آيا همه حقايق در تاريخ فلسفه‌آمده‌؟

حكمت و فلسفه را اگر- بمَثَل- به‌انسان تشبيه كنيم، تاريخ فلسفه، در حكم نسبنامه و شجرة اجداد و نياكان آن و سير زندگي و ماجراهاي او، از خردي تا بزرگي و از نقص تا به كمال است.
شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيا همه حقايق در تاريخ فلسفه‌آمده‌؟

آيا همه حقايق در تاريخ فلسفه‌آمده‌؟
آيا همه حقايق در تاريخ فلسفه‌آمده‌؟


 

نويسنده: سید محمد خامنه ای




 
حكمت و فلسفه را اگر- بمَثَل- به‌انسان تشبيه كنيم، تاريخ فلسفه، در حكم نسبنامه و شجرة اجداد و نياكان آن و سير زندگي و ماجراهاي او، از خردي تا بزرگي و از نقص تا به كمال است.
تاريخ فلسفه، نسب شناسي فلسفه‌است و براي كسيكه مي‌خواهد آنرا بياموزد لازم است، حتي پيش از فراگرفتن آن، بمطالعه و حتي آموزش تاريخ آن بپردازد.
علماي منطق براي آغاز هر دانش، نخست، آموختن و دانستن هشت چيز را لازم مي‌دانستند كه بنام «رئوس ثمانيه» معروف شده‌است، از جمله: شناخت موضوع علم، تعريف و فايدة آن و روش شناسي پژوهش در آن دانش، تا دانشجوي آن رشته‌از علم، با شناخت صحيح و بينشي روشن وارد آن دانش گردد و شوق او براي آموزش آن افزودن گردد.
بر اين قياس، تاريخ هر علم- بخصوص تاريخ فلسفه- را بايد يكي از رئوس اصلي و مبادي عمده و نخستين آن دانست، كه هر نوآموز فلسفه بايستي در كنار خواندن آن با تاريخ و ديرينه و گذشته و ريشه‌هاي آن نيز آشنا گردد.
امّا، دريغ كه‌امروز نه فقط در پاي آموزش و فراگيري فلسفه به تاريخ آن اهميت شايسته و بايسته داده نمي‌شود بلكه پاره‌ئي از اشتباهات تاريخي در لابلاي كتب فلسفه هست كه مي‌توان گفت همان اندك نيز كه تدريس مي‌شود بسا زيانبخش مي‌باشد.
نگارش و پژوهش در تاريخ فلسفه نيز در دوره‌هاي اخير حوزه‌هاي فلسفه ما بسيار كم شده‌است و كار چنداني- آنهم با دقت لازم و دور از خطا- بوسيله پژوهشگران انجام نگرديده‌است.
شايد يكي از دلايل اين كم‌توجهي به تاريخ فلسفه‌اين تصور باطل باشد كه نگارش تاريخ فلسفه در شأن يك دانشمند و فيلسوف نيست و كسيكه سرگرم حل مسائل عالي فلسفه‌است نبايد خود را به داستانسرائيهاي مورخان و خُرد و ريز زندگي دانشمندان گذشته بپردازد.
نتيجه ‌اين اشتباه گذشتگان اين شده‌است كه كار تاريخنگاري فلسفه بدست غربيان افتاده و از اين رهگذر تحريفهائي بزيان فلسفة مشرق و بخصوص فلسفه‌اسلامي‌در تاريخ فلسفه بوجود آمده‌است: دروغها در عظمت يونان باستان ساخته شده، گوئي فلسه مهد و مامي‌جز يونان نداشته و فلسفة امروز نيز جز فلسفه جديد غرب نمي‌باشد و باقي همه وَهم و باطل است.
بدتر از آن، اينكه- چون مرجع و منبع ما همان كتب غربيان بوده (يا شده)- بسياري از مردم ما نيز به‌ان اكاذيب و مجعولات گرويده و حتي گاهي داغتر از آنان به شرح عظمت غرب و تفوق ازلي و ابدي آن بر مردم مشرقزمين پرداخته‌اند، و اين را بروشني در نوشته‌هاي نيمقرن اخير در ايران مي‌توان مشاهده كرد.
در بررسي و دسته‌بندي مؤلفان غربي ديده مي‌شود كه پاره‌ئي از اين كتب را بيدينان فلسفي و بت علم پرستان اروپائي نگاشته‌اند، از آن زاويه كه خو ديده‌اند؛ و همان را مانند نسخه‌ئي شفابخش به ما داده‌اند. برخي ديگر از مؤلفان از طايفه كشيشان متعصب غربي بودند كه ديدگاههاي ضداسلامي ‌و شرقي داشتند؛ و حتي برخي اطلاعات و معلومات لازم را در فلسفه بخصوص فلسفة اسلامي ‌دارا نبودند.
شگفت اينجاست كه هنوز مركب چاپ برخي از اين كتب، خشك نشده، برخي خوشباوران و خيرانديشان- و گهگاه خود كم بينان يا بقاياي غربزدگان- آنرا به حليه ترجمه (به فارسي) آراسته و غثّ و سمين و خوب و بد و سودمند و زيانبار آنرا نشناخته و به خورد مردم ما و نسل نو خاسته فلسفه مي‌دهند و از اين رهنگذر چه ستم كه به جوانان و دانشپژوهان و فرهنگ كشور نمي‌كنند اگر نگوييم- دانسته يا ندانسته به ملت و كشور و آئين و تاريخ خود خيانت مي‌نمايند و آب به‌اسياي دشمن مي‌ريزند. دشمناني كه همواره در كمين ضربه زدن و در كار پنهانسازي تاريخ سر بلند ما بوده و مي‌باشند و سعي در دور نمودن جهان باصطلاح سوم از خودي خود و فرهنگ و تاريخ دارند.
كيست كه نداند برخي از دول غربي، بدنبال برنامه‌هاي استثماري خود، سياست شوم تهيسازي و دورسازي ملل استعمار زده را از فرهنگ و تاريخ و گذشته‌اش پيوسته در انديشه و آستين داشته و با خود بزرگنمائيها و تحقير گذشته پرافتخار ديگران، فرزندان اقاليم ديگر را مزوّرانه به دامان ناامن خود نشانده‌اند.
ملت ما در قرن گذشته همواره يكي از قربانيان اين توطئه و توطئه گران بوده‌است. از آغاز مشروطه و سلطه‌اشكار دول مزبور بر سياست و دولت ايران، كار مقابله با ميراثهاي علمي‌كهن و تاريخ علم اين ملت آغاز شد؛ شگفت نبايد داشت كه تأسيس دانشگاه نيز براي مقابله با حوزه‌ها و مدارس قديمي‌و شايد براندازي آنها بود، با آنكه دانشگاههاي عمده و مشهور اروپائي همچون سوربون و آكسفورد و كمبريج آنها همه، همان حوزه‌ها و مدارس طلبگي بود كه بتدريج همراه با آهنگ رشد اروپا سيري طبيعي را بهمراه داشت و به دانشگاههاي امروزي بدل گشت.
سياست شوم ديگر دشمنان فرهنگي ترجمه كتب اقسام فلسفه‌ها و انديشه‌هاي بظاهر نوگرايانه (مدرن) بود، كه‌از جمله‌انها يكي ترجمه كتب تاريخ فلسفة و عمدتاً فلسفه دكارتي و مانندهاي آن است و نمونه‌اش تأليف و پردازش و تبليغ و نشر كتاب سير حكمت در اروپا از فروغي است اگر چه‌اين كتاب، برخلاف اراده و نيّت مؤلف آن و ناخواسته، خدمتي به حوزه‌هاي علميه كرد و هنوز هم مرجعي مفيد شمرده مي‌شود.
دانشگاهها نيز بر خلاف نيّت و هدف بنيانگذاران آن تا اندازه‌يي مفيد از آب در آمدند و ملت هشيار ما تا آنجا كه توان مقابله داشت و از عهده‌اش بر مي‌آمد از زيانهاي نهفتة آن پرهيز نمود.
هدف سازندگان دانشگاهها در ايران و كشورهايي مانند آن خدمت به جامعة علمي‌و بالابردن سطح دانش يا كمك به جوانان اين مرز و بوم نبود بلكه علاوه بر بستن مدارس قديمي‌و بانزوا كشاندن علوم و فلسفة اسلامي‌و حقوق اسلام، بر آن بود كه در لابلاي آموزشهاي عالي رسمي، مباني بيديني (ياسكولاريزم)،- و بلكه ضد ديني را؛ كه خواستة شاه و حكومت وقت بود- پيريزي نمايد و مردمي‌بپروراند كه شناسنامه‌ايراني ولي قلبي مقهور غرب و آكنده‌از مهر و ارادت به غربيان، و مغزي سرشار از فرهنگ و بينش اروپائي داشته باشند؛ نان خود را بخورند و به‌استثمارگران نشسته در غرب خدمت كنند و نتيجه‌ان شد كه ديديم برخي از اين دانش آموختگان، همانها شدند كه بگفتة دكتر شريعتي، امضاشان در پاي تمام قراردادهاي خيانت‌آميز بر ضد اين ملت ديده مي‌شود.
اين هدف- يعني زوال مباني علمي‌و فرهنگي سنتي و مذهبي- در دو بخش علوم انساني و علوم ديگر اجرا مي‌شد. پزشكي كه‌اوج دانش كاربردي در ايران بود در بيشتر موارد به دارو فروشي داروسازان خلاصه مي‌شد و پزشكي سنتي كه سودش بر زيان مي‌چربيد، بزور و فشار از بين مي‌رفت. صنايع و علوم محض نيز در چارچوبي محدود و نازا عرضه مي‌گرديد و آزموديم كه در اين نيمقرن كه‌اوج رشد علوم و صنايع در ايران بود، چيزي در برابر عرضه‌هاي غرب از دانشگاه برنخاسته و رقمي‌درخور توجه در برابر صفر قرار نگرفته‌است.
