نقش منبع تدوين حديث در پيدايش فرقههاي اسلامي
چكيده
يكي از آثار، مطرح شدن افراد يهودي الاصل همچون كعبالاحبار و وهب بن منبه در جامعه اسلامي و تصاحب كرسي بيان معارف و تفسير قرآن از ناحيه ي آنان بود. چرا كه به دنبال منبع تدوين حديث و ايجاد محدوديتهايي در نقل حديث براي صحابي بزرگواري همچون ابوذر، ابن مسعود و امثال اينان، توجه خلفا به افرادي همچون كعب و وهب بن منبه جلب شده، زمينه براي تحريف تفسير آيات قرآن توسط آنان فراهم شد. بعدها در اواخر سده اول كه منبع تدوين حديث برداشته شد، سيل روايات كه بسياري از آنها از اصل و اساسي هم برخوردار نبودند، با انگيزههاي گوناگون روانه ي جامعه اسلامي شد و در كتابها ثبت گرديد؛ به گونهاي كه هر كس عقيدهاي مطرح ميكرد يا فرقه اي مي ساخت، مي توانست براي تثبيت آن به برخي از اين احاديث استناد جويد.
كليد واژهها: تدوين حديث، كعب الاحبار، صحابه، سنت نبوي، خلفا.
مقدمه
در سخنان آن حضرت كه به مناسبتهاي گوناگون از زبان مباركشان شنيده ميشد، موضوعات مختلف اسلامي خواه در زمينه ي عقايد، احكام يا مسائل مربوط به سياست امت و حوادثي كه امت پس از آن حضرت با آن روبرو خواهند شد، مطرح بوده است؛ حتي تمجيدات يا توبيخهايي كه آن حضرت راجع به افراد داشتهاند، با توجه به اينكه آن حضرت متصل به منبع علم الهي بوده و جز حق چيزي بر زبان نميآوردهاند، همه بر اساس ملاك و مناط صادر شده است و مجموعه ي گرانبهايي براي امت محسوب ميشده است. هنگامي كه اين مجموعه در كنار قرآن كريم ملاحظه شود، يك بسته ي كامل براي راهنمايي امت خواهد بود؛ به ويژه اينكه خود قرآن و سنت، امامان معصومي را براي هدايت امت معرفي كرده بودند؛ ولي حيف كه اين مجموعه ي سه ضلعي به صورت مجموعه ي مورد توجه قرار نگرفت و زمينههاي تحريف و فرقه گرايي در بين مسلمانان به وجود آمد.
عوامل گوناگوني را ميتوان در زمينه ي پيدايش يا گسترش فرقهها فهرست نمود كه مهمترين آنها، بدين شرح است: اوضاع سياسي، منع تدوين حديث نبوي، ميدان دادن به احبار يهود و رهبران مسيحي تازه مسلمان شده در بيان معارف، ميدان ندادن به مرجع علمي مطمئن، يعني عترت پيامبر اكرم(ص) برداشتهاي ناروا از متون و مفاهيم ديني در پرتو جمود فكري، تلاقي فرهنگهاي غير اسلامي با فرهنگ اسلامي، و يك عامل ديگر كه سهم بسزايي را به خود اختصاص ميدهد، تمايلات و گرايشهاي دروني افراد است. عامل نخست در شماره ي يازدهم مجله معارف عقلي مطرح شد و در اين مقاله به عامل دوم كه منع تدوين حديث نبوي است، ميپردازيم؛ هر چند به دنبال منع تدوين حديث و محدوديت قائل شدن در زمينه ي نقل حديث، زمينه براي مطرح شدن احبار يهود فراهم شد و آنها كرسي بيان معارف را به دست گرفتند؛ از اين رو عامل سوم نيز در پرتو عامل منع تدوين، بررسي خواهد شد.
1. منع تدوين حديث:
ذهبي در تذكرهًْ الحفاظ ميگويد:
ان ابابكر جمع الناس بعد وفاهًْ نبيهم فقال انكم تحدثون عن رسول اللّه احاديث تختلفون فيها و الناس بعدكم اشد اختلافاً فلاتحدثوا عن رسول اللّه شيئاً فمن سألكم فقولوا بيننا و بينكم كتاب اللّه: (1) پس از وفات رسول خدا، ابوبكر مسلمانان را جمع كرد و گفت: شما از پيامبر حديث نقل ميكنيد و البته در اين مورد با يكديگر اختلافهايي داريد و آيندگان اختلافشان از شما بيشتر خواهد بود؛ بنابراين از رسول خدا هيچ چيز نقل نكنيد و هر كس از شما درخواست نقل حديث كرد، بگوييد كتاب خدا پيش روي ماست.
قرظهًْ بن كعب كه از طبقه ي صحابه است، ميگويد: آن گاه كه از مدينه به سوي كوفه حركت كرديم، عمر ما را پياده تا صرار همراهي كرد؛ سپس گفت: ميدانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم: خواستي ما را تكريم كني، به اين جهت ما را بدرقه كردي! گفت: علاوه بر اين، نظر ديگري نيز داشتم. شما به شهري ميرويد كه طنين صداي قرآن مردمش همچون طنين صداي زنبور عسل در كندو به گوش ميرسد. مبادا با نقل حديث پيامبر خدا از اين كار بازشان داريد. براي اينها حديث نگوييد. من در ثواب اين كار با شما شريكم. قرظه ميگويد: پس از اين سخن خليفه، ديگر من يك حديث نقل نكردم و در جواب مردم كه مطالبه حديث ميكردند، ميگفتم: عمر ما را نهي كرده و نميتوانيم حديث نقل كنيم.(2)
در جريان ديگري نقل است كه مدتي پيش از اينكه عمر از دنيا برود، مأموراني را به نقاط مختلف سرزمين اسلامي فرستاد تا چند تن از اصحاب پيامبر را كه در شهرهاي مختلف بودند، به مدينه احضار كنند؛ افرادي مانند ابوذر، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن حذيفه، ابوالدرداء و عقبهًْ بن عامر. پس از جمع كردن اين افراد، گفت:
اين احاديث چيست كه در دنيا انتشار دادهايد؟ گفتند: «ما را از نقل حديث منع ميكني؟» گفت: نه نهيتان نميكنم. همين جا نزد من در مدينه بمانيد. به خدا سوگند تا من زندهام، از نظر من دور نخواهيد شد و از اين شهر بيرون نميرويد. ما داناتريم و بهتر ميدانيم كدام يك از احاديثي كه نقل ميكنيد بپذيريم و كدام را رد كنيم، اما مردم ديگر نميدانند چه را بپذيرند و چه را رد كنند.
اين گروه از صحابه ي پيامبر تا هنگام مرگ خليفه ي دوم از مدينه خارج نشدند و در واقع زير نظر بودند؛(3) همچنين نقل ميكنند در زمان عمر احاديث زياد شد. وي كساني را كه به جمع احاديث پرداخته بودند، جمع كرد و دستور داد احاديث را بياورند و سپس آنها را سوزاند.(4) عثمان نيز از همين سيره پيروي كرد. وي بر منبر رفت و مردم را ترساند و گفت: «بر هيچ كس نقل حديثي كه در عهد ابوبكر و عمر شنيده نشده است، روا نيست»،(5) و دستور عمر هم در زمان خلافتش اين بود كه اگر حديث نقل ميكنيد، صرفاً در مسائل عملي و عبادي باشد.(6)
در مجموع بايد گفت: وضعيت جامعه به گونهاي شد كه اگر ميخواست حديثي را نقل كند يا بنويسد، از جانب حكومت با اعتراض شديد مواجه ميشد و به مردمي كه درخواست حديث پيامبر را داشتند، گفته ميشد: «نهانا الخليفهًْ».(7)
نقل است كه ابوذر نزديك جمره وسطي نشسته بود و مردم بر گرد او جمع شده بودند و از او سؤال ميكردند. شخصي آمد، بالاي سر او ايستاد و به ابوذر گفت:مگر از فتوا دادن منع نشدهاي؟ ابوذر نگاهي به او انداخت و گفت: تو به عنوان مراقب بر من گماشته شده اي؟ اگر شمشير برگردنم بگذاريد، ولي من بدانم ميتوانم حديثي از رسول خدا نقل كنم، قبل از اينكه مرا بكشيد، نقل خواهم كرد.(8)
اين سيره در عصر اموي نيز ادامه يافت و معاويه نه تنها با نقل و نشر حديث از جانب صحابه ي متعهد معارضه ميكرد، بلكه به استهزاء و تمسخر آن نيز ميپرداخت و حتي در مجالس خصوصي خود، دشمني خود را با شخص رسول خدا(ص) اظهار ميكرد.(9)
معاويه در بالاي منبر گفت: «يا ناس اقلّوا الروايهًْ عن رسول اللّه و ان كنتم تتحدثون فتحدثوا بما كان يتحدث به في عهد عمر»: (10) اي مردم از رسول خدا كم حديث نقل كنيد و اگر بنا داريد حديث نقل كنيد، حديثي نقل كنيد كه در زمان عمر نقل ميشد.
عبيداللّه بن زياد عامل يزيد بن معاويه در كوفه، زيدبن ارقم را از نقل حديث از رسول خدا باز ميداشت.(11)
2. سبب منع تدوين حديث:
1. ترس از اينكه حديث با قرآن مخلوط شود و امكان شناسايي قرآن از حديث ميسر نگردد.
2. ترس از اينكه احاديث غير معتبر نوشته گردد.
3. ترس از اينكه با اقبال و توجه به حديث، قرآن به فراموشي سپرده شود.(12)
اين نكات در سخنان ابوبكر و عمر مطرح شد. اما واقعيت امر اين است كه هيچ كدام از اينها و نكاتي همانند آن كه در سخن ابوريه آمده است،(13) علت اصلي منع نشر حديث نيست. اعجاز آيات قرآن و علو شأن آن در مرتبه ي بلاغت، مانع از اين است كه به غير آن خلط گشته، با آن مشتبه شود؛ وانگهي آيات قرآن در مصاحف به صورت مكتوب درآمده بود و در صورتي كه احاديث در كتاب جداگانهاي تحت عنوان «حديث» مكتوب ميشد، خلطي صورت نميگرفت. چنان كه روشن است همان طور كه در نقل حديث بايد تلاش شود احاديث معتبر نقل شود، در كتاب حديث نيز اين تلاش لازم است و نميتوان به بهانه ي اينكه امكان نقل احاديث غير معتبر وجود دارد، سنت رسول اللّه را يكباره رها كرده تا به بوته فراموشي سپرده شود. علت واقعي منع حديث اين بود كه دستگاه حاكمه از اين ترس داشت كه اگر باب نقل و كتاب حديث باز شود، احاديثي نيز از پيامبر گرامي اسلام نقل خواهد شد كه سد راه منافع و خواستههاي آنان باشد و آرزوهاي دنيويشان را بر باد دهد؛ همان نصوحي كه به مناسبتهاي مختلف در فضايل و مناقب حضرت علي(ع) وارد شده بود.
توجيه منع تدوين حديث به اين نكته كه اقبال به حديث، موجب فراموشي قرآن ميشد نيز ناتمام است؛ زيرا همان هنگامي كه عمر تدوين حديث را منع كرده بود و حتي نقل حديث را محدود كرده بود، به يادگيري شعر و اهتمام به آن سفارش ميكرد. وي به ابوموسي اشعري در بصره مينويسد: «مردم را به يادگيري علوم ادبي دستور ده كه علوم ادبي بر صحت سخن گواه است و آنان را به نقل شعر وادار كن كه شعر بر اخلاق والا رهنمون ميشود».(14)
اينان در آغاز گمان ميكردند مي توانند نقل ونشر حديث را به گونهاي كنترل كنند كه آنچه براي سياست و حكومت خودشان مضر است، نقل نشود؛ از اين رو نخست خود ابوبكر پانصد حديث از رسول خدا را نوشت، ولي بعد كه ديدند چنين كنترلي ناممكن است (چه ديگر صحابه نيز آنچه از پيامبر اكرم شنيدهاند، خواهند نوشت و نقل خواهند كرد و اگر بنا بود احاديث پيامبر از طريق كتابت نشر يابد، نخستين كسي كه در اين زمينه بسان ساير فضايل، گوي سبقت را از سايرين ربوده بود، حضرت علي(ع) بود، همو كه نسبت به ضبط و كتابت احاديث آن حضرت اهتمام بليغ داشت و در اين صورت اين منقبت نيز در جامعه به نام ايشان رقم ميخورد و شايد يكي از انگيزههاي خلفا براي منع كتابت حديث، مخفي نگه داشتن اين فضيلت حضرت علي(ع) بوده است) به طور كل كتابت حديث را منع كردند؛ از اين رو ابوبكر آنچه را خود جمع كرده بود، سوزاند. عايشه ميگويد:
پدرم پانصد حديث از احاديث پيامبر را در كتابي جمع آوري كرده، آن را به امانت به من سپرده بود. شب هنگام مشاهده كردم در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو ميغلطد و خواب به چشمش نمييابد. گفتم: آيا ناراحتي يا خبر بدي هست كه چنين به رنج افتادي؟ صبح دستور داد: دخترم آن احاديث كه نزد تو است را بياور، و آن گاه آتشي طلبيد و آن كتاب را كه محتوي احاديث پيامبر بود، با آتش سوزاند. با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگياش آرام شد. از او علت را پرسيدم. گفت: ترسيدم در ميان احاديثي كه در اين كتاب نوشتهام، حديثي باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسي آن را از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.(15)
درباره ي عمر هم مينويسند: در عصر خلافت خود تصميم به جمع آوري و نوشتن حديث گرفت. از اصحاب پيامبر نظر خواهي عمومي كرد. همگان بدين كار رأي دادند. عمر يك ماه در اين مورد فكر كرد. عاقبت تصميم نهايي خويش را گرفت و صبحگاهي با مردم از عزم خود چنين سخن گفت: من در نظر داشتم روايات نبوي را بنويسم، اما به ياد آوردم كه اقوام پيش از شما كتابهايي نگاشتند و سخت بدان مشغول شدند و در نتيجه كتاب آسماني خويش را ترك كردند. به خدا سوگند من كتاب خدا را با چيزي مخلوط نخواهم كرد.(16)
اساساً عمر هر گاه والي يا حاكم را به منطقهاي ميفرستاد، او را به امر مزبور سفارش ميكرد.(17)
البته خود اينان ميدانستند كه فرمان منع به طور مطلق قابل اجرا نخواهد بود؛ از اين رو آنچه به طور مطلق منع شده، تنها كتاب حديث بود، ولي در زمينه نقل حديث، منع به اين شدت نبود، بلكه عمر ميگفت: «اندك از پيامبر حديث نقل كنيد» يا ميگفت: «تنها در زمينه ي عملي و عبادي حديث نقل كنيد». عثمان و معاويه نيز دستورشان اين بود كه آنچه در عهد عمر نقل ميشده است، مجاز به نقل آن هستيد.
برخي خواسته اند منع كتابت حديث را به سنت رسول خدا مستند سازند و در اين باره چند حديث از آن حضرت نقل كردهاند:(18)
1.«لا تكتبوا عنّي شيئاً غير القرآن و من كتب عني غير القرآن فليمحه»:(19) چيزي از [سخنان] من ننويسيد. هر كس غير از آن چيزي از من بنويسد، بايد آن را محو و نابود سازد.
2. در روايت ديگري آمده است: صحابه ي آن حضرت اجازه خواستند سخنانش را بنويسند و آن حضرت به آنها اذن نوشتن نداد.(20)
3.«ان رسول اللّه نهي ان نكتب شيئاً من احاديثه»؛(21) رسول خدا ما را از اينكه چيزي از احاديثش بنويسيم، نهي فرمود.
4. از ابوهريره نقل است:
كنا قعوداً نكتب ما نسمع من النبي فخرج علينا فقال ما هذا تكتبون؟ فقلنا ما نسمع منك فقال أكتاب مع كتاب اللّه؟ فقلنا ما نسمع فقال اكتبوا كتاب اللّه محضوا كتاب اللّه أكتاب غير كتاب اللّه امحضوا او خلصوه قال ما كتبنا في صعيد واحد ثم احرقناه بالنار؛(22) ما نشسته بوديم و آنچه از رسول خدا ميشنيديم، مينوشتيم كه رسول خدا بر ما وارد شد و فرمود: اين چيست كه مينويسيد؟ گفتيم: آنچه از شما ميشنويم. فرمود: آيا با وجود كتاب خدا جاي كتاي ديگري هست؟ گفتيم: آنچه از شما ميشنويم. فرمود: كتاب خدا را بنويسيد و به آن اهتمام داشته باشيد. آيا كتابي غير از كتاب خدا هست؟ به كتاب خدا اهتمام داشته باشيد و تنها آن را بنويسيد. ابوهريره ميگويد: پس از آن، آنچه را نوشته بوديم، در يك جا جمع كرديم و در آتش سوزانديم.
در اين راستا احديث ديگري نيز كه سند آن به رسول خدا نميرسد، بلكه به صحابه و تابعين پيامبر مثل ابن عباس، ابو سعيد خدري، ابوموسي اشعري، ابن مسعود، ابو هريره و عبداللّه بن عمر منتهي ميشود، نقل شده است و دال بر اين است كه صحابه نيز بر منع كتابت حديث معترف بودهاند.(23)
اين احاديث كه آنها را در راستاي منع كتابت سنت آوردهاند، به هيچ وجه با سيره ي رسول خدا سازگاري ندارد. آيا درست است رسول خدا كه خواستگاه سخنانش وحي الهي است و به تصريح قرآن هيچ سخني از روي هوا و هوس نميگويد،(24) مردم را از تدوين و كتابت و نقل ونشر سخنان خود منع نمايد؟! وانگهي شواهد فراواني وحود دارد كه رسول خدا به نقل ونشر سخنانش، بلكه به كتابت سخنان خود توصيه كرده است كه به چند نمونه بسنده ميكنيم:
1. در سال حجهًْ الوداع در خطبهاي كه در مني ايراد كرد، فرمود:
نضّراللّه عبداً مقالي فوعاها و حفظها و بلغّها فربّ حامل فقه الي من هو افقه منه: (25)
خداوند خرم و شادان بدارد آن بنده را كه گفتار من را بشنود و آن را به دل پذيرا شده، درك و حفظ كند. سپس به آنان كه نشنيدهاند، تبليغ كند؛ چه بسا كسي علم و دانش را حمل ميكند، به كسي كه فهيمتر از خود اوست.
2. نيز فرموده است:
«نضّراللّه امرءاً سمع منا شيئاً فبلّغه كما يسمع فربّ مبلغ ادعي من سامع»: (26) خداوند خرم و شادمان بدارد بندهاي را كه گفتاري را از ما بشنود و آن را همان گونه كه شنيده است، به ديگران برساند؛ چه بسا آن كسي كه سخن بدو ميرسد، مستعدتر از خود شنونده ي اول باشد.
3. همچنين از فرمايشات گهربار ايشان است كه:
اللهم ارحم خلفائي اللهم ارحم خلفائي قيل يا رسول الله و من خلفاؤك، قال الذين يأتون من بعدي يروون حديثي و سنتي:(27) رسول خدا سه بار فرمود: خداوند رحمت كند خلفاي مرا. از آن حضرت سؤال شد خلفاي شما كيانند؟ فرمود: كساني كه پس از من ميآيند و حديث و سنت مرا نقل ميكنند.
4. در سال فتح مكه، قبيله خزاعه، مردي از بني ليث را از روي قصاص كشت. خبر به رسول خدا رسيد. آن حضرت در اين باره خطبهاي خواندند و مردم را از ريختن خون يكديگر بر حذر داشتند. پس از آن، مردي از اهل يمن نزد رسول خدا آمد و درخواست كرد كه سخنان آن حضرت را برايش بنويسند. آن حضرت دستور داد اين خطبه را براي آن مرد بنويسند.(28)
5. يكي از انصار نزد رسول خدا ميآمد و به سخنان آن حضرت گوش فرا ميداد. سخنان حضرت او را به شگفت ميآورد، لكن از اين بابت ناراحت بود كه اين سخنان در حافظه ي وي نميماند. ناراحتي خود را با حضرت در ميان گذاشت. رسول خدا فرمود: «استعن بيمينك و اومأ بيده للخط»: (29) از دستت كمك بگير، يعني بنويس.
6. عمروبن شعيب از پدرش از جدش نقل ميكند كه به رسول خدا عرض كردم:
يا رسول اللّه، اكتب كل ما سمع منك، قال نعم، قلت في الرضا و السخط، قال نعم، فانّه لا ينبغي لي ان اقول في ذلك الاحقاً:(30) آيا هر آنچه از شما ميشنوم، بنويسم؟ فرمود: بله. پرسيدم: چه در حال رضا سخن بگوييد و چه در حال غضب؟ فرمود: بله؛ چه اينكه سزاوار نيست براي من در حال رضا و سخط كه جز سخن حق بگويم.
7. همچنين عمروبن شعيب از پدرش از جدش نقل مي كند كه به رسول خدا عرض كردم:
يا رسول اللّه، انا نسمع منك احاديث لا نحفطها افلا نكتبها قال بلي فاكتبوها: (31) اي رسول خدا، ما احاديثي از شما ميشنويم و نميتوانيم آن را به حافظه بسپاريم، آيا اجازه نداريم آن را بنويسيم؟ فرمود: آن را بنويسيد.
8. عبد اللّه بن عمروبن عاص ميگويد:
كنت اكتب كل شيء اسمعه رسول اللّه اريد حفظه فنهتني و قالوا تكتب كل شيئ سمعته من رسوالله و رسول الله بشر يتکلم في الغضب والرضا فامسکت عن الكتابهًْ فذكرت ذلك لرسول اللّه فاومأ باصبعه الي فيه و قال اكتب فوالذي نفسي بيده ما خرج منه الا الحق:(32) من هر چه از رسول خدا ميشنيدم، مينوشتم تا آن را حفظ كنم. قريش مرا از اين كار منع كردند و گفتند: هر چه از رسول خدا ميشنوي، مينويسي؛ در حالي كه رسول خدا هم بشر است و حالت غضب و رضا بر او عارض ميشود. پس از آن از نوشتن دست كشيدم تا اينكه اين جريان را با رسول خدا در ميان گذاشتم. آن حضرت با انگشت به دهان خود اشاره كرد و فرمود: بنويس، قسم به خدايي كه جانم به دست اوست، جز حق از اين دهان خارج نميشود.
افزون بر اين، در روايات تأكيد فراواني شده است كه علم را با كتابت ثبت و ضبط كنيد(33) و در قرآن كريم نسبت به كتابت دين، سفارش اكيد شده است.
وقتي نسبت به كتابت مال اين همه سفارش شده است، نسبت به سنت پيامبر كه گفتار و افعال و تقريرات آن حضرت است، مسئله روشن است. خطيب بغدادي ميگويد:
خداوند بندگانش را در مسئله ي دين به كتابت سفارش نموده است. وقتي خداوند به خاطر حفظ دين كه يك امر مالي است، امر به كتابت نموده كه مبادا مورد انكار و ترديد و نسيان قرار گيرد، مسئله ي علم كه حفظ آن سختتر است، شايستهتر به اين است كه به كتابت درآيد. كتاب حجت خوبي است بر بطلان مدعاي مبطلين و يار خوبي است در صورت انكار منكرين و تذكره و يادآوري است هنگام نسيان؛ لذا خداوند در مقابل مشركان و اهل كتاب كه ادعاي باطل داشتند، از آنان كتاب ميطلبد.(34)
گذشته از همه ي اينها نميتوان كار خلفا را در منع كتابت و نشر حديث مستند به احاديث پيش گفته دانست؛ چه هيچ يك از ابوبكر و عمر كه به منع كتابت حديث فرمان دادند، به اين احاديث استناد نجستهاند و چنانچه منع به استناد اين احاديث بود، معنا نداشت كه در جواز كتابت حديث ترديد داشته باشند و آن را به مشورت و نظر خواهي بگذراند و صحابه هم به كتابت رأي بدهند.
طرفداران منع حديث، حتي حديثي راجع به منع كتابت حديث به حضرت علي(ع) نسبت دادهاند. در صحيح بخاري از ابي جحيفه آمده است: به علي(ع) عرض كردم:
هل عندكم كتاب؟ قال لا الا كتاب اللّه او فهم اعطيه رجل مسلم او ما في هذه الصحيهًْ قال قلت فما في هذه الصحيفهًْ، قال العقل و فكاك الاسير و لا يقتل مسلم بكافر: (35) آيا نزد شما كتابي هست؟ فرمود: تنها سه چيز نزد من است: كتاب خدا، فهم انسان مسلمان و آنچه در اين صحيفه است. عرض كردم: در اين صحيفه چه چيزي است؟ فرمود: حكم عاقله وآزادي اسير و اينكه مسلمان بخاطرقتل كافر قصاص نميشود.
مجعول موضوع بودن اين حديث بسيار روشن است؛ چرا كه كتاب جفر و جامعه كه نزد امامان شيعه بوده است، همه از سخنان پيامبر(ص) است كه آن حضرت املا فرموده و علي(ع) آن را نوشته است و از احاديث آن در متون روايي شيعه فراوان آمده است.(36)
با وجود اين همه شواهد و قرائن، نميتوان گفت رسول خدا خود از كتابت حديثش منع كرده است؛ بلكه سبب منع تدوين حديث همان چيزي است كه در هنگام احتضار رسول خدا رخ داد و مانع اين شد كه آن حضرت پيام مهم خود را در كتابت بياورد.
نكته ي ديگري كه از تاريخ به دست ميآيد و حديث بالا- كه از عبداللّه عمرو آورديم- نيز بر آن دلالت دارد، اين است كه مانعين حديث، قداست و عصمتي براي پيامبر(ص) آن گونه كه به تمام سخنان و اشارات وي اهتمام بورزند، قائل نبودند و سخنان وي را بسان سخن هر انسان عادي ميپنداشتند كه ممكن است گاهي به سبب غضب يا ضعفي كه بر وي عارض ميشود، سخن غير حقي بر زبان جاري كند؛ از اين رو عبداللّه بن عمرو را بر نوشتن سخنان رسول خدا سرزنش كرده، او را از اين كار بازداشتند. قضيه ي آخر عمر رسول خدا نيز بر همين بينش آنان دلالت دارد. آنها در دوران حكومت خود نيز تلاش كردند همين بينش را در ساير مسلمانان هم ايجاد كرده، قداست و عصمتي كه توده ي مسلمانان براي رسول خدا قائل بودند، درهم شكنند(37) تا از اين راه بتوانند به اعتبار سخنان رسول خدا كه در مناقب و فضايل علي(ع) بيان شده است، خدشه وارد نمايد.
3. آثار زيانبار منع تدوين سنت نبوي
3،1. ميدان دادن به احبار يهود در بيان معارف
ابواسحاق كعب بن ماتع حميري، ملقب به كعب الاحبار در زمان ابوبكر اسلام آورد و در زمان عمر از يمن به مدينه آمد. او ادعاي علم الكتاب داشت. رجال شناسان او را در طبقه ي نخست تابعان ميدانند.(38) كعب الاحبار در محافل يهوديان حمير از مرتبهاي شاخص برخوردار بود و از محتواي كتب يهوديان آگاه بود. پس از ورود به اسلام- كه زمينه را براي خود از جانب خلفا مهيا ديد- فرصت را غنيمت شمرد و در ميان مردم به قصه سرايي پرداخت و در ابعاد گوناگون معارف ديني سخن گفت. البته او و امثال او توان اينكه آيات قرآن را تحريف كنند، نداشتند، اما در بخش تفسير قرآن و بيان معارف و عقايد، ميداندار بودند(39) و سيل اسرائيليات را به جامعه اسلامي روانه كردند. مطالبي كه در زمينه ي تجسيم و تشبيه و ساير عقايد باطله در احاديث راه پيدا كرده است، سهم وافري از آن بر اثر كوشش همين افراد بوده است.(40)
از روايات تاريخي بر مي آيد دستگاه خلافت مايل بود كعب الاحبار در ميان مسلمانان شنلخته شود و اعتبار يابد و مردم به مرجعيت علمي او اعتماد كرده،به او مراجعه نمايد؛(41) چه اينكه كعب الاحبار در عصر خلافت عمر و پس از او چشمه ي بزرگ معارف شده بود. وي با زيركي خاصي مسلمانان را با فرهنگ يهودي آشنا ميساخت و از جانب او فرهنگ تحريف يافته ي يهوديت با معارف پاك و خالص اسلامي خلط ميگشت و بعدها اين تحريفها به كتب تفسير، تاريخ، سيره و حديث پاي نهاد.
ميتوان علت ميدان دادن خلفا به افرادي نظير كعب الاحبار را در چند نكته دانست:
الف) اساساً اعراب پيش از اسلام نسبت به يهود و نصاري به ديده ي احترام مينگريسند و آنان را اهل كتابت و تمدن و فرهنگ ميدانستند. باقي ماندن اين روحيه در پارهاي از زمامداران، باعث شد تميم داري و كعب و امثال آنان به ديده احترام و عظمت نگريسته شوند و به عنوان مرجع علمي مورد توجه قرار گيرند. خليفه ي دوم كه خود از عاملان مطرح شدن كعب و امثال او بود، از گذشته با يهود و تورات آشنايي داشت و اين كتاب اعجاب او را برمي انگيخت. جابر نقل ميكند:
روزي عمر بن خطاب با كتاب كوچكي كه بخشي از تورات را در بر داشت، به نزد رسول خدا آمد. پيامبر نشسته بود. عمر گفت: يا رسول اللّه، اين كتابچه از تورات است و من از تورات برايتان آوردهام. پيامبر اكرم(ص) در برابر او سكوت كرد. عمر سخن خود را ادامه داد و شادمان بود كه به دانش دست يافته است و ميخواست با اين حالت اعجاب و شادماني، آن را براي پيامبر بخواند و در واقع از آن حضرت تصديق و تشويق طلب ميكرد؛ ولي برعكس رسول خدا ناراحت بود و هر لحظه رنگش برافروختهتر ميگشت. عمر توجه نداشت. او تورات را به دست گرفته بود و بي توجه به اطراف خودش ميخواست آن را در محضر رسول خدا بخواند. ابوبكر كه در آنجا حضور داشت و چهره ي رسول خدا را ميديد، از اين ترسيد كه مبادا آيهاي در مذمت و عذابي نازل گردد؛ لذا بر عمر شدت نمود و گفت: به عزايت بنشينند. نگاه نميكني صورت پيامبر از شدت ناراحتي و غضب به چه رنگي در آمده است. عمر سر برداشت و پيامبر را نگريست. شدت ناراحتياي كه در سيماي مبارك او بود، عمر را به هراس آورد و گفت: به خدا پناه ميبرم از غضب خدا و رسولش! پيامبر فرمود: اي فرزند خطاب! مگر شما در دين خود شك و ترديد داريد؟
سپس فرمود: سوگند به آن كسي كه جانم به دست اوست، من شريعتي آوردهام پاك و روشن. از اهل كتاب سؤال نكنيد (مسائل دين خود را از آنان پرسش ننماييد).آنان هرگز شما را هدايت نميكنند؛ زيرا خودشان گمراه هستند. اگر موسي(ع) زنده بود و در ميان شما زندگي ميكرد، برايش جايز نبود جز اينكه از من متابعت كند.(42)
ب) مصلحت دستگاه خلافت در اين بود كه علوم پيامبر كه در دست صحابه آن حضرت به جاي مانده بود، توسط صحابه بزرگوار به ويژه شخصيتي چون اميرالمومنين علي(ع) كه حامل مجموع علوم رسول خدا بود، مطرح نگردد تا امكان ادامه يافتن حكومت و قدرت براي آنان باقي بماند.
ج) صاحبان قدرت، خود بهره ي چنداني از علم نداشتند و نميتوانستند خود پاسخگوي مسائل باشند كه پس از رسول خدا مطرح ميگشت.
در مجموع ميتوان گفت: تعلق خاطر خلفا و به ويژه عمر و معاويه به داستانهاي كعب، تأثير شاياني بر همراد كردن راه براي تداوم روايات كعب در ميان مسلمانان داشت، و به گونهاي سخنان كعب زياد شده بود و دهن به دهن ميگشت كه گاهي سخنان او را به عنوان روايت از رسول خدا نقل ميكردند و گاهي بر عكس؛(43) همچنين عدهاي از صحابه و تابعين، نظير ابن عباس، ابو هريره، عبداللّه ابن عمروبن عاص و عطاءبن يسار از كعب روايت ميكردند.(44)
آزادي كعب در پردازش داستانهاي گوناگون و نقل روايات، بدانجا انجاميد كه برخي از صحابه چون ابن عباس- كه خود از كعب حديث نقل ميكرد- را نيز به ستوه آورد؛ از جمله اينكه كعب روايتي غريب درباره ي خورشيد و ماه بازگو كرده بود و آن گاه كه ابن عباس از مضمون گفته ي كعب آگاه شد، وي را تكذيب كرد و براي وارد ساختن تعاليم يهودي در تعاليم اسلامي، او را سرزنش كرد و با تمسك به آيهاي از قرآن كريم و حديثي از رسول خدا(ص) به شرح موضوع پرداخت. پس از آن، عكرمه شاگرد ابن عباس، قصه ي خشم او را براي كعب بازگو كرد. وي زيركانه گفته ي خود را به كتابي منسوخ نسبت داد و سخن ابن عباس را تأييد كرد و به استغفار پرداخت.(45)
حضرت علي(ع) نيز- هر چند دستگاه خلافت روي خوشي به وي نشان نميداد- تا آنجا كه ميسر بود در برابر تحريفات اشخاصي مثل كعب الاحبار ميايستاد؛ از جمله در عصر خلافت عمر، در مجلسي كه در آن حضرت علي(ع) وعمر هر دو حضور داشتند. عمر از كعب پرسيد: اي كعب! آيا تو حافظ همه ي تورات هستي؟ كعب در جواب گفت: نه، اما بسياري از آن را در حفظ دارم! مردي به عمر گفت: از او سؤال كنيد خدا پيش از اينكه عرش را بيافريند كجا بوده و نيز آب را از چه چيز آفريده است؟ عمر گفت: اي كعب! آيا از اين مطالب خبري داري؟ كعب جواب داد: بلي يا اميرالمومنين، من در اصل حكيم(تورات) يافتهام كه خداوند پيش از آفرينش عرش، قديم و ازلي بوده است و بر صخره بيت المقدس قرار داشته و اين صخره نيز روي هوا بوده است. آن گاه كه خداوند اراده ي آفرينش عرش را نمود، آب دهان انداخت و از آب دهان درياهاي ژرف و امواج خروشان پديد آمدند. در اين موقع خداوند عرش خويش را از مقداري از صخره ي بيت المقدس كه در زير او بود، آفريد و بر آن نشست و از باقيمانده ي صخره معبد بيت المقدس را آفريد... .
حضرت علي(ع) در حالي كه لباس خود را تكان ميداد و كلماتي كه دلالت بر بزرگي خداوند ميكرد، چون جل الخالق بر زبان ميراند، از جاي برخاست كه به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. عمر امام(ع) را قسم داد به جاي خويش باز گردد و در مسئله ي مورد بحث غور كند. امام(ع) به جاي خود بازگشت و روي به كعب كرد و فرمود: اصحاب تو به غلط رفتند و كتاب خدا را تحريف كردند و به خداوند دروغ بستند. اي كعب! واي بر تو اگر بنا باشد صخره و هوا با خدا باشند، چون حق متعال، قديم و ازلي ميشوند؛ پس سه موجود قديم خواهيم داشت؛ افزون بر اين خداوند متعال برتر از اين است كه مكاني داشته باشد كه بتوان بدان اشاره كرد و خداوند آن طور كه ملحدان مي گويند و جاهلان گمان ميبرند، نيست. واي بر تو كعب، آن كسي كه به قول تو از آب دهانش درياهاي عظيم به وجود ميآيد، بزرگتر از آن است كه بر صخره ي بيت المقدس جاي گيرد.(46)
ابوذر نيز در مقابل كعب الاحبار ميايستاد؛ براي نمونه يكبار هنگام تقسيم ميراث عبدالرحمن بن عوف، طلاهاي به جاي مانده ي او را نزد عثمان آوردند كه ميان وارثانش تقسيم كند. طلاها آن قدر زياد بود كه شخصي كه در سوي ديگر مجلس بود، ديده نميشد. خليفه به تمجيد از عبدالرحمن پرداخت و گفت: براي عبدالرحمن اميد خير و سعادتمندي دارم. او صدقه ميداد و مهمانداري ميكرد و آنچه را ميبينيد به جاي گذاشت. كعب الاحبار در تأييد عثمان گفت: درست گفتي يا اميرالمومنين! ابوذر كه در مجلس بود، عصايش را بلند كرد و بر سر كعب زد و گفت: اي يهوديزاده! تو دين ما را به ما ياد ميدهي... .(47)
تميم داري يكي ديگر از افرادي بود كه از جانب حكومت، داراي كرسي رسمي بود. وي پيش از اين كه اسلام بياورد راهب نصراني بود. اين شخص هر جمعه پيش از نماز جمعه، به دستور عمر حديث نقل ميكرد.(48) عبيد بن شريه جرهمي نيز بر اخبار پيشينيان آگاهي گستردهاي داشت و همين امر سبب شد معاويه او را نزد خود بخواند و او را داستانسراي خويش سازد.(49)
3،2. جعل حديث
منع كتاب حديث از جانب حكام تا آنجا پيش رفت كه به صورت يك سنت اسلامي درآمد؛ به گونهاي كه پس از فرمان عمر بن عبد العزيز مبني بر نوشتن احاديث نيز كسي جرئت به نوشتن حديث نكرد و جز صحيفههاي غير منظم، چيزي نوشته نشد؛ در حقيقت پس از زوال دولت اموي و روي كار آمدن عباسيان در سال 143 هجري بود كه تدوين حديث به صورت منظم و فراگير آغاز شد.(52)
بدون ترديد تأخير در تدوين سنت پيامبر به مدت بيش از يك قرن، ستم عظيمي بود كه بر اسلام روا داشته شد و اين امر زمينه را براي وضع و جعل حديث هموار كرد. چنانچه از ابتداي امر به جاي منع تدوين حديث، با نظم و كنترل خاصي و تحت نظارت عدهاي از صحابه كه بيشتر با سخنان رسول خدا آشنا بودند و بيشتر با ايشان حشر و نشر داشتند، به ثبت و تدوين احاديث روي ميآوردند، بسياري از احاديث با الفاظي كه خود آن حضرت بيان كرده بودن، ثبت و حفظ ميشد؛ بلكه احاديث فراواني به صورت نقل تواتري به ثبت ميرسيد كه در اين صورت هر چند راه جعل حديث هنوز هم به طور كامل بسته نميشد، اما به طور قطع اين راه دشوار ميشد و با احاديث موضوعه ي كمتري روبرو بوديم. وقتي نظام حاكم، اهتمامي به ثبت سنت و نقل آن نداشته باشد، مسلم است كه اهتمامي نيز به اينكه كدام سخن از پيامبر صادر شده و كدام ساختگي است، نخواهد داشت. در چنين فضايي افراد گوناگوني دست به جعل حديث زدند.
برخي افراد كه با اسلام دشمني داشتند، به قصدتحريف مقاصد عاليه اسلام، برخي كه تابع هوا وهوس بودند، به قصد نزديك شدن به حكام و بهرهمند شدن از مزاياي مادي دربار، و اصحاب انديشههاي گوناگون نيز به قصد فراهم نمودن دستاويزي براي عقيده ي خود به جعل حديث روي آوردند(53) و بدين وسيله دهها هزار حديث مجعول با احاديث صحيح خلط شد. يكي از طرفداران مذاهب باطله پس از توبه از عقيده باطل خود، ميگويد: «احاديث، دين شما را تشكيل ميدهد؛ پس دقت كنيد دين خود را از چه كسي ميگيريد. ما هر گاه به امري متمايل ميشديم، براي آن حديثي مي ساختيم». (54)
براي آگاهي بيشتر از حجم وسيع موضوعات، كافي است بنگريم كه ابوداوود از ميان پانصد هزار حديث، تنها تعداد 4800 حديث و بخاري از ميان ششصد هزار حديث، تنها چهار هزار حديث را بر ميگزيند و اگر احاديث بخاري را با حذف تكرار در نظر بگيريم، 2761 حديث بيشتر نيست. مسلم در صحيح خود از ميان سيصد هزار حديث چهار هزار حديث را انتخاب كرده و احمد حنبل با اينكه يك ميليون حديث در حفظ داشت، از آن مجموعه 75000 حديث را مورد توجه قرار داده است و از آن ميان تنها سي هزار حديث را در مسند خود ميآورد. احمد بن فرات از ميان يك ميليون و پانصد هزار حديث تنها سيصد هزار حديث را گزينش مي كند(55) و اينها همه حكايت از حجم گسترده ي احاديث ساختگي دارد.(56)
محمود ابوريه ميگويد:
لم يزرأ الاسلام بشئ في حياته كلها مثل ما رزئ بتلك الموضوعات التي تولي كبرها اعداء الاسلام و احباؤه علي السواء لاسباب كثيرهًْ بيناها في موضعها و ناهيك بالاسرائيليات التي بثها اليهود امثال كعب الاحبار و وهب بن منبه و غيرهما:(57) اسلام در طول حيات خود به هيچ مصيبتي بسان مصيبت احاديث موضوعه كه از جانب دشمنان اسلام و خود مسلمانان به انگيزههاي گوناگون رخ داد، دچار نشد و در اين باره توجه به اسرائيليات كه يهودياني امثال كعب الاحبار و وهب بن منيه و جز آن دو نشر دادند، كافي است.
4. تأثيرگذاري حديثهاي ساختگي بر فرقههاي اسلامي
گستره احاديث ساختگي بر موضوعات بسياري سايه افكند؛ مسائلي از قبيل: صفات خداوند به طور عموم به ويژه تصوير كردن اعضا و جوارح براي خداوند و رؤيت خداوند،(59) بهشت و نعمتهاي بهشتي، ملائكه و كارهاي آنان، آغاز آفرينش و كيفيت آن، اعمال بندگان، زشت نشان دادن چهره ي انبياي الهي با نسبت دادن اعمال ناروا از قبيل دروغ، شهوتراني و درگيري با ملائكه به آنان و خلاصه تنزل دادن مقام انبياي عظام در حدّ انسانهاي عادي،(60) نسبت دادن اموري از قبيل اشتباه و مورد سحر واقع شدن به پيامبر عظيم الشأن اسلام و ترديد در اصل نبوت ايشان، همچنين اجازه ي ايشان به آوازخواني در خانه ي وي، اجازه تماشاي رقص رقاصها به همسرانش و حضور خود آن حضرت در مجالس عروسي زنانه.(61)
درباره ي صفات خداوند، برخي بر اين باورند كه خداوند داراي اعضا و جوارح بدني مانند دست، پا و چشم است و وي را داراي مكان ميدانند و در نتيجه ي چنين اعتقادي، خداوند را جسم دانستهاند. اين گروه را مجسمه و مشبه مينامند و آنان را كه اعضا و جوارح و مكان را از خداوند نفي ميكنند، معطلهًًْ الصفات مينامند.
گروهي صفات خداوند را مانند ذاتش قديم ميدانند و قرآن هم كه كلام خداست، از جمله صفات خدا بوده، آن را قديم ميدانند و مخلوقيت را از آن نفي ميكنند؛ ولي فرقهاي ديگر در مقابل آن مي گويند قرآن حادث و مخلوق است و معتقدان به قدم قرآن را مشرك ميدانند. عدهاي هم افعال بندگان را مستند به خدا دانسته، اختيار را از بندگان نفي مينمايند. اينان جبريه و فرقه ي مخالف آنان خود را عدليه مينامند.
عدهاي طاعت خلفا را به طور مطلق واجب دانسته، قيام عليه آنان را حرام ميدانند؛ هر چند آن خليفه ظالم و معصيت كار باشد؛ ولي گروهي قيام خليفه را در صورت ظلم وي روا مي دانند. تمامي اين فرقهها خواه جهيمه، معتزله، اهل حديث، حشويه، اشاعره، سلفيه، مرجئه، زيديه، و وهابيت فرقههاي ديگر از اين قبيل، براي باورهاي خود يابخشي از آن به احاديث استناد جسته يا احاديثي جعل كردهاند. برخي، روايات مورد استناد اين فرقه را به نحو زير دسته بندي كردهاند:
1. رواياتي كه در اصل از پيامبر اكرم(ص) صادر شده است، اما بر اثر گذشت زمان و نقل راوي، از راوي ديگر چنان دستخوش تغيير و تبديل شده است كه گاهي گفتار پيامبر اكرم(ص) به دشواري مشخص ميگردد.
2. رواياتي كه در اصل از علماي اهل كتاب يا از شاگردان آنان بوده است، اما با احاديث پيامبر اكرم(ص) آنچنان درآميخته كه گاه از يكديگر تشخيص داده نميشود.
3. رواياتي كه در باب جسم بودن خدا و تشبيه او به مخلوقاتش وارد شده است.
4. رواياتي كه به سود دستگاه حاكم دستكاري و تحريف شده است.
5. رواياتي كه به سود دستگاه حاكم جعل و ساخته شده است. اين روايات يا در مدح حاكمان است يا در ذّم مخالفان آنها يا در تاييد سياست خلفا و تاييد رأي و اجتهادات آنان. از همين گروه است رواياتي كه بر اساس آن پيامبر اكرم(ص) از خروج بر سلطان جائر نهي اكيد فرموده است و اطاعت حاكم را در هر حال واجب دانسته است؛ هر چند متظاهر به فسق و ظلم باشد.(62)
ابن قتيبه پس از ذكر طوايف گوناگون اعتقادي ميگويد:
ان كل طائفهًْ من هذه الطوائف المختلفهًْ في المبادي التي تعتمد عليها قد روي الاحاديث المختلفهًْ التي تؤيد مذهبها و اتجاهها:(63) هر كدام از اين طوايف كه در مبادي مورد اعتماد خود با يكديگر اختلاف دارند، در تأييد مذهب و ديدگاه خود، رواياتي نقل كردهاند.
احاديث جعلي و تحريف سخنان رسول خدا(ص) نقش بسزايي در فرقه گرايي بين مسلمانان داشته است كه برخي از آنها بدين قرارند:
الف) عدهاي بر اساس آيات متشابه و تكيه بر احاديث جعلي، بينش خاصي در يكي از موضوعات اعتقادي مثلاً صفات خدا پيدا كردهاند و بعدها اين بينش پيرواني پيدا كرده و به صورت فرقهاي جلوه نموده است.
ب) افرادي با بينش خاص در يكي از موضوعات اعتقادي براي تثبيت و ترويج بينش و نظريه ي خود، احاديثي جعل كرده يا سخن رسول خدا(ص) را تحريف كرده اند.
ج) فرقهاي بدون اينكه به جعل حديث اقدام كند، دانسته يا ندانسته از احاديث ساختگي براي تحكيم و ترويج باورهاي خود مدد ميجويد.
احاديث ساختگي در فرض نخست، سرچشمه فرقه سازي و در فرض دوم و سوم سبب تثبيت و ترويج فرقهها شده است. نكته ي جالب توجه اينجاست كه وقتي باب موضوعات باز ميشود، احاديث واقعي نيز مظلوم واقع ميشوند؛ زيرا اولاً در برخي موارد تشخيص حديث واقعي از ساختگي دشوار است، ثانياً هر فرقهاي ممكن است به بهانه ي جعل، احاديث مورد استناد فرقه مخالف خود را كنار بگذارد؛ چنان كه برخي بدون اينكه دليلي ارائه نمايند، اتهام جعل را به بعضي از روايات متواتر در باب خلافت يا موضوعات اعتقادي ديگر، وارد ساختهاند.(64)
در مجموع ميتوان گفت: يكي از زمينههايي كه جعل حديث در آن به طور گسترده صورت گرفت، مسائل اعتقادي و مباحث مربوط به فرقه بود. در اين رابطه آنان كه خود را اصحاب حديث مي دانستند، پيشگامتر بودند و تقريباً درباره ي همه ي فرقههاي مخالف اهل حديث به جعل و وضع پرداختند و در مواردي اين جعليات آن قدر افتضاح بوده كه بعدها هيچ يك از محققان نتوانسته است آن را بپذيرد؛ با اين حال در برخوردهاي فرقهاي، همين احاديث مكررّ به رخ رقيب كشيده ميشده است. هر چند نميتوان گفت همه ي احاديث مربوط به فرق، احاديث جعلي و باطل است و در هر موردي بايد بررسي شود، اما به لحاظ كلي چون چنين جرياني رخ داده است، اين يك زمينه انكار عمومي است؛ مگر آنكه هر مورد با دليل خاص ثابت شود.
بخشي از مضامين احاديث موضوعه را ميتوان اين گونه فهرست كرد« انديشه تجسيم، رؤيت خدا با چشم ظاهري و به طور كلي مباحث مربوط به صفات الهي، ترويج فكر جبر، تخريب چهره ي انبيا و القاي تسلط شيطان بر آنان، تلاش ويژه براي تخريب شخصيت رسول خدا و آبا و اجداد ايشان، زيرا سؤال بردن اصل نزول وحي بر رسول خدا، نشر مطالب منافي با عصمت انبيا، تعريف و تمجيد از خلفا، مباحث مختلف مربوط به خلافت، قصهسرايي در موضوعات مختلف، شأن نزول آيات قرآن، صحه گذاشتن بر منابع اهل كتاب و چهرهسازيها.(65)
يكي از موضوعاتي كه سهم بسيار زيادي از احاديث ساختگي را به خود اختصاص داده است، احوال صحابه و فضايل يا نكوهش آنان است. حديث سازي درباره ي فضايل و مناقب يا مطاعن صحابه، در زمان معاويه در اوج بود. جعل كنندگان حديث در زمان معاويه نخست بنا به ميل و دستور وي رواياتي در مناقب معاويه و خاندان اموي و فضيلت شام ساختند و منزلت شام را در اين احاديث آن قدر بالا بردند كه مدينهًْ الرسول و حرم مكه بدان منزلت نميرسيد.(66) پس از آن به حديث سازي در شأن خلفا و ديگر صحابه كه معاويه مدافع آنان بود، پرداختند. امام باقر(ع) وضعيت جعل حديث در زمان بني اميه را اينگونه ترسيم ميكند:
[همواره] ما [اهل حديث] و دوستانمان امنيت جاني نداشتيم، ولي دروغگويان و منكران به خاطر دروغ و انكارشان در هر شهر و دياري به دربار حاكمان و قضات و عمال جور نزديك شده و احاديث ساختگي و دروغ نقل ميكردند و از ما نيز چيزهايي كه نگفته و عمل نكرده بوديم، نقل ميكردند تا ما را مبغوض مردم نمايند. اوج اين جريان در زمان معاويه پس از درگذشت امام حسن(ع) بود كه شيعيان ما را در هر شهري به صرف گمان و اتهام كشته شده يا دست و پايشان قطع ميشد و هر كسي نامي از ما ميبرد و به ما ارتباطي داشت، زنداني شده و مالش غارت و خانهاش خراب ميگرديد. اين بلا تا زمان عبيداللّه بن زياد قاتل امام حسين(ع) دايماً در شدت و ازدياد بود و پس از آن، زمان حجاج فرا رسيد كه شيعيان را به گمان و تهمتي گرفته و ميكشت. وضعيت به گونهاي سخت شد كه انسان آرزو داشت به او زنديق و كافر گفته شود، ولي منتسب به تشيع نباشد. گاهي كسي كه به خوبي و نيكي و ورع و صداقت معروف بود، احاديثي در فضيلت و برتري بعضي از حكام و واليان پيشين نقل ميكرد كه آن فضايل واقعيتي نداشت، لكن به خاطر اينكه عده زيادي از افراد ظاهر الصلاح آن را نقل كرده بودند، گمان به درستي اين احاديث داشت.(67)
واقعيت اين است كه نبي اميه به ويژه معاويه، براي تحكيم حكومت و برتري بخشيدن به حزب خود و كوبيدن شيعه، از ابزارهاي گوناگون بهره بردند كه يكي از اين ابزارها، جعل حديث در سطح بسيار وسيع آن بود. مدائني در كتاب الاحداث جعل حديث در زمان معاويه در طي دو بخش نامه را چنين گزارش داده است:
پس از اينكه حكومت بر معاويه استوار گشت، به تمام عمال و فرماندارانش به طور متحدالملل و طي بخشنامهاي چنين نوشت: «من خود را از كساني كه درباره ي ابوتراب و خاندانش فضيلتي نقل كنند، بريءالذمه نمودم و حمايت خود را از او برداشتم.» در نتيجه ي اين بخشنامه، خطبا و گويندگان در تمام نقاط وسيع مملكت اسلامي در بالاي منابر شروع به لعن علي (ع) و تبري از وي نمودندو به او و خاندانش تهمتهاي زيادي زدند و نسبتهاي نارواي فراواني دادند. در اين گيرودار، مصيبت و بدبختي و بيچارگي اهل كوفه بيش از ديگران بود؛ زيرا شيعيان علي(ع) در كوفه بيش از ساير نقاط بودند و طبعاً فشار پسر ابوسفيان بر آنجا بيش از نقاط ديگر بود؛ لذا فرمانداري كوفه را به ضميمه ي بصره به زيادبن سميه سپرد. زياد از هر گوشه و كنار و از زير هر سنگ و كلوخي شيعيان علي(ع) را پيدا كرده، به قتل رسانيد و در دل شيعيان ترس و وحشت عجيبي ايجاد كرد؛ دست و پاي آنان را قطع و چشمان آنها را از كاسه ي سر بيرون آورد. در نتيجه ي اين فشارها، شيعيان از عراق فرار كرده، به نقاط دور دست پناهنده شدندو عقيده ي خود را از مردم مخفي كردند... . پسر ابوسفيان به فرماندارانش دستور داد شهادت شيعيان علي(ع) و خاندانش را قبول نكنند و مراقب باشند كه اگر در محيطشان از شيعيان و طرفداران عثمان و خاندانش و از كساني كه فضايل و مناقب عثمان را نقل ميكنند كساني را پيدا شوند، در مجالس رسمي مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اكرام آنان كوتاهي نكنند و آنچه از مناقب عثمان نقل ميشود، با مشخصات كامل ناقل آن حديث، به دربار معاويه در شام گزارش شود.
فرمانداران طبق اين دستور عمل كردند و درباره ي هر کسي كه جملهاي در فضيلت عثمان نقل ميكرد، پروندهاي تشكيل دادند و حقوق و مزايايي معين كردند و اين رويه سبب شد در فضايل عثمان مطالب زيادي نقل شود. در اثر اين بذل و بخشش معاويه و تشويق حكام و عمال وي، جعل حديث در تمام شهرهاي اسلامي گسترده شد و هر شخص مبغوض و مردودي كه در نزديكي از عمال و استانداران معاويه حديث و فضيلتي درباره ي عثمان نقل ميكرد، بدون چون و چرا قبول شده و اسم او در دفتر عطايا ثبت ميشد و درباره ي وي در نزد معاويه شفاعت ميگرديد و شفاعت درباره ي چنين كسي هرگز رد نمي شد. پس از مدتي كه حديث بسيار درباره عثمان نقل شد، معاويه به استاندارانش چنين نوشت: «حديث درباره ي عثمان زياد شده و به حدّ كافي به تمام نقاط مملكت رسيده است. با رسيدن اين بخشنامه مردم را دعوت كنيد درباره ي صحابه و دو خليفه (ابوبكر وعمر) حديث نقل كنند و هر فضيلتي درباره ابوتراب نقل شده است، حديثي مشابه آن درباره ي صحابه بياورند كه اين كار مورد علاقه و باعث روشني چشم من و كوبيدن ابوتراب و شيعيان اوست و اين كار نزد آنان از نقل فضايل براي عثمان ناراحت كنندهتر است». متن اين نامه براي عموم مردم خوانده شد و مضمون آن در ميان مردم منتشر گرديد و بلا فاصه اخبار زيادي در مناقب صحابه كه همهاش جعلي و عاري از حقيقت بود، نقل گرديد در نقل چنين اخباري تلاش و كوشش فراوان شد تا جايي كه اين فضايل جعلي، در منابر و در ضمن خطبههاي نماز براي مردم خوانده مي شد و به مسلمانان دستور داده شد آنها را به كودكان ياد بدهند؟ و از اين فضايل به مقدار زيادي به اطفال و نوباوگان تعليم داده شد كه مانند آيات قرآن در حفظ آن كوشش نمودند؛ حتي به زنان و دختران و خدمتكاران هم اين فضايل را آموختند.(68)
نتيجه
به نظر ميرسد جالب توجه باشد كه به صورت موضوعي، ابواب گوناگون عقايدي و عملي بررسي شود و رواياتي كه در اين ابواب آمده و نشان و اثر وضع در آنها آشكار است، مورد بررسي قرار گيرند. اين بحث افزون بر اهميت آن از جهت تاريخي به دليل بهتر نمايان ساختن جريان جعل، براي تشخيص احاديث صحيح از غير صحيح نيز معيارهاي روشنتر به دست ميدهد.
پي نوشت ها :
1. محمد بن احمد ذهبي، تذكرهًْ الحفاظ،ج1،ص9.
2. محمد ابن ماجد، سنن ابن ماجه، ج1، ص35، ح28؛ محمد بن احمد ذهبي، همان، ج1، ص12.
3. ابن سعد واقدي، الطبقات الكبري، ج5، ص188؛ احمد خطيب بغدادي، تقييد العلم، ص53.
4. ابن سعد واقدي، همان، ج5، ص188؛ احمد خطيب بغدادي، همان.
5. علاء الدين متقي هندي، كنزالعمال، ج10، ص295، ح29419.
6. اسماعيل ابن كثير، البدايهًْ و النهايهًْ، ج8، ص107؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج1، ص154.
7. محمد ابن احمد ذهبي، همان، ج1، ص704؛ مرتضي عسکري، معالم المدرستين، ج2، ص46.
8. عبداللّه بن بهرام دارمي، سنن دارمي، ج1، ص136؛ ابن سعد واقدي، همان، ج2، ص354.
9. عبدالحسين اميني، الغدير في الكتاب و السنهًْ و الادب، ج1، ص283.
10. علاء الدين متقي هندي، همان، ج10، ص297، ح29473.
11 احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص492.
12 ابن سعد واقدي، همان، ج6، ص7؛ علاء الدين متقي هندي، همان، ج10، ص285،292و295؛ احمد خطيب بغدادي، همان، ص50.
13. محمود ابوريه،اضواء علي السنهًْ المحمديهًْ او دفاع عن الحديث، ص51.
14. صائب عبدالحميد، تاريخ السنهًْ النبوهًْ، ص28؛ علاءالدين متقي هندي، همان، ج10، ص297، ح29510.
15. محمد ابن احمد ذهبي، همان، ج1، ص10؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج1، ص176.
16. ابن عبدالبر قرطبي، جامع بيان العلم و فضله و ما ينبغي في روايته و حمله، ج1، ص87؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج1، ص176.
17. محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص273.
18. محمود ابوريه، همان، ص46.
19. عبداللّه بن بهرام دارمي، همان، ج1، ص88، ح453؛ احمد بن حنبل، همان، ج3، ص285، ح10701.
20. عبداللّه بن بهرام دارمي، همان، ح454.
21. احمد بن حنبل، همان، ج6، ص232، ح21069.
22. همان، ج3، ص385، ح10708.
23 احمد خطيب بغدادي، همان، ص37-49.
24. نجم: 2-4.
25. محمد بن عيسي ترمذي، سنن، ص764، ح2667.
26. همان.
27. علاء الدين متقي هندي، همان، ج10، ص221 و 294، ح29167 و 29488؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج2، ص145، ح7.
28. محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح البخاري، ج48، باب متابهًْ العلم، ح2.
29. محمد بن عيسي ترمذي، همان، باب ماجاء من الرخصهًْ فيه، ص766، ح2675.
30. احمد بن حنبل، همان، ج2، ص419، ح6891.
31. همان، ج2، ص434، ح6979.
32. عبداللّه بهرام دارمي، همان، ج1، ص92، ح487؛ ابو داوود سجستاني، سنن، ج1، ص429، ح1؛ احمد بن حنبل، همان، ج2، ص345، ح6474.
33. محمد باقر مجلسي، همان، ج2، ص174 و 151، ح18 و 35.
34. احمد خطيب بغدادي، همان، ص71.
35. محمد اسماعيل بخاري، همان، باب كتابهًْ العلم، ص48، ح1.
36. علي احمد ميانجي، مكاتيب الرسول، ج1، ص403-415.
37. محمد بن اسماعيل بخاري، همان، ص803، كتاب بدء الخلق، باب صفهًْ ابليس، ص803؛ مسلم قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، كتاب 45، باب 25، ص977، ح88 و ص896، ح139-141؛ احمد بن حنبل، همان، ج7، ص154،321 و 370، ح25355،24234 و 25700.
38. ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج8، ص438.
39. عبداللّه بن مسلم ابن قتيبه دينوري، المعارف، ص25.
40. علي سامي نشار، نشأهًْ الفكر الفلسفي في الاسلام، ج1، ص69؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج1،ص256.
41. جلال الدين سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج7، ص276، ذيل آيه 8 غافر.
42. عبداللّه بهرام دارمي، همان، ج1، ص85، ح438؛ احمد بن حنبل، همان، ج4، صص376 و 513، ح14736 و 15437؛ ذبيح اللّه صفا، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، ج1، ص32؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج6، ص115-116.
43. اسماعيل ابن كثير، همان، ج8، ص109؛ محمود ابوريه، همان، ص117.
44. طيب بن عبد اللّه بامخرمه، قلادهًْ النحر في وفيات اعيان الدهر، ج1، ص296؛ مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج6، ص108؛ جعفر سبحاني، بحوث في الملل و النحل، ج1، ص115.
45. ابن اسحاق احمد بن محمد ثعلبي، قصص الأنبيا المسمي بعرائس المجالس، ص18.
46. ابن ابي فراس وارم، تنبيه الخواطر و نزههًْ النواظر(معروف به مجموعه ورام)، ج2، ص5.
47. علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص267.
48. مرتضي عسگري، معالم المدرستين، ج2، ص48-49.
49. ابو الفرج محمد بن يعقوب ابن نديم، الفهرست، ص143.
50. محمد بن اسماعيل بخاري، همان، باب كيف يقبض العلم، ص46؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج1، ص256.
51. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعهًْ، ص278-279.
52. جلالالدين سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص250؛ سيد حسن صدر، همان، ص278.
53. محمود ابوريه، همان، ص8-9.
54. احمد ابن عبداللّه ابو نعيم اصفهاني، حليهًْ الاولياء و طبقات الاصفياء، ج9، ص39؛ محمود ابوريه، همان، ص137.
55. عبدالحسين اميني، همان، ج5، ص292-293؛ جعفر سبحاني، همان، ج1، ص107.
56. براي اطلاع بيشتر از حجم موضوعات، ر.ك: عبدالحسين اميني، همان، ج5، ص288-292.
57. محمود ابوريه، همان، ص22.
58. كتابهايي مانند: تأويل مختلف الحديث اثر ابن قتيبه، اضواء علي السنهًْ اثر محمود ابوريه، الاحاديث الضعيفهًْ و الموضوعهًْ اثر رامز خالد، سيري در صحيحين اثر محمد صادق نجمي، الموضوعات اثر عبدالرحمن محمد عثمان و نقش ائمه در احياء دين اثر مرتضي عسکري از اين قبيل است.
59. ر.ك: محمد اسحاق ابن خزيمه، التوحيد و اثبات صفات الرب، باب اخبار رؤيهًْ النبي، ص40 و باب اثبات اليد و اثبات الاصابع، ص39-53؛ محمدبن اسماعيل بخاري، همان، كتاب الاستئذان، ص1574، ح6227، كتاب التوحيد، ص1868، ح7451 و کتاب التهجد، ص270، ح1145.
60. محمد بن اسماعيل بخاري، همان، كتاب الغسل، ص83، ح278 و كتاب النكاح، ص1306، ح5083؛ احمد بن حنبل، همان، ج6، ص107.
61. محمد بن اسماعيل بخاري، همان، كتاب بدءالخلق، ص800، ح3268، كتاب مناقب الانصار، ص959، ح3925، كتاب الطب، ح5763 و 5765 و 5766 و كتاب فضائل القرآن، ص1296، ح5037 و 5038.
62. مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج9، ص10.
63. ر.ك: هاشم معروف حسيني، الموضوعات في الآثار و الاخبار، ص114.
64. ر.ك: جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص361-362؛ محمود ابوريه، همان، ص232.
65. براي اطلاع بيشتر در اين زمينه، ر.ك: مرتضي عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج4، ص216-451 و ج5، ص7-76؛ جعفر سبحاني، همان، ج1، ص116-134.
66. ر.ك: محمود ابوريه، همان، ص129.
67. ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص44؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج44، ص86.
68. ر.ك: ابن ابي الحديد، همان، ج11، ص44-46؛ محمد صادق نجمي، سيري در صحيحين، ص68-70.
1. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج11، الطبعهًْ الثانيهًْ، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1387ق.
2. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، تذهيب التهذيب، ج8، بيروت، دارالكتب العلميهًْ، 1415ق.
3. ___، فتح الباري، ج1، بيروت، المكتبهًْ العصريهًْ، 1424ق.
4. ابن حنبل، احمد، مسند، ج2-7، الطبعهًْ الثالثهًْ، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1415ق.
5. ابن خزيمه، محمد بن اسحاق، التوحيد اثبات صفات الرب، الرياض، مكتبهًْ الرشد، 1418ق.
6. ابن عبد البر قرطبي، ابوعمر يوسف، جامع بيان العلم و فضله، ج1، الطبعهًْ الثانيهًْ، بيروت، مؤسسهًْ الكتب الثقافيهًْ، [بي تا].
7. ابن قتيبه دينوري، عبداللّه بن مسلم، المعارف، بيروت، دار الكتب العلميهًْ، 1424ق.
8. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايهًْ و النهايهًْ، ج8، بيروت، مكتبهًْ المعارف، دارابن حزم، [بي تا].
9. ابن ماجه، محمد بن يزيد، سنن، ج1، بيروت، دار المعرفهًْ، 1419ق.
10. ابن نديم، ابوالفرج محمد بن يعقوب، الفهرست، بيروت، دارالكتب العلميهًْ، 1416ق.
11. ابوريه، محمود، اضواء علي السنهًْ المحمديهًْ او دفاع عن الحديث، بيروت، اعلمي، [بي تا].
12. ابو مخرمهًْ، طيب بن عبداللّه، قلادهًْ النحر في وفيات اعيان الدهر، بيروت، دار المنهاج، 1407ق.
13. ابو نعيم اصفهاني، احمد بن عبداللّه، حليهًْ الاولياء و طبقات الاوصياء، ج9، [بي جا]، مطبعهًْ السعادهًْ، 1399ق.
14. احمدي ميانجي، علي، مكاتيب الرسول، ج1، تهران، دارالحديث، 1419ق.
15. اميني، عبدالحسين، الغدير في الكتاب و السنهًْ و الادب، ج1، الطبعهًْ الثالثهًْ، بيروت، دارالكتاب العربي، 1387ق.
16. بخاري، محمد بن اسماعيل، الجامع الصحيح، بيروت، دارالكتاب العربي، 1403ق.
17. ترمذي، محمد بن عيسي، سنن، بيروت، دارالفكر، 1426ق.
18. ثعلبي، احمد بن محمد، قصص النبياء المسمي بعرائس المجالس، بيروت، دارالكتب العلميهًْ، 1425ق.
19. جرجاني، شرح المواقف، ج8، قم، شريف رضي، 1415ق.
20. حسيني، هاشم معروف، الموضوعات في الآثار و الاخبار، بيروت، دارالتعارف، 1407ق.
21. خطيب بغدادي، احمد بن علي، تقييد العلم، بيروت، المكتبهًْ العصريهًْ، 1422ق.
22. دارمي، عبداللّه بهرام، سنن، ج1و2، بيروت، دارالفكر، 1425ق.
23. ذهبي، محمد بن احمد، تذكرهًْ الحفاظ، ج1، بيروت، دارالكتب العلميهًْ، 1419ق.
24. سامي نشار، علي، نشأهًْ الفكر الفلسفي في الاسلام، ج1، الطبعهًْ التاسعهًْ، قاهره، دارالمعارف، [بي تا].
25. سبحاني، جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج1، قم، مؤسسهًْ الامام صادق(ع)، 1427ق.
26. سجستاني، ابي داوود، سنن، ج1، بيروت، دارالمعرفهًْ، 1422ق.
27. سيوطي، عبدالرحمن، الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور، ج7، بيروت، دارالفكر، 1420ق.
28. ___، تاريخ الخلفاء بيروت، دار القلم، 1406ق.
29. صدر، حسن، تأسيس الشيعهًْ لعلوم الاسلام، چ2، قم، اعلمي، 1375ش.
30. صفا، ذبيح اللّه، تلريخ علوم در تمدن اسلامي تا اواسط قرن پنجم، ج1، تهران، دانشگاه تهران، 1329ش.
31. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج3، الطبعهًْ الرابعهًْ، بيروت، اعلمي، 1403ق.
32. عبدالحميد، صائب، تاريخ السنهًْ النبويهًْ، [بي جا]، مركز الغدير للدراسات الاسلاميهًْ، 1418ق.
33. عسکري، مرتضي، معالم المرستين، ج2، تهران، مؤسسهًْ البعثهًْ، 1405ق.
34. ___، نقش ائمه در احياء دين، ج1،4 و6، تهران، مجمع علمي اسلامي، 1374ش.
35. قشيري، مسلم بن حجاج، الصحيح، بيروت، المكتبهًْ العصريهًْ، 1424ق.
36. متقي هندي، علاءالدين علي بن حسام الدين، كنز العمال، ج 10، بيروت، مؤسسه الرسالهًْ، 1409ق.
37. مجلسي، محمد باقر، بحار النوار، ج2 و 44، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1412ق.
38. مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، ج2، چ2، قم، دار الهجرهًْ، 1404ق.
39. نجمي، محمد صادق، سيري در صحيحين، قم، بوستان كتاب، 1386ش.
40. واقدي، ابن سعد، الطبقات الكبري، ج2،5 و 6، بيروت، دار صادر، 1376ق.
41. ورام، ابن ابي فراس، تنبيه الخواطر و نزههًْ النواظر، ج2، دار التعاريف دار صعب، [بي تا].
معارف عقلي 15
/ج