دليران تنگستاني(8)

در بخش قبلي، خوانديد که قشون نظام ملي به برازجان رسيد و مورد استقبال مردم و مجاهدان و رهبران ديني قرار گرفت. نيز، در پايان اشاره شد که «ياور علي قلي پسيان»، برادر کلنل پسيان معروف، در نامه اي به احمد خان...
دوشنبه، 23 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دليران تنگستاني(8)

دليران تنگستاني(8)
دليران تنگستاني(8)


 

نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي




 

(12) آن جا که پيروزي مفهومي دگرگون مي يابد؛ همچنان که شکست
 

در بخش قبلي، خوانديد که قشون نظام ملي به برازجان رسيد و مورد استقبال مردم و مجاهدان و رهبران ديني قرار گرفت. نيز، در پايان اشاره شد که «ياور علي قلي پسيان»، برادر کلنل پسيان معروف، در نامه اي به احمد خان اخگر فرمانده ژاندارمري برازجان يادآور شد که: چون گروه معدود ارتش نظام ملي، هنوز فاقد روحيه جنگي است، مصلحت نمي بيند که آن ها را روانه جنگ با انگليسي ها کند. اين بود که پس از شور و مشورت اخگر با محمد خان غضنفرالسلطنه نتيجه اين شد که فرمانده ژاندارمري، براي ياري تنگستاني ها و دشتستاني ها، تنها از گروه ورزيده ژاندارم استفاده کند. او براي پوشانيدن جامه عمل به اين مقصود، حتي خود به چاه کوتاه و سپس محل سنگرهاي دليران، در فاصله چهار تا شش فرسنگي بين بوشهر و برازجان، يعني روستاي چغادک تا روستاهاي احمدي و دوويره رفت و قطعنامه دليران را امضاء کرد. اين که چرا او توفيق همکاري کامل با دشتستاني ها و تنگستاني ها را نيافت، خود مسأله اي است جداگانه که براي اجتناب از اطناب، از آن در مي گذريم و تنها به اين اکتفا مي کنيم که احمدخان اخگر، در ياري دليران هرگز، کمترين ترديدي به خود راه نمي داد.
اما مسأله اصلي، همان تشکيل ارتش نظام ملي و حرکت شان به برازجان است که اين پرسش را خواه ناخواه پيش مي آورد: چرا فرمانده ژاندارمري فارس(و به تبعيت او، برازجان) اجازه شرکت اين گروه مؤثر داوطلب در جنگ را ندادند؟و اگر دليل شان عدم آمادگي بود، چرا روانه برازجان شان کردند؟
پاسخ اين پرسش را در تصميمي که ياور علي قلي خان پسيان داشت و در نامه، اشارتاً به احمدخان اخگر يادآور شده بود، بايد جست و جو کرد:
ياور علي قلي خان پسيان، از مدتي پيش که به فرماندهي ژاندارمري فارس(که فرماندهي عالي آن با افسري سوئدي بود) برگزيده شده بود، مصمم شده بود به کمک تنها نيروي مسلح و منظم آن روز يعني ژاندارمري، دست به يک قيام مسلحانه بزند و حکومت فارس را به دست گيرد، تا بتواند بدون دخالت دولت مرکز و شاه قاجار، که شديداً مرعوب ديپلمات هاي روسي و انگليسي شده بود و خود نيز بيش از اعتراض به مسالمتش مي انديشيد، و از طريق اتحاد ژاندامري و قشون نظامي ملي با دليران جنوب، با مهاجمين از در پيکار در آيد از اين رو فکر مي کرد که قشون تازه تشکيل نظام ملي، اولاً چون در شيراز ماندن شان مفهوم عاطل ماندن دارد، براي دستيابي و آشنايي به شيوه هاي پيکار، بهتر است در شهر نباشند، بلکه در حاشيه صحنه نبرد به سر برند و روحيه جنگي پيدا کنند و براي اين منظور کجا بهتر بود از برازجان و به طور کلي دشتستان که بوي باروت جنگ را هم به مشام شان مي رساند؟
ثانياً در جنگ مستقيم شرکت نکنند، تا به عنوان نيروي ذخيره باقي بمانند و در زمان اجراي هدف نهايي(قيام) بتوانند با ژاندارم ها همکاري کنند.
ثالثاً، چنان که اشاره شد (در بخش پيشين ميرزا احمد خان دريابيگي حاکم بوشهر و مجري دستورات قونسول انگليس نيز در همان حال که نيروي مهاجم در دو فرسنگي بوشهر کوه کزي و نخلستان هاي تنگک را سنگر قرار داده بودند و هواپيماهاي انگليسي پروازهاي جنگي را آغاز کرده بودند، شتاب آميز خود را به برازجان رساندند تا به هر تدبير، کاري کنند که نيروي تازه اي به پانصد تفنگچي دلاور جنوب افزوده نگردد. چون دشمن، برخلاف دوستان مصلحت انديش، با تجربه اي که از جنگ دلوار داشت و ضرب شستي که از صد نفر تفنگچي دلواري ديده بود، مي دانست که داوطلباني که با چنان اتحاد و شور و شعفي از مجلس ختم رئيس علي دلواري به حاشيه ميدان جنگ آمده بودند، مي توانستند عامل احتمالي تلخ تر از آن باشند که از ظاهرشان برمي آمد ميرزا احمد خان دريابيگي پيشنهادهاي قونسول را، با اين استدلال به گوش غضنفرالسلطنه و احمدخان اخگر و شيخ محمدحسين مجتهد برازجاني فروخواند که: حال که نمايندگان دولت فخيمه تعهد کرده اند(با شرط اجرا شده تعويض مخبرالسلطنه از حکومت شيراز) بوشهر را مسترد دارند، ديگر ضرور نيست با وارد کردن ارتش نظام ملي به جنگ دامن زده شود، حال آن که مي دانم شرط نخستين، چنان که دريافتيد، عملي شده بود و در آن لحظه ها «قوام الملک» به جاي مخبرالسلطنه نايب الولايه فارس به حساب مي آمد. و اين شخص کسي بود که، با وجود بيگانه نبودن با مسأله هجوم بيگانگان و درک فاجعه در شرف وقوع، از طرفي به خاطر مبارزه با ياور علي قلي خان پسيان-پسرعم کلنل پسيان معروف-که سوداي قيام نظامي و به دست گرفتن حکومت در سر مي پروراند و با آلماني ها دوست و هم رأي بود، و از طرف ديگر، به دليل رقابت با صولت الدوله قشقايي، که مورد توجه انگليس ها بود، رفتاري در پيش گرفته بود که مي توان گفت: بهانه اي براي نمايندگان دولت فخيمه باقي نمي گذاشت. با وجود اين، حريف، با موجود يافتن مقتضي و مفقود ديدن مانع، به جاي خروج از بوشهر، پا را استوارتر مي داشت و تازه به کشيدن خط آهن از بندر بوشهر تا برازجان اقدام کرده، زمينه اردوکشي هاي وسيعي را، از ساحل خليج فارس به شيراز، فراهم مي ديد. آب هاي خليج را هم که قبلاً به بويه (چراغ هاي راهنماي دريايي)آراسته بود، ولي در مورد نخستين، يعني اردوکشي، دليران را بر سر راه خود داشت، به همين منظور ضمن تدارکات وسيع جنگي، و درگيري هاي شبانه روزي،(بنا به مکاتباتي که فتوکپي آن ها را در دست داريم و از دلاوران زنده جنگ يا بازماندگان آن ها به دست آورده ايم) انگليسي ها، با دليران تنگستان و دشتستان نيز، به نوع ديگر، مي کوشيده اند قرار و مدار ترک مخاصمه ببندند و از قلمرو زندگي آن ها خارج شوند. با اين تفاوت که دلاوران، فريب دشمنان را نخوردند و با آن که به خاطر آرامش زندگي روستاييان و بازرگانان بندري و باز شدن تنها راه بازرگاني «بوشهر...برازجان...کازرون...شيراز» توافق هاي مشروطي بکنند، براي لحظه اي در اين حقيقت ترديد نکردند، که استعمارگر، با آن تجهيزات نيامده بود که آن همه کشته بدهد. تعدادي روستايي را بکشد و برگردد به جزاير بريتانيا. اين بود که هرگز حاضر نشدند کمترين امتيازي به حريف بدهند، مگر اين که دو... يا چند برابر آن امتياز بگيرند. براي اين که همزمان با نمايش جنبه هاي اندکي از ماجراها، هم با سيماي کلي و گسترده آن آشنا شويد و به شعاع تأثير جنگ نابرابر پي ببريد، به ترسيم مراحل آن، بعد از حمله به دلوار و شکست افتضاح آميز چندين صد نفر سرباز مجهز به انواع سلاح ها، زير آتش توپخانه رزم ناو انگليسي، مي پردازيم:
بعد از جنگ دلوار و درگيري هاي پراکنده، نبرد، تقريباً دو سه مرحله کلي داشت:
1ـ شهادت رئيس علي دلواري
2ـ نخستين رو در رويي گسترده دو طرف
3ـ دومين رو در رويي
4ـ پايان ماجرا

رئيس علي، نيروي محرکه ارتش کوچک
 

رئيس علي، به شهادت مورخين و حتي اسناد و مکاتبات سردار فيروز نخستين مرحله جنگ در دلوار بود. در آن جنگ، او با صد تفنگچي، بيش از هزار و پانصد، يا به روايتي دو هزار سرباز مهاجم را که بعد از به توپ بستن يک شبانه روز دلوار، با اطمينان پياده شده بودند، تار و مار کرد، ژنرال فرمانده را کشت، و وحشتي در دل خصم به وجود آورد که با وجود هشت هزار سرباز هندي و انگليسي در سنگرهاي اطراف بندر، هميشه در وحشت به سر مي برد و پي در پي، از شرق و غرب، سرباز «وارد مي کرد. به همين دليل بود که مستر چيک قونسول تمام عناصر و جيره خواران ايراني خود (خليل، محسن - برادر خليل، حاج يوسف، حاج حسين رضا و مهمتر از اين ها ميرزا احمد خان دريابيگي حاکم بندر) را مأمور کرد به هر نحوي شده، رئيس علي آن سردار جوان(سي ساله )را به قتل رسانند. براي توفيق در اين امر، از خصوصيا ت اخلاقي مردم محيط سود مي برد و به اصطلاح، توسل به روان شناسي اجتماعي، بومي مي جست. او مي دانست(يعني به او فهمانده بودند) که يک دشتستاني تنها زماني به روي يک هم ولايتي خود، آن هم خان يا کدخدا تفنگ مي کشيد که با او خون دار باشد، يعني بخواهد انتقام خون پدر، برادر يا کس و کار ديگرش را با خون تلافي کند. و گرنه با پول، تهديد يا هر گونه تطميع ديگري، تن به ناجوانمردي نمي دهد. بالاخره چنين کسي را پيدا کرد : غلام حسين باغکي(معروف به پلنگي) که تصور مي کرد (و بيشتر گردنش گذاشته بودند) که پدرش را رئيس علي کشته بوده است.
در همان حال که مجاهدان، سنگرهاي خود را در حوالي چغادک (چهار فرسنگي سنگرهاي مهاجمان)آماده کرده بودند، رئيس علي به خاطر استخلاص سيد مهدي بهبهاني(معلم و روشن فکري که تمام شورش هاي بندر را عليه بيگانگان رهبري مي کرد) از زندان انگليسي ها، به اتفاق يکي دو سه نفر از مردانش، روانه بندر شد. در برگشتن، هنگام عبور از تنها گذرگاه بندر به تنگستان و دشتستان، برج مقام، که از نزديک سنگر مهاجمان مي گذشت. در ديدگاه دشمن قرار گرفت و شناخته شد و ناگزير از درگيري، به جنگي دليرانه تن در داد. جنگ دو سه نفر تنگستاني با چند هزار سرباز! جنگي که از اوايل شب تا صبح به طول انجاميد، از مرداني که در اين درگيري، دلاور تنگستاني را ياري مي دادند، سام خان پسر زائر خضر خان بود، که البته جان سالم به در برد. غلام حسين باغکي که از نخستين لحظه درگيري، مواظب رئيس علي بود، وقتي متوجه شد که با وجود نابرابري باور نکردني جنگندگان، با نسبت حداکثر يک به هزار، رزمنده دلير، ممکن است به سلامت خود را به سنگرهاي اصلي دوستانش برساند، از پشت او هدف گلوله قرار داد و از پاي در آورد.
مرگ رئيس علي، بزرگترين و کاري ترين ضربه را بر ارتش کوچک پانصد نفري دليران وارد آورد، اما در عين حال، انگيزه بيداري و برانگيختگي گروه بسياري از مردم جنوب خصوصاً کازرون و شيراز و ساير روستاهاي فارس گرديد و فکر تشکيل سازمان نظام ملي را جامه عمل پوشاند.

بعد از شهادت رئيس علي (مرحله بعدي جنگ)
 

شهادت رئيس علي، جنگ را تسريع کرد. مهاجمين که معتقد بودند اين کاميابي بايد پي گذار کاميابي بعدي باشد، مهلت ندادند دليران از آشفته خيالي واقعه رهايي يابند و حمله را از روز بعد گسترش دادند. از همه بدتر اين که هواپيماهاي جنگي را نيز که از عرشه ناوها پرواز مي کردند، وارد کارزار کردند. بمباران شديد آغاز شد. فوج هاي سربازان انگليسي و هندي، فاصله چهار فرسنگي سنگرهاي خود تا دلاوران را اندک اندک کم کردند. گر چه بيرون شدن از حفاظ نخلستان هاي تنگک، خطر کردني خطرآفرين به شمار مي رفت و دشت هاي گسترده که پر از سنگرهاي ناپيداي مردان جنوب بود: (تفنگچيان بي سردار دلوار، مردان زائر خضرخان فولادي يا [تنگستاني] و رزمندگان شيخ حسين خان چاه کوتاهي و فرزندانش شيخ ناصرخان، شيخ محمد خان، شيخ عبدالحسين خان و شيخ عبدالرسول خان) دام هولناکي براي سربازان خصم محسوب مي شد.

فالوده دندان مي شکند!
 

شايد اين ضرب المثل در موردي که مي خواهم بگويم، قياس چندان مناسبي نباشد، اما چندان دور، و به اصطلاح،«مع الفارق» نيز نيست. موضوع اين است که در همان ضمن که هواپيماهاي انگليسي، در حال بمب اندازي بودند شيخ عبدالرسول خان، در صدد ساقط کردن فعال ترين هواپيما برمي آيد، اما چگونه؟ خود او مي دانست که با پنج تيرها [دو نوع تفنگ هاي گلوله اي قديمي] يا مارتي هاي سابق، تصور چنان معجزي، ديوانگي است، همچنان که برادر بزرگتر عبدالرسول خان، محمد خان جوان(16ساله در آن هنگام)را به خاطر اقدام به کاري «خلاف عقل» به جنون سرزنش نمود.
باري، تيرانداز جوان، براي اين که خطايي نکند و مورد سرکوفت قرار نگيرد، قنداق را به سينه راست فشرد و لوله تاريک و سياه ان را رو به آسمان شعله ور جنوب گرفت و گذاشت هواپيما به منظور افکندن چندمين بمب شيرجه رود؛ همين که خلبان در ديد تفنگ قرار گرفت، شليک کرد. هواپيما به همان سرعت شيرجه رو به زمين رفت و همه ديدند که ديگر بمبي نيانداخت و خود با صداي نسبتاً بلندي به زمين برخورد کرد و محترق شد، و خلبان که معلوم شد هنوز زنده است، کوشيد خود را از آتش و دود رهايي دهد، اما... اجازه دهيد اين ماجرا را از قول پيرمرد هشتاد ساله اهل چاه کوتاه (نکيسا) بازگو کنم:
ـ طياره، غير از به مسلسل بستن ها، خيلي بمب انداخته بود و خانه خراب کرده بود و آدم کشته بود. يکي از تفنگچي ها به اسم «عليکه جمو» [عليکه جموJamoo-Alikeh(عليکه مصغر « علي» است -جمو، به احتمال قوي مصغر«جمعه»- با واو تصغير اين جا به مفهوم اسم - اسم پدر به جاي نام خانوادگي، نام پدر-و گاه هم پدر و هم جد-پدري را مي آورند، با کسره اضافه البته: حسين رضا(ي)حسن! يعني حسين پسر رضا - رضا پسر حسن مصغر اسم را آوردن هم از رسم روستايي جنوب است؛ تقريباً «واو» تصغير را به دنبال همه اسم مي آوردند: حسنو(حسن +و)حسينو(حسين +و)...اما ساير علايم تصغير را، کمتر از «واو» به کار مي برند.]، که زنش هنگام «دست آس»[دست آس يعني آسياي دستي] کردن، زيرا آوار بمب رفته، کشته شده بود، فوراً سررسيد و گلوله اي توي شقيقه خلبان خالي کرد و او را کشت».
آخرين جمله اي که پيرمرد از زبان تفنگچي سياه سوخته نقل کرد چنين بود: «پدرسگ! بچ باراي مت يتيم اکه؟!»(يعني بچه هاي مرا يتيم کردي؟

پيروزي در مرز شکست
 

سقوط هواپيما، خصوصاً قتل خلبان و پس ندادن نعش او، انگليس ها را جري تر کرد، به طوري که آتش حمله را به جهنم تبديل کردند، تا بدان حد که سران دليران جنوب، ضمن مشورتي کوتاه، مصلحت را در عقب نشيني تشخيص دادند. آن ها تقريباً در کار اجراي تصميم خود بودند که متوجه آشفتگي در جبهه حريف شدند: ارتش امپراتوري در مقابل قشون کوچک مجاهدان در حال عقب نشيني سريع بود!
سران جهاد، که همه جنگ ديده و کارآزموده بودند، عقب نشيني را حمل بر خدعه جنگي کردند و تفنگچي ها از تعقيب آن ها ممنوع شدند، اما پس از ساعتي متوجه گرديدند که عقب نشيني ها کاملاً جدي است: در اين جنگ هم ژنرال فرمانده نيروها کشته شده بود!
با وجود درک اين واقعيت، و بنا به نظر سرداران و عقيده واسموس(که حالا ديگر سمت «مستشار نظامي!»دليران را يافته بود)، ارتش بريتانيا را تعقيب نکرده، به سامان دادن کشتگان و ماندگان خويش پرداختند.

عقب نشيني دلاوران
 

مرحله بعدي، به يک مفهوم، پايان ماجرا به حساب مي آيد: دنباله جنگ، منجر به شکست نسبي ارتش امپراتوري، به تعبيري «راحت باش!»ي بود که ضمن آن، هم سربازان وحشت زده هندي(بيشترين افراد قواي مهاجم)را به تهديد و ترغيب از آن حالت بيرون آورند، هم از حاصل آگاهي بر قدرت اندک جنگندگي دليران بهره جويي کنند و زمينه فرود آوردن ضربه آخر را فراهم سازند
دامنه جنگ، چنان به عمق دشت هاي سوزان کشانده شد و دلاوران را ناچار به واپس نشيني تأثر انگيزي نمود که زائر خضر خان، با عده اي از تفنگچيان بازمانده اش به کوه هاي «خاويز»[خاويزKhaviz نام آبادي دره اي است به نهايت حاصل خيز که بين دو بخش ساحلي و کوهستاني تنگستان و دشتستان- در دنباله سلسله کوه هاي زاگرس در منطقه «بلوک بوشکان»مرکبات اين دره خصوصاً ليموترش آن نيز به همان نسبت مرغوب است. از نظر موقعيت نظامي دره اي است تسخير ناپذير.] پناهنده شد و شيخ حسين خان چاه کوتاهي نيز به روستاي سمل، بين برازجان و چاه کوتاه(غرب برازجان) رفت. آن ها قصدشان اين بود که تفنگچي بيشتري فراهم آورده، دوباره رو در روي حريف قرار گيرند و شکست خود را جبران کنند.
در طول اين مدت وقفه در درگيري و مهاجرت است که باز به مکاتبات قونسول انگليس با دو سردار جنگ: شيخ حسين خان چاه کوتاهي و زائر خضر خان فولادي بر مي خوريم. از اين مکاتبات است که درمي يابيم قونسول، هنوز از وجود اين سرداران و ياران هم پيمان شان حساب مي برد و با وجود مسلط بودن بر قلمرو سابق آن ها، براي گشودن راه و عبور مال التجاره و مسائل ديگر از اين دو ابرمرد کسب تکليف مي کند. نمونه هاي نامه هاي ميجر تريور قائم مقام قونسول انگليس در بوشهر را، تا کنون چاپ کرده ايم، و در اين جا نيز عکس نمونه هاي مناسب ديگر را مي آوريم.

مبادله اسيران
 

در طول مرحله اي از جنگ که از آن سخن رفت، نيز در طول جنگ هاي پيش از آن، جمعاً در حدود ده نفر از دليران جنوب و به همين نسبت، بيشتر از مهاجمين به اسارت در آمده بودند. از جمله اسيران جنگي دليران جنوب، خالو حسين دشتي، دوست شوخ و شجاع رئيس علي دلواري و زائر حسين نامي از اهالي تنگستان بودند که در آغاز، آن ها را به عراق برده بودند تا از آن جا خالوحسين و عده اي از اسيران مهم را به هند روانه کنند. اما شباهت نام خالوحسين و زائر حسين، سبب شد که به جاي خالو، زائر حسين به مقصد کذائي همه مخالفان انگليس، يعني هندوستان برده شود. گواه اين مدعا را از نامه مورخ 22شوال، 1334هجري قمري، ميجر تريور به زائر خضرخان و شيخ حسين خان مي توان دريافت:
«از مکتوب شريف مورخه 20ماه شوال و روانه نمودن جناب کلنل اوکنور، بسيار ممنون شده و جناب مشاور اليه عصر روز 20 ماه شوال به سلامت وارد شدند. همان طور که بعد از فرستادن خط ملتفت شديد، زائر حسين صبح روز بيستم اگست در جهاز دولتي «ديوان ها»، از عراق، سالماً وارد شد ولي چون «خطوط من»[منظور نويسنده از خطوط(خط ها=نامه ها) است.] مورخه 18و19شهر(ماه)اگست نرسيده بود، لهذا آماده نشده بود که وقتي کلنل«اوکنور»يک مرتبه برسد او هم تسليم بشود...»
مسأله مبادله اسيران، چون از هر دو سر حاوي نکاتي عميق و اصولي، است ضرورت مروري مختصر را پيش مي آورد:

کلنل اوکنور کي بود؟
 

سرهنگ دوم اف. اوکنور، کنسول انگليس در شيراز بود و از نظر اختيارات و حوزه عمل، قدرتي معادل«نايب السلطنه» داشت؛ البته اگر رؤياي شوم قبضه کردن تمامي قدرت در فارس، تحققي دلخواه مي يافت.
از طرف ديگر، ياور علي قلي خان پسيان، براي عملي کردن نقشه قيام نظامي نخستين گام ها را برداشته بود، يعني ياران هم پيمان خود را بر سرکارهاي عمده قرار داده بود. ولي چنانچه کنسولگري شيراز همچنان به فعاليت هاي وسيع خود ادامه مي داد و بويي از نقشه ياور مي برد، بي ترديد نيروهاي خود را وارد کار مي کرد و نقشه هاي او را نقش برآب مي ساخت. از طرف ديگر، قشون مهاجم در جنوب نيز، با وجود فداکاري و از جان گذشتگي که ممکن بود پيش از سرگرفتن قيام نظام، يکي از نقاط مهم اتکاء ياور يعني جبهه مردان آماده به جنگ جنوب را از فعاليت بيندازد. اين بود که به محض شروع قيام، نخستين کاري که کرد اين بود که سيم هاي تلگراف شيراز به تهران را قطع کرد و روز پنج شنبه سوم محرم 1334هجري قمري(دهم نوامبر 1915)دست به توقيف عده اي به شرح زير زد:
1ـ کلنل اوکنور سابق الذکر
2ـ مستر فرگوسن رئيس بانک شاهنشاهي (شعبه شيراز)
3ـ مسيو اسميت رئيس تلگراف خانه هند و اروپ و همسرش
4ـ مسيو پتيگرو
5ـ مستر«آيرتون» رئيس دفتر بانک شاهنشاهي
6ـ مسيو زيتون
اسرا جمعاً 10نفر مي شدند: 6مرد و چهار زن. ياور علي قلي خان اين گروه را با اسب و قاطر و کالسکه، با چند تن ژاندارم و يک افسر سرپرست کاروان، روانه جنوب کرد. آن ها مي بايست چندين شبانه روز، راه پيموده به اهرم مرکز تنگستان، محل حکمروايي زائر خضر خان، برسند
مسير عبور آن ها به ترتيب دشت ارژن(12فرسخي شيراز)- (کازرون20فرسخي شيراز) برازجان و سپس چاه کوتاه و اهرم بود. تا کازرون، هيچ گونه اتفاقي براي آن ها پيش نيامد، اما در نزديکي کازرون، ناگهان عده اي سوار که پهلوان وار مردي پيشاپيش آن ها اسب مي راند، جلو اسرا ظاهر شدند(اين مرد همان ناصر ديوان کازرني ملقب به «امير عضد» بود که در يکي دو مورد بعدها، با حمله مستقيم به پليس جنوب، ضرب شستي به بيگانگان نشان داد.) سواران او با شليک هوايي رو در روي اسرا ظاهر شدند و آن ها را به وحشت انداختند، اما لطمه اي به کسي نزدند، چون ناصرديوان به آن ها دستور داد که آرام شوند و کاروان را بگذارند به مقصد خود برسد.
در برازجان نيز مردم به خشم آمده بودند و چيزي نمانده بود با سنگ و چوب به اسيران حمله کنند. آن جا نيز محمدخان غضنفرالسلطنه مانع از اين کار شد.
کاروان بعد از برازجان به چاه کوتاه رسيد. شيخ حسين خان پس از مذاکره اي با زائر خضر خان، ترتيبي دادند که از همين جا خانم ها را، به خاطر اين که تاب تحمل فشار و ناراحتي حاصله از هواي دشتستان را نداشتند، از مردها جدا کرده، به بوشهر بفرستند و مردان را به اهرم ببرند تا موقعي که موضوع مبادله اسرا عملي شود.
مردها را به اهرم بردند و زائر خضر خان، نه تنها اتاق هاي مهيا و مفروش به آن ها داد، بلکه با نظر خودشان، که بيشتر طالب غذاي فرنگي بودند، دستور داد آشپز فرنگي از بوشهر استخدام کنند تا کار طبخ غذاي اسرا را به عهده بگيرد.
شرايط استخلاص اسرا چنين شد(زن ها البته بدون قيد و شرطي آزاد شدند):
1ـ آزادي کليه نفرات دشتي و تنگستاني (و دشتستاني) که در جريان جنگ اسير شده بودند و [خالو حسين دشتي و زائر حسين از آن جمله بودند].
2ـ آزادي حاج علي تنگستاني و بستگان وي
3ـ آزادي کنسول آلمان در بوشهر [که آزادي نماينده تجارتي آلمان، همسرش و دکتر لندرس، همراه واسموس، در حيطه اين شرط مي گنجيد].
4ـ تحويل دادن چاي ضبط شده زائر خضرخان و ده هزار تومان شيخ حسين و همين مبلغ متعلق به غضنفرالسلطنه، که در بانک شاهنشاهي ضبط شده بود.
5ـ باز شدن راه بوشهر- شيراز، [که عکس مکاتبات مربوط به آن را چاپ کرده ايم]
در جريان مبادله اسرا، انگليس تنها به آزادي خالو حسين و زائر حسين در قبال آزادي اوکنور(و سايرين) به قول خود وفا کرد، آن هم البته پس از آن جريان تبعيد زائر حسين به هند و به گرو نگه داشتن خالو حسين و ساير موارد و در مورد آزادي عبور و مرور و بازشدن جاده تجارتي و عدم دخالت در امور تنگستان و دشتستان بود، نه تنها عمل نکردند، بلکه کاري کردند که پس از خاتمه جنگ دوباره، مرحله تازه اي از آن نظر پيش آيد و شيخ حسين خان به جنگ ديگر با انگليس ها تن در دهد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط