و آن گاه پسر انسان خواهد آمد
نويسنده:سيده فاطمه موسوي
1-تصور مرگ دروغين من باقي خواهد ماند تاآن که رسول الله بيايد و اين فريب را بر کساني که به شريعت خداوند ايمان دارند، روشن سازد ».(1)
و سال ها بعد، رسول الله (ص) آمده بود و از طرف خداوند بشارت داده بود : «او را نکشتند و او را به صليب نکشيدند، بلکه اين بر آنان مشتبه شد (کسي شبيه حضرت عيسي کشته شد )و خداوند او را به سوي خود بالا برد». (2)
2-خوش حال بود و مي خنديد. اصحاب اين شور دروني را نه از لبخند بر لبانش، که از شوري که در چشم هايش بود، دريافته بودند و گفتند :«يا رسول الله چه شده است که شما را تا اين اندازه خوش حال مي بينيم ؟» لبخند گوشه لبانش محو نشد. نگاهي به جمع اصحابش کرد و فرمود : « شب و روزي نيست، مگر اين که براي من در آن تحفه اي از جانب خداوند هست. خداوند تحفه اي به من عطا کرد که نظير آن را تا به حال نداده بود. جبرييل آمد و از جانب خدا به من رساند و گفت : از شماست قائم که ذريه علي و فاطمه و از فرزندان حسين است و عيسي بن مريم - که سلام بر او باد - پشت سر او نماز مي گذارد؛ هنگامي که خداوند او را به زمين فرود آورد ».
3-گفت : «نه، اصلاً با عقل جور در نمي آيد. اصلاً يک جاي کار ايراد دارد. مگر مي شود يک پيامبر، آن هم يک پيامبر اوالعزم که صاحب شريعت و کتاب آسماني است و بدون پدر هم آفريده شده است، پشت سر يک امام نماز بخواند ؟»
لبخند زدم و گفتم :«ابراهيم پيامبر، چند امتحان بزرگ را پشت سر گذاشت تا به مقام امامت رسيد؛ مقام امامت، از مقام نبوت بالاتر است. قائم آل محمد، مقام پيشوايي خدا را دارد و از طرف خداوند به عنوان وصي پيامبر، احياگر دين خداست و واسطه فيض الهي؛ پس اگر حضرت عيسي (ع) پشت سر ايشان نماز بخواند، جاي تعجبي ندارد ».
4-«کمرهاي خود را بسته، چراغ هاي خود را افروخته بداريد و شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود را مي کشند، که چه وقت از عروسي مراجعت کند تا هر وقت آيد و در را بکوبد، بي درنگ براي او باز کنند. خوشا به حال آن غلامان که آقاي ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد... پس شما نيز مستعد باشيد؛ زيرا در ساعتي که گمان نمي بريد، پسر انسان مي آيد ».(3)
«و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمين، تنگي و حيرت از براي امت ها روي خواهد نمود، به سبب شوريدن دريا و امواجش دريا و امواجش. و دل هاي مردم ضعف خواهد کرد از قوت آسمان متزلزل خواهد شد و آن گاه پسر آسمان را خواهند ديد که برابري سوار شده، با قوت و جلال عظيم مي آيد ».(4)
5-او آمده است روي تکه ابري، و فرشتگان هم راهي اش مي کردند. در کنار دروازه شهر «لد » در فلسطين ظهور کرده است و دارد به سمت بيت المقدس مي آيد براي ديدار مهدي مسلمان. مهدي براي خواباندن فتنه بزرگ سفياني به اين ديار آمده است.
گفته بودند مي آيد و من هميشه فکر مي کرده ام که نجات دهنده آخرين، آن که دنيا به دستش رنگ آرامش مي بيند، او خواهد بود؛ اما حالا آمده است تا براي گسترش سفره دادخواهي و عدالت، با مهدي مسلمانان هم داستان شود.
نام سفياني، تن مردم مي لرزاند. نه ماه است که خواب بر همه حرام شده است و بچه ها هر شب کابوس او را مي بينند. او مسلمان و غير مسلمان نمي شناسد و تنها خون، سيرابش مي کند. در ماه رجب بود که به همراه هفت نفر ديگر از وادي يابس دمش خروج کرد. مي گفتند آبله روست و خط سفيدي در سياهي چشمانش دارد. شنيده بودم که با لشکريانش به هر کجا که پا گذاشته، جز قتل و خون ريزي و بي آبرو کردن زنان و دختران، کار ديگري انجام نداده است؛ اما آن شب، که وارد شهر ما شد، تازه فهميدم که شنيده هايم در برابر آن چه مي بينم هيچ است. هيچ گاه ضجه هاي آن مادر و کودک بي گناه را فراموش نمي کنم. پشت ديوار خرابه اي در زير خروار زباله پنهان شده بودم که ناگهان چند مرد، زني را کشان کشان به نزديکي خرابه آوردند. موهاي زن در ميان دستان يکي از آنان که قد بلندي داشت، گره خورده بود. با هر حرکت دستان مرد، اندام زن، بالا و پايين مي رفت و صداي ضجه اش بلند مي شد. آن سوتر گريه نوزادي به گوش مي رسيد. يکي گفت : ببريد صداي نحسش را. آن يکي به سمت نوزاد رفت و خنجر بر گلويش گذاشت. من سر بريدن نوزاد و تقلاي زن براي نجات کودکش را ديدم و نتوانستم برايشان کاري بکنم. از من تنها کاري برنمي آمد، اما عذاب اين درد مدت هاست که با من است، مدت هاست که صداي ضجه آن زن و کودک خواب هاي مرا پر کرده است.
من هيچ گاه آن عيساي بسته شده به صليب را باور نداشته و ايمان داشته ام که او نمرده است و حالا شوق ديدنش تواني برايم نگذاشته است.
جمعيت در بيت المقدس موج مي زند. دارد مي آيد. گويا گذشت هزاره ها روي او کم ترين تأثيري نداشته؛ به همان سي و چند سالگي اش مي ماند. همان گونه که گفته اند، چهارشانه است. صورت سرخ و سفيد و موهاي صاف سرش، چهره اي زيبا از او ساخته است. موهاي سرش مي درخشد؛ گويي که آن را روغن آلود کرده يا با آب شسته است. مي گويند شبيه ترين خلق خدا به ابراهيم پيامبر است.
مهدي جلو مي آيد و هر دو هم ديگر را هم چون دو برادر در آغوش مي گيرند. چه قدر دلم مي خواهد که جلو بروم و به پايش بيفتم، اما فشار جمعيت که از اين پيش آمد به وجد آمده اند، نمي گذارد.
-خوش آمدي که وقت نماز است.
امروز جمعه است و وقت نماز صبح. مهدي قدم به عقب مي گذارد و مي گويد : «اي بردارم، پيش آي و نماز بگزار.»
ولي عيسي از سر مهر نگاهي به او مي کند و دستش را بين دو کتف او مي گذارد و مي گويد : «اين نماز براي تو برپا شده است؛ پيش برو و امام جماعت مردم باش.»
مهدي جلو مي ايستد و عيسي پشت سرش. جمعيت به امامت مهدي نماز مي گزارد و من در دل مي گويم : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان...».
و سال ها بعد، رسول الله (ص) آمده بود و از طرف خداوند بشارت داده بود : «او را نکشتند و او را به صليب نکشيدند، بلکه اين بر آنان مشتبه شد (کسي شبيه حضرت عيسي کشته شد )و خداوند او را به سوي خود بالا برد». (2)
2-خوش حال بود و مي خنديد. اصحاب اين شور دروني را نه از لبخند بر لبانش، که از شوري که در چشم هايش بود، دريافته بودند و گفتند :«يا رسول الله چه شده است که شما را تا اين اندازه خوش حال مي بينيم ؟» لبخند گوشه لبانش محو نشد. نگاهي به جمع اصحابش کرد و فرمود : « شب و روزي نيست، مگر اين که براي من در آن تحفه اي از جانب خداوند هست. خداوند تحفه اي به من عطا کرد که نظير آن را تا به حال نداده بود. جبرييل آمد و از جانب خدا به من رساند و گفت : از شماست قائم که ذريه علي و فاطمه و از فرزندان حسين است و عيسي بن مريم - که سلام بر او باد - پشت سر او نماز مي گذارد؛ هنگامي که خداوند او را به زمين فرود آورد ».
3-گفت : «نه، اصلاً با عقل جور در نمي آيد. اصلاً يک جاي کار ايراد دارد. مگر مي شود يک پيامبر، آن هم يک پيامبر اوالعزم که صاحب شريعت و کتاب آسماني است و بدون پدر هم آفريده شده است، پشت سر يک امام نماز بخواند ؟»
لبخند زدم و گفتم :«ابراهيم پيامبر، چند امتحان بزرگ را پشت سر گذاشت تا به مقام امامت رسيد؛ مقام امامت، از مقام نبوت بالاتر است. قائم آل محمد، مقام پيشوايي خدا را دارد و از طرف خداوند به عنوان وصي پيامبر، احياگر دين خداست و واسطه فيض الهي؛ پس اگر حضرت عيسي (ع) پشت سر ايشان نماز بخواند، جاي تعجبي ندارد ».
4-«کمرهاي خود را بسته، چراغ هاي خود را افروخته بداريد و شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود را مي کشند، که چه وقت از عروسي مراجعت کند تا هر وقت آيد و در را بکوبد، بي درنگ براي او باز کنند. خوشا به حال آن غلامان که آقاي ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد... پس شما نيز مستعد باشيد؛ زيرا در ساعتي که گمان نمي بريد، پسر انسان مي آيد ».(3)
«و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمين، تنگي و حيرت از براي امت ها روي خواهد نمود، به سبب شوريدن دريا و امواجش دريا و امواجش. و دل هاي مردم ضعف خواهد کرد از قوت آسمان متزلزل خواهد شد و آن گاه پسر آسمان را خواهند ديد که برابري سوار شده، با قوت و جلال عظيم مي آيد ».(4)
5-او آمده است روي تکه ابري، و فرشتگان هم راهي اش مي کردند. در کنار دروازه شهر «لد » در فلسطين ظهور کرده است و دارد به سمت بيت المقدس مي آيد براي ديدار مهدي مسلمان. مهدي براي خواباندن فتنه بزرگ سفياني به اين ديار آمده است.
گفته بودند مي آيد و من هميشه فکر مي کرده ام که نجات دهنده آخرين، آن که دنيا به دستش رنگ آرامش مي بيند، او خواهد بود؛ اما حالا آمده است تا براي گسترش سفره دادخواهي و عدالت، با مهدي مسلمانان هم داستان شود.
نام سفياني، تن مردم مي لرزاند. نه ماه است که خواب بر همه حرام شده است و بچه ها هر شب کابوس او را مي بينند. او مسلمان و غير مسلمان نمي شناسد و تنها خون، سيرابش مي کند. در ماه رجب بود که به همراه هفت نفر ديگر از وادي يابس دمش خروج کرد. مي گفتند آبله روست و خط سفيدي در سياهي چشمانش دارد. شنيده بودم که با لشکريانش به هر کجا که پا گذاشته، جز قتل و خون ريزي و بي آبرو کردن زنان و دختران، کار ديگري انجام نداده است؛ اما آن شب، که وارد شهر ما شد، تازه فهميدم که شنيده هايم در برابر آن چه مي بينم هيچ است. هيچ گاه ضجه هاي آن مادر و کودک بي گناه را فراموش نمي کنم. پشت ديوار خرابه اي در زير خروار زباله پنهان شده بودم که ناگهان چند مرد، زني را کشان کشان به نزديکي خرابه آوردند. موهاي زن در ميان دستان يکي از آنان که قد بلندي داشت، گره خورده بود. با هر حرکت دستان مرد، اندام زن، بالا و پايين مي رفت و صداي ضجه اش بلند مي شد. آن سوتر گريه نوزادي به گوش مي رسيد. يکي گفت : ببريد صداي نحسش را. آن يکي به سمت نوزاد رفت و خنجر بر گلويش گذاشت. من سر بريدن نوزاد و تقلاي زن براي نجات کودکش را ديدم و نتوانستم برايشان کاري بکنم. از من تنها کاري برنمي آمد، اما عذاب اين درد مدت هاست که با من است، مدت هاست که صداي ضجه آن زن و کودک خواب هاي مرا پر کرده است.
من هيچ گاه آن عيساي بسته شده به صليب را باور نداشته و ايمان داشته ام که او نمرده است و حالا شوق ديدنش تواني برايم نگذاشته است.
جمعيت در بيت المقدس موج مي زند. دارد مي آيد. گويا گذشت هزاره ها روي او کم ترين تأثيري نداشته؛ به همان سي و چند سالگي اش مي ماند. همان گونه که گفته اند، چهارشانه است. صورت سرخ و سفيد و موهاي صاف سرش، چهره اي زيبا از او ساخته است. موهاي سرش مي درخشد؛ گويي که آن را روغن آلود کرده يا با آب شسته است. مي گويند شبيه ترين خلق خدا به ابراهيم پيامبر است.
مهدي جلو مي آيد و هر دو هم ديگر را هم چون دو برادر در آغوش مي گيرند. چه قدر دلم مي خواهد که جلو بروم و به پايش بيفتم، اما فشار جمعيت که از اين پيش آمد به وجد آمده اند، نمي گذارد.
-خوش آمدي که وقت نماز است.
امروز جمعه است و وقت نماز صبح. مهدي قدم به عقب مي گذارد و مي گويد : «اي بردارم، پيش آي و نماز بگزار.»
ولي عيسي از سر مهر نگاهي به او مي کند و دستش را بين دو کتف او مي گذارد و مي گويد : «اين نماز براي تو برپا شده است؛ پيش برو و امام جماعت مردم باش.»
مهدي جلو مي ايستد و عيسي پشت سرش. جمعيت به امامت مهدي نماز مي گزارد و من در دل مي گويم : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان...».
پی نوشت:
1.سخن عيسي به نقل از چهار فصل، علي مؤذني، کتاب چهارم، بشارت.
2.نسا: آيات 157-158.
3.رساله پولس رسول به روميان، باب 15، ص 261.
4.رساله اول پولس به تسالونيکيان، باب 4، ص 330.