين تشابهات هنوز در غرب بين عادى ترين مسيحيان شناخته شده نيست.
اما آنچه تناقض آميز است اين است كه در آستانه هزاره سوم ميلادى گروه هاى مسيحى مشخصى كه برخى از پژوهشگران آنان را «صهيونيست هاى مسيحى» مى نامند، به خصوص در مسائل مربوط به سرنوشت بيت المقدس (اورشليم) موضعى خصمانه و ضداسلامى اتخاذ كرده، به شدت از تسلط يهوديان بر اين شهر حمايت مى كنند. حمايت آنان به اين دليل نيست كه شيفته يهوديت اند، زيرا به اعتقاد آنان تمامى يهوديان مسيحى خواهند شد، بلكه براى به انجام رساندن مراحلى است كه از ديدگاه آنان، لازمه آمادگى براى بازگشت مسيح است. در حالى كه برخى از رهبران اين گروه ها آشكارا در معضل اسرائيل ـ فلسطين موضعى ضد اسلامى اتخاذ مى كنند، ديگران از اين هم جلوتر مى روند و علناً اسلام را با نيروى ضد مسيح يكى مى دانند. در اين جا بايد مؤكداً بر دو نكته تأكيد كنيم: اول اين كه ديدگاه هاى خصمانه و ديوانهوار اين گروه ها نسبت به تفاهم اسلام و مسيحيت بسيار مخرب هستند و دوم اين كه جاى بسى تأسف است كه بعضى از گروه هاى مسيحى از آموزه هاى مربوط به معاد كه بايد يكى از پايه هاى اصلى توافق بين دو دين را شكل دهد، براى برانگيختن كينه عليه اسلام در هر سطحى، از سطح معنوى گرفته تا سطح سياسى، بهره مى گيرند.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
1. به يك معنا تمام موضوعاتى كه در اين مقاله بررسى قرار شده اند، اعتقادى هستند، اما در اين متن مراد ما از موضوعات اعتقادى موضوعاتى است كه به معناى دقيق تر كلمه مربوط به علم اعتقادات يا الاهيات، theology است.
2. در مورد مناظره ما با جان هيك درباره موضوعات اعتقادىِ اصلى در گفتوگوى اسلام و مسيحيت، نگاه كنيد به:
. Aslan "Religions and the concept of the Ultimate - An interview with John Hick and Seyyed Hossein Nasr." Islamic Quarterly, 40 (1996): 266-83.
ما عبارت باطنى (esotric) را براى دلالت بر بعد درونى و حقيقت ذاتى اشياء به كار مى بريم، نه اعتقاد به نيروهاى غيبى يا جادويى (occultism)كه در مطالعات آكادميك اديان معمولا با اين معنا خلط مى شود.
3. نگاه كنيد به
F. Schuon "Christianity / Islam - Essays on Esoteric Ecumenism". trans. G.Polit (Bloomington, In: World Wisdom Books, 1985).
4. همان، ص 167
5. به اين كتابِ ما رجوع كنيد:
Knowledge and the sacred (Albang, NY: The State University of New York press, 1991), chapter nine, 280-308.
6. اين تفاوت ها را در كتاب زير شرح داده ايم:
Ideals and Realities of Islam (London: Harper/Collins, 1994), chapter IV,93-120