حقيقت علم از نظر صدرالمتألهين(4)
نويسنده:ناصر مؤمني
علم حضوري و مسئله مطابقت
گرچه برمبناي صدرالمتألهين همة علوم، حضوري هستند ولي او در ابتدا مانند ديگر حكما علم را به دو نوع حصولي و حضوري تقسيم ميكند و اقسام علم حضوري را برميشمارد. اقسام علم حضوري عبارتند از:
1) علم مجرد به ذات خود مانند آگاهي نفس از وجود خود. البته اين آگاهي، علم بسيط و «يافتن» است نه تصور نفس يا قضيه «من هستم»؛ اين علم براساس وحدتي است كه بين ذات عالم و معلوم برقرار است.
2) علم مجرد به صفات و قواي ذاتي خود و همچنين علم آن به حالات و افعال دروني خود كه براساس قيّومّيت و احاطة قيّومي اين ذات بر آثار خود انجام ميگيرد. ببيان ديگر اين علم عبارت است از علم علّت تامّه نسبت به معلول خود كه يكي از اقسام آن، آگاهي نفس از قوا و افعال خود ميباشد مانند قوة تفكر، تخيّل و ساير قواي ادراكي نفس. اين قوا، اندامهاي جسماني و بدني مانند چشم و گوش و غيره نيستند بلكه خود تفكر و تخيّل و همچنين صورتهاي علمي و غيره را در برميگيرند؛ بهمين جهت است كه ملاصدرا همة علوم را حضوري ميداند.
3) علم فاني نسبت به مفني فيه (آنچه كه در آن فاني ميگردد). اين قسم از علم مخصوص عدهيي خاص كه مراحل عرفاني را طي كردهاند، ميباشد و در بحث اتحاد نفس با عقل فعّال از قول صدرالدين، به آن اشارتي كرديم.
ممكن است، سؤال شود كه چرا صدرالمتألهين از طرفي علم را به دو نوع حصولي و حضوري تقسيم ميكند و از طرف ديگر تمام علوم را حضوري ميداند؟ (همچنانكه مبناي او اقتضا دارد) چگونه ميشود يك علم هم حضوري باشد يعني، عين معلوم نزد عالم باشد و هم حصولي، يعني، صورت آن يا معلوم معالواسطه نزد عالم حاضر باشد؟ سرّ اين مطلب در تفاوت «اعتبار» نهفته است، به اينصورت كه اگر به صورت علمي از جهت اينكه مخلوق نفس است و بدون هيچ واسطهيي نزد آن حاضر ميباشد و اينكه علم نفس به آن بوسيلة صورتهاي ديگر تحقق نمييابد، نگريسته شود، اين علم، حضوري است ولي اگر همين صورتهاي علمي و مفاهيم ذهني از اين جهت كه حاكي از اشياء خارجي هستند و خاصيت مرآتيّت و حكايت از آنها را دارند لحاظ شوند، حصولي ميباشند. پس بايد بين دو اعتبار فرق قائل شد و عدم توجه به اين مطلب، اشتباهات بزرگي را بدنبال دارد. يعني، حيثيت حضوري بودن آنها، آگاهي بيواسطة نفس از خود آنها كه وسيلة ادراك اشياء هستند، ميباشد ولي حيثيت حصولي بودن آنها نشانگري و حكايت آنها از اشياء خارجي است. بعبارت ديگر ما نسبت به معلوم بالعرض علم حصولي داريم ولي علممان نسبت به معلوم بالذات حضوري است.([12])
از همين جاست كه امروزه عدهيي بر اين مطلب اصرار دارند كه هر علم حصولي مسبوق است به علم حضوري، به اين معني كه اگر علم حضوري وجود نداشته باشد علم حصولي نيز بهيچ وجهي اعتبار ندارد.([13]) و البته از اين مطلب برداشتهاي متفاوتي مي توان داشت:
1) همان تعبيري كه از تفاوت اعتبار و حيثيت كرديم و گفتيم كه صورت علمي از جهت حكايت، حصولي است و از جهت مخلوقيّت و حضور بلاواسطه نزد نفس، حضوري است و از اينرو هر صورتي كه از خارج حكايت ميكند، خود آن، قبل از هرچيزي متصل به وجود نفس و معلوم حضوري آن است.
2) هنگامي انسان نسبت به اشياء خارجي علم پيدا ميكند كه ذات خود را يافته و حضور خويش را براي خود ادراك كرده باشد، يعني؛ در هر علمي، عالم ميداند كه اين اوست كه نسبت به فلان شيء علم پيدا كرده است و بتعبير كانت «من ميانديشم» هميشه با ادراكات انسان توأم است و نميتواند از آن جدا گردد و حتي اگر اين انديشه را از انسان بگيريم، امكان وقوع علم را از او گرفتهايم.
3) نظر شيخ اشراق، كه قبلاً از آن ياد كرديم و گفتيم كه او معتقد است هنگامي كه نفس با شيء خارجي مواجه گشت در اثر اشراف نفس، خود شيء خارجي براي آن حاضر است و نسبت به آن علم حضوري اشراقي مييابد. اگر اين نظر را بپذيريم، ميگوييم پس از اين مرحله، صورتي از اين علم حضوري در يكي از قواي ذهني ساخته ميشود كه اين صورت، علم حصولي است و بنابرين، هر علم حصولي، مسبوق است به علم حضوري.
از بعضي از بيانات علامه طباطبايي نيز چنين برداشتهايي ميشود هرچند كه از بعضي ديگر از بيانات او قول منسوب به ملاصدرا بدست ميآيد. مثلاً در جايي چنين گفته است:
با نظري دقيق مفاد برهان اين است كه بمقتضاي بيروننمايي و كاشفيّت علم و ادراك نيل به واقعيتي لازم است يعني، در مورد هر علم حصولي، علمي حضوري موجود است... ميگوييم چون هر علم و ادراك مفروضي خاصه كشف از خارج و بيروننمايي را داشته و صورت وي ميباشد بايد رابطة انطباق با خارج خود داشته و غيرمنشأ آثار بوده باشد و از اينرو ما بايد به واقعيتي كه منشأ آثار منطبق عليه اوست، رسيده باشيم. يعني، همان واقع را با علم حضوري يافته باشيم و آنگاه علم حصولي يا بلاواسطه از وي گرفته شود. (همان معلوم حضوري با سلب منشأيت آثار).([14])
در جاي ديگري مي گويد:
محسوسات با واقعيت خود در حواس موجودند و اين نيز يك نحو علم حضوري بود گرچه ميان او و ساير علمهاي حضوري بيفرق نيست.([15])
علامه طباطبايي و همچنين استاد مطهري قوة خيال را قوة تبديلكنندة علم حضوري به حصولي ميدانند، به اينصورت كه قوة خيال از علم حضوري نسبت به شيء خارجي عكسبرداري كرده و صورتي ميسازد كه اين صورت علم حصولي است. البته از سخنان استاد مطهري([16]) و همچنين برخي از بيانات علامه طباطبايي، قول مورد نظر صدرالمتألهين نيز بدست ميآيد. مثلاً علامه طباطبايي در حاشية اسفار([17]) تقريري دارد كه عين عقيدة صدرالمتألهين در باب علم حضوري است. او ميگويد: وقتي نفس با شيء خارجي مواجه گشت و از اين حيث با آن نوعي اتصال پيدا كرد، صورتي از آن را براي خود ميسازد كه اين علم حضوري است و عين معلوم خارجي ميباشد كه بجهت اتصال مذكور، نفس اين صورت را با خارج مطابقت داده است.
به عقيدة ما نظر منسوب به شيخ اشراق در باب علم حضوري از همه نظريات ديگر، متقنتر و بهتر به نظر ميرسد. زيرا وقتي براي نفس تجرد قائل شديم ميتوانيم براي آن نوعي احاطه و اشراف بر اشياء خارجي نيز قائل شويم و بگوييم تا حدّي كه نفس با امور مادي و جسماني مواجه ميگردد و اين اشياء براي او حضور دارند، علم به آنها براي آن ممكن است و چون نميتواند در ماده نفوذ و رسوخ كند (مگر نفسي كه تجرد تام يافته است.) بنابرين، علم به حقيقت باطني و عيني اشياء براي آن ميّسر نيست. مثلا،ً وقتي من با سنگي مواجه ميشوم، چون با ظاهر آن مواجه هستم نفس من در همان حد ظاهر اين سنگ، بر آن اشراف دارد و نسبت بخود سنگ مادي علم حضوري دارد ولي چون اندرون اين سنگ در مقابل نفس من نيست، اين نفس نميتواند بر آن احاطه داشته و آن را ادراك كند.
اگر علم حضوري به اين معني را نپذيريم، چگونه ميتوانيم بگوييم كه صورت علمي كه همة علم ما را تشكيل ميدهد همان شيء خارجي يا ماهيت آن است ولي آثار آن را ندارد، اين تفاوت آثار را از كجا فهميديم و از چه طريقي بدست آورديم كه اشياء خارجي آثاري دارند كه علم ما از آن آثار بيبهره است، مگر چنين چيزي با صرف رابطة اتحادي نفس نسبت به صورت علمي كه از آثار خارجي تهي است امكانپذير است؟ مثلاً وقتي ميگوييم كه آتش خارجي حرارت دارد، اگر نفس من با تصور آتش متّحد است و آتش خارجي براي آن حضور ندارد از كجا متوجه شدم كه آتش بيروني داغ و سوزان است ولي آتش ذهني چنين اثري را ندارد؟
ممكن است اشكال شود كه براساس اين اعتقاد خطايي نبايد رخ دهد. جواب اين است كه خطا در مرحلة تبديل علم حضوري به حصولي يا در مرحلة مفهومبرداري است. علم حضوري در هر حال همراه با علم حصولي يا مفهوم و تصور است، همچنانكه علم حضوري نفس به ذات خود نيز چنين است و ما نبايد بين خود واقعيت «من» و مفهوم آن خلط كنيم. اين تصورات، قابل تفسيرهاي گوناگون هستند و در اين تفسيرهاي ذهني است كه ممكن است خطا رخ دهد و مجازاً به ادراك حضوري نسبت داده شود، مثلا،ً در مورد اشتهاي كاذب، يافتن حالت خاص، خطابردار نيست ولي چون اين احساس با حالات مشابه تفسير احتياج به غذا مقايسة ميشود، قابليت اتصاف به صدق و كذب را پيدا ميكند، همچنانكه مكاشفات عرفاني هم ممكن است با خطا مواجه شوند چون هنگام انتقال علمي ناگزير از تصور و مفهوم ميباشند و همين باعث خطاي در آنهاست.
نظرية علم حضوري به معلوم بالعرض يا شيء عيني خيلي آسانتر ميتواند به مشكل مطابقت جوابگو باشد گفتيم كه نظر شيخ اشراق ناظر بهمين معناست ولي صدرالمتألهين اصلاً چنين نظري را قبول ندارد و در مبحث «نظر ابداعي ملاصدرا و مشكل مطابقت» ديديم كه او سه اشكال بر رأي شيخ اشراق وارد آورد كه دو اشكال او را يادآور شديم ولي اشكال سوم را به اين بحث موكول كرديم. اين اشكال از اين قرار است: اضافه اشراقي و نوري بين نفس و امر جسماني ذي وضع بيوجه است، زيرا اضافهيي بين اجسام وجود ندارد مگر اضافه وضعيه، مانند مجاورت، تماس، تداخل و تباين و...، و تمام اين نسبتها اضافات مادي ظلماني هستند و نسبت وضعيه از موانع ادراك است چرا كه از لوازم مادي است و ادراك بر تجرد صورت از وضع و مقدار مادي مبتني است. اضافه و علاقة نوري فقط بين شيء و علت وجودش برقرار است زيرا وجود عين ظهور است، در حالي كه ماده و موضوع، مبدأ قوه و امكانيّت شيء است؛ از اينرو منشأ عدم و خفاء آن هستند.([18])
بدين ترتيب علم حضوري نسبت به اشياء خارجي به نظر صدرالمتألهين از حدّ علم حضوري نفس به معلوم بالذات يا صورت علمي تجاوز نميكند و اين هيچ دردي را در مشكل علم درمان نميكند و آن را معطل و لاينحل رها ميكند.
در نهايت برهاني از صدرالحكماء در رسالة تصور و تصديق([19]) يافتيم كه ميتواند ناظر به مطابقت عين و ذهن باشد. خلاصة آن چنين است: الف) اثري كه از چيزي در نفس حاصل ميشود غير از اثري است كه از چيز ديگر بدست ميآيد. ب) معادل هر چيزي كه به آن علم يافتهايم صورتي در نفس وجود دارد كه غير از صورتي است كه از چيز ديگري در عقل موجود است و هر صورت، غير از آنچه اين صورت، صورت آن است با همة موجودات خارجي مغاير است. بنابرين، بايد صورت هر چيزي عين ماهيت آن باشد.
براساس اين دليل نميتوان علم را شبح معلوم خارجي دانست كه در برخي از آثار و اعراض همچون شكل، رنگ، اندازه و غيره مطابقت دارد ولي در ماهيت با آن مغاير است، زيرا اين اعراض قابل انطباق بر مصداقهاي گوناگون هستند در صورتي كه فرض اين است كه صورت ذهني هرچيزي بر چيز ديگر مطابقت ندارد.
پي نوشت ها :
12. الاسفار الاربعة، ج 6، ص 151؛ الاسفار الاربعة، ج 1، ص 308 ـ 309.
13. طباطبايي، محمدحسين، نهاية الحكمة، مؤسسة النشر الإسلامي، ص 260؛ و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 190.
14. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 190 ـ 191.
15. همان، ص 199.
16.همان، ص 195.
17. الاسفار الاربعة، ج 1، حاشيه علامه طباطبايي، ص 286.
18. همان. ج 8، ص 182.
19. صدرالدين شيرازي. رساله تصوّر و تصديق (ترجمه با عنوان آگاهي و گواهي از دكتر مهدي حائري شيرازي)، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي. 1367، ص 3 ـ 4.