مفهوم تاريخ و فايده مندي آن از منظر شهيد مطهري (ره) (2)
نويسنده: محمدجواد اردلان*
گذشته به عنوان آموزگاري براي امروز
در دس هاي تاريخ، ما فرض را براين گذاشته ايم که از گذشته براي حال درس بياموزيم، اتفاقا اين تاثير متقابل است. از گذشته براي حال دس مي آموزيم و از حال براي گذشته. اين حرف، حرف درستي است و علت آن اين است که انسان طبيعت مشابهي دارد. افرادي که جامعه شناس هستند و جامعه زمان خود را خوب مي شناسند، بهتر مي توانند جوامع گذشته را تفسير کنند. (1)
ما تاريخ را مي خوانيم براي اينکه راهگشا به سوي آينده باشد. اگر بنا شود که تاريخ فقط بتواند تا زمان حال خودش را معرفي کند و نتواند راه را به سوي آينده بگشايد فايده تاريخ چيست؟ قرآن تاريخ را از اين نظر مورد مطالعه قرار مي دهد که راهگشاي ما به سوي آينده است و بايد باشد. (2)
بديهي است در چنين ديدگاهي تمامي پژوهش هاي تاريخي، بايستي معطوف به آينده و حال باشند، به عبارت بهتر لازم است هر محقق عرصه تاريخ، در مراحل پژوهش به اين نکته توجه کند که قرار است نتايج پژوهش، مورد استفاده اکنون يا حتي سال هاي آيند قرار گيرد. از پژوهش انجام شده با چنين الگويي مي توان انتظار داشت که براي جامعه مفيد فايده باشد. اما با نگاهي به تحقيقات تاريخي انجام شده (حتي در دوره فعلي) به سادگي مي توان دريافت که بخش اعظم اين تحقيقات مشکلي را از اکنون حل نمي کند. چرا که اساساً مسأله ذهني مولف و محقق در ابتدا حل مشکل حاضر جامعه نبوده است. پس در تحقيقات تاريخي مرکز ثقل تحقيق بايستي بر مسائل مورد استفاده روز جامعه قرار گيرد واز پرداختن به مسائل حاشيه اي وبي ثمر خودداري شود.
براي نيل به چنين هدفي لازم است محقق تاريخ ابتدا به شناسايي ودرک قواعدوضوابط حاکم بر تاريخ جوامع بشري وسنت هاي جاري وساري در آن بپردازد تا بتواند حوادث را در بستري صحيح تحليل نمايد. البته نمي توان گفت بشر صددر صد قادر به کشف قوانين تاريخ است ولي تا حدودي مي تواند وقايع را تعميم دهد. (3)
اين موضوع موجب شد تا عده اي اساسا تاريخ را علم ندانند و ادعا کنند که چون انسان مختار و آزاد است پس نمي توان قوانين ثابت و کلي براي تاريخ و جامعه صادر کرد. ديگر اينکه علم با ثبات سروکار دارد، ولي تاريخ عبارت است از يک جريان که در اين مورد جامعه شناسي مي تواند علم باشد. زيرا جامعه شناسي به جامعه بر مبناي يک امر ايستا نظر مي کند ولي تاريخ در جريان است. وجه سوم اين است که علم به قول اينها يعني اثر متقابل تجربه و فرضيه، يعني عالم ابتدا فرضيه اي مي سازد و بعد فرضيه اش را در عمل تجربه مي کند.
اگر در عمل درست درآمد آن قانون علمي مي شود، اما تاريخ تجربه کردني نيست. (4)
به همه موارد فوق مي توان پاسخ داد. درخصوص رفتار انسان و برخورداري او از اختيار، تقسيم بندي اگوست کنت در علم مفيد است. وي علوم را به دو دسته ساده وپيچيده تقسيم مي کند. او ساده ترين علم را رياضيات مي داند؛ چرا که در آن ذهن آدمي کمتر دچار اشتباه مي شود. علوم مربوط به طبيعت بي جان در درجه متوسط قرار دارد. مرحله بعد، قوانين مربوط به علوم زيستي است. مرحله بعد قوانين مربوط به نباتات وسپس حيوانات وسپس قوانين مربوط به انسان قرار دارد. اما سخت ترين وپيچيده ترين مرحله، قوانين مربوط به انسان در اجتماع است که شايد هرگز نتواند قوانين اجتماعي را درک کند. به هرحال تاريخ ضابطه دارد،اما ضوابطش بسيار پيچيده است. در خصوص اينکه تاريخ درجريان است وضابطه پذير نيست بايد گفت که خود جريان ها نيز ضابطه دارند که به عنوان مثال به اصول تکامل داروين اشاره کرد. پس قانون کلي همواره درباره امور ثابت نيست. (5)
در اينجا عده اي به اسلام ايراد گرفتند که چون جامعه ثابت نيست پس نمي توان قوانين ثابت براي آن گذاشت، اما بايد گفت که اين عده اشتباه کرده اند وفکر کرده اند که هميشه قانون مساوي با ايستا بودن است وچون جامعه هميشه در حرکت است پس نمي توان امر ايستايي را بر آن حمل نمود. اما بايد گفت نوع ضوابط تعيين شده براي جامعه متعالي توسط اسلام، ضوابطي است که فارغ از ايستايي وپويايي است. مثلا راستي ضابطه جامعه است که مي خواهد خوب حرکت کند. (6)
در مورد اينکه تاريخ قابل تجربه نيست پس نمي تواند علم باشد، بايد گفت: نوع تجربه در تاريخ، تجربه لابراتوري نيست. تجربه تاريخي خودش نوعي از تجربه است. يعني حادثه اي براي جامعه پيش مي آيد وآن حادثه بعد عواقبي پيدا مي کند و آن عواقب را ما مي بينيم يا اطلاع قطعي داريم. به عنوان مثال مي توان به جنگ بين الملل دوم وعواقب نانسيسم وبلند پروازي هاي هيتلر اشاره کرد. (7)
با توجه به آنچه گذشت روشن مي شود که تاريخ خود داراي ضوابطي است واين ضوابط همواره پايدار است.محقق عرصه تاريخ مي بايست اين ضوابط را شناسايي کند وحوادث را چنان که گفته شد دربستر اين ضوابط تحليل نمايد.
رابطه مورخ و جامعه
البته محقق تاريخ زماني موفق خواهد بود وقضاوت او پذيرفته ومعتبر است که خود را از اين آسيب در امان بدارد. به عبارت بهتر، محقق بايد از اجتماعي که در آن قرار دارد خارج شود وبا اطلاع کافي از اوضاع اجتماعي حوزه مورد مطالعه خود قضاوت نمايد.
اين امرخصوصا براي محققان عرصه تاريخ معاصر ايران اهميت بسزايي دارد. چرا که عدم اطلاع کافي از اوضاع خاص جامعه ايران- خصوصا درتحليل تحولات مشروطه وپس از آن – موجب اشتباهاتي نابخشودني در کار محقق خواهد شد. چنان که در مورد جنبش هاي اسلامي نيز اين مشکل وجود دارد. نظر به اينکه بررسي کافي درموردجنبش هاي اصلاحي در تاريخ اسلام به عمل نيامده است، انسان در ابتدا مي پندارد تاريخ اسلام از نظر جنبش هاي اصلاح طلبانه، تاريخي راکد و صامت است. اما لااقل هزار سال است که اين انديشه در ميان مسلمانان راه يافته است که در اول هر قرن، يک مجدد و احيا کننده دين ظهور خواهد کرد. (9)
فلاسفه تاريخ ادعا کرده اند که شايد نتوان هيچ حادثه اي تاريخي را در زمان خودش شناخت و يا ارزيابي کرد و بايد زمان بگذرد تا همه عوامل خود را نشان دهند.(10)
در واقع اين مطلب نيز تاکيدي جدي بر لزوم توجه مورخ به ارزيابي حوادث، ضمن توجه به همه عوامل موثر در بروز يک حادثه مي باشد. به علاوه در اينجا روشن مي شود که مورخ رسالت سنگين ارزيابي و قضاوت درباره رخدادهاي گذشته و عملکرد پدران ومادران و نسل هاي قبل جامعه را بر عهده دارد. البته بايد توجه داشت که تاريخ علّي و(تحليلي) مبتني بر اين است که جامعه مستقل از افراد اصالت وشخصيت دارد واگر جامعه مستقل از افراد اصالت نداشته باشد جز افراد وقوانين حاکم بر آنها چيزي وجود نخواهد داشت ودر نتيجه تاريخ علّي که علم به قواعد وسنن حاکم بر جامعه هاست،بلا موضوع است.(11)
به هر حال بايد دانست که در ارزيابي وقضاوت تحولات گذشته، بر آينده کلي جامعه را بايد مستقل از افراد مورد نظر دانست وسپس به تحليل حوادث پرداخت. بي ترديد افراد يک جامعه هرگز به دنبال خيانت به جامعه خويش نيستند، اما زماني که دست بيگانه در کار است و طرحي تدوين شد که جامعه از آن بي خبر است، چه بسا که يک ملت خود به دست خود به خيانت بپردازد ودر راستاي اهداف بيگانه قدم بردارد. اينجاست که رسالت مورخ واهميت آن درتبيين حوادث روشن مي شود. گذشته از اين،در چنين رويکردي مورخ مي تواند مسير آيند حوادث را نيز تشخيص داده وبه پيش بيني آن يا لااقل حدودونتيجه آن بپردازد.
تاريخ و پيش بيني آينده
در تاريخ پيش بيني صد درصد وجود ندارد. تاريخ همين مقدار مي تواند به ما درسي بدهد که ما از راه شناخت مقتضيات بتوانيم حوادث را به همين صورت پيش بيني کنيم. چون مقتضي حادثه را شناختيم پس خود حادثه را به همين شکل پيش بيني مي کنيم که وقتي مي گوييم فلان حادثه مترقب است يعني مقتضياتش موجود است. مقتضيات را از تجربه هايي که در گذشته داريم، از گذشته مقتضي حاضر را کشف مي کنيم. اما اين دليل نمي شود که پيش بيني ما صد در صد درست باشد. همين طورکه پيش بيني هاي مارکس همه خلاف از آب در آمد.
نکته مذکور بسيار مهم است. يعني اولا بايد پذيرفت که خود مورخ معيار قضاوت است و چون مورخ يک انسان است پس نمي توان قطعا قضاوت او را منطبق با واقعيت دانست وثانيا اينکه به هرروي، پيش بيني صد درصد در تاريخ وجود ندارد و اين اهميت شناخت ضوابط و مقتضيات رويداد حوادث را روشن مي سازد.
آنچه مسلم است براي تاريخ تا حدودي قوانين کلي مي شود کشف کرد و تاحدودي همين قوانين کلي را از تاريخ مي توان درس آموخت وتاحدود همين قوانين کلي پيش بيني هم مي توان کرد. اصلا اين دو مساله درس هاي تاريخ و پيش بيني تاريخ هردو يک مساله است و جدا کردن اين دو کار صحيحي نبوده است. (13)
پينوشتها:
* کارشناس ارشدرشته تاريخ
1. فلسفه تاريخ 1، همان، ص 191.
2. مرتضي مطهري، تکامل اجتماعي انسان، تهران، صدرا 16.
3. فلسفه تاريخ، همان ص 189.
4. همان، ص 173.
5. همان ص 177.
6. همان.
7. همان.
8. فلسفه تاريخ 1، همان، ص149.
9. مرتضي مطهري، نهضت هاي اسلامي درصد ساله اخير، تهران، صدرا، ص 10.
10. مرتضي مطهري، حماسه حسيني، تهران، صدرا، ج 2، ص 231.
11. جامعه و تاريخ، همان، ص 79.
12. فلسفه تاريخ، همان، ص 194.
13. فلسفه تاريخ 1، همان، ص 190.
ادامه دارد...
/ج