نقد كتاب »خاطرات يك شورشي ايراني« (3)
گذشته از انقلاب ايدئولوژيك و مراحل و فازهاي آن كه به خوبي توسط مسعود بنيصدر تشريح و توصيف شدهاند، موضوع ديگري كه در اين كتاب جلب توجه ميكند، عمليات نظامي سازمان رجوي پس از استقرار در خاك عراق عليه ايران است. رجوي در سال 65 و در راستاي يكي از فازهاي انقلاب ايدئولوژيك، راهي عراق شد و با اين توجيه كه سازمان را به «جوار خاك ميهن» منتقل ميسازد تا از آنجا عمليات آزادسازي كشور را انجام دهد، همچون هميشه سعي كرد خود را از اين كه آماج سؤالات و انتقادات فراوان اعضا و ديگران قرار گيرد، خلاصي بخشد. همچنين در اين چارچوب به منظور پوشاندن قبح ادغام نيروهاي سازمان تحت عنوان «ارتش آزاديبخش» در ارتش بعثي صدام، چنان نمايانده شد كه اين نيروها استقلال خود را حفظ خواهند كرد و مستقلانه نيز به فتح كشور مبادرت خواهند ورزيد. البته اين ادعاها چنان بيپايه و اساس بودند كه مورد پذيرش هيچكس قرار نگرفتند، هرچند كه اعضاي سازمان در قبال اين تصميم رجوي چارهاي جز سكوت و اطاعت نداشتند. البته سعيد شاهسوندي حدود دو سال پس از آن در نامه انتقادي خود به رجوي، مهر سكوت از لب برميدارد: «در اين جا فقط اشارهاي به «عزيمت تاريخساز دوم» تو به «جوار خاك ميهن»!! ميكنم... نكتهاي كه من نميدانم اين است كه از كي تا حالا «بغداد و حومه»؛ «جوار خاك ميهن» شده؟ اگر واقعاً به كاري كه كردهايم معتقديم و فكر ميكنيم تاريخساز است چرا صريح و روشن حقيقت را نميگوييم. بغداد كه نوار مرزي نيست. دروغ تا كجا؟ دروغي كه هنوز هم به اشكال گوناگون ادامه دارد.»(سعيد شاهسوندي، همان، صص80-79) وي همچنين ادعاي استقلال «ارتش آزاديبخش،» را اينگونه به چالش ميكشد: «نقش و درجه تأثيرگذاري ارتش عراق در عمليات ما چقدر است؟ همه چيز بايد در ابهام باشد تا كاريكاتوريزم تكميل شود؟ آيا مردم، هواداران، نيروهاي سياسي متحد و حتي بچههاي خود سازمان ميدانند كه نقش توپخانه و مخابرات ارتش عراق چقدر است؟ اين را نه بخاطر جذام حكومت عراق بلكه به خاطر معلوم شدن خط و خطوط بنيادي و استراتژيك خودمان، خط و خطوطي كه بايد به انقلاب مردم ايران منتهي شود، ميپرسم. آيا حقيقتاً بين «عمليات كماندويي» (گيريم بسيار پيشرفته و سازمان يافته) يا «عمليات مشترك مرزي» و يا عمليات يك ميني ارتش خصوصي با عمليات نظامي در راستاي قيام و انقلاب... تفاوتهايي وجود دارد يا نه؟»(همان، ص82)
البته اينك با گذشت سالها از پايان جنگ و به دست آمدن اسناد و مدارك فراوان از روابط سازمان رجوي با حكومت صدام، كاملاً مشخص گرديده است كه رجوي، سازمان مجاهدين را به ابزاري در دست بعثيها مبدل كرد و تا انتهاي مسير خيانت به كشور خويش، پيش رفت: «يكي ديگر از دلايلي كه اجازه تماس تلفني اعضا و مسئولين سازمان با خانوادههايشان از طرف رهبري سازمان داده ميشد، جاسوسي و كسب اطلاعات براي رژيم صدام حسين از طريق خانوادهها بود... بدين ترتيب كه «استخبارات» عراق از طريق مهدي ابريشمچي «پرسشهاي اطلاعاتي» مورد نياز ارتش عراق را در مورد شناسايي محل پلها، تأسيسات آب و برق، كارخانهها و مراكز اقتصادي و نظامي ايران را به مسعود رجوي ميداد و سپس رهبري سازمان نيازهاي اطلاعاتي «استخبارات» عراق را به ستاد اطلاعات سازمان ارجاع ميداد. «ستاد اطلاعات» نيز بعد از كار اطلاعاتي بر روي سئوالات، اقدام به تهيه پاسخهاي آن ميكرد.»(محمدحسين سبحاني، روزهاي تاريك بغداد، ص304)
درباره ميزان توانمندي عملياتي ارتش رجوي نيز با مروري بر خاطرات مسعود بنيصدر به خوبي ميتوان دريافت كه كارآيي اين به اصطلاح «ارتش آزاديبخش» چيزي بيش از نمايشهاي تلويزيوني و تبليغاتي نبوده است، چرا كه در كليه اقدامات نظامي آن عليه ايران، ابتدا ارتش عراق با بهرهگيري از انبوه تسليحات سبك و سنگين، وارد عمل ميشد و سپس نيروهاي سازمان صرفاً براي يك نمايش تلويزيوني براي مدتي كوتاه در مناطق تصرف شده، تجمع ميكردند. توصيف مسعود بنيصدر از يک عمليات نظامی سازمان در منطقه جنوب كه خود نيز حضور داشت، واقعيت اين عمليات را آشكار ميسازد: «به هر كجا كه قرار بود برويم، پيشاپيش عراقيها، واحدهاي ارتش يا پاسدارها را در آن جا تار و مار كرده بودند. اين به معني آن بود كه خطوط دفاعي واحدهاي رژيم باز است و ما ميتوانيم تا قلب آنها رخنه كنيم.»(ص302) اما براي اين كه به نحو بهتري معناي اين رخنه كردن و عمليات نظامي نيروهاي رجوي درك شود، فراز ديگري از خاطرات نويسنده از اين عمليات كه توان رزمي خود و همرزمانش را توصيف ميكند، مورد توجه قرار ميدهيم: «نزديك نيمههاي شب، گردآمديم تا با پيام مريم عمليات را شروع كنيم. او با اين كلمات، فرمان آغاز عمليات را صادر كرد: «آتش، آتش، آتش» ما هر كدام به يك قبضه كلاشينكف مسلح بوديم. طي ساليان به ما يادآور ميشدند كه اولين سلاحي كه ما از سازمان دريافت ميكنيم، مقدس است، و ما آرزو ميكرديم كه به اين افتخار نائل شويم. در عين حال بايستي اقرار كنم كه وقتي اين زمان فرارسيد، من احساس غرور نكردم. برعكس پس از گرفتن اسلحه نسبت به آن احساس احمقانهاي داشتم، چون كه اغلب ما- از جمله خود من- نميدانستيم كه چگونه بايستي آن را حمل كرد چه رسد به اين كه چگونه خشابگذاري و يا با آن شليك كنيم.»(صص3-302) جالب اين كه نويسنده چندي بعد در عمليات فروغ جاويدان، با هدف تصرف كل سرزمين ايران! به فرماندهي يك گردان نيز منصوب ميشود، حال آن كه تا آن زمان حتي يك گلوله هم شليك نكرده بود: «در يك لحظه آرامتر به افشين نزديك شدم و گفتم: «ما ميخواهيم برويم عمليات و من بايستي يك گردان را فرماندهي كنم، در حالي كه حتي نميدانم كه يك اسلحه گرم را چگونه بايستي گرفت و حمل و نقل كرد.» افشين خنديد و گفت «من گمان ميكردم كه تو حداقل يك گلوله در عمليات آفتاب شليك كردهيي!» او يك كلاشينكف برداشت و به من نشان داد كه چگونه خشابگذاري و شليك ميكنند. سپس گفت حالا نوبت توست، صداي اولين گلوله تقريباً مرا گيج كرد.»(صص10-309)
تصميم به انجام عمليات فروغ جاويدان با چنين نيروهايي كه با مقاديري تسليحات و امكانات اهدايي از سوي صدام حسين، تجهيز شده بودند، در واقع يكي از مهمترين شاخصهها و ملاكها براي ارزيابي ميزان فهم و درايت شخصي است كه به قول شاهسوندي خود را در جايگاه خدا و امام زمان قرار داده است. البته اين درست است كه پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران موجب شد تا رجوي تحليلهايش را نقش بر آب ببيند و براي گريز از تنگناهاي پيش رو، به فكر راه حل و چاره بيفتد، اما آنچه بدين منظور از سوي او در دستور كار قرار گرفت، بيترديد كمترين نشاني از عقل و تدبير در خود نداشت. رجوي در حالي تصميم به فتح ايران! ميگيرد كه رزمندگان غيور و شجاع كشورمان به مدت 8 سال در برابر عظيمترين فشارهاي نظامي مقاومت كرده بودند. همچنين اگرچه در ماههاي پاياني جنگ، ارتش عراق توانسته بود در برخي نقاط با بهرهگيري وسيع از سلاحهاي شيميايي، گامهايي به پيش نهد، اما مردم ايران در طول اين دوران نشان داده بودند كه براي دفاع از دين و سرزمين خويش، آمادگي خلق حماسههاي بزرگي را دارند و لذا در همان زمان ارتش مجهز عراق عليرغم فشارهاي بسيار سنگيني كه در منطقه جنوب و مرز شلمچه وارد ميساخت، قادر نشده بود جز اندكي به درون خاك ايران پيشروي كند. در چنين شرايطي، ناگهان رجوي طرحي را ارائه ميدهد كه برمبناي آن قرار بود «ارتش آزاديبخش» دو سه روزه به تهران برسد و سپس «مسعود و مريم» در ميان استقبال پر شور مردم وارد پايتخت شوند!! بيترديد تراوش چنين طرح و ايدهاي جز از يك ذهن مبتلا به ماليخوليا و توهمات مفرط خودبزرگبيني، ممكن نيست. بهترين مدرك و مرجعي كه ميتواند روشنگر اين مسئله باشد، متن مكتوب جلسهاي است كه در آستانه آغاز اين عمليات برگزار شد. در اين جلسه، رجوي چنان در پوسته سخت و ضخيم توهمات خويش گرفتار است كه هشدار جسورانه يك عضو زن عادي مبني بر غيرواقعي بودن تحليل رهبري سازمان از شرايط داخلي ايران، به هيچ وجه نميتواند تأثيري بر وي بگذارد. مسعود بنيصدر نيز در كتاب خويش به سخنان اين عضو عادي، اما رها از توهمات و تبليغات اشاره دارد و از كلام وي پيداست كه خود او نيز در دل با اين نظر موافقت داشته است.(ص312) به هرحال اگرچه متن جلسه مزبور اندكي مفصل است، اما از آنجا كه براي پي بردن به عمق بلاهت و حماقت ناشی از خودبزرگ¬بينی رجوي از يكسو و مفتضحانه بودن انقلابات ايدئولوژيك با هدف بركشيدن رجوي از جايگاه انساني به مقام خدايي از سوي ديگر، سندي بهتر از اين نميتوان يافت، جا دارد به مطالعه آن بپردازيم: «ساعت در حدود 11:30 شب بود كه مسعود و مريم وارد سالن شدند... رجوي شروع به سخنراني كرد. حدود نيم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود كه ناگهان آن را قطع كرد و گفت: كارهاي بزرگ در پيش داريم. مگر ما نگفته بوديم كه «اول مهران، بعداً تهران»؟ {دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»} در همين زمان دو نفر نقشه بزرگي از ايران را آوردند و در سمت چپ او، در كنار نقشه ديگري كه قبلاً وجود داشت، نصب كردند و رفتند. پس از ساكت شدن جمعيت، رجوي به جلوي نقشه رفت و جلسه بدينگونه ادامه يافت:
رجوي: ديگر وقت آن رسيده است كه به ايران برويم. طرح عمليات بزرگي را كشيدهايم كه در نهايت منجر به فتح تهران و سقوط رژيم ميشود. (هوراي جمعيت) البته اين دفعه احتياج به ماكت و كالك منطقهاي نداشتيم چون اين بار قرار است به تهران برويم. {دست زدن حضار و شعار «امروز مهران، فردا تهران»} البته نام آن را با عنايت به نام پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» نام گذاردهايم. (صلوات حضار) و عمليات را به اسم امام حسين (ع) آغاز خواهيم كرد. چون اين بار احتياج به ماكت نداشتيم گفتيم چه ضرورتي دارد؟ خود نقشه ايران را بياوريد! (با چوب دستي از سمت چپ نقشه قصر شيرين، باختران و تهران را نشان ميدهد) همانند شهاب بايد به تهران برويم. از لحظهها حتي كوچكترين لحظهها بايد استفاده كرد، نبايد هيچ لحظهاي را از دست بدهيم زيرا در اين عمليات، لحظهها تعيين كننده و سرنوشت سازند. اين عمليات بايد در عرض 2 يا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عمليات با اين سرعت انجام شود، رژيم فرصت بسيج نيرو پيدا نخواهد كرد؛ چون اصلاً به فكرش هم نميرسد كه ما بتوانيم در عرض اين مدت به تهران برسيم و احتمالا نميتواند هيچ عكسالعمل مؤثري انجام بدهد. البته در عمليات چلچراغ از شما خواستم كه سرعتتان در آن حد باشد. پس از عمليات چلچراغ با فرماندهان نشستيم و به جمعبندي و بررسي پرداختيم كه عمليات بعدي چه باشد؟ پس از بحث و بررسيهاي زياد ديديم در عمليات قبلي كه مهران بوده است و از مشكلترين عملياتهاي مرزي بود، بعد از گرفتن ستاد لشكر ميتوانستيم جلوتر برويم و هيچ نيرويي هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اينكه هميشه در عملياتها به صورت تصاعدي عمل كردهايد، يعني وسعت هر عملياتتان از قبلي بيشتر بوده است- آفتاب از پيرانشهر وسيعتر و مهران از آفتاب- حالا بايد اين عمليات هم نسبت به چلچراغ، تفاوت كيفي داشته باشد. بنابراين فكر كرديم كه عمليات بعدي- هر چه بايد باشد- حداقل اين است كه بايد يك مركز استان را بگيريم. در اين صورت مگر ما ديوانهايم كه پس از گرفتن مركز استان، آن را ول كنيم و برگرديم؟!
خوب، يا همان جا ميمانيم، يا به طرف تهران حركت ميكنيم. ولي باز در مقايسه با كار قبلي ديديم استان خيلي كم و كوچك است. (با لحن ظنزآلود) آخر شما ديگر بچه نيستيد كه برويد يك شهر را بگيريد! اگر بخواهيد وسيعتر از عملياتهاي قبلي عمل كنيد هيچ راهي غير از فتح تهران نداريد (دست زدن حضار و ابراز احساسات.) البته يك سري ميگفتند برويم اهواز را بگيريم و يك سري ميگفتند برويم كرمانشاه را بگيريم. ما نشستيم و فكر كرديم و ديديم بايد از طريق كرمانشاه برويم زيرا اولاً تا حدودي وضع و شرايط مسيري كه انتخاب كردهايم نسبت به قبل مناسبتر و بهتر است، چون عراق تا قصرشيرين و سرپل ذهاب پيش رفته است و اين بار نياز به خط شكني نداريم و به راحتي ميتوانيم تا كرمانشاه برويم. ثانياً نزديكترين نقطه مرزي براي رسيدن به تهران، كرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسيمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهيم رسيد. البته روي لشكر 84 و 88 شناسايي انجام دادهايم اگر موقعيت سياسي مثل قبول قطعنامه 598 شوراي امنيت از طرف ايران پيش نميآمد شايد فقط در همان جا (كرمانشاه) عمل ميكرديم ولي حالا ايران خيلي ضعيف شده است و ما يك راست ميرويم و تهران را ميگيريم. بايد بدانيد كه ما از قبل تصميم انجام اين عمليات بزرگ را داشتيم و ميخواستيم آن را ديرتر انجام دهيم اما پذيرش قطعنامه كار ما را تسريع كرد؛ يعني به دليل شرايط سياسي جديد مجبوريم يكي دو ماه آن را زودتر انجام دهيم. تصميمي كه ما گرفتيم تصميم بسيار حساس و مشكلي بود و ما چارهاي جز عمل نداريم و اگر الان اقدام نكنيم فرصت از دست خواهد رفت زيرا بعد از اينكه بين ايران و عراق صلح شود ما در اينجا قفل ميشويم و ديگر نميتوانيم كاري انجام بدهيم و از لحاظ سياسي، تبديل به فسيل ميشويم. پس بايستي آخرين تلاش خودمان را هم بكنيم و يك بار ديگر كل سازمان را به صحنه بفرستيم و مطمئن هستيم كه پيروزيم و از هم اكنون من اين پيروزي را به شما و خلق قهرمان ايران تبريك ميگويم.
اما اگر ما به تحليلهايي كه در مورد رژيم داشتهايم معتقد هستيم زمان مناسبي براي ما به وجود آمده است. ما در تحليل از جنگ گفتيم كه رژيم در منتهاي ضعف حاضر به توقف جنگ ميشود و دليل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همين است. ما نبايد اين فرصت تاريخي را از دست بدهيم. بايد حمله كنيم و كارش را يك سره كنيم. رژيم ديگر نيروي جنگي لازم را ندارد و نميتواند نيروي جبهه را تأمين كند؛ مثلاً عراق در همين چند عملياتي كه كرده است به راحتي توانسته مناطقي را پس بگيرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزاير مجنون و چند نقطه ديگر را با چند ساعت جنگ، باز پس گرفته است. ملت ديگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و كسي به جبهه نميآيد. كساني كه در جبهه هستند افرادي هستند كه آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگير كردهاند و به جبهه فرستادهاند و ميلي به جنگيدن ندارند. تمام لشكرها و نيروهاي رژيم در حملات عراق ضربه كاري خورده و پراكنده هستند و ياراي مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامي تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سياسي در انزواي بينالمللي قرار دارد. البته در عمليات چلچراغ يك نفر به كمك شما آمد و آن حضرت علي (ع) بود كه به شما كمك كرد و اين بار هم حضرت محمد(ص) و امام حسين(ع) به كمك شما ميآيند و شما بايد به اندازه چندين نفر كار كنيد و سختي را تحمل كنيد. البته در اين چند روز كه اعلام آمادهباش بود شما خيلي كار كرديد و كار يكي يا دو ماه را در 3 روز كردهايد. از حالا بايد همگي آماده باشيد كه هر وقت گفتيم حركت ميكنيم آماده باشيد. شايد سازمان 25 سال پيش به وجود آمد تا در چنين روزي به چنين كاري دست بزند.
ما از طرف قصرشيرين ميرويم. در آنجا لشگر 81 با عراق درگير است، لشكر 58 و لشكر 88 در سومار درگير هستند، لشكر 64 در پيرانشهر است و تنها امكان دارد لشكر 28 در راه به استقبال ما بيايد. {در اينجا رجوي فردي را از ميان جمعيت صدا ميزند و ميپرسد:}اگر لشكر سنندج بيايد چه كار ميكني؟ { آن فرد جواب داد:} نميآيد. رجوي: نگو نميآيد؛ بگو اگر آمد داغانش ميكنيم. {بلند ميشود و روي نقشه دنبال شهرها ميگردد.} كاري كه ما ميخواهيم انجام دهيم در حد توان و اشل يك ابرقدرت است؛ چون فقط يك ابرقدرت ميتواند كشوري را ظرف اين مدت تسخير كند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ايران 180 كيلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ايران ادعاي گرفتن آن را نكرده است؛ و همين طور عراق هم ادعاي گرفتن تهران را نكرده است اما ما ميخواهيم برويم تهران را بگيريم. (با طنز:) خوب، چه ميشه كرد ديگه! بعضي وقتها اين طور پيش مياد ديگه! {دوباره به نقشه اشاره ميكند.} ما به ترتيب به قصرشيرين، سرپل ذهاب، اسلام آباد و بعد كرمانشاه ميرويم. بعد از آن همدان، قزوين، تاكستان، كرج و بالاخره تهران. (كف زدن حضار) ابتدا از محور قصرشيرين كه در دست عراق است وارد ميشويم و تا سرپل ذهاب ميرويم؛ البته از طريق جاده آسفالته. بعد كرند و اسلام آباد را توسط يك لشكر كه فرمانده آن احمد واقف {مهدی براعی} است. پس از فتح اسلامآباد، يك تيپ در كرند و دو تيپ در اسلامآباد، مستقر ميشوند، كه در ضمن راه ورودي شهر را نيز تحت كنترل ميگيرند. اسم عمليات اين محور را به نام «حنيف» نامگذاري كردهايم. بعد از اسلامآباد به سمت كرمانشاه حركت ميكنيم، كه اسم اين عمليات «سعيد محسن» است و دو لشكر به مسئوليت صالح {ابراهيم ذاکری} در كرمانشاه عمل ميكنند. صالح، آمادهاي؟ صالح: بله. رجوي: مسئولين همه آمادهاند؟ صالح: بله. رجوي: شما قرار شد به كجا برويد؟ صالح: كرمانشاه. تقسيمبندي هم شده است كه تيپها بايد در كدام نقاط متمركز شوند. تيپ... به سراغ صدا و سيما ميرود، تيپ... به سراغ زندان ديزلآباد ميرود و زندانيان را آزاد ميكند و آنهايي را كه ميخواهند، مسلح ميكند، و تيپ... سپاه بعثت و قرارگاه نجف را ميگيرد و به همين ترتيب جعفر راه ورودي كرمانشاه، تيپ افسانه پادگان نزديك آن، و تيپ جليل {مهدی مددی} دروازه خروجي كرمانشاه را به اضافه هوانيروز دارند. البته مردم را ميفرستيم كه زندانيان ديزلآباد را آزاد كنند. رجوي: اول شهر را بگيرديد، بعد زندان را؛ چون تصرف شهر مهمتر است. ما در كرمانشاه اعلام جمهوري دموكراتيك اسلامي ميكنيم. اين تيپها در كرمانشاه مستقر ميشوند و 2 تيپ به سنندج و بقيه به سمت همدان حركت ميكنند. نام عمليات محور همدان را به نام «بديع زادگان» گذاشتهايم. محمود قائم¬شهر{محمود مهدوی}، آمادهاي؟ محمود: بله. رجوي: ميداني بايد به كجا برويد و چه هدفهايي را در شهر در دست بگيريد؟ محمود: بله همدان. رجوي: بعد از آنكه به همدان رسيديد و مستقر شديد يكي از تيپهاي زير نظر خودت را براي كمك به تهران بده. وقتي همدان و صدا و سيماي آن را گرفتيد صداي مجاهد را پخش كنيد و به مردم اعلام كنيد كه ما داريم ميآييم. محمود: باشد. رجوي: رادار همدان بايد منهدم شود تا هواپيماها نتوانند درست كار كنند. از پايگاه نوژه هم ترسي نداشته باشيد؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور ميدهم هواپيماهاي عراقي بيايند و آنجا را بمباران كنند. پايگاه هوايي تبريز را هم با هواپيما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهيم داد. نادر{حسن نظام الملکی}، از لحاظ پوشش هوايي چطوري؟ نادر: در دست ماست و ميتوانيم كنترل كنيم. رجوي: اگر هواپيمايي بخواهد از نوژه بلند شود چه كار ميكنيد؟ نادر: ميزنيم. اگر چيزي بخواهد پرواز كند كلاً فرودگاه را ميزنيم. رجوي: كاملاً مطمئن هستيد؟ نادر: بله، ميتوانيم. رجوي: علاوه بر آن ضد هوايي و موشك سام 7 هم كه داريم؟ نادر: بله داريم. رجوي: فتحالله{مهدی افتخاری}، تو ميروي قزوين و تاكستان را ميگيري. يكي از هدفها علاوه بر مراكز سپاه، لشكر 16 قزوين است. پس از خلع سلاح تمام نيروهاي نظامي و انتظامي در آنجا مستقر ميشوي و وقتي مستقر شدي يكي از تيپهاي خود را به كمك تهران بفرست چون در آنجا نياز هست. پس از آن 2 تيپ راهي تاكستان شده در آنجا مستقر ميشود و پشت سر آن منوچهر{فرهاد الفت} با يك لشكر، راهي كرج ميشود و آنجا را تصرف ميكند. البته نام عمليات محورهاي قزوين و تاكستان را به نام «سردار» نام گذاردهايم. پس از آن 4 لشكر و 2 تيپ تحت نام كلي «سيمرغ» و تحت فرماندهي محمود عطايي راهي تهران ميشوند، كه مهدي ابريشمچي هم معاون او در اين عمليات است. {محمود عطايي و مهدي ابريشمچي دست يكديگر را ميفشارند.} ضمناً اگر يادتان باشد در انقلاب ايدئولوژيك گفتم يك سيمرغ بود كه به كوه قاف رسيده و آن روز هم گفتم كه سيمرغ «مريم» بود. علت اينكه اين اسم «سيمرغ» را انتخاب كردم حرف همان روز است. (كف زدن حضار) مريم: (با اطوار:) چرا اين اسم را گذاشتي؟ رجوي: ميبخشيد كه بدون مشورت جنابعالي اين اسم را گذاشتم. در آنجا تيپ ليلا فرودگاه مهرآباد، تيپ... سلطنت آباد، تيپ فرهاد صدا و سيما، تيپ فرشيد زندان اوين، تيپ... مراكز سپاه، تيپ... نخستوزيري، تيپ... مجلس شورا، تيپ... ستاد ارتش و تيپ كاظم{حسين ابريشمچی} در جماران عمل ميكند.