شبستري و معرفت عارفانه (1)

آثار عرفاي بزرگ اسلام بيانگر اين حقيقت مي باشد که دو عنصر « معرفت» و « محبت» نقش مهمي هم در شکل گيري و هم در مرزبندي اين آثار وزين داشته اند هرچند کمتر عارفي يافت مي شود که آثارش از اين دو عنصر مهم بي بهره باشد لکن طايفه اي از عرفاي اسلامي بيشتر « معرفت گرا» مي باشند و عنصر معرفت در آثارشان نمود بيشتري دارد
شنبه، 18 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبستري و معرفت عارفانه (1)

شبستري و معرفت عارفانه (1)
شبستري و معرفت عارفانه (1)


 

نويسنده:محمد گودرزي




 

چکيده
 

آثار عرفاي بزرگ اسلام بيانگر اين حقيقت مي باشد که دو عنصر « معرفت» و « محبت» نقش مهمي هم در شکل گيري و هم در مرزبندي اين آثار وزين داشته اند هرچند کمتر عارفي يافت مي شود که آثارش از اين دو عنصر مهم بي بهره باشد لکن طايفه اي از عرفاي اسلامي بيشتر « معرفت گرا» مي باشند و عنصر معرفت در آثارشان نمود بيشتري دارد و طايفه اي ديگر بيشتر « محبت گرا» مي باشند و عنصر محبت و عشق در آثارشان جلوه بيشتري دارد. شيخ محمود شبستري (687-720 ه) از اکابر عرفاي معرفت گراي سده ي هشتم هجري است که معرفت عارفانه ي خويش را در گلشن راز به سلک نظم کشانده و سالکان حقيقت را بر سر سفره ي گلشن راز خويش در مکتب خانه ي معرفت نشانده و پيغام سروش را به گوش جانشان رسانده.
اين مقاله تحت عنوان « شبستري و معرفت عارفانه» تلاشي است در جهت تبيين ديدگاه معرفت گرايانه ي شبستري و بيان جايگاه تفکر عرفاني و تفکر برهاني در گلشن راز اوست.
واژه هاي کليدي: تفکر عارفاني، تفکر برهاني، نقد تفکر برهاني، نظريه فکر نکو

معرفت عارفانه
 

سيري در تاريخ انديشه و شهود بشري، نشانگر آن است که بشر فطرتاً هماره درد کشف « حقيقت» رسيدن به « حقيقت» و رساندن به « حقيقت» را داشته است و براي تحقق اين امر روي به راه هاي مختلف نهاده و سر به عوالم گوناگون کشيده؛ جماعتي پنجره هاي پنچگانه ي حواس را بگشاده و نظر به عالم طبيعت انداخته و طبيعت را تمام حقيقت پنداشته اند و ماوراطبيعت را هيچ و پوچ انگاشته و حصاري از طبيعت بر گرداگرد حقيقت کشانده اند. جماعتي ديگر دروازه هاي عالم طبيعت را گشوده، سوار بر توسن گريز پاي خرد بر وادي درشتانک عالم عقل تاخته، تا خود را به طور سيناي برهان رسانده و بر بلنداي آن در حيات معقول خويش مفتونانه به دريافت هاي عقلاني خود سر خوش داشته و مغرورانه فرياد « أين الملوک و أبناء الملوک» سر داده اند. قومي ديگر « نعلين» طبيعت از پاي در کرده « عصاي خرد» و حجاب هاي سترگ عالم خرد را بر دريده روي به سوي وادي ايمن نهاده در عالم مثال پر کشيده سپس با گذر از حجاب هاي ظلماني و نوراني عالم مثال به طيران در عالم ارواح پرداخته اند و با دو بال « ظلومي» و « جهولي» به شمع بزم شاهد زده و همه خويشتن موهومي خويش را در پرتو قهاريت شمع شاهد سوزانده، محرم سراپرده هاي عوالم توحيدي صفات و اسماء و ذات گشته سپس مفتخر به دريافت قباي بقاي بعد از فنا شده، براي نجات محجوبين عوالم طبيعت و مغرورين عوالم خرد پاي در نعلين هدايت کرده، عصاي ارشاد به دست گرفته تا جان سنگي گرفتاران زندان طبع را بشکافند و سرچشمه هاي معرفت را از درون جان تاريکشان بجوشانند و امواج هولناک شب هاي تاريک درياي خرد را موسي وار با عصاي ارشاد بشکافند و قومي را از غرقه شدن در گردابي چنين هايل نجات بخشند. شيخ محمود شبستري به راستي بزرگ عارف محققي است که نعلين هدايت به پا کرده، عصاي ارشاد به دست گرفته در وادي ايمن مقام گزيده و طالبان کوي يار را در پرتو شجره ي مبارکه، بر سر سفره ي قبسات گلشن راز خويش نشانده و پيامبر گونه از راه و راهبر و رهرو و منزل و مقصد مي گويد وي بعد از ذکر ديباچه ي کوتاهي که مجملي از تفصيل گلشن راز است اولين سؤالي را که از زبان سيد حسيني هروي، داناي خاور، مطرح مي کند، چيستي « تفکر» است:
نخست از فکر خويشم در تحير
چه چيز است آنکه گويندش تفکر(1)
از آن جا که راه هاي رسيدن به آستان جانان در شمار نمي آيند« الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق» اما به دو شاهراه مي توان اشاره نمود که ديگر راه ها در ظل و ذيل اين دو جاي مي گيرند: يکي شاهراه « برهان و استدلال»، ديگري شاهراه « کشف و شهود» هرچند اين دو در منطق وحياني در عرض هم واقع نمي شوند بلکه به نوعي در طول هم و مکمل يکديگرند؛ مي توان گفت شاهراه استدلال و برهان يکي از توقفگاه هاي کشف و شهود است بر اين اساس شيخ محمود شبستري در پاسخ به چيستي « فکرت» به تعريف تفکر بر مبناي هر دو مشرب مي پردازند. او در ابتدا به اجمال در يک بيت به تعريف تفکر از منظر ذوقي عرفاني مي پردازد، سپس آن را در مشرب فکري- فلسفي به تفصيل شرح مي دهد. وي در اين باره در پاسخ به سوال داناي خاور سيد هروي مي گويد:

تفکر عرفاني

مرا گفتي بگو چبود تفکر
کز اين معني بماندم در تحير

تفکر رفتن از باطل سوي حق
بجز و اندر بديدن کل مطلق(2)

شيخ محمود شبستري در اين تک بيت به تعريف عرفاني تفکر مي پردازد و مي گويد « تفکر رفتن از باطل سوي حق» در اين مصراع، نخست وي باطل را همه موجودات متکثره ي متعينه مي داند و حق را ذات مقدس وجود مطلق. از ديدگاه او عارف سالک با سير کشفي و شهودي خود گام در راه وصال حضرت دوست مي گذارد و حجاب تعينات و تشخصات وجودي خود و حجاب تعينات ديگر موجودات رها مي شود و خود را به آستان جانان مي رساند. او به سبب مجاهده و مراقبه و رياضت با مدد و هدايت انسان کامل و مکمل که او نيز از منبع مقام حقيقت محمدي(ص) و ولايت مرتضوي(ع) فيض مي گيرد از حجاب هاي تيره و تار عالم طبع و حس مي گذرد و به عالم مثال او مي يابد، سپس خود را از حجاب هاي ظلماني و نوراني عالم مثال رهانيده، به عالم ارواح مي پيوندد و در اين عالم با ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت باده ي مستانه مي زند. اما آرام نمي گيرد و بار ديگر پر مي گشايد و خود را از حجاب هاي نوراني عالم ارواح نجات مي دهد و در فضاي بي کران عوالم توحيدي افعال، صفات و اسماء به طيران درمي آيد. اما او مي داند که « در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد». سپس يکبار همه هستي موهوم خويش را به قربانگاه دوست برده، از نيستي و هستي مي رهد و خود را در بهشت ذات وحدت وجود مطلق محو و فاني مي يابد. او حتي محو شدن خويش را هم نمي بيند، او به مقام فناي في الله بار مي يابد و از نمود به بود، از کرت به وحدت، از صورت به معني، از تعين به وجود، از عوالم زوال به عالم ثبات و از « باطل» به « حق » مي رسد سپس شيخ شبستري در مصرع دوم « بجز و اندر بديدن کل مطلق» بيان مي دارد که اگر عارف و اصل قابليت ذاتي داشته باشد و مدد حق ياري رساند بجزو اندر شود و حق مطلق را به مشاهده نشيند:

« محقق ر که وحدت در شهود است
نخستين نظره بر نور وجود است

دلي کز معرفت نور و صفا ديد
زهر چيزيکه ديد اول خدا ديد(3)

عارف واصل در اين مقام که مقام بقاي بعد از فنا يا صحو بعد از محو يا فرق بعد از جمع است، خلق را خلق مي بيند و حق را حق؛ نه نظر به خلق او را از حق باز مي دارد و نه نظر به حق او را از خلق؛ به مقام لاشرقيه و لاغربيه مي رسد. نه توجه به شرق عالم وحدت او را از مشاهده کثرت باز مي دارد و نه توجه به غرب عالم کثرت او را از شهود وحدت محروم مي کند. حق را حق مي داند و موجودات جزوه ي متعدده ي متکثره ي متعينه را جلوه ها تجليات و مظاهر حق مي شمارد. در اين مقام است که عارف عريان از همه قيود موهوم، باباطاهر، به عالم وجود مي نگرد و مستانه چنين سر مي دهد که:

به صحرا بنگرم، صحرا تو بينم
به دريا بنگرم، دريا تو بينم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
« نشان» از قامت رعنا « تو» بينم.

آري شيخ شبستر در اين مصراع به مقام والاي بقاي بالله که همان کمال شهود و معرفت تامه الهي است اشاره مي کند و در همين مقام شارح گلشن راز عارف محقق محمد لاهيجي چنين مي گويد:« از افراد تعينات که به حقيقت جزوي از اجزاي کلي حقيقي اند به ديده حق بين مشاهده کل مطلق نمايد. بي مزاحمت غيريت چه هر مقيد چون نظر بديده بصيرت نمائي همان مطلق است با قيد تعين»(4)
 

تفکر فلسفي
 

شيخ محمود شبستري بعد از تعريف تفکر بنا بر مشرب عرفاني ذوقي به تعريف آن بر مبناي فلسفي برهاني مي پردازد:
« حکيمان کاندرين کردند تصنيف
چنين گويند در هنگام تعريف(5)
انسان زماني که خود را در عالم طبيعت مي يابد به تکاپو مي افتد تا با عالم خارج از وجود خود ارتباط برقرار کند، آن را بشناسد و بشناساند. از اين رو پنجره هاي حواس خود را بر روي عالم طبيعت مي گشايد: با باصره مي بيند با سامعه مي شنود با شامه مي بويد با لامسه لمس مي کند و با ذائقه مي چشد وي از طريق دريچه هائي پنجگانه، انبوهي از صورت ها و معلومات جديد را راهي ذهن خويش مي کند؛ تا در جان و نفس او نقش ببندد. او در اين حالت به شناخت جديدي از عالم طبيعت دست يافته، از آن تصور جديدي کسب مي کند« تصوري حسي» سپس با کمک « قوه تخيل» به تجزه نسبي صورت هاي حسي اندوخته شده در بايگاني ذهن خويش مي پردازد و هرگاه اراده کند بدون نياز به مکان و زمان خاص، هر صورت اندوخته شده را که بخواهد به تماشا مي نشيند و حتي مي تواند در آن دخل و تصرف کند. به اين صورت مجرد شدن از برخي عوارض مادي از « صورت حسي» لطيف تر است. هرچند چنين صورتي از عوارض مادي، مانند شکل و رنگ و ... مجرد نگشته. تا اين مرحله انسان در شناخت عالم طبيعت يا ديگر حيوانات مشترک باشد ولي داراي قوه اي ديگر است که او را از ديگر حيوانات متمايز مي کند که آن را « قوه ي عاقله» مي نامند. در اين مرحله که بشر به مقام پختگي رسيده در مي يابد او را قوه اي است که مي تواند با کمک آن از صورت هاي حسي و خيالي همگون اندوخته شده در ذهن خويش يک مفهوم عام و کلي بسازد در اين مرحله « قوه ي عاقله» انسان با عمل انتزاع دست به تجريد و پالايش مي زند و همه عوارض مادي را از تن مفهوم برمي کند و به يک مفهوم عام و کلي دست مي يابد. سپس بعد از عمل تجريد روي به تعميم مي آورد؛ به گونه اي که آن مفهوم عريان شده از همه عوارض مادي، منطبق بر همه ي صورت هاي حسي و خيالي هم نوع خود مي باشد. صاحب قوه عاقله در اين مرحبه به يک « تصور عقلي» دست يافته، دانشي بر دانش هاي خود افزوده اما چون بشر به معلومات و دريافت هاي محدود خود قانع نمي شود و از طرفي فطرتاً انديشمند و متفکر آفريده شده و درد کشف حقيقت و سرک کشيدن به عوالم ناشناخته را دارد. از اندوخته هاي بديهي خود بنياني را پي مي ريزد تا با تکيه بر آن به شناخت مجهولات و حل مشکلات جديد دست يابد. از اين روست که هرگاه با مشکلي« مجهولي» مواجه مي شود ابتدا تلاش مي کند که « نوع مجهول» را بشناسد؛ بعد از شناخت نوع مجهول به سوي معلومات اندوخته شده ذهن خود فرو مي رود و سعي مي کند با بررسي آنها معلوماتي متناسب با نوع مجهول تهيه نمايد. سپس با سير در آنها معلوماتي را به دست آورد و آنها را نظمي خاص بخشد که با چينش اين معلومات در کنار هم به حل مشکل و مجهول دست يابد و مشکل را حل و مجهول را کشف کند پس بنا بر اهميت موضوع تفکر، حکما و فلاسفه بزرگ از ديرباز هرکدام به نوعي به تعريف تفکر از منظر فلسفي آن پرداخته اند از جمله مي توان به تعريف حاج ملاهادي سبزواري در اين مورد اشاره نمود که:

« الفکر حرکه الي المبادي
من المبادي الي المراد

و مرحوم مظفر نيز در کتاب منطق خويش در تعريف تفکر چنين مي گويد:
« اجراء عمليه ي عقليه ي في المعلومات الحاضره ي لأجل الوصول الي المطلوب(6) و شيخ شبستري نيز بنا بر مشرب فلاسفه و حکما تعريف تفکر را چنين به نظم کشيده است.

« حکيمان کاندر اين کردند تصنيف
چنين گفتند در هنگام تعريف

که چون در دل شود حاصل تصور
نخستين نام او باشد تذکر

وزو چون بگذري هنگام فکرت
بود نام وي اندر عرف عبرت

تصور کان بود بهر تدبر
بنزد اهل حق آمد تفکر

زترتيب تصورهاي معلوم
شود تصديق نامفهوم، مفهوم

مقدم چون پدر تالي چو مادر
نتيجه هست فرزند اي برادر

با تأمل در مباحث گفته شده و ابيات ذکر شده مي توان مراحل حرکت فکر و عقل را به طور مجمل چنين تبيين نمود:1- مواجهه با مجهول 2- شناخت نوع مجهول يا به تعبير شبستري(تذکر) 3- حرکت عقل از مجهول به معلومات بايگاني شده نزد ذهن و سير در اين معلومات، يا به تعبيري( عبرت) زيرا عبرت از عبور گرفته شده است و عبور به معناي گذر است 4- حرکت عقل در ميان معلماتي که متناسب با مجهول مي باشند و جستجو و تنظيم آنها جهت مشکل( تدبر) 5- حرکت عقل از ميان معلومات متناسب و منظم شده به سوي مجهول جهت کشف مجهول که اهل عقل به اين مراحل پنجگانه بخصوص سه مورد اخير، تفکر مي گويند. حال اگر شخصي بخواهد از طريق برهان و استدلال به کشف حقيقت راه يابد و پاي در راه دور و دراز حکما و فلاسفه بگذارد از خطا و لغزش چه در تهيه موارد استدلال و چه در منظم کردن و صورت بخشيدن به آنها در امان نخواهد بود. لذا به پرتو دانشي نيازمند است که او را از لغزش در اين وادي و خطاي در انديشيدن، مصون بدارد و حرکت ذهن را هنگام تفکر تحت کنترل خود قرار دهد تا به سر منزل مقصد دست يابد چنين دانشي را « منطق» گويند. از اين روست که در تعريف آورده اند « لة قانونية تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ في الفکر(7)» به همين دليل است که شيخ شبستري به پيروان اين طريق توصيه مي کند که:
« ولي ترتيب مذکور از چه و چون
بود محتاج استعمال قانون(8)»
 

پي نوشت ها :
 

1- شبستري، محمود/ مجموعه آثار شيخ محمود شبستري/ به اهتمام: صمد موحد/ طهوري تهران- 1371/ ص 69.
2- همان، ص 70.
3- همان.
4- لاهيجي، محمد/ گلشن راز/ پيشگفتار: محمودي بختياري/ نشر علم/ تهران- 1381/ ص 71.
5- شبستري، محمود/ مجموعه آثار/ همان.
6- مظفر، محمدرضا/ دارالعلم/ قم، بي تا/ ص 23.
7- مظفر،‌محمدرضا/ المنطق/ همان ص 12.
8- شبستري، محمود/ مجموعه آثار/ همان، ص 70.
 

منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط