شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان

در زبان پهلوي «شاه» يعني ظلم، يعني ستم. «پاد»يعني ضد (پادزهر را به ياد بياوريد). پادشاه مي شود ضد ظلم، مي شود عادل. توي تاريخ بيشتري ها شاه بوده اند، تك و توكي شده اند پادشاه. يكي ازاين افراد معدود، بهرام گور يا به عبارت دقيق تر بهرام پنجم ساساني بوده. تاريخ درباره بهرام گور داوري بسيار مثبتي دارد. او پادشاه است كه به فكرشادي
يکشنبه، 22 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان

شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان


 

نويسنده: احسان رضايي




 

چطور مي شود اين همه افسانه درباره يك شخصيت تاريخي مثل بهرام گور شكل بگيرد؟
 

در زبان پهلوي «شاه» يعني ظلم، يعني ستم. «پاد»يعني ضد (پادزهر را به ياد بياوريد). پادشاه مي شود ضد ظلم، مي شود عادل. توي تاريخ بيشتري ها شاه بوده اند، تك و توكي شده اند پادشاه. يكي ازاين افراد معدود، بهرام گور يا به عبارت دقيق تر بهرام پنجم ساساني بوده. تاريخ درباره بهرام گور داوري بسيار مثبتي دارد. او پادشاه است كه به فكرشادي مردمش بوده و خودش هم به شادي عمر گذرانده. ماليات ها را كم كرده، بعد از دو جنگ در سال هاي ابتدايي حكومتش با همسايه ها در صلح بوده، دستور داده نوازندگان دوره گرد به ايران بيايند و در عين حال سلطنت با اقتداري داشته است. درباره بهرام گور (مثل كوروش و انوشيروان و شاه عباس) آن قدر قصه و افسانه هست كه بتوانيم بفهميم شخصيتش چقدر براي مردم ايران جالب بوده. اين افسانه ها نه فقط به خود او، بلكه به تمام اطرافيانش هم سرايت كرده است. ما اينجا به صورت خيلي كوتاه و فشرده موضوع اين افسانه ها را فهرست كرده ايم.
*آل بويه: ربطشان به بهرام گور در اين است كه خودشان ادعا مي كردند از نسل بهرام هستند.
*بهرام: لغت بهرام در زبان پهلوي به معناي فتح و پيروزي است. از بين هفت امشاسپند (دستياران اهورامزدا) بهرام هفتمين آنهاست. همان اوايل خلقت، وقتي اهريمن به جهان حمله كرد، بقيه امشاسپندها نتوانستند كاري بكنند ولي بهرام او را دستگير كرد و پيش اهورامزدا آورد. اين است كه بهرام فرشته ياور جنگجويان شده (يك چيزي تو مايه هاي مارس دراساطير روم.) از روزها چهارشنبه، از رنگ ها سرخ، از گياهان سنبل، از فلزات مس، از سيارات مريخ و از عواطف انساني خشم به بهرام تعلق دارد.
*بهرام هاي اول تا چهارم: قبل از بهرام گور چهارشاه ساساني ديگر بهرام نام داشتند كه هيچ كار قابل داري نكرده اند. تنها نكات گفتني درباره بهرام هاي قبلي اينهاست: بهرام اول نوه اردشير بابكان (موسس سلسله ساساني) بود، بهرام دوم پسر بهرام اول بود و اولش شاه مزخرفي بود (قصه مي گويد سبب تغيير رفتارش اين بود كه يك روز از راهي مي رفت، ديد دو تا جغد با هم حرف مي زنند، گفت كاش يكي معناي حرف اينها را مي دانست يكي به او گفت معناي حرفشان اين است كه جغد نر دارد از جغد ماده خواستگاري مي كند جغد ماده مي گويد مهريه من 20 ده ويران است و جغد نر مي گويد خدا عمر اين شاه را دراز كند كه كار ما را آسان كرده!)، بهرام فقط چهار ماه سلطنت كرد و بهرام چهارم عموي بهرام گور بود.
*بهرام هاي ديگر: در تاريخ و ادبيات ما چند تا بهرام ديگر هم هستند. اولي شان بهرام چوبين است، يكي از سردارهاي خسرو پرويز كه عليه او شوريد و ادعاي بهرام ششمي داشت. در شاهنامه يكي از پسرهاي گودرز هم بهرام نام دارد كه مهرباني اش معروف است. يك افسانه عاشقانه هم هست كه به اسم «بهرام و گل اندام» كه بهرام آنجا پسر شاه روم است و عاشق دختر شاه چين (همان گل اندام) مي شود و براي وصال او ماموريت هاي غير ممكن انجام مي دهد.