(هورا وكف زدن حضار.) هوانيروز عراق تا سرپل¬ذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوايي ناراحت نباشيد چون هواپيماهاي عراقي پشتيبان ما هستند و تمام ماشينها به صورت ستون حركت ميكنند. البته اين عمليات را دو عامل درجه يك تهديد ميكند؛ يكي اينكه از طرف رژيم خميني از طريق هواپيما مورد حمله و بمباران قرار بگيريم چون روي جاده همه به يك ستون حركت ميكنيم؛ ثانياً چون صف ماشينها خيلي طولاني است اگر ماشينهايي خراب شوند و يا از دور خارج شوند نبايد به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بايستي آن را به سرعت از دور خارج كرد و از ماشين زاپاس استفاده كرد و يا كلاً آن را از دور خارج كرد و معطل آن نشد. در ضمن هيچ ماشيني حق سبقت گرفتن از جلويي را ندارد و همينطور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا كه رسيديد سر راه جادهها را باز كنيد. تيپهاي مأمور در شهر، مأمور تأمين جادههاي آن شهر ميباشند و هر تيپ با رسيدن به آن شهر وارد آن شده و بقيه ستون بلافاصله به حركت خود ادامه ميدهند. ضمناً اگر اسير شديد راجع به خط سير عمليات كه از كدام جاده و از كدام شهرهاست، چيزي نگوييد و بگوييد كه عمليات قرار بود تا همين جا باشد. (رو به محمود قائم شهر:) محمود، خوب فهميدي كه بايد به كجا بروي؟ يك دفعه به قائم شهر نروي! تو اول به همدان برو، كار و مسئوليت خودت را انجام بده، بعداً كه به تهران آمدي مازندران را به تو ميدهم. رو به قاسم{محمدعلی جابرزاده}: حيف كه مردم اصفهان بيبخارند والا يك تيپ را هم به تو ميدادم كه به اصفهان برويم.{محمود عطايي فرمانده محور تهران را صدا ميكند و او پاي ميكروفون ميآيد، از او پرسيد:} وضعيت چطور است؟ عطايي: خوب است. با نيروي هوايي و هوانيروز عراق هماهنگ شده است. ماشينها آماده است، مهمات بارگيري شده، و تيپها تا حدودي توجيه شدهاند و تا رسيدن به شهرها بهداري هم آمادگي لازم را دارد و هيچگونه نگراني وجود ندارد. در لابهلاي ستون، تعميركار سيار و فيلمبردار سيار هم در حال حركت هستند. رجوي: در اين عمليات مردم به حمايت از ما بر ميخيزند. كساني كه حاضرند با ما بيايند را از پادگانها و مراكز سپاه مسلح كنيد و هر چه خواستند تا تهران بيايند آنها را با خودتان ببريد. در اين عمليات نيروهاي زيادی به ما كمك خواهند كرد. از طرفي درب زندانها كه باز شود آنها هم با هم هستند و با ما خواهند آمد. نيروهاي زندان، بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتيد اگر مردم آنجا تسليم شدند كه كاري با آنها نداريد و اگر جنگيدند با آنها بجنگيد، و هر جا رسيديد از مردم كمك بگيريد و كارها را به خود مردم بدهيد و از اين نترسيد كه مردم اسلحهدار ميشوند و چه خواهد شد. محمود، وقتي كه تهران را گرفتي در خيابان طالقاني به ساختمان بنياد علوي ميروي. در طبقه پنجم آنجا اتاقي است كه روزي اتاق من و اشرف و موسي بوده است. سلام من را به ساكنان آنجا ميرساني و اگر مردم آنجا بودند جاي ديگري را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بيرون كردند. آن اتاق را براي من نگهدار تا وقتي كه به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم. {رو به فريد:}{محمدعلی توحيدی}خوب، فريد، شما چه كار ميكنيد؟ در اولين روزي كه نيروها به مقصد رسيدند شما بايد 24 ساعته برنامه داشته باشيد و مسئله را به گوش همه ملت ايران برسانيد. كار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامهتان تنظيم شده است؟ فريد: ما 24 ساعته برنامه خواهيم داشت. رجوي: براي ثبت در تاريخ ميخواهم هر كس با اين طرح موافق است دست بلند كند.{همه دستها را بلند كردند. رجوي تك تك به همه نگاه كرد. رو به فيلمبردار و انتظامات:} شما چرا دستتان را بلند نميكنيد؟ {آنها هم دستشان را بلند كردند. رو به حضار:} آيا ما ديوانه نيستيم كه ميخواهيم چنين كاري بكنيم؟ آيا به نظر شما چنين كاري شدني است و آيا احمقانه نيست؟ اگر كسي مخالفتي دارد بيايد و صحبت كند و كسي هم حق ندارد با او مخالفت كند. رجوي نشست و يك سيگار روشن كرد. در همين حين زني از ميان جمعيت بلند شد و دست خود را بلند كرد. همه حضار با تعجب به او نگاه ميكردند. رجوي: پشت ميكروفون بيا و حرفهاي خودت را بگو. زن: من مخالف نيستم، اما اينكه ميگوييد مردم با ما هستند فكر نميكنم چنين باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمدهايم و خود من 4 ماه است كه از ايران آمدهام. مردمي كه من ديدهام با آنچه كه شما ميگوييد تفاوت دارند. فكر نميكنم آنها به ما كمك كنند. هيچگونه جو سياسي نظير آنچه شما به آن اشاره ميكنيد در ايران به وجود نيامده است، چون خيليها در ايران هستند كه حتي راديو مجاهد را گوش نميدهند و از مجاهدين هم به كلي بيخبرند. شما چطور انتظار داريد با اختناق شديدي كه وجود دارد چنين كساني در تهران بلند شوند و از ما حمايت كنند؟ رجوي: درست ميگويي و درست صحبت كردي ولي من الان تو را قانع ميكنم. اين نظر تو به 4 ماه پيش بر ميگردد و الان ايران خيلي فرق كرده است. از آن گذشته تا ما شهري را آزاد نكنيم مردم با ما نخواهند شد. ما روي نيروي خودمان حساب ميكنيم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتي ممكن است از ما بترسند و همانطور كه گفتي بروند و درهايشان را ببندند؛ ولي وقتي كه رفتيم و در كرمانشاه مستقر شديم و مردم ديدند كه تعادل قوا به سمت ما ميچرخد يك قدم بيرون ميگذارند و ما در شهر ميگرديم و اعلام ميكنيم كه هستيم و آن وقت مردم جرأت ميكنند درها را باز كنند و بعد جلو آمده و از ما حمايت ميكنند و ما هم كارها را به دست مردم ميدهيم، ولي در ابتدا آنچه تو گفتي درست است. در آن موقع كه شما در ايران بوديد چقدر از مردم مخالف خميني بودند؟ زن:90 درصد. رجوي: اين 90 درصد اگر بفهمند مجاهدين به شهرشان آمدهاند حتماً از آنها حمايت ميكنند و مردم وقتي كه ديدند سپاه و كميته ديگر نيست، حتماً نميترسند و وقتي كه اسلحه گرفتند خودشان همه كاره ميشوند و شما فقط آنها را راهنمايي ميكنيد. البته اگر در اين عمليات شكست هم بخوريم تأثيرش آن قدر هست كه باعث برپايي قيام توسط مردم شود، چون رژيم وضعيتي ندارد كه تا عيد دوام بياورد. ولي ما در وضعيتي مثل 30 خرداد قرار داريم و بايد به اين كار تن بدهيم. البته براي من تصميمگيري در اين مورد مشكل بود چون بهترين نيروها و نفراتي را كه در سالهاي زندان با هم بوديم به داخل صحنه ميفرستيم. ما در اين عمليات ميخواهيم تمام سازمان و تمام ارتش آزادي بخش را به ميدان جنگ ببريم. اين، خودش ريسك بالايي دارد، چون جنگ دو وجه دارد: يا شكست يا پيروزي. در صورتي كه شكست باشد موجوديت سازمان به خطر ميافتد.{يك نفر از ته سالن: خون اشرف ميجوشد، مسعود ميخروشد.} ما در قديم 3 يا 4 نفر را در ايران داشتيم كه آن عملياتها را ميكردند كه سپاه و كميتهها هيچ كاري نميتوانستند بكنند. اين ساسان{مهدی کتيرايی} كجاست؟ (رو به ساسان:) شما در سال 1360 در عملياتهاي تهران چه كار ميكرديد؟ ساسان: بالطبع با اين نيرويي كه داريم ميرويم و حتماً برايمان موفقيتآميز خواهد بود زيرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تيم نظامي در سراسر تهران داشتيم كه نيروهاي كميته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً يك تيم 3 نفره ما اين طرف ميدان مصدق ميايستاد، يك تيم آن طرف و سراسر مسير را به راحتي ميبستند و نيروهاي پاسدار و كميته هم كاري نميتوانستند بكنند و از ما ميخوردند. مريم: (رو به زن:) شما خيالتان راحت باشد. همه چيز آماده است و طرحها دقيق ميباشد. شما ناراحت نباشيد. ما نبايد مردم را زياد هم دست كم بگيريم؛ چون كه در ميان خود ما هم عده زيادي از اسرا وجود دارند كه به ما پيوستهاند و اين نشان دهنده حمايت زيادي است كه در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند كنند! {حدود 400-500 نفر دست بلند ميكنند} ما در 30 خرداد از روي استيصال و ضعف با رژيم برخورد كرديم ولي امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهيم كرد. البته دليل اين كه ما ميخواهيم اين قدر زود دست به اين عمليات بزنيم اين است كه رژيم در حال حاضر هم دچار بحران نيرويي شده و هم روحيه نيروهايش به دليل شكستهاي پياپي، ضعيف شده است. براي همين هم مي خواهد صلح صوري كند تا وقت پيدا كند و بسيج نيرو كند. به همين دليل ما بايد تا دير نشده از اين فرصت استفاده كنيم و اين را عمليات انجام دهيم ولي قبلاً بين هر عمليات، يكي دو ماه براي كارهاي مقدماتي از جمله شناسايي و آماده كردن خودروها و ديگر وسايل و مانور وقت لازم داشتيم، كه در حال حاضر موفق شديم همه كارها را در عرض همين مدت كوتاه بعد از عمليات چلچراغ انجام دهيم كه كار بسيار شاقي بود ولي با روحيه بالاي افراد ما و عنصر مجاهد بودن كه در همه بوده است اين كار در اين مدت كوتاه عملي شد وخيليها در اين مدت كوتاه، آموزشهاي پيچيدهاي نظير كار با تانك را هم ياد گرفتند و آماده عمليات شدند. عدهاي هم راجع به وضعيت بچههاي كوچك سؤال كردند كه ما بچهها را بعد از آنكه تهران فتح شد، سوار اتوبوس ميكنيم و به تهران ميآوريم. رجوي: از هر كس ميپرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره{ثريا شهری}، چه كار كردي؟ كارها رو به راه است؟ ديگر فشنگ كم نميآوريد؟ كنسرو و آب ميوه به اندازه كافي داريم؟ طاهره: نه، اين دفعه خيلي زياد داريم و تقسيمات وسايل هم انجام شده است. مهمات به اندازه كافي و حتي بيشتر از آنچه مورد نياز است برداشتهاند. هزار تفنگ اضافي رسيده است و تانكها و خودروها هم اكثراً رسيده و بقيه هم تا فردا ظهر ميرسد. كنسرو هم به تعداد كافي تهيه شده كه حتي ممكن است زياد هم بيايد. رجوي: محمود{محمود عضدانلو}، وضعيت به لحاظ امكانات چطور است؟ كم و كسري نداريد؟ همه خودروهاي مورد نياز رسيده است؟ محمود: بله، فقط مقدار كمي مانده، كه تا فردا ظهر تمام ميشود. رجوي: فاطمه{مسئول امداد}، وضعيت درماني به لحاظ دارو و پزشك و آمبولانس همه آماده هستند يا نه؟ فاطمه: بله آماده است. رجوي: قرار بود براي حمل مجروحين هليكوپتر بگيريد و داشته باشيد گرفتهايد؟ فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد. رجوي: دكتر حميد{حسن جزايری} را هم ببريد. كاظم{کاظم رجوی} هم آمده است. مسئله درماني اينجا مسئوليتش با كاظم باشد كه در اين زمينه چيزي كم نياوريد. ما در اين راه عاشورا گونه ميرويم اما اين بار با زماني كه در 30 خرداد 60 شروع كرديم فرق ميكند، چون در آن موقع چشمانداز پيروزي نداشتيم و عاشورا گونه شروع كرديم ولي اين بار چشمانداز پيروزي داريم كه خيلي ملموس است. البته همه افراد بايد بدانند كه ميخواهند چه كار كنند. ما كاري ميخواهيم بكنيم كه همه دنيا تعجب كنند و يك دفعه بفهمند كه ما در تهران هستيم و خميني ديگر وجود ندارد. مريم: درست است كه ما به خاطر وظيفهاي كه داريم عاشورا گونه وارد ميشويم ولي در اينكه ما حتماً پيروز ميشويم هيچ شكي نداريم. الان جبههها خالي شده و وقتي كه از جبهه آن طرفتر برويم كسي نيست كه جلوي ما را بگيرد و ما آنقدر ميخواهيم با سرعت پيش برويم كه هر كسي كه مجروح شد بايد خودش مسئلهاش را حل كند كه باعث كندي ستون نشود. رجوي: اگر كس ديگري حرفي دارد بايد بگذارد در ميدان آزادي تهران بگويد و جمعبندي عمليات هم در همان جا خواهد شد. طي چند روزي كه ما در اردوگاه قدم زدهايم شاهد بودهايم كه بچهها چقدر كار كردهاند. ديدم جيپي را نفربر كردهاند و تويوتايي را زرهي كردهاند، كه اينها همه نشان دهنده آمادگي ماست {با خنده:} روي جيپهاي رزمي آرم ايران را زدهاند كه ما خيلي خوشحال هستيم كه كشورمان سازنده شده است.{رو به يكي از فرماندهان:} كمر شكنها را خالي كردهايد؟ تانكهاي 6 چرخ آمادهاند؟ فرمانده: بله. رجوي: تانكهاي 6 چرخ سرعتشان زياد است و هر سه تا از آنها كه وارد يك شهر شود همان رژهاش جو وحشت را حاكم ميكند. ما براي همين از اين تانكها استفاده ميكنيم. مريم: در پايان مطلبي بود كه ميخواستم بگويم و آن اينكه از فرماندهان تيپها ميخواهم كه بعد از نشست، ساعتي به شما فرصت بدهند تا بچهها همديگر را ببينند و از هم خداحافظي كنند. در اينجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهايتاً سرودی پخش شد و افراد شروع به بيرون رفتن از سالن کردند.» (به نقل از: فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق، صاحب امتياز: مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال پنجم، شماره هفدهم، تابستان1385، ص67 الی 73)
طبق آنچه مسعود بنيصدر نگاشته است حاصل اين طرح و نقشه احمقانه براي سازمان رجوي، 1304 نفر كشته، 1100 نفر زخمي و انهدام 612 دستگاه خودرو، 21 قبضه توپ، 72 دستگاه تانک و... بود.(ص321) ضمن آن که نويسنده معترف است: «عمليات فروغ، اميدهاي سياسي ما را از بين برد. بدتر اين كه اين عمليات براي من- و بعد متوجه شدم براي بسياري ديگر نيز- پايان ايدئولوژي، پايان باور اخلاقي، و پايان انتظار بود. مباني ارزشي ما از آن پس هيچ معنايي نداشت و ما را تقويت نميكرد. ما همگي براي هم نقش بازي ميكرديم و به يكديگر دل گرمي ميداديم.»(ص335)
نكتهاي كه شايسته است در بخش پاياني اين نوشتار مورد بررسي قرار گيرد، نتيجهاي است كه پس از حدود 20 سال صرف عمر در سازمان مجاهدين و تبعيت محض، نويسنده به آن دست مييابد و آن پي بردن به «اصالت قدرت» براي رجوي و به كارگيري هر روش و وسيلهاي براي حفظ موقعيت خويش نزد دولتهاي غربي است: «اولين و مهمترين نكته اين كه فهميدم كسب حمايتهاي جديد در ميان ايرانيها، هيچگاه از اهداف رهبري نبوده است. شايد به همين دليل نيز او هيچگاه نگران از دست رفتن حمايت عمومي بعد از انقلاب ايدئولوژيك 1364، رفتن به عراق و نيز برخي ديگر از تصميمات و رويدادها نبود... براي رجوي تنها خود ارتش واقعي بود. هواداران خارج كشور نهايتاً ابزار بودند، ابزاري براي جمعآوري پول بيشتر و جلب حمايتهاي صوري و سطحي سياست مداران غربي، رجوي به خوبي ميدانست كه اگر ما هرچه بيشتر ليبرالمنش و دموكرات نشويم، هرگز نخواهيم توانست به طور جدي آمريكاييها و اروپاييها را در كنار خود داشته باشيم.»(ص467)
سرنوشت سازمان مجاهدين از اين زاويه نيز بسيار حيرتانگيز و عبرتآموز است. همانگونه كه ميدانيم مبناي تشكيل اين سازمان از سوي رهبران اوليه، مبارزه با حاكميت استعمار و امپرياليسم بر ايران بود و حتي در اين راه تعدادي از مستشاران آمريكايي به دست نيروهاي سازمان كشته شدند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مسعود رجوي قدرتطلبيهاي خود را در زير لايهاي از شعارها قرار داد، چراكه از نظر وي و همراهانش نه دولت موقت و نه شوراي انقلاب و نه دولتهاي بعدي، هيچكدام به اندازه سازمان مجاهدين ماهيت امپرياليسم را نميشناختند و قدرت برخورد با آن را نداشتند. بر اين اساس ظاهر امر آن بود كه قدرت ميبايست به سازمان انتقال يابد تا حق مبارزه با امپرياليسم ادا شود. اما در پي خروج رجوي از كشور، لايههاي فريب وي به تدريج كنار رفت و واقعيات نهفته در زير آن عيان گرديد. البته نويسنده پس از 20 سال سرانجام موفق به مشاهده و درك اين واقعيات شده است هرچند سالها پيش از آن نيز امكان دستيابي به اين مسائل براي او و امثال او فراهم بوده و اتفاقاً خود در خاطراتش به آن اشاره دارد: «به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي، مجاهدين به تغيير ظاهر و نمود بيروني از جمله حالتها، شعارها و حتي به ادبيات خود دست بردند. در نتيجه آنها نسبت به باز تكرار مواضع گذشته به ويژه عليه غرب و آمريكا سخت احتياط ميكردند. آدمي، ديگر كمتر شعارهايي نظير «مرگ بر امپرياليسم» را از جانب آنها ميديد و ميشنيد.» (ص191) در طول اين سالها به يقين اين فرصت براي نويسنده فراهم بود تا به اين نكته بينديشد كه چرا و چگونه جلب حمايت دولتهاي غربي، به اصليترين هدف سازمان تبديل شده و قرار گرفتن در كنار ارتش بعث و تهاجم به خاك ميهن و به شهادت رساندن مدافعان مرزهاي عزت و شرافت ملت ايران، چه نسبتي با شعارهاي اوليه سازمان دارد؟ البته اين درست است كه مسعود رجوي با طراحي ترفندهاي گوناگون تلاش ميكرد تا ذهن و جسم اعضاي سازمان را به هر طريق ممكن مشغول سازد، اما اين مسئله رافع مسئوليت آنها و از جمله نويسنده در پي بردن به حقايق نيست. سالها پيش از اين گفتگويي ميان يك زن و شوهر عضو سازمان در يكي از خانههاي تيمي هنگامي كه سازمان در آتش تغيير ايدئولوژيك ميسوخت و تمام ذهنها و افكار مشغول اهداف سازمان و مبارزه و «عمل» بود، درگرفت كه محتوايي بس آموزنده دارد. احمد احمد كه خود بر مواضع اسلامي پايداري ميكرد، اما همسرش را اسير افكار انحرافي ماركسيستي و «عملگرايي» مفرط بر سازمان ميديد، در خاطراتش نوشته است: «آنها با پيش كشيدن زمينه استقلال فكري و شخصيتي فاطمه و نيز تئوري عدم وابستگي زن به شوهر با دلايل واهي پويايي در مبارزه و ادامه راه، حتي در صورت از بين رفتن همسر، سعي ميكردند تا ما را نسبت به هم بيگانه كنند. نظريه بيگانهسازي پس از اعلام علني تغيير مواضع ايدئولوژيك شدت گرفت. سازمان كه مخالفت و رو در رويي مرا نسبت به خود احتمال ميداد، شروع به ايجاد شخصيتسازي كاذب براي فاطمه كرد. رهبران سازمان شخصيتي تو خالي براي فاطمه تراشيدند و به او القاء كردند كه ميتواند راهي سواي راه شوهرش برود... فاطمه ميگفت: «احمد، تو هم فكر كن! بالاخره راهي است كه آمدهايم و برگشتي در آن نيست. بايد مبارزه را تا آخرش رفت، حالا چه جوري و چطوري مهم نيست. مهم اين است كه با استكبار و امپرياليسم مبارزه كنيم.» و من جواب ميگفتم: «آخر فاطمه! اگر پاي اسلام در ميان نباشد، چه مرضي دارم كه با امپرياليسم بجنگم».(خاطرات احمد احمد، ص374)
چرخش 180 درجهاي سازمان رجوي از سر دادن شعارهاي سوپر افراطي ضدامپرياليستي به دريوزگي حمايت امپرياليستها، حاكي از آن است كه براي رجوي نه اسلام، نه ايران و نه حتي مبارزه، اصالت نداشته است، اصل اساسي مورد نظر وي «قدرت» بوده است و بس. لذا از نظر او دستيابي به قدرت اگر در حال و هواي اوايل انقلاب با شعارهاي ضدامپرياليستي ميسر شد كه شد و اگر نه با انداختن طوق بندگي امپرياليسم بايد به آن رسيد.
مسعود بنيصدر اگرچه در اثر خويش به دليل آن كه حدود 20 سال تحت تأثير شديدترين تبليغات منفي و كاذب سازمان عليه نظام بوده است، اتهامات بسياري را نيز متوجه نظام جمهوري اسلامي ميكند، اما بايد تكرار كرد كه كمتر اثري را ميتوان يافت كه اينگونه به تشريح مسائل دروني سازمان و حالات و روحيات اعضاي آن پرداخته باشد و از اين نظر مطالعه آن به يقين درسها و عبرتهاي فراواني براي خوانندگان در پي خواهد داشت.
منبع: www.dowran.ir
البته اينك با گذشت سالها از پايان جنگ و به دست آمدن اسناد و مدارك فراوان از روابط سازمان رجوي با حكومت صدام، كاملاً مشخص گرديده است كه رجوي، سازمان مجاهدين را به ابزاري در دست بعثيها مبدل كرد و تا انتهاي مسير خيانت به كشور خويش، پيش رفت: «يكي ديگر از دلايلي كه اجازه تماس تلفني اعضا و مسئولين سازمان با خانوادههايشان از طرف رهبري سازمان داده ميشد، جاسوسي و كسب اطلاعات براي رژيم صدام حسين از طريق خانوادهها بود... بدين ترتيب كه «استخبارات» عراق از طريق مهدي ابريشمچي «پرسشهاي اطلاعاتي» مورد نياز ارتش عراق را در مورد شناسايي محل پلها، تأسيسات آب و برق، كارخانهها و مراكز اقتصادي و نظامي ايران را به مسعود رجوي ميداد و سپس رهبري سازمان نيازهاي اطلاعاتي «استخبارات» عراق را به ستاد اطلاعات سازمان ارجاع ميداد. «ستاد اطلاعات» نيز بعد از كار اطلاعاتي بر روي سئوالات، اقدام به تهيه پاسخهاي آن ميكرد.»(محمدحسين سبحاني، روزهاي تاريك بغداد، ص304)
درباره ميزان توانمندي عملياتي ارتش رجوي نيز با مروري بر خاطرات مسعود بنيصدر به خوبي ميتوان دريافت كه كارآيي اين به اصطلاح «ارتش آزاديبخش» چيزي بيش از نمايشهاي تلويزيوني و تبليغاتي نبوده است، چرا كه در كليه اقدامات نظامي آن عليه ايران، ابتدا ارتش عراق با بهرهگيري از انبوه تسليحات سبك و سنگين، وارد عمل ميشد و سپس نيروهاي سازمان صرفاً براي يك نمايش تلويزيوني براي مدتي كوتاه در مناطق تصرف شده، تجمع ميكردند. توصيف مسعود بنيصدر از يک عمليات نظامی سازمان در منطقه جنوب كه خود نيز حضور داشت، واقعيت اين عمليات را آشكار ميسازد: «به هر كجا كه قرار بود برويم، پيشاپيش عراقيها، واحدهاي ارتش يا پاسدارها را در آن جا تار و مار كرده بودند. اين به معني آن بود كه خطوط دفاعي واحدهاي رژيم باز است و ما ميتوانيم تا قلب آنها رخنه كنيم.»(ص302) اما براي اين كه به نحو بهتري معناي اين رخنه كردن و عمليات نظامي نيروهاي رجوي درك شود، فراز ديگري از خاطرات نويسنده از اين عمليات كه توان رزمي خود و همرزمانش را توصيف ميكند، مورد توجه قرار ميدهيم: «نزديك نيمههاي شب، گردآمديم تا با پيام مريم عمليات را شروع كنيم. او با اين كلمات، فرمان آغاز عمليات را صادر كرد: «آتش، آتش، آتش» ما هر كدام به يك قبضه كلاشينكف مسلح بوديم. طي ساليان به ما يادآور ميشدند كه اولين سلاحي كه ما از سازمان دريافت ميكنيم، مقدس است، و ما آرزو ميكرديم كه به اين افتخار نائل شويم. در عين حال بايستي اقرار كنم كه وقتي اين زمان فرارسيد، من احساس غرور نكردم. برعكس پس از گرفتن اسلحه نسبت به آن احساس احمقانهاي داشتم، چون كه اغلب ما- از جمله خود من- نميدانستيم كه چگونه بايستي آن را حمل كرد چه رسد به اين كه چگونه خشابگذاري و يا با آن شليك كنيم.»(صص3-302) جالب اين كه نويسنده چندي بعد در عمليات فروغ جاويدان، با هدف تصرف كل سرزمين ايران! به فرماندهي يك گردان نيز منصوب ميشود، حال آن كه تا آن زمان حتي يك گلوله هم شليك نكرده بود: «در يك لحظه آرامتر به افشين نزديك شدم و گفتم: «ما ميخواهيم برويم عمليات و من بايستي يك گردان را فرماندهي كنم، در حالي كه حتي نميدانم كه يك اسلحه گرم را چگونه بايستي گرفت و حمل و نقل كرد.» افشين خنديد و گفت «من گمان ميكردم كه تو حداقل يك گلوله در عمليات آفتاب شليك كردهيي!» او يك كلاشينكف برداشت و به من نشان داد كه چگونه خشابگذاري و شليك ميكنند. سپس گفت حالا نوبت توست، صداي اولين گلوله تقريباً مرا گيج كرد.»(صص10-309)
تصميم به انجام عمليات فروغ جاويدان با چنين نيروهايي كه با مقاديري تسليحات و امكانات اهدايي از سوي صدام حسين، تجهيز شده بودند، در واقع يكي از مهمترين شاخصهها و ملاكها براي ارزيابي ميزان فهم و درايت شخصي است كه به قول شاهسوندي خود را در جايگاه خدا و امام زمان قرار داده است. البته اين درست است كه پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران موجب شد تا رجوي تحليلهايش را نقش بر آب ببيند و براي گريز از تنگناهاي پيش رو، به فكر راه حل و چاره بيفتد، اما آنچه بدين منظور از سوي او در دستور كار قرار گرفت، بيترديد كمترين نشاني از عقل و تدبير در خود نداشت. رجوي در حالي تصميم به فتح ايران! ميگيرد كه رزمندگان غيور و شجاع كشورمان به مدت 8 سال در برابر عظيمترين فشارهاي نظامي مقاومت كرده بودند. همچنين اگرچه در ماههاي پاياني جنگ، ارتش عراق توانسته بود در برخي نقاط با بهرهگيري وسيع از سلاحهاي شيميايي، گامهايي به پيش نهد، اما مردم ايران در طول اين دوران نشان داده بودند كه براي دفاع از دين و سرزمين خويش، آمادگي خلق حماسههاي بزرگي را دارند و لذا در همان زمان ارتش مجهز عراق عليرغم فشارهاي بسيار سنگيني كه در منطقه جنوب و مرز شلمچه وارد ميساخت، قادر نشده بود جز اندكي به درون خاك ايران پيشروي كند. در چنين شرايطي، ناگهان رجوي طرحي را ارائه ميدهد كه برمبناي آن قرار بود «ارتش آزاديبخش» دو سه روزه به تهران برسد و سپس «مسعود و مريم» در ميان استقبال پر شور مردم وارد پايتخت شوند!! بيترديد تراوش چنين طرح و ايدهاي جز از يك ذهن مبتلا به ماليخوليا و توهمات مفرط خودبزرگبيني، ممكن نيست. بهترين مدرك و مرجعي كه ميتواند روشنگر اين مسئله باشد، متن مكتوب جلسهاي است كه در آستانه آغاز اين عمليات برگزار شد. در اين جلسه، رجوي چنان در پوسته سخت و ضخيم توهمات خويش گرفتار است كه هشدار جسورانه يك عضو زن عادي مبني بر غيرواقعي بودن تحليل رهبري سازمان از شرايط داخلي ايران، به هيچ وجه نميتواند تأثيري بر وي بگذارد. مسعود بنيصدر نيز در كتاب خويش به سخنان اين عضو عادي، اما رها از توهمات و تبليغات اشاره دارد و از كلام وي پيداست كه خود او نيز در دل با اين نظر موافقت داشته است.(ص312) به هرحال اگرچه متن جلسه مزبور اندكي مفصل است، اما از آنجا كه براي پي بردن به عمق بلاهت و حماقت ناشی از خودبزرگ¬بينی رجوي از يكسو و مفتضحانه بودن انقلابات ايدئولوژيك با هدف بركشيدن رجوي از جايگاه انساني به مقام خدايي از سوي ديگر، سندي بهتر از اين نميتوان يافت، جا دارد به مطالعه آن بپردازيم: «ساعت در حدود 11:30 شب بود كه مسعود و مريم وارد سالن شدند... رجوي شروع به سخنراني كرد. حدود نيم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود كه ناگهان آن را قطع كرد و گفت: كارهاي بزرگ در پيش داريم. مگر ما نگفته بوديم كه «اول مهران، بعداً تهران»؟ {دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»} در همين زمان دو نفر نقشه بزرگي از ايران را آوردند و در سمت چپ او، در كنار نقشه ديگري كه قبلاً وجود داشت، نصب كردند و رفتند. پس از ساكت شدن جمعيت، رجوي به جلوي نقشه رفت و جلسه بدينگونه ادامه يافت:
رجوي: ديگر وقت آن رسيده است كه به ايران برويم. طرح عمليات بزرگي را كشيدهايم كه در نهايت منجر به فتح تهران و سقوط رژيم ميشود. (هوراي جمعيت) البته اين دفعه احتياج به ماكت و كالك منطقهاي نداشتيم چون اين بار قرار است به تهران برويم. {دست زدن حضار و شعار «امروز مهران، فردا تهران»} البته نام آن را با عنايت به نام پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» نام گذاردهايم. (صلوات حضار) و عمليات را به اسم امام حسين (ع) آغاز خواهيم كرد. چون اين بار احتياج به ماكت نداشتيم گفتيم چه ضرورتي دارد؟ خود نقشه ايران را بياوريد! (با چوب دستي از سمت چپ نقشه قصر شيرين، باختران و تهران را نشان ميدهد) همانند شهاب بايد به تهران برويم. از لحظهها حتي كوچكترين لحظهها بايد استفاده كرد، نبايد هيچ لحظهاي را از دست بدهيم زيرا در اين عمليات، لحظهها تعيين كننده و سرنوشت سازند. اين عمليات بايد در عرض 2 يا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عمليات با اين سرعت انجام شود، رژيم فرصت بسيج نيرو پيدا نخواهد كرد؛ چون اصلاً به فكرش هم نميرسد كه ما بتوانيم در عرض اين مدت به تهران برسيم و احتمالا نميتواند هيچ عكسالعمل مؤثري انجام بدهد. البته در عمليات چلچراغ از شما خواستم كه سرعتتان در آن حد باشد. پس از عمليات چلچراغ با فرماندهان نشستيم و به جمعبندي و بررسي پرداختيم كه عمليات بعدي چه باشد؟ پس از بحث و بررسيهاي زياد ديديم در عمليات قبلي كه مهران بوده است و از مشكلترين عملياتهاي مرزي بود، بعد از گرفتن ستاد لشكر ميتوانستيم جلوتر برويم و هيچ نيرويي هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اينكه هميشه در عملياتها به صورت تصاعدي عمل كردهايد، يعني وسعت هر عملياتتان از قبلي بيشتر بوده است- آفتاب از پيرانشهر وسيعتر و مهران از آفتاب- حالا بايد اين عمليات هم نسبت به چلچراغ، تفاوت كيفي داشته باشد. بنابراين فكر كرديم كه عمليات بعدي- هر چه بايد باشد- حداقل اين است كه بايد يك مركز استان را بگيريم. در اين صورت مگر ما ديوانهايم كه پس از گرفتن مركز استان، آن را ول كنيم و برگرديم؟!
خوب، يا همان جا ميمانيم، يا به طرف تهران حركت ميكنيم. ولي باز در مقايسه با كار قبلي ديديم استان خيلي كم و كوچك است. (با لحن ظنزآلود) آخر شما ديگر بچه نيستيد كه برويد يك شهر را بگيريد! اگر بخواهيد وسيعتر از عملياتهاي قبلي عمل كنيد هيچ راهي غير از فتح تهران نداريد (دست زدن حضار و ابراز احساسات.) البته يك سري ميگفتند برويم اهواز را بگيريم و يك سري ميگفتند برويم كرمانشاه را بگيريم. ما نشستيم و فكر كرديم و ديديم بايد از طريق كرمانشاه برويم زيرا اولاً تا حدودي وضع و شرايط مسيري كه انتخاب كردهايم نسبت به قبل مناسبتر و بهتر است، چون عراق تا قصرشيرين و سرپل ذهاب پيش رفته است و اين بار نياز به خط شكني نداريم و به راحتي ميتوانيم تا كرمانشاه برويم. ثانياً نزديكترين نقطه مرزي براي رسيدن به تهران، كرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسيمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهيم رسيد. البته روي لشكر 84 و 88 شناسايي انجام دادهايم اگر موقعيت سياسي مثل قبول قطعنامه 598 شوراي امنيت از طرف ايران پيش نميآمد شايد فقط در همان جا (كرمانشاه) عمل ميكرديم ولي حالا ايران خيلي ضعيف شده است و ما يك راست ميرويم و تهران را ميگيريم. بايد بدانيد كه ما از قبل تصميم انجام اين عمليات بزرگ را داشتيم و ميخواستيم آن را ديرتر انجام دهيم اما پذيرش قطعنامه كار ما را تسريع كرد؛ يعني به دليل شرايط سياسي جديد مجبوريم يكي دو ماه آن را زودتر انجام دهيم. تصميمي كه ما گرفتيم تصميم بسيار حساس و مشكلي بود و ما چارهاي جز عمل نداريم و اگر الان اقدام نكنيم فرصت از دست خواهد رفت زيرا بعد از اينكه بين ايران و عراق صلح شود ما در اينجا قفل ميشويم و ديگر نميتوانيم كاري انجام بدهيم و از لحاظ سياسي، تبديل به فسيل ميشويم. پس بايستي آخرين تلاش خودمان را هم بكنيم و يك بار ديگر كل سازمان را به صحنه بفرستيم و مطمئن هستيم كه پيروزيم و از هم اكنون من اين پيروزي را به شما و خلق قهرمان ايران تبريك ميگويم.
اما اگر ما به تحليلهايي كه در مورد رژيم داشتهايم معتقد هستيم زمان مناسبي براي ما به وجود آمده است. ما در تحليل از جنگ گفتيم كه رژيم در منتهاي ضعف حاضر به توقف جنگ ميشود و دليل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همين است. ما نبايد اين فرصت تاريخي را از دست بدهيم. بايد حمله كنيم و كارش را يك سره كنيم. رژيم ديگر نيروي جنگي لازم را ندارد و نميتواند نيروي جبهه را تأمين كند؛ مثلاً عراق در همين چند عملياتي كه كرده است به راحتي توانسته مناطقي را پس بگيرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزاير مجنون و چند نقطه ديگر را با چند ساعت جنگ، باز پس گرفته است. ملت ديگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و كسي به جبهه نميآيد. كساني كه در جبهه هستند افرادي هستند كه آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگير كردهاند و به جبهه فرستادهاند و ميلي به جنگيدن ندارند. تمام لشكرها و نيروهاي رژيم در حملات عراق ضربه كاري خورده و پراكنده هستند و ياراي مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامي تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سياسي در انزواي بينالمللي قرار دارد. البته در عمليات چلچراغ يك نفر به كمك شما آمد و آن حضرت علي (ع) بود كه به شما كمك كرد و اين بار هم حضرت محمد(ص) و امام حسين(ع) به كمك شما ميآيند و شما بايد به اندازه چندين نفر كار كنيد و سختي را تحمل كنيد. البته در اين چند روز كه اعلام آمادهباش بود شما خيلي كار كرديد و كار يكي يا دو ماه را در 3 روز كردهايد. از حالا بايد همگي آماده باشيد كه هر وقت گفتيم حركت ميكنيم آماده باشيد. شايد سازمان 25 سال پيش به وجود آمد تا در چنين روزي به چنين كاري دست بزند.
ما از طرف قصرشيرين ميرويم. در آنجا لشگر 81 با عراق درگير است، لشكر 58 و لشكر 88 در سومار درگير هستند، لشكر 64 در پيرانشهر است و تنها امكان دارد لشكر 28 در راه به استقبال ما بيايد. {در اينجا رجوي فردي را از ميان جمعيت صدا ميزند و ميپرسد:}اگر لشكر سنندج بيايد چه كار ميكني؟ { آن فرد جواب داد:} نميآيد. رجوي: نگو نميآيد؛ بگو اگر آمد داغانش ميكنيم. {بلند ميشود و روي نقشه دنبال شهرها ميگردد.} كاري كه ما ميخواهيم انجام دهيم در حد توان و اشل يك ابرقدرت است؛ چون فقط يك ابرقدرت ميتواند كشوري را ظرف اين مدت تسخير كند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ايران 180 كيلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ايران ادعاي گرفتن آن را نكرده است؛ و همين طور عراق هم ادعاي گرفتن تهران را نكرده است اما ما ميخواهيم برويم تهران را بگيريم. (با طنز:) خوب، چه ميشه كرد ديگه! بعضي وقتها اين طور پيش مياد ديگه! {دوباره به نقشه اشاره ميكند.} ما به ترتيب به قصرشيرين، سرپل ذهاب، اسلام آباد و بعد كرمانشاه ميرويم. بعد از آن همدان، قزوين، تاكستان، كرج و بالاخره تهران. (كف زدن حضار) ابتدا از محور قصرشيرين كه در دست عراق است وارد ميشويم و تا سرپل ذهاب ميرويم؛ البته از طريق جاده آسفالته. بعد كرند و اسلام آباد را توسط يك لشكر كه فرمانده آن احمد واقف {مهدی براعی} است. پس از فتح اسلامآباد، يك تيپ در كرند و دو تيپ در اسلامآباد، مستقر ميشوند، كه در ضمن راه ورودي شهر را نيز تحت كنترل ميگيرند. اسم عمليات اين محور را به نام «حنيف» نامگذاري كردهايم. بعد از اسلامآباد به سمت كرمانشاه حركت ميكنيم، كه اسم اين عمليات «سعيد محسن» است و دو لشكر به مسئوليت صالح {ابراهيم ذاکری} در كرمانشاه عمل ميكنند. صالح، آمادهاي؟ صالح: بله. رجوي: مسئولين همه آمادهاند؟ صالح: بله. رجوي: شما قرار شد به كجا برويد؟ صالح: كرمانشاه. تقسيمبندي هم شده است كه تيپها بايد در كدام نقاط متمركز شوند. تيپ... به سراغ صدا و سيما ميرود، تيپ... به سراغ زندان ديزلآباد ميرود و زندانيان را آزاد ميكند و آنهايي را كه ميخواهند، مسلح ميكند، و تيپ... سپاه بعثت و قرارگاه نجف را ميگيرد و به همين ترتيب جعفر راه ورودي كرمانشاه، تيپ افسانه پادگان نزديك آن، و تيپ جليل {مهدی مددی} دروازه خروجي كرمانشاه را به اضافه هوانيروز دارند. البته مردم را ميفرستيم كه زندانيان ديزلآباد را آزاد كنند. رجوي: اول شهر را بگيرديد، بعد زندان را؛ چون تصرف شهر مهمتر است. ما در كرمانشاه اعلام جمهوري دموكراتيك اسلامي ميكنيم. اين تيپها در كرمانشاه مستقر ميشوند و 2 تيپ به سنندج و بقيه به سمت همدان حركت ميكنند. نام عمليات محور همدان را به نام «بديع زادگان» گذاشتهايم. محمود قائم¬شهر{محمود مهدوی}، آمادهاي؟ محمود: بله. رجوي: ميداني بايد به كجا برويد و چه هدفهايي را در شهر در دست بگيريد؟ محمود: بله همدان. رجوي: بعد از آنكه به همدان رسيديد و مستقر شديد يكي از تيپهاي زير نظر خودت را براي كمك به تهران بده. وقتي همدان و صدا و سيماي آن را گرفتيد صداي مجاهد را پخش كنيد و به مردم اعلام كنيد كه ما داريم ميآييم. محمود: باشد. رجوي: رادار همدان بايد منهدم شود تا هواپيماها نتوانند درست كار كنند. از پايگاه نوژه هم ترسي نداشته باشيد؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور ميدهم هواپيماهاي عراقي بيايند و آنجا را بمباران كنند. پايگاه هوايي تبريز را هم با هواپيما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهيم داد. نادر{حسن نظام الملکی}، از لحاظ پوشش هوايي چطوري؟ نادر: در دست ماست و ميتوانيم كنترل كنيم. رجوي: اگر هواپيمايي بخواهد از نوژه بلند شود چه كار ميكنيد؟ نادر: ميزنيم. اگر چيزي بخواهد پرواز كند كلاً فرودگاه را ميزنيم. رجوي: كاملاً مطمئن هستيد؟ نادر: بله، ميتوانيم. رجوي: علاوه بر آن ضد هوايي و موشك سام 7 هم كه داريم؟ نادر: بله داريم. رجوي: فتحالله{مهدی افتخاری}، تو ميروي قزوين و تاكستان را ميگيري. يكي از هدفها علاوه بر مراكز سپاه، لشكر 16 قزوين است. پس از خلع سلاح تمام نيروهاي نظامي و انتظامي در آنجا مستقر ميشوي و وقتي مستقر شدي يكي از تيپهاي خود را به كمك تهران بفرست چون در آنجا نياز هست. پس از آن 2 تيپ راهي تاكستان شده در آنجا مستقر ميشود و پشت سر آن منوچهر{فرهاد الفت} با يك لشكر، راهي كرج ميشود و آنجا را تصرف ميكند. البته نام عمليات محورهاي قزوين و تاكستان را به نام «سردار» نام گذاردهايم. پس از آن 4 لشكر و 2 تيپ تحت نام كلي «سيمرغ» و تحت فرماندهي محمود عطايي راهي تهران ميشوند، كه مهدي ابريشمچي هم معاون او در اين عمليات است. {محمود عطايي و مهدي ابريشمچي دست يكديگر را ميفشارند.} ضمناً اگر يادتان باشد در انقلاب ايدئولوژيك گفتم يك سيمرغ بود كه به كوه قاف رسيده و آن روز هم گفتم كه سيمرغ «مريم» بود. علت اينكه اين اسم «سيمرغ» را انتخاب كردم حرف همان روز است. (كف زدن حضار) مريم: (با اطوار:) چرا اين اسم را گذاشتي؟ رجوي: ميبخشيد كه بدون مشورت جنابعالي اين اسم را گذاشتم. در آنجا تيپ ليلا فرودگاه مهرآباد، تيپ... سلطنت آباد، تيپ فرهاد صدا و سيما، تيپ فرشيد زندان اوين، تيپ... مراكز سپاه، تيپ... نخستوزيري، تيپ... مجلس شورا، تيپ... ستاد ارتش و تيپ كاظم{حسين ابريشمچی} در جماران عمل ميكند.(هورا وكف زدن حضار.) هوانيروز عراق تا سرپل¬ذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوايي ناراحت نباشيد چون هواپيماهاي عراقي پشتيبان ما هستند و تمام ماشينها به صورت ستون حركت ميكنند. البته اين عمليات را دو عامل درجه يك تهديد ميكند؛ يكي اينكه از طرف رژيم خميني از طريق هواپيما مورد حمله و بمباران قرار بگيريم چون روي جاده همه به يك ستون حركت ميكنيم؛ ثانياً چون صف ماشينها خيلي طولاني است اگر ماشينهايي خراب شوند و يا از دور خارج شوند نبايد به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بايستي آن را به سرعت از دور خارج كرد و از ماشين زاپاس استفاده كرد و يا كلاً آن را از دور خارج كرد و معطل آن نشد. در ضمن هيچ ماشيني حق سبقت گرفتن از جلويي را ندارد و همينطور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا كه رسيديد سر راه جادهها را باز كنيد. تيپهاي مأمور در شهر، مأمور تأمين جادههاي آن شهر ميباشند و هر تيپ با رسيدن به آن شهر وارد آن شده و بقيه ستون بلافاصله به حركت خود ادامه ميدهند. ضمناً اگر اسير شديد راجع به خط سير عمليات كه از كدام جاده و از كدام شهرهاست، چيزي نگوييد و بگوييد كه عمليات قرار بود تا همين جا باشد. (رو به محمود قائم شهر:) محمود، خوب فهميدي كه بايد به كجا بروي؟ يك دفعه به قائم شهر نروي! تو اول به همدان برو، كار و مسئوليت خودت را انجام بده، بعداً كه به تهران آمدي مازندران را به تو ميدهم. رو به قاسم{محمدعلی جابرزاده}: حيف كه مردم اصفهان بيبخارند والا يك تيپ را هم به تو ميدادم كه به اصفهان برويم.{محمود عطايي فرمانده محور تهران را صدا ميكند و او پاي ميكروفون ميآيد، از او پرسيد:} وضعيت چطور است؟ عطايي: خوب است. با نيروي هوايي و هوانيروز عراق هماهنگ شده است. ماشينها آماده است، مهمات بارگيري شده، و تيپها تا حدودي توجيه شدهاند و تا رسيدن به شهرها بهداري هم آمادگي لازم را دارد و هيچگونه نگراني وجود ندارد. در لابهلاي ستون، تعميركار سيار و فيلمبردار سيار هم در حال حركت هستند. رجوي: در اين عمليات مردم به حمايت از ما بر ميخيزند. كساني كه حاضرند با ما بيايند را از پادگانها و مراكز سپاه مسلح كنيد و هر چه خواستند تا تهران بيايند آنها را با خودتان ببريد. در اين عمليات نيروهاي زيادی به ما كمك خواهند كرد. از طرفي درب زندانها كه باز شود آنها هم با هم هستند و با ما خواهند آمد. نيروهاي زندان، بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتيد اگر مردم آنجا تسليم شدند كه كاري با آنها نداريد و اگر جنگيدند با آنها بجنگيد، و هر جا رسيديد از مردم كمك بگيريد و كارها را به خود مردم بدهيد و از اين نترسيد كه مردم اسلحهدار ميشوند و چه خواهد شد. محمود، وقتي كه تهران را گرفتي در خيابان طالقاني به ساختمان بنياد علوي ميروي. در طبقه پنجم آنجا اتاقي است كه روزي اتاق من و اشرف و موسي بوده است. سلام من را به ساكنان آنجا ميرساني و اگر مردم آنجا بودند جاي ديگري را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بيرون كردند. آن اتاق را براي من نگهدار تا وقتي كه به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم. {رو به فريد:}{محمدعلی توحيدی}خوب، فريد، شما چه كار ميكنيد؟ در اولين روزي كه نيروها به مقصد رسيدند شما بايد 24 ساعته برنامه داشته باشيد و مسئله را به گوش همه ملت ايران برسانيد. كار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامهتان تنظيم شده است؟ فريد: ما 24 ساعته برنامه خواهيم داشت. رجوي: براي ثبت در تاريخ ميخواهم هر كس با اين طرح موافق است دست بلند كند.{همه دستها را بلند كردند. رجوي تك تك به همه نگاه كرد. رو به فيلمبردار و انتظامات:} شما چرا دستتان را بلند نميكنيد؟ {آنها هم دستشان را بلند كردند. رو به حضار:} آيا ما ديوانه نيستيم كه ميخواهيم چنين كاري بكنيم؟ آيا به نظر شما چنين كاري شدني است و آيا احمقانه نيست؟ اگر كسي مخالفتي دارد بيايد و صحبت كند و كسي هم حق ندارد با او مخالفت كند. رجوي نشست و يك سيگار روشن كرد. در همين حين زني از ميان جمعيت بلند شد و دست خود را بلند كرد. همه حضار با تعجب به او نگاه ميكردند. رجوي: پشت ميكروفون بيا و حرفهاي خودت را بگو. زن: من مخالف نيستم، اما اينكه ميگوييد مردم با ما هستند فكر نميكنم چنين باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمدهايم و خود من 4 ماه است كه از ايران آمدهام. مردمي كه من ديدهام با آنچه كه شما ميگوييد تفاوت دارند. فكر نميكنم آنها به ما كمك كنند. هيچگونه جو سياسي نظير آنچه شما به آن اشاره ميكنيد در ايران به وجود نيامده است، چون خيليها در ايران هستند كه حتي راديو مجاهد را گوش نميدهند و از مجاهدين هم به كلي بيخبرند. شما چطور انتظار داريد با اختناق شديدي كه وجود دارد چنين كساني در تهران بلند شوند و از ما حمايت كنند؟ رجوي: درست ميگويي و درست صحبت كردي ولي من الان تو را قانع ميكنم. اين نظر تو به 4 ماه پيش بر ميگردد و الان ايران خيلي فرق كرده است. از آن گذشته تا ما شهري را آزاد نكنيم مردم با ما نخواهند شد. ما روي نيروي خودمان حساب ميكنيم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتي ممكن است از ما بترسند و همانطور كه گفتي بروند و درهايشان را ببندند؛ ولي وقتي كه رفتيم و در كرمانشاه مستقر شديم و مردم ديدند كه تعادل قوا به سمت ما ميچرخد يك قدم بيرون ميگذارند و ما در شهر ميگرديم و اعلام ميكنيم كه هستيم و آن وقت مردم جرأت ميكنند درها را باز كنند و بعد جلو آمده و از ما حمايت ميكنند و ما هم كارها را به دست مردم ميدهيم، ولي در ابتدا آنچه تو گفتي درست است. در آن موقع كه شما در ايران بوديد چقدر از مردم مخالف خميني بودند؟ زن:90 درصد. رجوي: اين 90 درصد اگر بفهمند مجاهدين به شهرشان آمدهاند حتماً از آنها حمايت ميكنند و مردم وقتي كه ديدند سپاه و كميته ديگر نيست، حتماً نميترسند و وقتي كه اسلحه گرفتند خودشان همه كاره ميشوند و شما فقط آنها را راهنمايي ميكنيد. البته اگر در اين عمليات شكست هم بخوريم تأثيرش آن قدر هست كه باعث برپايي قيام توسط مردم شود، چون رژيم وضعيتي ندارد كه تا عيد دوام بياورد. ولي ما در وضعيتي مثل 30 خرداد قرار داريم و بايد به اين كار تن بدهيم. البته براي من تصميمگيري در اين مورد مشكل بود چون بهترين نيروها و نفراتي را كه در سالهاي زندان با هم بوديم به داخل صحنه ميفرستيم. ما در اين عمليات ميخواهيم تمام سازمان و تمام ارتش آزادي بخش را به ميدان جنگ ببريم. اين، خودش ريسك بالايي دارد، چون جنگ دو وجه دارد: يا شكست يا پيروزي. در صورتي كه شكست باشد موجوديت سازمان به خطر ميافتد.{يك نفر از ته سالن: خون اشرف ميجوشد، مسعود ميخروشد.} ما در قديم 3 يا 4 نفر را در ايران داشتيم كه آن عملياتها را ميكردند كه سپاه و كميتهها هيچ كاري نميتوانستند بكنند. اين ساسان{مهدی کتيرايی} كجاست؟ (رو به ساسان:) شما در سال 1360 در عملياتهاي تهران چه كار ميكرديد؟ ساسان: بالطبع با اين نيرويي كه داريم ميرويم و حتماً برايمان موفقيتآميز خواهد بود زيرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تيم نظامي در سراسر تهران داشتيم كه نيروهاي كميته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً يك تيم 3 نفره ما اين طرف ميدان مصدق ميايستاد، يك تيم آن طرف و سراسر مسير را به راحتي ميبستند و نيروهاي پاسدار و كميته هم كاري نميتوانستند بكنند و از ما ميخوردند. مريم: (رو به زن:) شما خيالتان راحت باشد. همه چيز آماده است و طرحها دقيق ميباشد. شما ناراحت نباشيد. ما نبايد مردم را زياد هم دست كم بگيريم؛ چون كه در ميان خود ما هم عده زيادي از اسرا وجود دارند كه به ما پيوستهاند و اين نشان دهنده حمايت زيادي است كه در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند كنند! {حدود 400-500 نفر دست بلند ميكنند} ما در 30 خرداد از روي استيصال و ضعف با رژيم برخورد كرديم ولي امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهيم كرد. البته دليل اين كه ما ميخواهيم اين قدر زود دست به اين عمليات بزنيم اين است كه رژيم در حال حاضر هم دچار بحران نيرويي شده و هم روحيه نيروهايش به دليل شكستهاي پياپي، ضعيف شده است. براي همين هم مي خواهد صلح صوري كند تا وقت پيدا كند و بسيج نيرو كند. به همين دليل ما بايد تا دير نشده از اين فرصت استفاده كنيم و اين را عمليات انجام دهيم ولي قبلاً بين هر عمليات، يكي دو ماه براي كارهاي مقدماتي از جمله شناسايي و آماده كردن خودروها و ديگر وسايل و مانور وقت لازم داشتيم، كه در حال حاضر موفق شديم همه كارها را در عرض همين مدت كوتاه بعد از عمليات چلچراغ انجام دهيم كه كار بسيار شاقي بود ولي با روحيه بالاي افراد ما و عنصر مجاهد بودن كه در همه بوده است اين كار در اين مدت كوتاه عملي شد وخيليها در اين مدت كوتاه، آموزشهاي پيچيدهاي نظير كار با تانك را هم ياد گرفتند و آماده عمليات شدند. عدهاي هم راجع به وضعيت بچههاي كوچك سؤال كردند كه ما بچهها را بعد از آنكه تهران فتح شد، سوار اتوبوس ميكنيم و به تهران ميآوريم. رجوي: از هر كس ميپرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره{ثريا شهری}، چه كار كردي؟ كارها رو به راه است؟ ديگر فشنگ كم نميآوريد؟ كنسرو و آب ميوه به اندازه كافي داريم؟ طاهره: نه، اين دفعه خيلي زياد داريم و تقسيمات وسايل هم انجام شده است. مهمات به اندازه كافي و حتي بيشتر از آنچه مورد نياز است برداشتهاند. هزار تفنگ اضافي رسيده است و تانكها و خودروها هم اكثراً رسيده و بقيه هم تا فردا ظهر ميرسد. كنسرو هم به تعداد كافي تهيه شده كه حتي ممكن است زياد هم بيايد. رجوي: محمود{محمود عضدانلو}، وضعيت به لحاظ امكانات چطور است؟ كم و كسري نداريد؟ همه خودروهاي مورد نياز رسيده است؟ محمود: بله، فقط مقدار كمي مانده، كه تا فردا ظهر تمام ميشود. رجوي: فاطمه{مسئول امداد}، وضعيت درماني به لحاظ دارو و پزشك و آمبولانس همه آماده هستند يا نه؟ فاطمه: بله آماده است. رجوي: قرار بود براي حمل مجروحين هليكوپتر بگيريد و داشته باشيد گرفتهايد؟ فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد. رجوي: دكتر حميد{حسن جزايری} را هم ببريد. كاظم{کاظم رجوی} هم آمده است. مسئله درماني اينجا مسئوليتش با كاظم باشد كه در اين زمينه چيزي كم نياوريد. ما در اين راه عاشورا گونه ميرويم اما اين بار با زماني كه در 30 خرداد 60 شروع كرديم فرق ميكند، چون در آن موقع چشمانداز پيروزي نداشتيم و عاشورا گونه شروع كرديم ولي اين بار چشمانداز پيروزي داريم كه خيلي ملموس است. البته همه افراد بايد بدانند كه ميخواهند چه كار كنند. ما كاري ميخواهيم بكنيم كه همه دنيا تعجب كنند و يك دفعه بفهمند كه ما در تهران هستيم و خميني ديگر وجود ندارد. مريم: درست است كه ما به خاطر وظيفهاي كه داريم عاشورا گونه وارد ميشويم ولي در اينكه ما حتماً پيروز ميشويم هيچ شكي نداريم. الان جبههها خالي شده و وقتي كه از جبهه آن طرفتر برويم كسي نيست كه جلوي ما را بگيرد و ما آنقدر ميخواهيم با سرعت پيش برويم كه هر كسي كه مجروح شد بايد خودش مسئلهاش را حل كند كه باعث كندي ستون نشود. رجوي: اگر كس ديگري حرفي دارد بايد بگذارد در ميدان آزادي تهران بگويد و جمعبندي عمليات هم در همان جا خواهد شد. طي چند روزي كه ما در اردوگاه قدم زدهايم شاهد بودهايم كه بچهها چقدر كار كردهاند. ديدم جيپي را نفربر كردهاند و تويوتايي را زرهي كردهاند، كه اينها همه نشان دهنده آمادگي ماست {با خنده:} روي جيپهاي رزمي آرم ايران را زدهاند كه ما خيلي خوشحال هستيم كه كشورمان سازنده شده است.{رو به يكي از فرماندهان:} كمر شكنها را خالي كردهايد؟ تانكهاي 6 چرخ آمادهاند؟ فرمانده: بله. رجوي: تانكهاي 6 چرخ سرعتشان زياد است و هر سه تا از آنها كه وارد يك شهر شود همان رژهاش جو وحشت را حاكم ميكند. ما براي همين از اين تانكها استفاده ميكنيم. مريم: در پايان مطلبي بود كه ميخواستم بگويم و آن اينكه از فرماندهان تيپها ميخواهم كه بعد از نشست، ساعتي به شما فرصت بدهند تا بچهها همديگر را ببينند و از هم خداحافظي كنند. در اينجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهايتاً سرودی پخش شد و افراد شروع به بيرون رفتن از سالن کردند.» (به نقل از: فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق، صاحب امتياز: مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال پنجم، شماره هفدهم، تابستان1385، ص67 الی 73)
طبق آنچه مسعود بنيصدر نگاشته است حاصل اين طرح و نقشه احمقانه براي سازمان رجوي، 1304 نفر كشته، 1100 نفر زخمي و انهدام 612 دستگاه خودرو، 21 قبضه توپ، 72 دستگاه تانک و... بود.(ص321) ضمن آن که نويسنده معترف است: «عمليات فروغ، اميدهاي سياسي ما را از بين برد. بدتر اين كه اين عمليات براي من- و بعد متوجه شدم براي بسياري ديگر نيز- پايان ايدئولوژي، پايان باور اخلاقي، و پايان انتظار بود. مباني ارزشي ما از آن پس هيچ معنايي نداشت و ما را تقويت نميكرد. ما همگي براي هم نقش بازي ميكرديم و به يكديگر دل گرمي ميداديم.»(ص335)
نكتهاي كه شايسته است در بخش پاياني اين نوشتار مورد بررسي قرار گيرد، نتيجهاي است كه پس از حدود 20 سال صرف عمر در سازمان مجاهدين و تبعيت محض، نويسنده به آن دست مييابد و آن پي بردن به «اصالت قدرت» براي رجوي و به كارگيري هر روش و وسيلهاي براي حفظ موقعيت خويش نزد دولتهاي غربي است: «اولين و مهمترين نكته اين كه فهميدم كسب حمايتهاي جديد در ميان ايرانيها، هيچگاه از اهداف رهبري نبوده است. شايد به همين دليل نيز او هيچگاه نگران از دست رفتن حمايت عمومي بعد از انقلاب ايدئولوژيك 1364، رفتن به عراق و نيز برخي ديگر از تصميمات و رويدادها نبود... براي رجوي تنها خود ارتش واقعي بود. هواداران خارج كشور نهايتاً ابزار بودند، ابزاري براي جمعآوري پول بيشتر و جلب حمايتهاي صوري و سطحي سياست مداران غربي، رجوي به خوبي ميدانست كه اگر ما هرچه بيشتر ليبرالمنش و دموكرات نشويم، هرگز نخواهيم توانست به طور جدي آمريكاييها و اروپاييها را در كنار خود داشته باشيم.»(ص467)
سرنوشت سازمان مجاهدين از اين زاويه نيز بسيار حيرتانگيز و عبرتآموز است. همانگونه كه ميدانيم مبناي تشكيل اين سازمان از سوي رهبران اوليه، مبارزه با حاكميت استعمار و امپرياليسم بر ايران بود و حتي در اين راه تعدادي از مستشاران آمريكايي به دست نيروهاي سازمان كشته شدند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مسعود رجوي قدرتطلبيهاي خود را در زير لايهاي از شعارها قرار داد، چراكه از نظر وي و همراهانش نه دولت موقت و نه شوراي انقلاب و نه دولتهاي بعدي، هيچكدام به اندازه سازمان مجاهدين ماهيت امپرياليسم را نميشناختند و قدرت برخورد با آن را نداشتند. بر اين اساس ظاهر امر آن بود كه قدرت ميبايست به سازمان انتقال يابد تا حق مبارزه با امپرياليسم ادا شود. اما در پي خروج رجوي از كشور، لايههاي فريب وي به تدريج كنار رفت و واقعيات نهفته در زير آن عيان گرديد. البته نويسنده پس از 20 سال سرانجام موفق به مشاهده و درك اين واقعيات شده است هرچند سالها پيش از آن نيز امكان دستيابي به اين مسائل براي او و امثال او فراهم بوده و اتفاقاً خود در خاطراتش به آن اشاره دارد: «به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي، مجاهدين به تغيير ظاهر و نمود بيروني از جمله حالتها، شعارها و حتي به ادبيات خود دست بردند. در نتيجه آنها نسبت به باز تكرار مواضع گذشته به ويژه عليه غرب و آمريكا سخت احتياط ميكردند. آدمي، ديگر كمتر شعارهايي نظير «مرگ بر امپرياليسم» را از جانب آنها ميديد و ميشنيد.» (ص191) در طول اين سالها به يقين اين فرصت براي نويسنده فراهم بود تا به اين نكته بينديشد كه چرا و چگونه جلب حمايت دولتهاي غربي، به اصليترين هدف سازمان تبديل شده و قرار گرفتن در كنار ارتش بعث و تهاجم به خاك ميهن و به شهادت رساندن مدافعان مرزهاي عزت و شرافت ملت ايران، چه نسبتي با شعارهاي اوليه سازمان دارد؟ البته اين درست است كه مسعود رجوي با طراحي ترفندهاي گوناگون تلاش ميكرد تا ذهن و جسم اعضاي سازمان را به هر طريق ممكن مشغول سازد، اما اين مسئله رافع مسئوليت آنها و از جمله نويسنده در پي بردن به حقايق نيست. سالها پيش از اين گفتگويي ميان يك زن و شوهر عضو سازمان در يكي از خانههاي تيمي هنگامي كه سازمان در آتش تغيير ايدئولوژيك ميسوخت و تمام ذهنها و افكار مشغول اهداف سازمان و مبارزه و «عمل» بود، درگرفت كه محتوايي بس آموزنده دارد. احمد احمد كه خود بر مواضع اسلامي پايداري ميكرد، اما همسرش را اسير افكار انحرافي ماركسيستي و «عملگرايي» مفرط بر سازمان ميديد، در خاطراتش نوشته است: «آنها با پيش كشيدن زمينه استقلال فكري و شخصيتي فاطمه و نيز تئوري عدم وابستگي زن به شوهر با دلايل واهي پويايي در مبارزه و ادامه راه، حتي در صورت از بين رفتن همسر، سعي ميكردند تا ما را نسبت به هم بيگانه كنند. نظريه بيگانهسازي پس از اعلام علني تغيير مواضع ايدئولوژيك شدت گرفت. سازمان كه مخالفت و رو در رويي مرا نسبت به خود احتمال ميداد، شروع به ايجاد شخصيتسازي كاذب براي فاطمه كرد. رهبران سازمان شخصيتي تو خالي براي فاطمه تراشيدند و به او القاء كردند كه ميتواند راهي سواي راه شوهرش برود... فاطمه ميگفت: «احمد، تو هم فكر كن! بالاخره راهي است كه آمدهايم و برگشتي در آن نيست. بايد مبارزه را تا آخرش رفت، حالا چه جوري و چطوري مهم نيست. مهم اين است كه با استكبار و امپرياليسم مبارزه كنيم.» و من جواب ميگفتم: «آخر فاطمه! اگر پاي اسلام در ميان نباشد، چه مرضي دارم كه با امپرياليسم بجنگم».(خاطرات احمد احمد، ص374)
چرخش 180 درجهاي سازمان رجوي از سر دادن شعارهاي سوپر افراطي ضدامپرياليستي به دريوزگي حمايت امپرياليستها، حاكي از آن است كه براي رجوي نه اسلام، نه ايران و نه حتي مبارزه، اصالت نداشته است، اصل اساسي مورد نظر وي «قدرت» بوده است و بس. لذا از نظر او دستيابي به قدرت اگر در حال و هواي اوايل انقلاب با شعارهاي ضدامپرياليستي ميسر شد كه شد و اگر نه با انداختن طوق بندگي امپرياليسم بايد به آن رسيد.
مسعود بنيصدر اگرچه در اثر خويش به دليل آن كه حدود 20 سال تحت تأثير شديدترين تبليغات منفي و كاذب سازمان عليه نظام بوده است، اتهامات بسياري را نيز متوجه نظام جمهوري اسلامي ميكند، اما بايد تكرار كرد كه كمتر اثري را ميتوان يافت كه اينگونه به تشريح مسائل دروني سازمان و حالات و روحيات اعضاي آن پرداخته باشد و از اين نظر مطالعه آن به يقين درسها و عبرتهاي فراواني براي خوانندگان در پي خواهد داشت.
منبع: www.dowran.ir