نوشتن مثل دويدن است

تريسي شواليه از آن نويسنده هايي است كه با داستان هايش خواننده را به زمان و مكان ديگري مي برد. مهم ترين رمانش به نام «دختري با گوشواره مرواريد» تاكنون چهار مليون نسخه به فروش رفته و بر اساس آن نمايشنامه و فيلمي هم ساخته شده است . آخرين رمانش «موجودات جالب توجه» نام دارد كه در ژانويه 2010 منتشر شده است .
دوشنبه، 27 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوشتن مثل دويدن است

نوشتن مثل دويدن است
نوشتن مثل دويدن است


 

ترجمه : شيما جوهرچي




 

عادت هاي نويسندگي تريسي شواليه
 

تريسي شواليه از آن نويسنده هايي است كه با داستان هايش خواننده را به زمان و مكان ديگري مي برد. مهم ترين رمانش به نام «دختري با گوشواره مرواريد» تاكنون چهار مليون نسخه به فروش رفته و بر اساس آن نمايشنامه و فيلمي هم ساخته شده است . آخرين رمانش «موجودات جالب توجه» نام دارد كه در ژانويه 2010 منتشر شده است .
متن زير ترجمه گفت و گوي كوتاه اوست با مجله رايتر كه به عنوان «How I Write» در شماره ژانويه 2010 اين مجله به چاپ رسيده است .
$چرا: سوال سختي است . فكر كنم براي اين مي نويسم تا تجربيات ، احساسات و عواطف دروني ام با آدم هاي ديگر سهيم شوم ، اما نمي دانم چرا فكر مي كنم چيزي براي برقراري ارتباط دارم؛ شايد به اين خاطر كه در كودكي دنياي خياليم را خيلي دوست داشتم و خوب طبيعي است ، حالا كه بزرگ شده ام دلم بخواهد ديگران هم در اين دنياي خيالي سهيم كنم.
$ايده ها : ايده ها خودشان سراغ من مي آيند و اين اتفاق معمولا وقتي مي افتد كه مشغول تماشا كردن چيزي هستم. فكر مي كنم به همين خاطر است كه به راحتي تحت تاثير نقاشي هاي هلندي ، گوبلن هاي قرون وسطايي ، مجسمه يك فرشته در قبرستان يا فسيلي در ساحل قرار مي گيرم. معمولا وقتي ايده اي دارم خيلي سريع مي فهمم قرار است با آن چه كنم. همه چيز خيلي روشن درذهنم شكل مي گيرد و اين موضوع هميشه برايم مايه آرامش است . اين ايده هاي روشن معمولا درست زماني سراغم مي آيند كه در ميانه نوشتن كتاب ديگري هستم . اين جور وقت ها آن قدر هيجان زده مي شوم كه دلم مي خواهد نوشتن را رها كنم و به سراغ ايده جديدم بروم اما مي دانم كه اين وسوسه ها گاهي فقط بهانه اي است براي به تعويق انداختن كاري كه مشغولش هستم . مي دانم كه نوشتن با تمركز چقدر كار سخت و نفس گيري است و احتمالا ذهنم مي خواهد با اين ايده هاي جديدش راضيم كند تا از زير كار در بروم . اما بايد حواستان جمع باشد كه دراين جور وقت ها سفت و سخت به كارتان بچسبيد.
$برنامه روزانه: پسرم را به مدرسه مي برم و از 9:30 تا 3 در اتاق كارم مي نويسم. در اين فاصله زنگ تفريح هاي كوچكي هم دارم كه چاي مي خورم ، خانه را مرتب مي كنم ،ا ي ميل مي زنم و... در واقع نوشتن براي من يك حرفه است ، با همان نظم و ساعات كاري اي كه يك فرد شاغل دارد، چون مي دانم اگر بخواهم منتظر شوم تا حس و حال يا الهامي به من دست دهد، ممكن است هيچ وقت دست به قلم نبرم . با دست مي نويسم ، چون از اينكه داستان را از لحظات شكل گيريش مستقيما تايپ كنم متنفرم . احساس مي كنم بين دهنم ، دستم و قلمم نوعي ارتباط وجود دارد. وقتي روي كاغذ مي نويسم احساس مي كنم كلماتم از سرانگشتانم روي كاغذ جاري مي شوند ، در حالي كه وقتي لغتي را تايپ كنم و آن را روي صفحه كامپيوتر ببينم ارتباطم با نوشته ام قطع مي شود . به علاوه ، سرعت تايپ كردنم زياد است ، طوري كه انگار موقع تايپ كردن از ذهنم جلو مي زنم. اما زماني كه با دست مي نويسم به همان سرعتي كه فكر مي كنم مي نويسم .هنگامي كه هر لغتي را به آرامي مي نويسيد و همزمان با نوشتن به ارتباطش با ديگر لغات فكر مي كنيد ، در واقع همين طور كه پيش مي رويد همزمان با نوشتن ، مشغول ويرايش اثرتان هم هستيد.
$بازبيني :همزمان با نوشتن مدام خط خطي مي كنم، تغييرمي دهم و اصلاح مي كنم.موقع تايپ كردن اين دست نوشته ها دوباره تغييراتي مي دهم . در آخر وقتي يك بار ديگر نوشته ام را مي خوانم ، باز هم تغييرات ديگري مي دهم . درواقع در تك تك اين مراحل نوشته ام را ويرايش مي كنم.
$تاثير پذيري : آرزو دارم سبك نوشته هايم شبيه مارگارت اتوود باشد. اصلا مقلد خوبي نيستم؛ 25 سال در انگستان زندگي كرده ام اما هنوز هم نمي توانم لهجه انگليسي را خوب ادا كنم . نويسندگاني هستند كه واقعا تحسينشان مي كنم؛ بيش از همه مارگارت اتوود و در كنار او آن تايلر و سارا واترز. معمولا سبك نويسندگان زن را بيشتر دوست دارم.
$تحقيق براي داستان : داستان و شخصيت هاي داستان برايم در اولويت هستند . وقتي از بابت درست بودن آنها خاطر جمع شدم ، تازه نوبت به تاريخ و تحقيقات تاريخي مي رسد. خطري كه داستان هاي تاريخي را تهديد مي كند اين است كه نويسنده گاهي كه ماجراي جالبي پيدا مي كند و با خودش مي گويد «بايد راهي پيدا كنم تا اين ماجرا را در داستانم جا بدهم» ، به هر ضرب و زوري كه هست آن را توي داستان جا مي دهد و بعد خواننده از خودش مي پرسد: «اين ماجرا چه ربطي به اين داستان داشت؟» به همين دليل هر چند براي نوشتن داستان هاي تاريخي تحقيق مي كنم، نتيجه اين تحقيقاتم رادر جهت پرورش شخصيت هايم به كار مي برم. شخصيت ها از دل ماجرايي تاريخي بيرون مي آيند اما كم كم برآن ماجرا غلبه مي كنن و سرانجام تشخصي جداگانه پيدا مي كنند.
$نصيحت:نوشتن هم مثل دويدن ، پيانو زدن وو هر فعاليت ديگري است : تنها زماني در آن پيشرفت مي كنيد كه پيوسته و مداوم انجامش دهيد .در انزوا و براي خودتان ننويسيد ، چون اگر كسي نوشته هايتان را نخواند،متوجه نمي شويد كه نوشته تان اصلا به دردبخور هست يا نه. من هنوز همين طورم ؛ يعني تا وقتي كه كتاب تازه ام را نمي دهم يك نفر بخواند نمي دانم آيا چيز به درد بخوري نوشته ام يا نه . با گروهي از دوستان يا يك كلاس نويسندگي در ارتباط باشيد ، با كساني كه برنامه نوشتنشان نظم مي دهند و شما را وادار مي كنند با جديت به اين نظم پايبند باشيد.
منبع:داستان همشهري خردنامه شماره 66



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط