درسهايي از يک قصه قرآني
نويسنده:عليرضا تاجريان
اشاره: «لقد کان في قصصهم عبره لاولي الالباب»(1)
قرآن بارها سرگذشت پيامبران و اصحاب آنان را نقل کرده است و مسلمانان را تشويق کرده است تا از سرگذشت گذشتگان عبرت گيرند. يکي از قصه هاي قرآني، داستان موسي (ع) و حضرت خضر (ع) است که موسي به امر خداوند بزرگ قرار است تا به ديدار و شاگردي خضر (ع) که علم لدني ويژه اي دارد، برود، تا از او کسب علم و دانش کند. …
بايد توجه داشت که قصه هاي قرآني با داستان هاي کتاب ديگر، تفاوت هاي بسياري دارد؛ قصه هاي قرآني يافتني است، نه بافتي؛ عبرت آموز است نه سرگرمي؛ حق است، نه باطل؛ آموزنده است نه بدآموز.
قصه رويارويي موسي (ع) با حضرت خضر (ع) نيز درسهاي بسياري براي صاحبان خرد و انديشه دارد، بنابراين در ابتدا، اين قصه قرآني را نقل خواهيم کرد و سپس به برخي از درسهاي تربيتي و مديريتي که از اين قصه قرآني مي توان دريافت، اشاره خواهيم کرد.
قصه شاگردي موسي (ع)
خداوند به حضرت موسي (ع) امر مي كند تا به ديدار و شاگردي معصومي رود كه، علم لدني ويژه اي دارد. حضرت، به همراه فردي، طي طريق كرده، مصمم است تا ايشان را بيابد، اگر چه عمري را در اين راه، صرف كند.
وعدگاه، جايي است كه ماهي بريان شده همراه آنان زنده شود و راه دريا را پيش گيرد؛ اين اتفاق، رخ مي دهد؛ ولي جوان همراه موسي (ع) از فرط خستگي فراموش مي كند تا خبر دهد؛ بعد از طي مسافتي و گرسنه شدن، جريان را متوجه مي شوند و به همانجا برمي گردند. هنگامي كه موسي، خضر را ملاقات مي كند، پرنده اي در برابر آنان قطره اي از آب دريا را با منقارش برمي دارد و بر زمين مي ريزد. خضر (ع) به موسي (ع) مي گويد: آيا رمز اين كار را دانستي؟ او به ما مي آموزد كه علم ما در برابر علم خداوند، همانند قطره اي در برابر درياي بي كران است.
حضرت موسي (ع) تقاضاي شاگردي حضرت خضر (ع) را دارد؛ موسي به خضر مي گويد: آيا اجازه مي دهي در پي تو بيايم تا از آنچه براي رشد و كمال به تو آموخته اند، به من بياموزي؟
اما خضر (ع) نمي پذيرد! و در پاسخ موسي (ع) مي گويد: تو هرگز نمي تواني بر همراهي من صبر كني. و چگونه بر چيزي كه آگاهي كامل به اسرار آن نداري صبر مي كني؟
اما موسي (ع) اصرار مي كند، تا اينكه خضر مي پذيرد؛ به اين شرط كه در مقابل كارهاي عجيب او سكوت كند؛ تا در فرصت مناسب، معلم الهي خود به تبيين آن، بپردازد.
حضرت موسي و خضر به راه مي افتند و سوار كشتي مي شوند. خضر (ع) كشتي را كه در پهنه درياست، سوراخ مي كند؛ موسي (ع) شرط خود را فراموش كرده، اعتراض مي كند؛ آيا كشتي را سوراخ كردي تا سرنشينان آن را غرق كني؟ راستي كه كار ناروايي انجام دادي!
اما خضر (ع) به موسي تذكر مي دهد؛ آيا نگفتم كه نمي تواني همراه من شكيبايي كني؟
موسي (ع) با تذكر خضر متنبه شده و سكوت اختيار مي كند و به خضر مي گويد: مرا به خاطر ترك قرار مواخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير.
موسي (ع) و خضر (ع) به راه خود ادامه مي دهند تا اينكه با كودكي نابالغ روبه رو مي شوند. خضر (ع)، آن كودك نابالغ را به قتل مي رساند!
موسي (ع) شديداّ اعتراض مي كند؛ آيا بي گناهي را بدون آنكه كسي را كشته باشد، كشتي؟ به راستي كار زشت و منكري انجام دادي!
اين بار خضر (ع) با تذكر سختي موسي (ع) را شرمنده مي كند؛ آيا نگفتمت كه نمي تواني همپاي من صبر كني؟
موسي (ع) اين بار خود شرط مي كند در صورت تكرار، معلم الهي مصاحبت با موسي (ع) را رها كند؛ از اين پس اگر چيزي از تو پرسيدم، مصاحبت مرا مپذير كه از سوي من معذور خواهي بود.
موسي (ع) و خضر (ع) به راه خود ادامه مي دهند تا به يك آبادي مي رسند، در حال گرسنگي و بي پولي، از مردمان آن آبادي درخواست طعام مي نمايند، ولي آنان از خست و طمع از پذيرايي ابا مي كنند و از مهمان كردن آن دو، سرباز مي زنند. در اين ميان، حضرت موسي (ع) و خضر (ع) با ديوار در حال سقوط روبرو مي شوند كه در حال فرو ريختن بود. پس حضرت خضر (ع) با آن حال خستگي و گرسنگي مفرط، ديوار را به پا مي سازد!
حضرت موسي (ع) با تعجب و با ملايمت توام با بي حوصلگي حاصل از خستگي و گرسنگي، اعتراض مي كند؛ لااقل خوب بود بر اين عمل، مزدي دريافت مي كردي تا با آن رفع گرسنگي مي كرديم.
بلافاصله حضرت خضر (ع) تخلف از شرط را به موسي (ع) تذكر مي دهد و اعلام جدايي مي كند؛ اين هنگام جدايي ميان من و توست، پس تو را از راز آنچه نتوانستي بر آن صبر كني آگاه مي سازم.
خضر (ع) قبل از جدا شدن، فلسفه كارهايش را با منطق الهي، توضيح مي دهد و به موسي (ع) مي گويد كه همه اين كارها به امر خدا صورت گرفته است و هيچ كدام به راي شخصي، نبوده است:
در حادثه اول، كشتي متعلق به مردماني فقير بود، ماموران حكومتي به مصادره كشتيهاي سالم مي پرداختند، با معيوب كردن، كشتي از تصرف مصون ماند.
در حادثه دوم، پسر بچه، از آن پدر و مادر مومني بود، ليكن در شرارت، اين پسر بچه چنان بود كه از او، خوف منحرف كردن آن دو، مي رفت؛ پس به حياتش خاتمه داده شد؛ و به جاي او، فرزندي صالح، به آن دو عطا شد.
در حادثه سوم، ديوار متعلق به دو يتيم بود كه زير آن، گنجي برايشان قرار داشت و پدرشان فرد صالحي بود؛ از اين رو، ديوار ترميم شد، تا گنج حفظ شود، تا اينكه دو كودك به سن بلوغ برسند و آن گاه گنج خويش را كه رحمتي از سوي پروردگارت بود، استخراج كنند.
درس اول: هجرت براي كسب علم
همچنين در قرآن مي خوانيم: كساني كه با ترك هجرت و ماندن در ديار فساد، هدف و عقيده خود را از دست داده و به خود ستم كرده اند، هنگام مردن فرستگان از آنها مي پرسند: در چه وضعي بوديد، گويند: در زمين مستضعف بوديم: (قالوا كنا مستضعفين في الارض). فرشتگان اين توجيه را نمي پذيرند و به آنها مي گويند: مگر زمين خدا گسترده نبود تا در آن هجرت كنيد: (الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها).
حديت معروف «اطلبوا العلم و لو بالصين» كه به مسلمانان اجازه مي دهد براي تحصيل علم، حتي به كشور كفر سفر كنند (البته به شرطي كه بتوانند عقيده خود را حفظ كنند)، از ارزش و جايگاه ويژه هجرت براي كسب كسب علم و دانش حكايت دارد.
حضرت موسي (ع) نيز براي كسب علم و دانش، به بيابانگردي تن مي دهد تا از معلمي همچون خضر (ع) استفاده كند. حضرت موسي (ع) خود پيامبر خداست اما درخواست شاگردي حضرت خضر (ع) را دارد و اين نشان مي دهد كه علم انبياء نيز، محدود و قابل افزايش است و پيامبران اولوالعزم نيز از فراگيري دانش دريغ نداشتند.
درس دوم: ادب و تواضع شاگرد در مقابل استاد
از همين جمله مي توان نكات متعددي در ادب و تواضع شاگرد نسبت به استاد دريافت كرد؛ موسي همراهي خود را با اجازه آغاز مي كند، خود را شاگرد و خضر را استاد خود معرفي مي كند، تعليم استاد را مايه رشد خود مي داند و …
بنابراين مي توان گفت كه:
1- براي كسب علم و دانش، بايد در مقابل استاد، ادب و تواضع داشت.
2- كسي كه عاشق علم و آموختن است، بايد تلاش و حركت كند.
3- مسافرت با عالم و تحمل سختي در راه كسب علم و دانش براي رسيدن به رشد و كمال ارزش دارد.
4- طالب علم بايد به دنبال علم باشد و شخصيت زده نباشد. موسي (ع) به شرط يادگيري حركت مي كند، نه به عنوان هيئت همراه و تشريفات.
5- پيمودن راه تكامل و رسيدن به معارف ويژه الهي به معلم و راهنماي الهي نياز دارد.
6- دانش ارزش آفرين است كه مايه رشد باشد، نه غرور و مجادله.
درس سوم: صبر و شکيبايي در راه علم
پاسخ خضر (ع) چند درس تربيتي دارد.
1- مربي و معلم بايد از ظرفيت شاگرد آگاه باشد.
2- ظرفيت افراد متفاوت است حتي موسي (ع) تحمل کارهاي خضر (ع) را ندارد.
3- رشد علمي بدون صبر، ميسر نيست.
4- آگاهي و احاطه علمي، ظرفيت و صبر انسان را بالا مي برد.
5- صبر در راه تحصيل، ادب و شرط تعلم است.
درسهايي از حادثه اول؛ سوراخ کردن کشتي نيازمندان
1- فراگيري علم، محدود به زمان و مکان و وسيله خاصي نيست: (در دريا و سوار بر کشتي و در سفر هم مي توان آموخت.)
2- اگر علم و حکمت کسي را پذيرفتيم، در برابر کارهايش، حتي اگر به نظر ما عجيب آيد، سکوت کنيم.
3- گاهي لازمه آموزش، خراب کردن چيزي است.
4- سوراخ کردن کشتي، تصرف بي اجازه در مال ديگري و زيان و خسارت رساندن به مال و جان خود و ديگران بود، بنابراين حضرت موسي به جا اعتراض کرد.
5- معلم و استاد مي تواند شاگرد را مواخذه کند. (حضرت خضر (ع) بعد از اعتراض موسي به او تذکر مي دهد.)
6- در آموزش و پرورش نبايد کار را بر شاگردان سخت گرفت. (موسي (ع) به خضر (ع) مي گويد: مرا به خاطر ترک قرار مواخذه مکن و از اين کارم بر من سخت مگير.)
7- آنچه انسان مشاهده مي کند، چهره ظاهري امور است که چه بسا، چهره باطني نيز دارد. ظاهر کارهاي خضر (ع) در ديد موسي (ع) خلاف بود، ولي در باطن آن، راز و رمز و حقيقتي نهفته بود.
8- معيوب کردن کشتي براي آن بود که به دست ماموران حکومتي نيفتد و آن بينوايان، بينواتر نشوند، در واقع دفع افسد به فاسد بود، که تشخيص آن کارشناس مي خواهد. دفع افسد به فاسد جايز و رعايت اهم بر مهم لازم است.
9- حکيم، هرگز کار لغو نمي کند و اعمالش بر اساس مصلحت است.
10- بايد تدابيري انديشيد و حاکمان غاصب را از دست يابي به اموال مردم محروم کرد.
درس هايي از حادثه دوم؛ گرفتن جان کودک نابالغ
1- استاد، پس از پذيرش اشتباه و عذرخواهي شاگرد، بايد آموزش و ارشاد را ادامه دهد. (خضر عذرخواهي موسي را مي پذيرد و اجازه همراهي به او مي دهد.)
2- حيات و مرگ انسان ها به دست خداست، خضر همچون عزرائيل مامور گرفتن جان آن کودک نابالغ بود و کار او به فرمان خدا و بر اساس مصلحت الهي صورت گرفت.
3- مراعات شرع، مهم تر از تعهدات اخلاقي است. (موسي به دليل اينکه قتل از منکرات است، سکوت را جايز ندانست و از تعهد اخلاقي که داده بود، دست برداشت.)
4-قانون قصاص، در دين موسي (ع) نيز بوده است: (اعتراض موسي اين بود که چرا نوجواني را که قاتل نبود کشتي)
5- شناخت معروف و منکر کار آساني نيست، گاهي آنچه نزد کسي معروف است، نزد ديگري منکر جلوه مي کند.
6- اولياي خدا، در علم و ظرفيت يکسان نيستند.
7- درباره عملکرد خود، راي منصفانه بدهيم.( موسي مسئوليت بي صبري خود را بر عهده گرفت.)
8- حضرت خضر (ع) با قتل آن کودک نابالغ، خواست به موسي (ع) بياموزد که چه بسا مرگ فرزند به مصلحت والدين است و خداوند با اعطاي فرزندي ديگري داغ قبلي را جبران مي کند. (در حديث آمده است: خداوند به جاي آن پسر، دختري به آن دو مومن داد که از نسل او پيامبران الهي پديد آمدند.) آري فرزند، امانت خداست نزد والدين، نه ملک آنها. و هر گاه خداوند اراده کند حق دارد، امانت خود را بگيرد.
9- گاهي فرزند، سبب انحراف والدين مي شود و گاهي والدين، فرزند را به انحراف مي کشانند.
10- اين کار حضرت خضر (ع) به امر خداوند و بر اساس علم غيب صورت گرفته است و هيچ کس حق ندارد ديگري را از ترس ارتکاب جرم در آينده به قتل برساند و به همين جهت است که حضرت موسي (ع) به اين کار حضرت خضر (ع) اعتراض مي کند.
11- خداوند به پدر و مادر با ايمان، عنايت خاص دارد.
12- بايد فتنه ها را پيش بيني کرد و از ريشه خشکاند.
13- گرفتار شدن مومنان به بعضي ناگواري ها، براي حفظ ايمان و عقيده آنان است.
14- اگر خداوند چيزي را از مومن بگيرد، بهتر از آن را مي دهد.
15- آنچه مهم است، سلامتي، پاکي و محبت فرزند به والدين است، نه دختر يا پسر بودن فرزند. (خداوند به جاي آن پسر، دختري به آن دو مومن داد.)
درس هايي از حادثه سوم؛ ساختن ديوار يتيمان
1- تغيير مکان براي کسب تجربه جديد يک ارزش است.
2- انبياء گاهي در شدت نياز به سر مي بردند. ( موسي و خضر در حال گرسنگي و خستگي به آن آبادي رسيدند و درخواست طعام نمودند.)
3- گر چه نيازمند به حداقل قناعت مي کند، ولي کرامت انساني مي گويد که در حد ضيافت پذيرايي کنيد. (اهل آبادي از مهمان کردن موسي و خضر (ع) سرباز زدند.)
4- لازم نيست مهمان آشنا باشد، از مهمان غريبه و در راه مانده نيز بايد پذيرايي کرد.
5- اولاي الهي اهل کينه و انتقام نيستند، گرچه اهالي آن آبادي، آنان را مهمان نکردند، ولي خضر به آنان خدمت کرد.
6- بي اعتنايي و بي مهري مردم، در خدمت ما به آنان تاثير منفي نگذارد.
7- وقتي نياز را ديديم، دست به کار شويم و منتظر دعوت و بودجه و همکار و آيين نامه نباشيم.
8- وقتي کاري را مفيد و لازم تشخيص داديم، به انتقاد اين و آن کاري نداشته باشيم.
9- کار کردن و مزد گرفتن ننگ نيست.
10- يک جا فرزند به دليل حفظ ايمان والدين کشته مي شود و در جاي ديگر به دليل صالح بودن پدر، سرمايه فرزند در زيرزمين حفظ مي شود.
11- حفظ اموال يتيم واجب است.
12- ذخيره سازي ثروت براي فرزندان، جايز است.
13- فرزند نابالغ مي تواند مالک باشد، اما شرط تصرف او در اموال، بلوغ و رشد است.
14- نيکي پدران، در زندگي فرزندان اثر دارد.
درس هايي از لحظه فراق موسي و خضر (ع)
1- اگر با کسي در شيوه عمل اختلاف داريم و يکديگر را درک نمي کنيم، بي آنکه مقاومت کنيم از هم جدا شويم.
2- وقتي به هر دليلي از کسي جدا مي شويم، ادب را مراعات کنيم.
3- هر جدايي، نشانه کينه و عقده و غرور و تکبر نيست. (موسي (ع) چون از بصيرت کارهاي خضر (ع) برخوردار نبود، از وي جدا شد.)
4- چه بسيار فراق ها که ناشي از کم صبري يا بي صبري است. (حضرت موسي (ع) نتوانست بر کارهاي خضر (ع) صبر پيشه کند و اعتراض کرد.)
5- به کوچک ترين اختلاف، دوستان خود را از دست ندهيم. حضرت خضر (ع) و موسي (ع) پس از سه مرحله از هم جدا شدند.
6- هر چه سريع تر ابهام ذهني ديگران را نسبت به خود برطرف کنيم. (حضرت خضر (ع) در هنگام جدايي، فلسفه کارهاي خود را براي موسي (ع) تشريح کرد.)
درس هاي مديريتي
1- اعمال مديريت بر اساس اختيار نيروها
2- اعمال مديريت بر اساس بصيرت نيروها
در اين قصه قرآني، حضرت موسي (ع) نه از خضر (ع) اطاعت مي کند و نه همراهي و مساعدتي دارد! و نه اينکه، حضرت خضر به او فرماني مي دهد. از طرفي، توبيخي هم از جانب خداوند، نسبت به حضرت موسي (ع) نمي بينيم؛ با وجودي که اين معلم بزرگوار، از جانب خدا معرفي شده است و حضرت موسي، به حکمت و مديريت خضر (ع) شک ندارد؛ با اين وجود، از همراهي و کمک به او خودداري کرده، حتي اعتراض هم مي کند. خضر (ع) هم، به موسي (ع) کاري را تحميل نمي کند و حتي به او اعتراض هم نمي کند که: مگر خدا مرا به معلمي معرفي نکرد؟ و مگر من از علم لدني برخوردار نيستم، پس چرا از من تبعيت نمي کني؟
خدا هم موسي (ع) را مواخذه نکرده است، هر چند به ايشان امر کرده که شاگردي خضر (ع) کند، اما خداوند به موسي (ع) نمي گويد: مگر نگفتم: اين معلم از جانب من است: چرا تبعيت نکردي؟، چرا دست روي دست گذاشتي و در سوراخ کردن کشتي، کمکش نکردي؟! چرا در جريان کشتن کودک نابالغ، تماشاچي بودي؟ و بلکه به او اعتراض هم کردي؟! چرا در حالي که خضر تشنه و گرسنه بود و آن ديوار را مي ساخت به او کمک نکردي؟.
عدم مواخذه حضرت موسي (ع) از سوي خداوند بزرگ، نشان مي دهد حتي در سطح عمل يک معصوم با معصوم ديگر، تبعيت از روي ميل و رغبت صورت مي گيرد؛ و اين ميل و رغبت، از بصيرت به عمل بر مي خيزد.
در نظام مديريت ولايي و الهي، شوق و رغبت، محور اعمال مديريت و تحقق تبعيت از نيروهاي تحت فرمان است و اين سنت الهي است که انسان بر اساس اختيار، اعمال راي و اعمال اراده کند. بنابراين درس اول مديريتي اين قصه قرآني، اعمال مديريت بر اساس اختيار نيروها است.
وقتي حضرت موسي (ع) به اصرار مي خواهد در خدمت حضرت خضر (ع) قرار بگيرد، او نمي پذيرد و تذكر مي دهد؛ تو هرگز نمي تواني بر همراهي من صبر كني. و چگونه بر چيزي كه آگاهي كامل به اسرار آن نداري صبر مي كني؟
حضرت خضر (ع) علت عدم صبر را، عدم بصيرت معرفي مي نمايد. حضرت موسي (ع) بدون بصيرت، چيزي را قبول نمي كند در مقابل كارهاي حضرت خضر (ع) اعتراض نيز مي كند. حضرت خضر (ع) نيز كه خود به اين امر آگاه است، اعتراض هاي موسي را به دليل عدم بصيرت و عدم احاطه به موضوع، مي داند و به همين خاطر، رغبتي به همراهي موسي ندارد.
حضرت موسي (ع) اصلاَ از خضرت خضر (ع) تقليد نمي كند و خضرت خضر (ع) نيز، موسي را به انجام كارها مجبور نمي سازد.
از نظر موسي (ع) ظاهر اعمال حضرت خضر (ع)، خلاف شرع بود، و وظيفه شرعي او، امر به معروف و نهي از منکر بود و بايد اعتراض مي کرد، هر چند که خداوند حضرت خضر (ع) را تضمين کرده بود. کارهاي حضرت خضر (ع) نيز بر اساس بصيرت بود. بنابراين مي توان گفت که سنت الهي در امر تبعيت، محوريت بصيرت و اختيار مي باشد.
پس درس دوم مديريتي اين قصه قرآني، اعمال مديريت بر اساس بصيرت نيروها است؛ يعني در مديريت اسلامي براي آنکه نيروهاي زيرمجموعه را به اطاعت بکشانيم بايد بصيرت دهي مناسب، با توجه به نوع مسئوليت آنها، داشته باشيم.
اگر بخواهيم به يک جمعبندي در خصوص درسهاي مديريتي اين قصه قرآني دست يابيم، بايد گفت که مدير الهي، نه مي تواند اجبار کند و نه مي تواند بر اساس جهل و تقليد و تحريک، مردم را به اطاعت بکشاند؛ بلکه مسئول است که افراد تحت فرمانش، با آگاهي و اختيار، عمل کنند، نه با جهل و غفلت؛ چرا که آن اختياري هم که از روي جهل باشد، ارزش ندارد. پس مدير اسلامي، مسئول است که اختيار مردم، بر اساس شعور و آگاهي شان باشد، نه بر اساس جوسازي و تبليغ و اوضاع ويژه اي که پديد مي آيد.
پايان سخن اينکه ما نيز بايد به اين دو اصل مهم مديريتي (1- اعمال مديريت بر اساس اختيار نيروها 2- اعمال مديريت بر اساس بصيرت نيروها) توجه داشته باشيم و اگر يک مدير هستيم اين دو اصل مهم مديريتي را در مورد زيرمجموعه ها رعايت کنيم و يا اگر قرار است به عنوان يک فرد زير نظر مدير انجام وظيفه کنيم، بر انجام کارها بصيرت و آگاهي داشته باشيم و اختيارمان نيز از روي بصيرت و آگاهي باشد.
پي نوشت ها :
1- يوسف/ 111
منابع:
1- تفسير قرآن کريم (آيات برگزيده)، محسن قرائتي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، چاپ نهم، پاييز 84
2- اصول مديريت اسلامي و الگوهاي آن، حجت الاسلام دکتر ولي الله نقي پورفر، چاپ نوزدهم، 1383
3- سرگذشت هاي تلخ و شيرين قرآن، غلامرضا نيشابوري، انتشارات سيدجمال الدين اسدآبادي، چاپ سوم، 1381 متن مقاله :