اما در علوم انساني كه بسبب فرهنگساز بودن، بيشتر آماج سياست دشمنان بود، كار بگونه‌يي ديگر شد. در برابر علم فقه و اصول حوزه‌هاي علميه دانشكدة حقوق ساختند كه چيزي جز دستگاه تبليغ براي حقوق غرب (بويژه فرانسه)، و تربيت شيفتگاني براي آن نبود، و اگر در آن دانشكده پرتو علمي‌سوسو مي‌زد از بركت تربيت شدگان حوزه‌هاي قديمي‌و دروس آنجا بر مي‌خاست.
در برابر حكمت اصيل ايراني و اسلامي- كه چشم جهاني را خيره كرده و در همين كتاب خواهيم ديد كه چسان از راه‌اندلس و غير آن به غرب رفته- و حتي فلسفة امروز غرب با تمام بيگانگي كه با آن دارد فرزندي ناخلف از تبار آن است- آمدند و دانشكده‌هايي ساختند كه كار اصلي آن تدريس و تبليغ فلسفة غربي دوران جديد بعد از رنسانس است و پيامبران آن معجزة آسماني، نو كيسه گاني مانند دركات و اسپينوزا و هِگِل و كانت و هيوم و دهها مانند آنان. تا بامروز.
البته بايد دانست كه‌اين سخن نه بمعناي بيهوده مطلق و غلط كامل بودن انديشة غربي است، و نه شيوة مقبول اسلامي‌گوش بستن بر سخن ديگران مي‌باشد، بلكه برعكس، هم انديشة فلسفي غرب جاي تأمل و بهره‌گيري دارد و هم اسلام و قرآن به ما آموخته‌است كه «دين باوران به سخن ديگران گوش فرا مي‌دهند و بهترينهاي آنرا بر مي‌گزينند»؛ اما فرق است ميان آنكه: هديه چيست؟ تا آنكه هدف دشمن از دادن آن كدام است؟
كساني كه با فلسفه غربي آشنايند خوب مي‌دانند كه بي قطب نماي فلسفة سنتي و بدون در دست داشتن مباني فلسفه‌اسلامي‌به‌ان وادي افتادن، كمتر از سرگرداني در وادي تيه نيست كه فيلسوف آن پس از چهل سال سرگرمي‌و سرگرداني هنوز توان راهيابي به مبداء و معاد و فلسفة حيات را- كه سه مسئله‌اساسي و نخستين انساني است- ندارد و نمي‌داند كه «از كجا آمده»؟ و به «كجا خواهد رفت»؟ و چگونه بايد زيست كند؟
در چنين وضعي، سياست اسلام زدائي اقتضا مي‌كرد كه با فلسفة اسلامي‌نيز مقابله گردد، و از اينجاست كه‌امروز در مقابل انگشت شماري دانشكدة فلسفة اسلامي، همه جا فلسفه، همان فلسفة غربي است و اگر نبود پايمردي حوزه‌هاي علميه و همت و پايداري اساتيد و فيلسوفان حوزه‌هاي سنتي، شايد در ايران نيز همچون مصر و عراق و شام، اثري از فلسفة اصيل اسلامي‌و حكمت ديرينه‌اشراقي باقي نمانده و رنجها و زحمات حكماي گذشته ما فراموش شده بود.
باز مي‌گرديم به ‌آغاز سخن، كه‌از ضرورت پرداختن به تاريخ فلسفه، سخن مي‌گفتيم و آنكه ما اين ركن استوار فلسفه را رها كرديم تا بدست دشمن افتاد. چهرة آنرا دگرگون و حقايق آنرا گاه واژگون ساختند يونان را كعبه حكمت انديشة فلسفي كردند؛ فلسفه شرقي و اسلامي‌اوهام و تخيلات وانمود گرديد و فلسفه راستين همان شد كه‌از مغز انديشمندان غربي تراويده بود.
امّا انقلاب اسلامي‌ملت هوشمند ايران، انقلابي همه جانبه و بازگشتي به هويت واقعي و تاريخ كهن سرافراز و دين والا و پرماية اسلام راستين بود، دانشپژوهان و جامعه سازان اين ملت آگاه نيز مانند سياستمردان با نگاهي دوباره، به خود پرداختند و به تاريخ حكمت و علم خود، و مي‌رود كه‌از اين بناي رفيع دانش غبار روبي كند. جا دارد كه در اين دگرگوني بر خود ببيند؛ محققان ما دست به پژوهشي نو در تاريخ فلسفه، بويژه فلسفة پيش از سقراط در ايران بزنند و در كنار آن بدفاع از فلسفة اسلامي‌و حقي كه بر گردن علم و انديشة امروز جهان دارد، سهم شيعه را در اين عرصه‌اشكار سازند؛ در اينباره كتابها بنويسند و اغلاط عمدي و غيرعمدي غربيان را نشان دهند و اين طلسم چند صد ساله را باطل سازند.
منبع:www.mullasadra.org



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط