گفتگو با حسن فتاحي، جانباز شيميايي
درآمد
خسته است و تنگي نفس آزارش مي دهد، ولي مثل تمام مردم سردشت، لحظه اي در اينكه با ما گفت وگو كند، ترديد نمي كند. ورد زبان اين مردم نجيب، جملات دلگرم كننده اي چون «روي چشم»، «لطف داريد»، «سلام برسانيد»،« تشريف بياوريد شهر ما» و امثال اينهاست كه ذره اي بوي تملق و ريا ندارد و مثل هر ايراني مسلمان نجيبي، سرشار از مهرباني. رفته بوديم به آنها دلگرمي بدهيم، اما اين آنها بودند كه يادمان دادند كه چطور مي شود در ميان مصائب جانکاه، سرافراز زيست.
در چه سالي و كجا به دنيا آمديد ودوران تحصيل را در كجا سپري كرديد؟
در سال 1339 در سردشت به دنيا آمدم. تا ديپلم همانجا بودم.
از اولين بمباران عمده سردشت در سال 59 چيزي به ياد داريد ؟
مهرماه سال 59 بود. بمبها در خيابان وحدت، نزديك چهارراه امام بود.
شما كجا بوديد؟
در خانه بودم. آمدم بيرون و مردم را بردم بيمارستان. وسعت تخريب ها زياد بود.
از بستگانتان كسي را از دست داديد؟
در آنجا نه.
شغلتان چيست ؟
كارمند شهرداري هستم.
به هنگام بمباران شيميايي كجا بوديد ؟ چه اتفاقي پيش آمد؟
من تقريبا صد، صد و پنجا متري محل بمباران بوم. موقعي كه هواپيماها آمدند، طرف چهارراه امام آمد. خانه ما و اقواممان هم تقريبا همان نزديكي بود. بمبهاي ديگر صدايشان زياد بود، ولي اين يکي اصلا صدا نداشت و اين بمباران كه شد، گازهاي سفيد رنگ بوهاي عجيب و غريبي پخش شد. مردم اين طرف و آن طرف مي دويدند و نمي دانستند كه موضو ع چيست.
آيا آگاهي نسبت به سلاحهاي شيميايي، قبلا چيزي شنيده بوديد؟
خير، شنيده بودم كه منطقه هاي جنوب را هم با سلاحهاي شيميايي زده اند، ولي كسي ما را آموزش نداده بود.
بعد چه پيش آمد؟
مردم كم كم حالت مصدوميت پيدا كردند. من به طرف مغازه برادرم و برادر زاد ه ام و اقوامم رفتم تا اگر بتوانم كمكي بكنم. بعد برادر و برادر زاده ام را به طرف بيمارستان بردم، آنجا قبول نکردند گفتند بايد ببري تربيت بدني. وقتي آنها را آنجا گذاشتم و برگشتم تا بقيه مصدومين را ببرم. بعد به من گفتند كه بايد خودم و برادرزاده ام را ببرند بانه. بعد با هليكوپتر ما را به آنجا بردند. البته قبل از اينكه برادرزاده ام را ببرم تربيت بدني كه آن موقع مي گفتند نقاهتگاه، آنها را بردم مسجد و با آب حوض مسجد آنها را حسابي شسته بودم.
مگر آب حوض مسجد آلوده نشده بود؟
نه، اين آب از جايي كه بمب خورده بود، فاصله زياد داشت.
آب لوله كشي بود؟
بله، ولي ظاهرا منبع آب آن آلوده نشده بود.
آيا اين كار فايده داشت ؟
نمي دانم، مردم مي گفتند مصدومين را ببريد بشوييد، ماهم اين كار را كرديم. برادرزاده ام را كه بردم نقاهتگاه، گفتند بايد اعزام شود. بعد كه به بانه رفتيم، دكترها سه چهار ساعت تقلا كردند كه بلكه برادرزاده ام را نجات بدهند، اما او توي آغوش خودم شهيد شد.
آيا بانه امكانات داشت ؟
خير، آنجا امكانات درستي نداشت. همان جا بود كه كم كم علائم مصدوميت خودم هم شروع شد. سوزش پوست و چشم و استفراغ و بعد هم تنگي نفس و نابينايي.
بعد كجا اعزام شديد؟
بعد مرا فرستادند تبريز، اول صبح بود. بعدا از آنجا به بيمارستان چمران فرستادنمان. من كه البته چشمهايم نمي ديد و فقط از حرفها مي فهميدم كه كجامي روم. كلا سايه روشن مي ديدم.
چه مدت اين وضعيت چشمهايتان ادامه داشت ؟
تقريبا يك ماهي شد.ده نفر ده نفر همديگر را مي گرفتيم و راه مي رفتيم. از سوزش و خارش چشم و پوست خيلي زجر مي كشيديم.
مگر همه نابينا شده بودند ؟
اكثر اين طور شده بودند.
آيا چشم همه خوب شد؟
بله، يواش يواش، بينايي همه كم و بيش برگشت.
آيا هنوز ناراحتي چشمي داريد ؟ ديدتان كم شده است ؟
بله، من جانباز 70 درصدهستم كه از نظر چشم 20 درصد جانبازي و از نظر پوست 40 درصد تشخيص داده اند؟
در حال حاضر از كدام عارضه بيشتر رنج مي بريد؟
والله ريه مان ناجور است. زمستان ها كه مي شود، ريه هايم عفونت مي كنند.
آيا غير از دارو، به شكل ديگري مثلا پياده روي به خودتان كمك مي كنيد؟
نه والله، پياده روي نمي توانم بكنم. زود خسته مي شوم. غذاهايي كه ادويه ندارند و يا تحريك مي كنند، نمي خورم، آب سرد اذيتم مي كند.
آيا كار در شهرداري برايتان سنگين نيست؟
من در بخش دفتري كار مي كنم و دوستان نيز رعايت حالم را مي كنند. سر كار كه مي روم و سرم گرم مي شود و با چهار نفر حرف مي زنم بهتر است. كار نباشد مي نشينم فكر و خيال مي كنم. برايم بدتر است.
اين گازها ظاهرا روي اعصاب تأثير مي گذارند. شما چه صدمه اي خورده ايد؟
والله طاقت صدا و شلوغي را ندارم و زود خسته مي شوم. جاهاي شلوغ نميتوانم بروم. يك وقت صداي تلويزيون بلند شود، اذيت ميشوم. صداهاي ناگهاني خيلي اذيتم مي كنند. يك وقت قضيه اي باب ميلم نباشد، اعصابم را تحريك مي شود.
ازدواج كرده ايد ؟
بله
چه سالي ؟
سال 67، يك سال بعد از بمباران شيميايي.
چند فرزند داريد ؟
دو پسر و يك دختر.
آيا عوارض بمبهاي شيميايي روي فرزندان شما هم تأثير گذاشته است؟
چرا، دندانهايشان ريشه ندارد. اعصابشان ناراحت است. حتي خانمم هم ناراحتي اعصاب پيدا كرده.
آيا پزشكان گفته اند كه اين وضعيت دندانهاي فرزندانتان به مسئله شيميايي شما مربوط مي شود؟
بله، هم من و هم خانم. البته ميزان مصدوميت خانم پايين تر است، ولي روي بچه ها اثر گذاشته. دكتر ها گفتند كه تا چندين نسل روي بچه ها اثر مي گذارد.
آيا شما عضو انجمن حمايت از مصدومين شيميايي هستيد؟
بله هستم. البته زياد نمي روم. خيلي به حال ما فايده اي ندارد. فقط به خانواده هاي خودشان مي رسند. توي دادگاه لاهه كه رفتند، فقط از فاميلهاي خودشان بردند. حرفشان در زمينه هاي اصلي به جايي نمي رسد. من حوصله ندارم زياد بروم. از خارج هم كه مي آيند، ما را خبر نمي كنند. اكثرا خودشان مي روند.
ولي انجمن چهارصد نفر عضو دارد و انجمن با قدرتي است.
مي گويند چهارصد عضو دارند. ولي اكثرا خانواده هاي خودشان هستند. من خبر ندارم كه چه فايده اي براي مصدومين دارد.
از نظر تهيه دارو و رسيدگي پزشكي وضعتان چطور است؟
والله از نظر معاينات، ويزيت دوره اي مي شويم. خودشان مي آيند اينجا ويزيت مي كنند.اگر لازم باشد خودشان مي گويند بياييد تهران و بستري شويد و يا هر شهر ديگري كه لازم است. از نظر دارو خداييش به ما مي رسند. مشكلي كه داريم اين است كه دكتر متخصص پوست و ريه ندارد. از نظر تجهيزات پزشكي خوب است، پزشك نداريم. من نمي دانم برنامه شان چيست، بالاخره بايد اين را تجهيز كنند. مشكل موقعي است كه تجهيزات نباشد.وقتي هست، كافي است دست كم هفته اي يك بار چند متخصص را بفرستند اينجا، ما را معاينه كنند و برگردد شهر خويش، ما به هر حال به معاينات دائمي نياز داريم، چون هر چه سنمان بالاتر مي رود، حالمان بدتر مي شود. خيلي هايمان سواي اينكه توانايي پرداخت هزينه هاي معاينات را نداريم، توانايي جسمي اين كار را هم نداريم. از نظر دارويي به ما مي رسند. خداييش تهران كه بودم به من تجهيزاتي دادند كه اينجا استفاده مي كنم، مثل دستگاه اكسيژن. دكتر از انگلستان آمد تو بيمارستان بقيه الله و به ما رسيدند. هيجده روز آنجا بستري بودم، آدم كه نمي تواند كار خوب را بگويد كه نكرده اند. خداييش به ما رسيدند. دارو به ما دادند. دستگاههاي تنفسي جديد به ما دادند. وسايلي را كه درخواست كردم كه از طريق بهداشت و درمان بنياد گفتند برايتان تهيه كرديم.
از نظر حركتي كه مشكلي نداريد؟
خير، فقط حركت كه مي كنم به شدت تنگي نفس مي گيرم. هوا كه سرد مي شود، عفونت ريه هست. كلا وضعيت شهرمان گردو خاكي است كه خيلي ماها را اذيت مي كند. خاك زياد دارد.
آيا مي توانيد مرتب سر كارتان برويد يا ناچاريد استراحتهاي مختلف بگيريد؟
ناچارم استراحت كنم. به خاطر گردو خاك زياد، بيرون رفتن از خانه براي همه مصدومين شيميايي سخت است. نمي دانم مسئولين قرار است چه فكري به حال اين وضع بكنند. ما به هر حال بايد از خانه بيرون برويم. هم براي روحيه مان خوب است، هم بايد پياده روي كنيم، ولي نمي شود. گرد و خاك خيلي اذيت مي كند.
چند ساعت در روز كار مي كنيد؟
بستگي به حالم دارد. تقريبا سه ساعت و نيم در روز استراحت دارم و ازآن استفاده مي كنم. سر كار كه مي روم و بادوست و آشنا گپي مي زنم، درد را زياد احساس نمي كنم. بيكاري براي ما خوب نيست. بدتر روحيه مان را خراب مي كند.
آيا با بقيه مصدومين دورهم جمع مي شويد؟
نه والله. بادوستانمان مثلا آقاي حيدري كه روحيه خيلي خوبي دارد، مراوده داريم، ولي اينكه به صورت انجمن باشيم نه. مي رويم داخل ميدان شهر مي نشينيم.
برايتان صبر و تحمل و شفاي عاجل درخواست مي كنم. ما را ببخشيد كه با اين تنگي نفس زحمتتان داديم.
خواهش مي كنم. عادت داريم به اين تنگي نفس. طوري نيست. شما فقط درد زن و بچه هاي ما را بنويس. بگو دست كم به آنها برسند. بچه ها گناهي ندارند. خيلي درد مي كشند. اين كلينيك را راه بيندازند، دست كم بچه هايمان از اينكه هستند مريض تر نمي شوند. ما كه نمي توانيم براي خودمان يا تك تك بچه هايمان بلند شويم به شهر ديگري برويم. سواي هزينه اش،نمي شود كه يك خانواده به خاطر مريضي اي كه خوب هم نمي شود، دائما در به در اين شهر و آن شهر باشند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20