*پادشاهي بهرام گور: بعد از مرگ يزدگرد، موبدان زرتشتي كه با يزدگرد خوب نبودند، يك بابايي به اسم «خسرو» را شاه مي كنند. بهرام هم با كمك منذر، پسر نعمان به تيسفون لشكر مي كشد و سلطنت را پس مي گيرد. موبدها هم براي اينكه به روي خودشان نياورند كه از حمله يك مشت عرب ترسيده اند، خالي بستند كه تاج شاهي را وسط دو شير درنده گرسنه گذاشتند و بين مدعيان تاج و تخت مسابقه برگزار كردند و بهرام توانست برود تاج را بياورد. بهرام گور پانزدهمين شاه ساساني است.
*جنگ هاي بهرام گور: واضح و مبرهن است كه وقتي يك پادشاه تمام وقتش را به عيش و نوش و شكار بگذراند، بقيه تصور بكنند طرف گاگول است و بخواهند بروند مملكتش را بگيرند اما اگر آن پادشاه بهرام گور باشد، به صورت زير زيركي سپاه را آماده نگه داشت و در دو سال اول حكومتش با دو تا همسايه اش جنگ مي كند. اول با اقوام تاتاردر شمال شرقي مي جنگد و چنان بلايي سرشان مي آورد كه بروند اروپا و سر روم غربي نازل بشوند (در قصه ها اين ماجرا به جنگ با چين تغيير كرده) و بعد هم با بيزانس مي جنگد و صلح صد ساله با آنها مي نويسد و دوباره مي رود دنبال همان عيش و شكار.
*حيره: شاپور ذوالاكتاف (پدر پدربزرگ بهرام) كه اعراب جنوب (عربستان) را تار و مار كرد و از توي شانه هايشان طناب رد كرد، گروهي را هم در عراق امروزي سكونت داد. سكونتگاه آنها شهري بود به اسم «حيره» اين شهر كه صف اول جنگ ايران با روم بود، تقريباً تمام تاريخ عرب از قبل از اسلام را تشكيل مي دهد. با پايان سلسله ساساني، حيره هم از بين رفت و جايش كوفه را ساختند. بهرام گور از كودكي در حيره بزرگ شد. آيا بهرام به آنجا تبعيد شده بود؟ يا بابايش مي خواست او در محيطي دور از دربار، مرد عمل بار بيايد؟ ما نمي دانيم.
*روزبه: در اصل تاريخ، وزير و همه كاره پادشاهي بهرام گور «مهرنرسي» نام داشته. اما معلوم نيست اين آدم چطوري در قصه ها تبديل شده به برادر بهرام و اسم وزيرش تبديل شده به روزبه. اين روزبه يك آدم آب زير كاه و عاقلي است كه نگو؛ مثلاً يك بار بهرام به او گفت حال اهالي فلان شهر را بگير، او هم هفت- هشت نفر از اهالي آنجا را به عنوان فرماندار معرفي كرد. رقابت همين هفت- هشت نفر هم باعث خرابي شهر شد.
*سنمار: معماري كه قصر «خورنق» را براي نعمان ساخت. قصه مي گويد وقتي يزدگرد پسرش را به نعمان سپرد، از او خواست براي سكونت پسرش قصري بسازد. قصر افسانه اي خورنق باعث قتل معمارش شد. به دستور نعمان سنمار را از بالاي قصر انداختند تا بناي ديگري مثل آن را براي كسي نسازد. (دربعضي روايت ها هم به اين دليل كه سنمار مي دانست كدام آجر را اگر بردارند، كل قصر فرو مي ريزد.) «جزاي سنمار» ضرب المثلي است براي توصيف كساني كه از كارشان خير نمي بينند.
*شاهنامه: فردوسي در شاهنامه اش به شرح احوال بهرام گور كه مي رسد، اختيار از كف مي دهد و بيشتر از 4000 بيت براي او مي گويد. پادشاهي 18 ساله او را 68 سال مي گويد و بهرام را به عنوان پادشاه مطلوبش معرفي مي كندو به ماجراهاي مختلف مي فرستد. در بسياري از اين قصه ها، بهرام براي سركشي به مملكت با لباس مبدل اين طرف و آن طرف مي رود و حتي تا هند سفر مي كند.
*شعرهاي بهرام گور: مي گويند بهرام گور به زبان هاي مختلف مسلط بود و پهلوي، فارسي، عربي و حتي يوناني مي دانسته. به او نه بيت شعر عربي و يك بيت فارسي نسبت داده اند. آن يك بيت اين است: «منم آن شير گله، منم آن بيل يله/ نام من بهرام گور، شهرتم بوجبله» كه چيز مزخرفي است انصافاً. محققان مي گويند اين ماجرا فقط يك قصه است اما اگر واقعي باشد، اين قديمي ترين نشانه از زبان فارسي امروزي (كه يكي از گويش هاي پهلوي بوده) به حساب مي آيد.
*شكارهاي بهرام گور: بهرام اصلاً لقبش را از شكارهايش دارد. در بيشتر مينياتورهايي كه بهرام را نشان مي دهد، او و همسر محبوبش، آزاده سوار بر يك اسب دارند به شكار مي روند. مهارت بهرام گور در تير اندازي بوده. ابن نديم در «الفهرست» تاليف يك كتاب در فنون تيراندازي را به او نسبت داده. از كرامات ايشان اين بود كه مي توانست آهوي ماده را نربكند (با زدن دو تير به سرش) و آهوي نر را ماده (با تيري كه شاخ هايش را بيندازد).
*ضرب المثل ها: با آن همه قصه درباره بهرام گور بالاخره چند تايي ضرب المثل چيز زيادي نيست؛ مثلاً از شكار گور اين ضرب المثل ها در آمده در تشويق به كار و تلاش و مورچه امير تيمور بازي: «ران گوران خورد آن كس كه رود از پي شير» يا «هر كس كه دويد گور نگرفت به دشت/ ليكن نگرفت گور جز آن كه دويد» از سركشي هاي با لباس مبدل بهرام اين مثل مانده: «شاه اگر عادل نباشد ملك ويران مي شود» و ماجرايش اين است كه بهرام به دهي رفته و مهمان خانواده اي روستايي شده بود. اهالي خانه هي شكايت كردند از اوضاع. بهرام پيش خودش گفت بگذار بروم قصر، حالي شان مي كنم اوضاع بد يعني چي! چيزي نگذشته بود كه زن خانه آمد و گفت كه نيت پادشاه به ظلم است چون بركت از همه چيز رفته، نه گاو شير دارد و نه مرغ تخم مي گذارد. بهرام متنبه شد و قصه happyend شد. يك مثل معروف ديگر هم است كه از يك ماجراي عاشقانه آمده. بهرام يك بار ضمن شكار، عمليات متحير العقول اجرا كرد و از آزاده خواست كه او را تشويق كند. آزاده هم جواب داد :كار نيكو كردن از پر كردن است» يعني كه تو از بس اين كار را تكرار كرده اي، مي تواني هنر نمايي بكني و بقيه هم اگر اين همه تمرين داشتند، مي توانستند. بهرام هم عصبي شد و او را فرستاد خانه باباش. آزاده آنجا يك بچه گوساله را بزرگ كرد و هر روز او را به دوش گرفت و تا پشت بام برد، تا روزي كه گوساله گاو بزرگي شد و هيچ پهلواني جز خودش نمي توانست او را بلند كند، چه رسد تا پشت بام. بعد هم يك روز بهرام را وعده گرفت و زورش را نشانش داد و حالي اش كرد كه «كار نيكو كردن....»
*عشق هاي بهرام گور: بسياري از افسانه هاي بهرام مربوط به امور غير افلاطوني است و كلاً بهرام در اين زمينه آدم خوش اشتهايي بوده، در شاهنامه بهرام با آزاده، آرزو، سپينود (دخترشاه هند)، ماه آفريد و فرانك و شنبليد (هر سه تا دختر باغباني به اسم برزين) و مشك و مشكينك و نار و سوسنك (هر چهار تا دختر يك آسيابان) ازدواج كرده. در هفت پيكر، او هفت زن دارد. در هشت بهشت، زني به اسم دلارام هم اضافه شده. ازبين همه اينها، ماجراهاي بهرام و آزاده از همه معروف تر است.
*گور: مخفف گورخر است كه انگار يك زماني در ايران زياد بوده. بعضي گفته اند چون بهرام به شكاراين حيوان علاقه داشته لقب گرفته «بهرام گور» و بعضي هم گفته اند به خاطر عشق بهرام به بيابان به او اين لقب را داده اند. هر چه باشد توي كتاب عربي دبيرستان نسخه عربي اين لقب شده بود «بهرام جور!»
*لولي: قوم لولي يا كولي را بهرام گور از هند به ايران آورد تا براي مردم ايران بنوازند و نمايش اجرا كنند. كلاً بهرام به كارهاي funny علاقه داشت.
مرگ بهرام گور: در افسانه آمده است كه يك بار بهرام دنبال شكار رفته بود كه توي چاه يا مردابي افتاد و متأسفانه مرد. خيام كل ماجرا را در يك بيت جا كرده: «بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر/ ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟» اما در اصل تاريخ، بهرام به مرگ طبيعي مرده و اين نوه اش، پيروز بوده كه توي خندق افتاده و مرده و ملت بعداً ماجراي او را به بابا بزرگش نسبت داده اند. بهرام در 20 سالگي (420) پادشاه شد و در 38 سالگي (438) مرد.
*نعمان: نام سه برادر از اميران حيره كه هر سه شهرت افسانه اي دارند. اولي، «نعمان سائح» (يعني جهانگرد) همان است كه بهرام گور را پرورش داد و قصر خورنق را ساخت و سنمار را كشت و براي رسيدن بهرام به سلطنت، پسرش منذر را با بهرام فرستاد. او از 403 تا 433 حاكم حيره بود و در اين سال هم دراثر يك حرف ساده متوجه ناپايداري دنيا شد و حكومت را رها كرد و رفت و ديگر كسي از او خبر ندارد. نعمان دوم از 500 تا 504 حاكم حيره بود و هر چهار سال را براي ايران جنگيد. «نعمان ثالث» از 592 تا 614 حاكم حيره بود كه هم عصر پيامبراسلام(ص) بود و دوست حاتم طايي بود و مرگ دردناكي هم داشت. سر يك اشتباه لپي (مترجم لغت زن را گاو ترجمه كرده بود) به دستور خسرو پرويز او را زير پاي فيل انداختند و اين همان است كه خاقاني گفته: «هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن، هان/ ايوان مدائن را آيينه عبرت دان... در پيش پي پيلان، شه مات شده نعمان»
*هشت بهشت: امير خسرو دهلوي به «هفت پيكر» نظامي اين را اضافه كرده كه بهرام دست از زن اولش دلارام شاكي شد و از لج او رفت هفت زن گرفت و هفت گنبد ساخت و ... ر. ك مدخل بعدي.
*هفت پيكر: داستاني منظوم از نظامي كه در آن بهرام هفت زن دارد كه هر كدامشان دختر يكي از شاهان هفت اقليم (هند، روم، خوارزم، روس، مغرب، چين و ايران) هستند (در مورد ايران، دختر شاه قبلي.) بهرام براي هر كدام از اين هفت زنش يك خانه گنبددار ساخته. هر شب هم به گنبد يكي از اين هفت تا مي رود و چون بدخلقي مي كند، زن ها هم شهرزادوار، برايش قصه مي گويند. براي همين اين منظومه به هفت گنبد و هفت افسانه هم معروف است.
*يزدگرد اول: باباي بهرام گور در تاريخ به يزدگرد بزهكار (يعني گناهكار) معروف است. بعضي از مورخان نوشته اند چون يزدگرد به مسيحي ها آزادي مذهبي داد، موبدها به او اين لقب را دادند. بعضي ها هم نوشته اند ماجرا جدي ترازاين حرف ها بوده و يزدگرد واقعاً آدم گندي بوده؛ مثلاً طبري مي نويسد: «مردي سخت و درشتخوي بود و عيب فراوان داشت. يكي از زشت ترين عيب هاي او، چنانكه گفته اند، اين بود كه هوش تند خويش و پرورش نيك و دانش هاي گوناگون را كه فرا گرفته بود در جاي خود به كار نبرد و بيشتر نگرش او در كارهاي زيان آور بود و هرچه ازاين گونه داشت در مكر و حيله و فريب به كار مي برد و دركارهاي زشت سخت بينا بود و دانش و فرهنگ مردم را كم مي شمرد و سبك مي داشت اما اگر خود از آن بابا چيزي داشت آن را به رخ مردم مي كشيد. با اين همه سختگير و بدخوي و زشت خوار بود.»
منبع:نشريه همشهري جوان- ش293



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط