پروازبه سوي معبود(1)

محمد جواد تندگويان در 22 خرداد 1329 خورشيدي به دنيا آمد (تاريخ تولد او برخي منابع به اشتباه26 خرداد ذكر شده است). جواد،كودكي‌اش را بيشتر با مادر خود گذراند و هم بازي او خواهر كوچك ترش فاطمه بود. خيلي پيش تر از آن كه به مدرسه برود و خواندن و نوشتن بياموزد با راهنمايي پدر خويش به مسجد راه يافت و با قرآن آشنا شد و كلام الله مجيد را چراغ راه آينده خويش كرد.
دوشنبه، 30 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پروازبه سوي معبود(1)

پروازبه سوي معبود(1)
پروازبه سوي معبود(1)


 






 

نگاهي به زندگي شهيد محمد جواد تندگويان
 

مهدي تندگويان، فرزند ارشد بزرگوار محمد جواد تندگويان

بزرگ مرد كوچك
 

محمد جواد تندگويان در 22 خرداد 1329 خورشيدي به دنيا آمد (تاريخ تولد او برخي منابع به اشتباه26 خرداد ذكر شده است). جواد،كودكي‌اش را بيشتر با مادر خود گذراند و هم بازي او خواهر كوچك ترش فاطمه بود. خيلي پيش تر از آن كه به مدرسه برود و خواندن و نوشتن بياموزد با راهنمايي پدر خويش به مسجد راه يافت و با قرآن آشنا شد و كلام الله مجيد را چراغ راه آينده خويش كرد.
جعفرتندگويان،پدرجواد، فردي مذهبي بود كه به هواداري از مرحوم آيت الله كاشاني، روحاني مبارز و معروف دوران، اشتهار داشت. اگرچه حاج جعفر اهل علم نبود، اما نزديك به يك صد كتاب در خانه داشت و قرآن، نهج‌البلاغه، مفاتيح‌الجنان و روضه‌المجالس،گل سرسبد اين كتاب ها بودند. در چنين محيطي،جواد بهترين دوست آدمي-كتاب-راشناخت و پي برد كه گنج گران بهاي دقايق عمررا بايد با بهترين دوست و در جهت نيل به سوي معبود گذراند؛ اين چنين بود كه كوك قصه ما، در عنوان جواني به بزرگ مردي كوچك تبديل شده بود...
او در بيشتر شب ها، از ابتداي شناختن دست چپ و راستش،به همراه پدر و پدربزرگ،راهي مسجد بينايي و هيأت هاي بني فاطمه و فاطميون در خاني آباد- در جنوب شهر تهران- شده و نيز به همراه پدر، ضمن آموختن عبادت و حضور در محضرحضرت عشق،درجلسات نيمه خصوصي‌اي كه بعد از هيأت برگزار مي‌شد و به مبارزه اختصاص داشت،شركت مي‌كرد. جواد كوچك ما، يكي از مردان آينده خميني بزرگ بود كه اين گونه داشت قد مي‌كشيد و رشد مي‌كرد. او آن قدر از خود اشتياق نشان داد تا بتواند بخواند و بنويسد كه پدر،زودتر از موعد، در مدرسه نامش را نوشت؛ درحالي كه مي‌توانست بسياري از سوره هاي كوچك قرآن را پيش از رفتن به مدرسه بخواند و دبستان اسلامي، نخستين سكوي پرش جواد نام گرفت.
يك شب،جواد، بلافاصله و به محض قطع برق مسجد كه باعث خروج يك باره مؤمنين يم‌شد، شروع به خواندن دعاي كميل كرد همگان را در مسجد نگه داشت. او كه در همان سنين، نام ونشان جهان پهلوان تختي و نواب صفوي را شنيده بود،اين دو را الگوي خويش قرار داد و اين چنين بود كه خواندن بي مقدمه دعاي كميل در ميان جمع زيادي از افراد بزرگسال،براي چنين شخصي چندان هم عجيب نمي‌نمود.
او در درس خواندن نيز نفر اول بود و با گرفتن معدل 20 دوره دبستان قديم را كه شش كلاس بود-با موفقيت- تمام پشت سر گذاشت و به عنوان بهترين محصل جنوب شهرتهران وارد مرحله جديدي شد.

معلم كم سن و سال
 

در كناراين ها،درتمامي دوران تحصيل- دبستان، دبيرستان،دانشكده- خرج تحصيل خود را از راه كار كردن و تدريس خصوصي دروس رياضي، عربي و زبان انگليسي درمي‌آورد. دوره بيرستان جواد در مدرسه اسلامي جعفري، همزمان بود با قيام 15 خرداد 1342 كه فرياد ظلمت شكن خميني كبير،ايران را درنورديد و ايرانيان را با خود همراه كرد.پس چندان عجيب نبود كه وقتي دژخيمان ساواك،ازحضرت امام(ره) پرسيده بودند كه سربازان من،اکنون در حال بازي كردن دركوچه ها هستند.آن پير دريادل،چه زيبا مي‌ديد آن شكست مقطعي و ظاهري وبه خاك و خون كشيده شدن مسلمين معترض را كه با بزرگ شدن و قد كشيدن جواد و جواد ها درحال به ثمرنشستن بود. صفحات تاريخ در حال ورق خوردني تازه بود...
جواد كه به سبب علقه هاي مذهبي، رهنمودهاي پدرو نيزجذب شدن تدريجي به سمت مبارزه و آشنايي دورادور با راه و مرام حضرت امام خميني(ره)،به ضرورت آموختن زبان عربي و قرآن كريم پي برده بود، به مسجد المصطفي(ص) درميدان حسب آباد رفت.او هرروزمسيرطولاني خاني آباد تا حسن آباد را پياده طي مي‌كرد تا بر سر درس آقاي رضايي حضور بيايد. جالب اين كه خود دركوتاه مدت، توانست مدرس و معلم اين دو درس شود وقتي وارد دبستان شد،تصميم گرفت انگليسي را نيز بياموزد و اين گونه بود كه براي تأمين هزينه كلاس زبان انگليسي كار تدريس خصوصي را آغاز كرد. او با هوش و فراستي والا، هر شاگردي را با هر نوع عقيده، سليقه و تربيت خانوادگي‌اي در كلاس درس خويش مي‌پذيرفت، اما در پايان هر دوره، شخصيت اين معلم كم سن و سال آن چنان بر شاگرد اثر مي‌گذاشت كه حتي شاگردان بي نماز، نماز خوان مي شدند و جملگي‌شاگردان درماه مبارك رمضان به پيروي از استاد كوچك شان روزه مي‌گرفتند.
او فقط معلم رياضي، انگليسي، عربي و قرآن نبود. جواد در يك كلام معلم اخلاق بود و كيست كه نداند كه معلم، هم رديف با پدر و مادرو گاه بسيار بالاتر از آنان قرار مي‌گيرد و مي‌تواند تحولي عظيم در شاگردان (فرزندان روحي خود) ايجاد كند
آخر،اين همان جوادي بود كه از همان دوره كودكي،با وجود بدن ضعيف خود، در برابر زورگويان مي‌ايستاد و مدافع مظلو مان بود و هيچ ستمي را تاب نمي‌آورد.او-شايد بي آن كه خود بداند-به خوبي داشت مي‌آموخت كه چگونه بايد در برابر سخت ترين شكنجه هاي عمال ساواك و حراميان بعثي مقاومت ورزد و مقاومت و ايستادگي را معنايي تازه كند...

پس ازقيام
 

وقتي قيام مردمي 15 خرداد به خون نشست و زعيم عالي قدر شيعه- حضرت امام خميني(ره)- به خارج از ايران تبعيد شدند، مبارزان، فشار بيشتري بر رژيم آوردند و درمقابل،ساواك نيز بي رحمانه وارد عمل شد. آمريكا نمي‌خواست شاه را تنها بگذارد و زندان ها پر از مبارزان شده و اختناق به منتهي درجه خود رسيده بود.مستشاران آمريكايي درتمام شؤون مملكت رخنه كرده بودند و حكومت جائر درتحكيم اهدافش،در كنار اختناق،بر ترويج هرزگي و فساد اهتمام مي‌ورزيد.جواد، از اين كه بيشتر مردم در برابر ظلم سكوت كرده‌اند، در حيرت بود.او نمي‌توانست بپذيرد كه چرا بايد سگ فلان تبعه كشور آمريكا، بر فلان رجل مملكت خودمان برتري داشته باشد! چرا بايد فلان گروهبان ارتش آمريكا بر سپهبدهاي ما مقدم باشد؟
اما ستم و زورگويي،پيشينه‌اي به قدمت تاريخ بشريت داشت و از زمان هابيل با زندگي انسان درهم آميخته بود. جواد، با حضور در مساجد، هيأت ها و مطالعه كتاب هايي كه دركتابخانه‌اش داشت، به خوبي با فلسفه ايستادگي در برابر جور و ستم آشنابود. او داستان قيام حسيني در كربلا را نيك مي‌دانست و از طريق خواندن اعلاميه هاي حضرت امام(ره) پي برده بود كه تكليف هرمسلمان در برابر يزيد زمان چيست.
از جمله اقدام هاي مردم در مقابله با ترويج فساد توسط رژيم جبار، در جنوب شهر، تأسيس هيأت هاي مذهبي براي جوانان بود. اين هيأت ها با كمك روحانيون محلي و حمايت افراد متدين شكل مي‌گرفت و جواد با حضورفعال در يكي از آن ها كه در محله خاني آباد برپا شده بود، مبارزات خود را به شكلي جدي تر پي گرفت.زنده ياد جهان پهلوان تختي نيز- تا زماني كه زنده بود- در برخي از جلسات اين هيأت حضور مي‌يافت و با حضور فعال خود، جوانان را به اين امر نيكو تشويق مي‌كرد.
گسترش اين گونه هيأت ها،كم كم،ساواك را حساس كرد و موجب شد تا براي هر هيأتي يك مأمورگمارده شود اين مأموران در جلسات، تنها با دعا و عزاداري و چاي خوردن جوان ها مواجه مي‌شدند، اما نمي‌دانستند كه جوانان خاصي كه صلاحيت كافي دارند، بعد از تعطيلي هيأت در جلسه مخفي شركت مي‌كنند و موضوع جلسات آن ها مبارزه با رواج منكرات و مقابله با رژيم است. جواد به اتفاق اعضاء هيأت،صندوق تعاوني و قرض الحسنه‌اي درست كرده بود كه بر خلاف بعضي از صندوق هاي امروزي دفتر و دستك و بيا وبرو و بگير و ببندي نداشت. تمام تجملات اين قرض الحسنه يك دفترچه و يك خودكار بود و هر كس به فراخور حال خود پولي در اين صندوق پس انداز مي‌كرد و نيازمندان براساس تشخيص يك هيأت سه نفري (جواد و دو نفر ديگر) بدون ضامن معتبر و معرّف و بيا وبرو، از صندوق وام مي‌گرفتند و به تدريج وام خود را مي‌پرداختند وحتي در يك مورد هم ، كسي با صندوق بد حسابي نكرد. در طول مدتي كه جواد به دبيرستان مي‌رفت، دقيقه‌اي وقت و عمر خود را بيهوده تلف نمي‌كرد؛ كتاب مي‌خواند يا فعاليت هاي اجتماعي مي‌كرد. به پرورش گل و گياه علاقه فراواني داشت. علاقه‌مند به اجراي سنت هاي پسنديده از قبيل صله رحم ورفت و آمد با اقوام و دوستان بود. دستي گشاده و چهره‌اي متبسم داشت، در كارها ازخود پشتكار نشان مي‌داد و در برابر مشكلات مقاوم و صبور بود.
جواد، به رغم اوضاع مالي نابسامان خانواده و محيط مساعد اجتماعي جنوب شهر و بحران هايي كه در دوران تحصيل او در دبستان پيش آمد، توانست با معدل 16/75 ديپلم رياضي بگيريد و در امتحانات كنكور شركت كند. شركت كنندگان در كنكور بسيار بودند. نسبت قبولي شش در صد بود و هر ديپلمه‌اي نمي توانست از سد كنكورعبور كند
با توجه به اين مسأله كه از شش درصد قبولي دانشگاه ها،عده‌اي نورچشمي و سفارش شده از بالا بودند، گروهي در دبيرستان هاي معروف آن زمان درس مي‌خواندند و بيشتر طراحان سؤالات كنكور،دبيران همين دبيرستان ها بودند، براي افرادي چون جواد ورود به دانشگاه دشوارتربود.

تحصيلات دانشگاهي
 

با توجه به سابقه درخشان تحصيلي، محمد جواد تندگويان،به آساني از سدّ كنكور گذاشت و در چند دانشكده قبول شد.
«دانشگاه تهران»،«شيراز»... وبالاخره «نفت آبادان»؛ هريك ازاين دانشكده ها وضعيت خاصي داشتند. دانشگاه شيراز به نفرات اول تا سوم10000 ريال جايزه مي‌داد. جواد نيز از دريافت اين جايزه بر خوردارشد و قرار شد در دانشكده شيراز به تحصيل ادامه دهد، اما به دليل مخالفت خانواده‌اش(خصوصاً مادرش) از رفتن به شيراز منصرف شد و دانشگاه تهران را انتخاب كرد.
بانك ملي، از ميان قبول شدگان در دانشگاه تهران، همه ساله 200 نفر را به عنوان سهميه انتخاب مي‌كرد و درانتخاب اين سهميه نهايت دقت را به خرج مي‌داد و در مرحله بعد، از ميان اين 200 نفر،7 نفر را از طريق آزمون اختصاصي انتخاب و براي طي دوره بانكداري به كشورانگلستان اعزام مي‌كرد.
جواد، ابتدا جزء سهميه 200 نفري و بعداً، پس از گذراندن آزمون هاي مختلف، به عنوان نفرسوم سهميه انتخابي هفت نفره جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرين مرحله آزمون اعزام، مصاحبه بود و جواد در مصاحبه- به دليل اين كه يك مذهبي متعصب شناخته شد- كنار گذاشته شد.
مصاحبه كننده... از او پرسيده بود:
«اگر درخيابان ها يا پارك هاي لندن، با يك دخترخانم عريان روبرو شوي يا در يكي از محافل تهران با يك خانم نيمه عريان روبرو شوي،چه عكس العملي از خود نشان خواهي داد؟
جواد پاسخ داد:
«در صورتي كه با چنين وضعي روبه رو شوم، چون قادر نيستم مانع رواج مُنكرات شوم و چون امر به معروف از طرف من مؤثرنيست، ابتدا سعي مي كنم خودم را از مسيراو دوركنم وبه او نگاه نكنم و بعد، از خداوند درخواست مي‌كنم مرا ياري دهد تا بر نفس اماره‌ام مُسلط شوم و طلب چون توفيق مي‌كنم كه حتي در تصور و رؤيا هم به او نيانديشم»
اين دانشجو براي اعزام به خارج از كشور، مردود شناخته شد، زير ورقه آزمون او اين عبارت به چشم مي‌خورد: «نام برده به علت تعصبات مذهبي شديد، صلاحيت اعزام به خارج از كشور را ندارد، حتي وجودش در ميان سهميه 200 نفري بانك نيز خالي از دردسر نيست»!
پس از رد شدن جواد در امتحان گزينش اعزام دانشجو به خارج، ابتدا قرار شد او مطابق ميل خانواده در دانشكده مهندسي تهران شروع به تحصيل كند. جواد در مقابل اصرارخانواده‌اش در اين مورد به صراحت گفت:
«من شخصاً علاقه شديدي به تحصيل در دانشكده نفت آبادان دارم، اما وقتي مادرم موافق نيست هرچه بگوييد مي‌پذيرم، اما بدانيد با مخالفت خودتان آينده مرا خراب مي‌كنيد.»
باشنيدن حرف جواد، اعضاي خانواده مجدداً دور هم جمع شدند و پس از مدتي شور و مصلحت انديشي،مادرجواد را به اين دوري كوتاه مدت راضي كردند.
دانشكده نفت انجمن اسلامي داشت و اگر چه به تشخيص رئيس وقت دانشكده، در گزارشي به ساواك، انجمن اسلامي رو به زوال بود،اما در هر حال وجود داشت و مهم ترين عامل جذب بچه مسلمان ها به اين دانشكده به شمار مي‌رفت.
البته دانشكده نفت آبادان،درآن زمان و در آستانه ترقي بهاي نفت در جهان و افزايش در آمد ارزي ايران از فروش نفت، طبعاً از موقعيت ويژه‌اي برخوردار بود كه جواد در اولين روزهاي ورود به اين دانشكده متوجه آن شد و سعي كرد عليه بعضي از كاستي هاي آن جبهه گيري كند.
دانشكده نفت آبادان از ابتداي تأسيس تا پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، به روش دانشكده هاي انگلستان و زير نظر كارشناسان و اساتيد خارجي و بيشتر انگليسي،اداره مي‌شد. دانشجويان به طنز شايع كرده بودند:
«دانشكده ما قطعه‌اي از خاك ناپاك انگلستان است كه براي رفاه حال ما، استعمارگران به ايران منتقلش كرده‌اند!غيرازآن،تعداد قابل توجهي از دانشجويان اين دانشكده از فرقه ضاله بهائيت بودند و بهائي ها نفوذ زيادي داشتند،حتي بعضي از اساتيد دانشكده نفت آبادان نيز بهائي بودند، به علاوه شايع بود كه رئيس دانشكده هم بهائي است. غير از اساتيد بهائي و خارجي، دانشجويان و اساتيد لائيك و به طوركُلي غربزده نيز تعدادشان كم نبود.
جواد خيلي زود متوجه اين نكات پيچيده شد، حتي دانست كه شهر آبادان را شاه و اطرافيانش با چه هدفي به شكل يك شهر اروپايي در آورده‌اند و چرا كارمندان و طبقه مرفه شهر،برخوردار از يك زندگي كاملاً اروپايي و در عين حال بوميان و كارگران از ابتدايي ترين وسايل اوليه زندگي محرومند.
جواد در جست وجوهاي خود، در ميان دانشجويان، توانست به بچه مسلمان ها و كساني كه مثل خودش، تربيت مذهبي داشتند رابطه برقرار كند و به عنصر فعال انجمن اسلامي دانشكده نفت تبديل شود.
بعد از انقلاب،هيأتي از سوي شوراي انقلاب، مأمور رسيدگي به سوابق اساتيد و كارمندان و كارگران شركت نفت آبادان شده بودند كه جواد هم در آن هيأت عضويت داشت. آن ها پس از رسيدگي به پرونده هاي افراد، متوجه شدند كه از رئيس تا دربان دانشكده و حتي اكثر مسؤولين وخدمه خوابگاه هاي دانشجويي، عضو ساواك يا خبرچين آن ولااقل نيمي از پرسنل دانشكده به طورمستقيم يا غير مستقيم عضو يا وابسته به ساواك بوده‌اند.
در چنين شرايطي جواد به عضويت انجمن اسلامي دانشكده نفت آبادان در آمد. بعضي از اعضاي سابق انجمن بعد از پايان تحصيل،به رغم اين كه از اين دانشكده رفته بودند و اين جا و آن جا شاغل بودند، ارتباط خود را با انجمن اسلامي دانشكده قطع نكرده بودند و گه گاه سري به آن مي‌زدند.با اين همه، تعداد اعضاي انجمن اسلامي،درمقايسه با انبوه دانشجويان لائيك و غرب زده بهائي و غيره، بسيار كم بود و فعاليت چنداني نمي‌توانست داشته باشد. معمولاً بچه مسلمان ها، از يك صدم امكانات مالي دانشجويان بهائي بي بهره بودند و امكانات بسيارضعيف مالي و فشارساواك و اختناق حاكم برجامعه،به آنان اجازه فعاليت چنداني نمي‌داد.
جواد در ابتداي ورود به انجمن اسلامي دانشكده نفت آبادان با «علي اصغر لوح» يكي از دانشجويان ديگر اين دانشكده- كه در زمان كوتاه تحصيل و آموزش زبان انگليسي در دانشكده شيراز با او آشنا شده بود- عقد اخوت بست و اين دوستي و يك دلي تا آخرين روزي كه جواد به اسارت نيروهاي متجاوز بعث عراق در آمد ادامه داشت.
دوست ديگر جواد آزاده سر افراز مهندس بهروز بوشهري است. مطابق اظهارات مهندس بوشهري آغاز اين دوستي چنين بوده است:
«پس از اين كه در سال1346 فارغ التحصيل شدم، در پالايشگاه آبادان مشغول به كار شدم.خانه‌اي نزديك دانشكده گرفتم و تماس خود را با انجمن اسلامي دانشكده قطع نكردم و در همين زمان بود كه با جواد كه تازه وارد دانشكده شده بود آشنا شدم. جواد حقيقتاً دوست داشتني بود، ديدگانش برق مي زد و چون عقاب تيزبين وبلندپروازبود.هرلحظه چيزي نو از مغزش تراوش مي‌كرد و از همان روزهاي اول ورود به دانشكده،نشان داد كه براي انجمن اسلامي مهره‌اي اساسي و براي آينده كشور به شخصيتي بارزبدل خواهد شد. به دليل خصوصيات اخلاقي او،ازهمان لحظه نخست جذب جواد شدم به طور مرتب همديگررا مي‌ديديم و در همه برنامه ريزي هاي انجمن اسلامي مشورت مي‌كرديم. من پس ازشش سال،براي گذراندن دوره فوق ليساس ازآبادان رفتم.جواد هم پس از فارغ التحصيلي به پالايشگاه تهران آمد. او داشت دوران سربازي را طي مي‌كرد،اما به خاطر علاقه‌اي كه من و او به انجمن اسلامي دانشكده داشتيم، هر چند وقت يك بار به آبادان مي‌رفتيم و با دانشجويان مسؤول انجمن مشورت مي‌كرديم. در يكي از همين سفرها ساواك به او مشكوك شد و در مراجعت به تهران دستگير و از پالايشگاه اخراج شد واز درجه افسري به درجه سرباز صفري تنزل پيدا كرد. بعد از پايان دوره سربازي،به دليل حساسيت ساواك و ممنوعيت كار او در ادارات دولتي و بخش خصوصي،به،كار شخصي روي آورد و راننده- مسافركش- شد تا شرافت و اعتقادات مذهبي خود را حفظ كند و محتاج غير نباشد.»
همچنين «مهندس لوح» درباره آغاز دوستي خود با جواد چنين مي‌نويسد:
«با برادر شهيدمان،زنده‌ياد جواد تندگويان، هنگام گذراندن دوره آموزش يك ماهه زبان در دانشگاه شيرازآشنا شدم و به رغم متفاوت بودن رشته تحصيلي‌مان به دليل اين كه جواد،جواني زنده‌دل و در عين حال مصمم بود، اين آشنايي عميق تر شد و تا آخرين لحظه وداع‌مان ادامه يافت. از همان روزهاي اولي كه وارد دانشكده شديم، به علت اوضاع و جَوّ سياسي، بچه هاي مذهبي يكديگر را زود پيدا مي‌كردند؛ من هم جواد را پيدا كردم.
انجمن اسلامي دانشكده از سال ها قبل تشكيل شده بود،اما به دليل اختناق شديد، چندان فعال نبود رئيس دانشكده و بسياري از استادان بهائي بودند، البته دانشجوي بهائي هم داشتيم و به طور كلي دانشكده نفت آبادان يك روال انگليسي داشت در همان ابتدا مُتوجه شديم كه انجمن اسلامي غير فعال، كارآيي چندابي ندارد.ساعت ها با بچه هاي انجمن اين بحث را مي‌كرديم كه رَويَه و تركيب انجمن اسلامي بايد دگرگون شود و ما بايد متناسب با اوضاع زمان طرحي نو در اندازيم،جواد دراين رابطه بسيار چشم گير بود و بالاخره موفق شديم.
به خاطر دارم، روزي كه قرار بود در دانشكده جشن چهارشنبه سوري بگذارند، سال 1351 بود و با آن اختناق شديدي كه رژيم طاغوت به وجود آورده بود، جواد پيشنهاد كرد كه براي نشان دادن مخالفت خودمان با رژيم بايد مانع برگزاري اين مراسم در دانشكده بشويم. بچه هاي انجمن اسلامي پذيرفتند و به رغم واردشدن فشارهايي از طرف رؤساي دانشكده، بعضي از دانشجويان را قانع كرديم و جشن چهارشنبه سوري فرمايشي برگزار نشد. البته نقش جواد در اين فعاليت‌ بارز بود و ساواك او را كاملاً شناسايي كرده بود و زير نظر داشت».
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.