استقلال قوا در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران(1) نویسنده : محمد على صنيعى منفرد(1) چكيده استقلال يا تفكيك قوا (SeparationofPowers) از جمله مفاهيم بنيادين پذيرفته شده و پيادهسازىشده در سازماندهى كلان بسيارى از نظامهاى حكومتى دنياى امروزاست. امروزه كمتر در مورد ضرورت اين نظريه ترديدى ابراز مىشود، بلكه مباحث بيشتر در مورد چگونگى پيادهسازى آن براى جلوگيرى از تمركز قدرت و افزايش كارآمدى نظامهاى حكومتى است. به همين دليل اگرچه نظريه تفكيك قوا را مىتوان...
استقلال يا تفكيك قوا (SeparationofPowers) از جمله مفاهيم بنيادين پذيرفته شده و پيادهسازىشده در سازماندهى كلان بسيارى از نظامهاى حكومتى دنياى امروزاست.
امروزه كمتر در مورد ضرورت اين نظريه ترديدى ابراز مىشود، بلكه مباحث بيشتر در مورد چگونگى پيادهسازى آن براى جلوگيرى از تمركز قدرت و افزايش كارآمدى نظامهاى حكومتى است.
به همين دليل اگرچه نظريه تفكيك قوا را مىتوان در ابعاد تاريخى و فلسفى آن مورد مطالعه قرار داد، اما آنچه براى نظام حكومتى جمهورى اسلامى ايران اهميت ويژهاى دارد تبيين ابعاد حقوقى و مديريتى نظريه تفكيك قوا مندرج در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران است.
بدين ترتيب شفافسازى و عملياتى كردن اين نظريه ذاتاً پيچيده و مبهم و جلب وفاق صاحبنظران و كارگزاران جمهورى اسلامى ايران مىتواند حصول كارآمدى حداكثرى نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران را شتاب بيشترى بخشد.
اين مقاله نظريه استقلال يا تفكيك قوا را در چارچوب قانون اساسى مورد مطالعه قرار مىدهد و با بررسى انواع الگوهاى ممكن، الگوى متناسب با قانون اساس جمهورى اسلامى ايران را مطرح و در معرض ارزيابى صاحبنظران حقوق، علوم سياسى و مديريت مىگذارد
مقدمه
استقلال سياسى و اقتصادى و حفظ تماميت ارضى و نظام اسلامى (وحدت ملى و اساس جمهورى اسلامى) در زمره مفاهيم اساسى بهكار گرفته شده در اصول متعددى از قانون اساسى(2)، اما مفهوم دومى از استقلال در قانون اساسى وجود دارد كه در اصل 57 بروز يافتهاست: قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردند. اين قوا مستقل از يكديگرند(3). همچنين در ابتداى اصل 156 قانون اساسى آمده است: قوه قضاييه قوهاى است مستقل كه پشتيبان حقوق فردى و اجتماعى و مسؤول تحقق بخشيدن به عدالت و عهدهدار وظايف زير است...(4). اين مفهوم دوم كه در دو اصل فوقالذكر به كار گرفته شده است به مفهوم به كار رفته در ساير اصول تفاوت بنيادى دارد. مفهوم استقلال قوا در اينجا نمىتواند متفاوت از مفهوم تفكيك قوا در حقوق و علوم سياسى باشد، چنانچه همين مفهوم حتى در اولين قانون اساسى ايران كه همان قانون مشروطيت باشد نيز آمده است. در اصول 27 و 28 متمّم قانون مشروطيت ضمن برشمردن وظايف هر يك از قواى سهگانه در اصل 28 متذكر گرديده بود: قواى ثلاثه مزبوره هميشه از يكديگر ممتاز و منفصل خواهند بود.(5) روشن است كه ممتاز و منفصل بودن قوا نسبت به يكديگر در چارچوب نظريه تفكيك قوا معنا و مفهوم مىيابد. اگرچه نظريه تفكيك قوا خود به حد كافى پيچيده و برخوردار از مفاهيم گوناگون است، اما تبيين مفهوم استقلال قوا يا ممتاز و منفصل بودن قوا خارج از حوزه اين نظريه، امرى ناممكن است؛ چرا كه در اين صورت مفهوم استقلال را به مفهومى غير شفاف و غير قابل بهرهبردارى در عمل تبديل مىنمايد. با اين حساب، سؤال از اينكه منظور از استقلال قوا در قانون اساسى چيست، تنها در چارچوب نظريه تفكيك قواى مورد نظر حقوقدانان و صاحبنظران علوم سياسى سؤالى معنادار است.
سابقه نظريه تفكيك قوا
سابقه نظريه تفكيك قوا و نقش آن در سازماندهى و تقسيم وظايف كلان حكومتها به ارسطو و افلاطون بر مىگردد. ارسطو در كتاب سياست خود، قواى سهگانه را براى اولين بار فرموله كرده است؛ البته قواى سهگانه ارسطو با قواى سهگانهاى كه امروزه در قوانين اساسى كشورها پذيرفته و تعريف شده است، تفاوتهايى دارد. با اين حال در آثار حكماى يونان نقش قواى مختلف در حكومت متناسب با مشى فلسفى و سياسى مورد قبول آنان مورد توجه قرار گرفته است. اما آنچه امروزه از آن بهعنوان اصل تفكيك قوا مورد توجه حقوقدانان و علماى علوم سياسى قرار دارد، دستآورد صاحبنظران قرون هفدهم و هجدهم ميلادى است. زيرا در اين قرون، تكاپوى تازهاى براى تعريف مجدد قدرت سياسى و حكومت بهوجود آمد.(6) در اين ميان، مكتب حقوق فطرى و صاحبنظرانى مانند گروسيوس، پوفندرف و ولف به تعيين وظايف و اختيارات قدرت سياسى پرداخته و وظايف متعدد حكومت را برشمردند. از جمله پوفندرف و ولف هفت وظيفه يا اختيار براى حكومت قائل بودند:
1- قانونگذارى، 2- حق برقرارى مجازات براى تضمين قوانين، 3- قوه قضاييه، 4- اعلام جنگ و صلح و عقد قراردادهاى بينالمللى، 5- وصول ماليات، 6- تعيين وزيران و كاركنان دولت و 7- انجام آموزش و پرورش. در اين شرايط، جدا كردن اين نوع وظايف از يكديگر خلاف فرمانروايى در نظر گرفته مىشد، چرا كه در اين ديدگاه لزوماً يك نفر يا يك دستگاه مركزى بايد پيوند لازم را بين امور وظايف مختلف برقرار نمايد تا هماهنگى كه لازمه حاكميت است از بين نرود.(7)
جان لاك فيلسوف انگليسى اولين نظريهپردازى متأخرى است كه در مورد تفكيك و تقسيم قوا نظريه خوبى را ارائه مىكند. بهنظر ايشان سه قوه مقننه، مجريه و فدراتيو (متحده) بايد از يكديگر جدا شوند. قوه متحده عهدهدار اقتدار اعلام جنگ، عقد صلح و انعقاد قراردادهاى بينالمللى است؛ مواردى كه امروزه در زمره فعاليتهاى قوه مجريه قرار دارد. جان لاك در نوشتههاى خود تعمداً اسمى از قوه قضاييه نمىآورد چرا كه امر قضا را خارج از عملكرد سياسى و مناسبات قدرت مىداند.(8) نظريهپردازىهاى صاحبنظران در قرن هفدهم ميلادى راه را براى شارل منتسكيو فيلسوف فرانسوى در قرن هجدهم باز مىكرد و ايشان در كتاب معروف خود، روحالقوانين به طرز جالب توجهى نظريه تفكيك قوا را تبيين كرد و توضيح داد، بهگونهاى كه آنچه امروزه از آن بهعنوان تفكيك قوا صحبت مىشود متأثر از ارائه قابل قبول ايشان است. منتسكيو مرزهاى قواى مقننه، اجراييه و قضاييه را مشخص نمود و به تقسيم كار حكومت شفافيت بخشيد. او معتقد بود هر قدرتى نياز به حد و مرز دارد، زيرا قدرت، بنابر طبيعت، ميل به سركشى دارد و بنابراين بايد آنرا محدود كرد. بدين ترتيب خصوصيت توازن و تعادل قوا بهعنوان عنصرى اساسى در نظريه تفكيك قوا مطرح مىگرديد.(9) براى آنكه از قدرت سوء استفاده نشود بايد دستگاههاى حكومت طورى تنظيم شوند كه قدرت، قدرت را متوقف كند و البته براى حصول اين منظور لازم است قوا از يكديگر متمايز و منفك گردند و در يك جا متمركز نگردند تا اركان و نهادهاى حاكميت بتوانند همديگر را محدود و كنترل نمايند، ضمن اينكه امور حكومت به خوبى تمشيت پذيرد.(10) بدين ترتيب چالش اساسى نظريه تفكيك قوا خود را بروز مىدهد. از يك طرف براى اعمال حاكميت واحد، نياز به تمركز و هماهنگى وجود دارد و از طرف ديگر قوا موجب مشكلاتى مىگردد كه خلاف منظور تفكيك قوا است. به همين خاطر، از نظريه تفكيك قوا دو برداشت متفاوت به وجود آمده است كه يكى تفكيك مطلق و ديگرى تفكيك نسبى قوا است. در ابتدا نظريه تفكيك مطلق قوا دنبال شد و مثلاً قانونگذاران آمريكايى در پىريزى دولت فدرال ايالات متحده آمريكا بهترين شيوه را تفكيك كامل قوا دانستند. همين طور فرانسويان پس از انقلاب خود نتيجه گرفتند كه اركان و نهادهاى حكومتى بايد با ديوارهها و موانعى از يكديگر جدا شوند كه امكان مداخله در كار يكديگر را پيدا نكنند.(11) با اين حال، تجربه عملى حكومتها نشان داد كه تفكيك مطلق قوا امكانپذير نمىباشد و چندان بستگى به اينكه ما بخواهيم يا نخواهيم ندارد. دليل اساسى تفكيك نسبى در اين است كه قواى سه گانه تجلّيات مختلف قدرت سياسى يا حاكميت واحد هستند و اساساً تفكيك آنها صرفاً به منظور طبقهبندى و تقسيم كار انجام مىشود.(12) بنابراين تفكيك بايد با نرمشانجام شود به طورى كه اولاً قدرت در يك جا متمركز نشود و ثانياً مانع اعمال حاكميت نيز نگردد. تفكيك نسبى قوا اگر چه نشاندهنده توجه به واقعيتهاى عملى در اداره امور كشور است امام اين امر خود مىتواند به افراط يا تفريط دچار گردد به گونهاى كه در اين ميان اهداف اصلى تفكيك قوا ناپديد گردد و به همين دليل شفافسازى و عملياتى كردن اصل تفكيك قوا در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ضرورت مبرم دارد.(13) چرا كه در قانون اساسى، هم نشانههايى از تفكيك مطلق وجود دارد و هم نشانههايى از تفكيك نسبى. با اين حال، حتى اگر صاحبنظران نيز بر تفكيك نسبى قوا در قانون اساسى متفقالقول باشند باز هم شفافسازى و عملياتى كردن مفهوم تفكيك قوا چالشى اساسى پيش روى صاحبنظران قرار مىدهد.
پيچيدگى و ابهام مفهومى استقلال قوا
عملكرد يك دولت مردمسالار بايد از يك اصل نوعى تبعيت كند كه آن اصل عبارت است از حمايت از شهروند در مقابل هر گونه استبداد. به بيان ديگر لازم است قدرت قانونگذارى (قوه مقننه) و قدرت اجراى اين قوانين (قوه مجريه) و قدرت مجازات تخلفاتى كه از قانونمىشود (قوه قضاييه) همه توسط اشخاص و نهادهاى مجزّا و نيز مستقل از يكديگر تنفيذ شود.(14) در تعريف بالا كه از جمله جديدترين تعاريف است، تفكيك قوا به منظور پرهيز از استبداد و در جهت حمايت از حقوق شهروندى در نظر گرفته شده است و به معناى نوعى تقسيم كار منجر به تقسيم قدرت است كه در آن، تدوين قانون از اجراى قانون و از قضاوت در مورد تخلف از قانون تفكيك شده است. اما اين، همه تعريف نيست؛ زيرا تقسيم كار (divisionoflabor) از اصول پذيرفته شده علم سازمان و مديريت است و سازمانهاى بزرگ مانند يك نظام سياسى، اصولاً راهى به جز تجزيه و تقسيم كار ندارند. تقسيم كار يا تخصّص نقشها (rolespecialization) راه كارآمدسازى سازمان هاست. از طريق تخصّص نقشهاست كه امكار پيشبرد كارها بهصورت مؤثر به وجود مىآيد. طبيعتاً وقتى ما به تقسيم كار يا تخصّص نقشها قائل باشيم، خود به خود به افتراق ساختارها (structuredifferentiation) خواهيم رسيد. افتراق ساختارها يا توليد ساختارهاى تخصصى مانند قضايى، تقنينى و اجرايى موجب مىشود كه فعاليتهاى تخصّصى در سازمانهاى خاصى متمركز گرديده و بنابراين ماهيت خاصى را بهوجود آورند؛ چنانچه امور رسيدگى به اختلافات يا قضاوت به دليل تخصصى بودن آن، لزوم ايجاد دستگاه قضايى را موجب مىشود و يا امور طراحى و تدوين قوانين و مقررات در سازمان خاص به نام مجلس شوراى اسلامى تجلى مىيابد و يا فعاليتهاى انتظامى و نظامى در سازمانهاى تخصصى مربوطه سامان مىپذيرد. از ديگر نكات بسيار مهم در مفهوم تفكيك قوا، چگونگى بهدست آوردن و اعمال قدرت است. تأكيد بر اينكه اشخاص و نهادهاى حكومتى مجزّا و مستقل از يكديگر تنفيذ يابند اشاره به اين نكته مهم است. بايد توجه داشت كه هر نوع قدرتى كه در بطون هر حكومتى وجود دارد در دست يك شخص يا در دست يك هيأت جمع نيايد و خلاصه مراقبت شود تا اين قواى سهگانه از يكديگر مشخص و متمايز باشند، يكديگر را متعادل كنند و نيز متقابلاً همديگر را كنترلنمايند.(15) با اين حساب نفس تمركز قدرت در حكومت امرى ناپسند تلقى مىگردد چرا كه مىتواند موجب استبداد و زائل شدن حقوق شهروندى گردد. بنابراين چارهاى جز تقسيم قوا نيست به طورى كه اين قوا بتوانند همديگر را كنترل نمايند. اينك سؤالى كه مطرح مىگردد اين است كه چرا بايد قواى حكومتى را بر سه تقسيم كرد؟ اگر تقسيم قوا امرى پسنديده است چرا ما بايد سه قوه داشته باشيم؟ بهعنوان مثال، در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل 58 آمده است: قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه كه زيرا نظر ولايت مطلقه امر و امامت امر بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردد. اين قوا مستقل از يكديگرند.(16) در اين اصل اگر چه به صراحت قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران سه قوه خوانده مىشود، اما آيا واقعاً ما تنها سه قوه داريم؟ حد اقل مقام رهبرى و ولايت مطلقه امر، مطابق بااصل 57 بر سه قوه نظارت داشته و امور كشورى زير نظر و هدايت ايشان جارى مىگردد، در اين صورت آيا نهاد رهبرى قوه چهارم نيست؟ به خصوص با توجه به اينكه در اصل 60 آمده است: اعمال قوه مجريه جز در امورى كه در اين قانون مستقيماً بر عهده رهبرى گذارده شده از طريق رئيس جمهور و وزراء است.(17) بنابراين به صراحت قانون اساسى، نهاد رهبرى بخشى از قوه اجرايى را به عهده دارند، اما مسلماً نمىتوان نهاد رهبرى را بخشى از قوه مجريه در نظر گرفت.(18) با اين حساب بهنظر مىرسد يكى از پيچيدگىها و ابهامات مفهوم استقلال قوا در قانون اساسى جمهورى اسلامى به عدد قوا مربوط مىشود كه اگر چه معمولاً سه قوه گفته مىشود اما ظاهراً نمىتوان آنرا به سه قوه محدود و منحصر نمود. بلافاصله پس از اصل 57 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در اصل 58 آمده است: اعمال قوه مقننه از طريق مجلس شوراى اسلامى است كه از نمايندگان منتخب مردم تشكيل مىشود و مصوّبات آن پس از طى مراحى كه در اصول بعد مىآيد براى اجرا به قوه مجريه و قضاييه ابلاغ مىگردد.(19) اينك با توجه به اينكه اصل 57 مىگويد قواى حاكم سه قوه است و اصل 58 مىگويد قوه مقننه يعنى مجلس شوراى اسلامى، اين ابهام مطرح به وجود مىآيد كه نقش شوراى نگهبان چگونه است؟ آيا شوراى نگهبان بخشى از قوه مقننه است؟ ظاهراً مىتوان گفت، بلى شوراى نگهبان بخشى از قوه مقننه است. در اين صورت آيا مجموعه قوه مقننه (شامل مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان) بايد توسط دو قوه ديگر (مجريه و قضايى) كنترل و متعادل شود تا توازن قوا مطابق اصل تفكيك قوا برقرار بماند؟ با ملاحظه اينكه مجلس شوراى اسلامى تنها نهادى است كه قابل انحلال نيست و نيز در برابر قوه قضاييه و قوه مجريه مسؤول نيست و از طرف هيچكدام كنترل نمىشود،(20) آيا اين امر موجب برترى و تسلط قوه مقننه بر ساير قوا نمىگردد؟ البته درست است كه مجلس شوراى اسلامى توسط نهاد شوراى نگهبان و در مرتبه بالاتر توسط مجمع تشخيص مصلحت نظام، كنترل مىشود اما در مورد اول، مجلس شوراى اسلامى توسط بخشى از قوه مقننه (شوراى نگهبان) كنترل مىشود و در مورد دوم، مجلس توسط نهادى زير نظر مقام رهبرى نظام (مجمع تشخيص مصلحت) كنترل مىشود. در اين صورت چگونه مىتوان گفت تفكيك قوا يعنى تجزيه قدرت و كنترل متقابل قوا بر يكديگر؟ البته اين ابهامات در ذات مفهوم استقلال يا تفكيك قوا قرار دارد و ربطى به قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ندارد. مثلاً مطابق با قانون اساسى فرانسه، اگر نخستوزير و رياست جمهورى از يك حزب باشند، عملاً مفهوم تفكيك قواى بين مقننه و مجريه از بين مىرود و هيچ كنترل و توازنى ميان «پارلمان» كه نخستوزير در آنجا انتخاب شده است و «مجريه» وجود نخواهد داشت.(21) معمولاً اين مردم فرانسه هستند كه تفكيك قوا را خود در عمل پياده مىكنند؛ يعنى در زمانى كه فرانسوا ميتران سوسياليست رياست جمهورى را به عهده داشت مردم در انتخابات پارلمان به حزب گليست به رهبرى ژاك شيراك رأى دادند و حالا كه شيراك رياست جمهورى را عهدهدار است مردم به حزب سوسياليستها رأى دادهاند و بدين ترتيب ژوسپين سوسياليست عهدهدار نخستوزيرى است. بدين ترتيب مشاهده مىشود كه در مفهوم استقلال قوا نمىتوان به قانون محدود شد، بلكه داشتن نوعى وفاق و تشخيص از طرف عموم مردم ضرورت دارد. در اين صورت آيا مىتوان به نظريه ژان ژاك روسو رسيد كه: حاكميت قابل تجزيه يا تفكيك نيست. با تفكيك قوا گفت وگو از اراده عمومى امرى واهىاست.(22) بدين ترتيب ما اگر تفكيك قوا را براى اراده عمومى و حفظ حقوق آنان مىدانيم، اجازه دهيم خود اينان تفكيك قوا را در عمل، آنطور كه مايلند به اجرا گذارند، درست همانگونه كه در فرانسه عمل مىنمايند و با اين حساب نيازى به تقسيم قوا و بيان نحوه كنترل و تعادل قوا و ذكر شرايط، در قانون اساسى نيست. در اين حالت با اصل 16 اعلاميه حقوق بشر دچار معضل خواهيم شد كه مىگويد: هر جامعهاى كه در آن نه حقوق تضمين و نه تفكيك قوا برقرار شده باشد، داراى قانون اساسىنيست.(23) بدين ترتيب رفع ابهام از مقوله تفكيك قوا با سپردن همه آن به اراده عمومى و بدون قانون اساسى انجام نخواهد شد چنانچه تفكيك، اساساً بدون تعريف وظايف امكانپذير نمىباشد و قانون اساسى ضرورتاً در برگيرنده ضوابط و معيارهاى كلى مورد نظر در تقسيم و تعريف وظايف اركان و نهادهاى حكومتى است. سيم از وظايف لازمه سياسيه، تجزيه قواى مملكت است كه هر يك از شعب وظايف نوعيه را در تحت ضابطه و قانون صحيح علمى منضبط نموده، اقامه آنرا با مراقبت كامله در عدم تجاوز از وظيفه مقرّره به عهده كفايت و درايت مجريان در آن شعبه بسپارند.(24) با اين حساب نمىتوان براى اصل تفكيك قوا خود به خود ارزش درونى و ذاتى و مجرّد قائل شد، و آنرا جامهاى فلسفى پوشانيد و يا از آن بهعنوان اصلى حقوقى در قانون اساسى ياد كرد بدون اينكه وارد اهداف و روشهاى عملياتى كردن آن شد. از اين رو فارغ از اختلاف نظرها و تفاوت ديدگاههاى تاريخى در مورد اصل تفكيك قوا(25) آنچه ضرورت دارد نگاه حقوقى مديريتى به اين اصل انداختن و شفاف كردن آن در عرصه اداره كشور است و اين البته هنگامى مفيد و مؤثّر واقع مىشود كه در چارچوب قانون اساسى باشد. در غير اين صورت تفكيك قوا امرى نظرى و غير كاربردى خواهد شد. بررسى قانون اساسى جمهورى اسلامى بهعنوان مظهر و تجلّى اصل تفكيك قوا و تجلّى قواعد و معيارهاى عملياتى آن در تنظيم و تعريف قواى حكومتى ضرورتى مبرم دارد. شارل منتسكيو، مبتكر نظريه تفكيك قوا پس از مطالعه قانون اساسى انگليس و فرموله كردن آن، معقتد بود: تحقيق در اينكه انگليسىها در حال حاضر از اين آزادىها (ناشى از تفكيك قوا) استفاده مىكنند يا نه، به من مربوط نيست. از لحاظ من كافى است بگويم كه آزادى انگليسىها بر مبناى قوانين آنها به كرسى نشسته و بيش از اين هم توقع دانستن ندارم.(26) بدين ترتيب اگر چه وجود قانون اساسى در تحقق تفكيك قوا شرط كافى نيست، اما حداقل شرط لازم هست، به خصوص براى نظام سياسى جمهورى اسلامى ايران كه نظام منحصر به فرد و نوينى است و بنابراين هنوز عرفيات زيادى در آن شكل نگرفته است تا بتواند در عمل مكمل قانون اساسى باشد. بنابراين لازم است چارچوب قانونى نظريه تفكيك قوا مورد توجه و بررسى قرار گيرد. چرا كه بدون داشتن نظريه روشن و مطابق با قانون اساسى كه در آن اولاً اهداف نظريه تفكيك قوا به روشنى تعريف شده باشد و ثانياً لوازم و روشهاى پيادهسازى آن به دقت تعريف شده باشد، امكان بهرهگيرى مؤثر از اين مفهوم وجود ندارد، بلكه برعكس مىتواند موجبى براى تداخل و احتمالاً تعارض بين قوا گردد.(27)
پينوشتها:
1. عضو هيأت علمى دانشگاه الزهرا(س).
2. نگاه كنيد به اصول 3، 26، 67، 78، 163، 152، 154، 43، 2، 9، 121 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مصوب سال 1358 با اصلاحات سال 1368 اداره كل قوانين و مقررات كشور، نهاد رياست جمهورى، سال 1375.
3. همان.
4. همان.
5. قاسم شعبانى، حقوق اساسى و ساختار حكومت جمهورى اسلامى ايران، ص71.
6. ابوالفضل قاضى شريعتپناهى، بايستههاى حقوق اساسى، نشر دادگستر، 1380، ص175.
7. همان، ص177.
8. همان، ص179.
9. گودرز افتخار جهرمى، گفتوگو با ماهنامه وكالت، شماره اول، 1379.
10. ابوالفضل قاضى شريعت پناهى، ص182.
11. همان، ص183.
12. دولاپرادل، درس حقوق اساسى، ص240، سال 1912 به نقل از ابوالفضل قاضى، ص183.
13. مصطفى ناصحى، تفكيك قوا و ولايت فقيه، انتشارات تبليغات اسلامى قم، 1378.
14. كريستيان دلاكامپانى، تفكيك قوا، برخى مسائل فلسفه سياست در روزگار ما، ترجمه دكتر بزرگ نادرزاده، ص122 الى 135، ش163 164 اطلاعات سياسى اقتصادى، سال پانزدهم، شماره هفتم و هشتم، فرودين و ارديبهشت 1380.
15. همان.
16. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران.
17. همان.
18. مصطفى ناصحى.
19. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران.
20. مصطفى ناصحى، ص74.
21. كريستيان دلاكامپانى.
22. ابوالفضل قاضى.
23. همان، ص175.
24. محمد حسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص102 و 103، به نقل از مصطفى ناصحى.
25. نگاه كنيد به ابوالفضل قاضى.
26. كريستيان دلاكامپانى.
27. نگاه كنيد به مباحث مطروحه در نامه رئيس جمهورى به قوه قضاييه و عكسالعملهاى ايجاد شده از جمله روزنامه نوروز، شنبه 1380/7/21، مرتضى نبوى (تذكر قانون اساسى مغاير با اصول اوليه مردم سالارى دينى است)؛ روزنامه نوروز، سه شنبه 1380/7/24، غلامعلى رياحى (گستره نظارت قوه قضاييه)؛ همان روزنامه، اسداللَّه بيات (قوه قضاييه نبايد فكر كند كه يك جزيره مستقل است)؛ همان روزنامه، رئيس كل دادگسترى استان تهران (تذكرات قانون اساسى عليزاده)؛ همان روزنامه، نامه رئيس قوه قضاييه در پاسخ به نامه رئيس جمهورى.
منبع:www.lawnet.ir ادامه دارد...
/ج
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.