مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(2)
نويسنده: مهدي کريمي*
حقيقت اصيل انسان در اسلام
وراي اين ظاهر مشهود انسان، حقيقتي است ماورايي به نام قلب، روح يا نفس.« ثم قست قلوبکم»(بقره:74)؛ « ثم سواهُ و نفخ فيه من روحه»( سجده:9)؛ « الله يتوفي الانفس حين موتها»( زمر:42).
« در همين بعد است که آدمي به جايگاهي مي رسد که مسجود ملائکه مي گردد و در وصف او گفته مي شود:« و هو بالافق الاعلي ثم دني فتدلي فکان قاب قوسين أو أدني»( نجم:7-9). حقيقت انسان هم تراز وجودات مادي نيست، بلکه واقعيتي قدسي دارد.
علامه طباطبائي با بهره گيري از آيات الاهي، کلامي نسبتاً طولاني در اين باره دارد که خلاصه آن چنين است:
خداوند در قرآن کريم ميان دو عالم خلق و أمر تفاوت مي نهد و براي هرکدام ويژگي هايي را بيان مي دارد که از آيات مختلف قابل اصطياد است. عالم « امر» در هر شيئي وجود دارد و آن حقيقتي است غير تدريجي و اصيل؛ به اين معنا که خلق متأخر و مترتب بر امر است. اين عالم داراي طهارت و قدسي خاص است و داراي موجوداتي است که خود در مرتبه با هم متفاوتند... روح از عالم امر است. « قل الروج من أمر ربي»( اسراء: 85). اين آيه ي شريفه استنکاف از بيان حقيقت روح نيست، آن چنانکه غالباً گمان مي شود، بلکه خود بيان حقيقت آن نموده است. به همين جهت انسان با برخورداري از آن، خلقت ديگري مي يابد « ثم أنشأناه خلقاً آخر». بنابراين، روح غير از بدن است که بعد از خلق بدن به آن ملحق مي شود. « فإذا سويته و نفخت فيه من روحي( ص:72)» روح در جايگاهي است که با نفخ رباني از مقام علوي خويش هبوط نموده و به بدن متعلق گشته است و به زودي با جذبي رباني به مکان خويش باز مي گردد.
براساس بيان بالا روشن مي شود که روح در مرتبه اي مافوق عالم ماده قرار دارد. معاد در قرآن کريم به معني همين بازگشت و رجوع روح و جدايي آن از بدن است، نه به معناي روز قيامت. آيات « توفّي» و نيز مقابله قرآن با منکران معاد با اين بيان که شما با تلاشي بدن از بين نمي رويد و حقيقت واقعي شما غير از ماده و بدن مادي است، همگي اشاره به بقاي روح و تجرّد آن دارد.
با اين بيان روشن مي شود که در مکتب يوگا- سانکهيه و نيز انديشه اسلامي، انسان حقيقتي ماورايي دارد که همان نفس اوست. اين نفس همواره شأني برتر و متعالي تر و واقعاً جدا و متمايز از بدن و جهان ماده دارد. اگرچه سطحي از معنا که در قرآن ديده مي شود، هرگز هم افق با مکتب مذکور نيست.
از سوي ديگر، در فلسفه اسلامي، بحث ارتباط نفس و جسم از مباحث بسيار عميق است که از دو جهت قابل بررسي است: نخست اينکه، آيا نفس در تکوين خود از بدن متأثر است؟ و دوم اينکه، نحوه ي ارتباط آن دو پس از پيدايش چگونه است؟ سؤال اول، در پي يافتن تقدم حدوثي نفس بر جسم است؟ و سؤال دوم، به بررسي اين نکته مي پردازد که آيا نفس و بدن بر هم تأثير دارند و آيا تأثير آنها يک جانبه است يا دو سويه؟
درباره ي محور اول، ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد.(1) ولي ظاهر آيات شريفه ي « والله أعلم» ( مؤمنون:14-12) مي رساند که جسم بر نفس تقدّم وجودي دارد. ملاصدرا نيز در اثبات اين ادعا سعي بسياري نموده است. وي با بيان اينکه نفس در حدوث خويش جسماني است، اما در بقاي خويش مجرد و روحاني مي باشد، حقيقت انسان را در چارچوب حرکت جوهري، حقيقتي واحد مي داند که مراتب خود را از ماده تا مجرد طي مي نمايد.(2)
اما محور دوم بحث، يعني نحوه ي ارتباط و تأثير نفس و بدن، به اذعان بسياري از حکما اين دو بر هم تأثير متقابل دارند؛ يعني برخي حالات نفساني بر جسم تأثيرگذاشته و آن را از حالي به حالي ديگر درمي آورد. مانند سفيد شدن مو در اثر يک غم، برخي حالات جسم نيز بر نفس اثر مي گذارد، مانند يک ادراک حسي که در نفس موجب ايجاد احساس درد مي شود.
مقايسه علم النفس با مکتب يوگا
ذهن( چيت تا) نخستين محصول ماده اوليه جهان( پرکرتي) است که با لذات غيرشعورمند است. اما چون از هر چيز ديگري به نفس نزديک تر است، از راه نيروي تجلي خود، آگاهي و شعور نفس را بازتابش مي کند. بدين سبب، خودش آگاه مي شود. ذهن در برخورد با اشياي جهان، تصور آنها را در خود دريافت مي کند و نفس به وسيله آن اشياي عالم را مي شناسد. بنابراين، در خود نفس هيچ دگرگوني، صورت نمي گيرد، بلکه شعور نفس در فرايندهاي دگرگون شونده چيت تا بازتاب پيدا مي کند. براي مثال، در تابش ماه به امواج متحرک دريا چنين به نظر مي رسد که ماه در حال حرکت است و حال آنکه چنين نيست.(3)
از سوي ديگر، نفس مانند آينه در ذهن ظاهر مي شود و ذهن به نزديکي خاصي که با نفس دارد، گويا خود نفس به اين حالات شناخت دچار مي شود. از اين رو، نفس مي پندارد که رويدادهايي مانند مراحل زندگي يعني تولد، رشد و حقيقت نفس فراتر از رويدادهاي جسمي و ذهني است. اين ذهن است که از اين دگرگوني ها عبور مي کند. نفس به دليل اين برداشت غلط، دچار آفاتي مانند معرفت کاذب و اشتياق به لذت مي گردد که موجبات رنج او را فراهم مي آورد.(4)
تا بنابراين، روشن شد که نفس، حقيقتي ماورايي است که در انديشه اسلامي با بدن در ارتباط بوده و نزول و صعود مي يابد، اما در مکتب يوگا امري ثابت و صرفاً شناختي است و عدم اين شناخت موجب رنج انسان مي گردد.
انسان و خدا
خداوند از نگاه دين شناسانه، به عنوان خالق انسان و از نگاه ديگر، نه تنها علت ايجاد، بلکه موجودي است که تمام شئون حيات انسان را در بر مي گيرد. به بيان ديگر، او علت مبقيه و منشأ فيض مدام بر ماسواي خود است.
مکاتب آستيکاي هندو در پاسخ به اين پرسش، به مکاتب خداباور و غيرخداباور تقسيم شده است. طبق يک تلقي عام، مکاتب خداباور عبارتند از: Yoga، Vadanta، Niyaya، Vaysesika و آن دو تاي ديگر( Sankhya و Mimamsa) را نمي توان الاهي دانست. البته با قطع نظر از جفت ديگرش. مثلاً sankhya روش عملي و خداباوري را از yoga مي گيرد؛ زيرا اين دو مکتب با کمک يکديگر مي خواهند هم از جهت معرفتي و هم از جهت عملي به هدف خود يعني رهابخشي انسان دست پيدا کنند؛ زيرا دغدغه اصلي همه مکاتب هندو، رهايي( از رنج بازپيدايي) است، نه خداباوري.
اما جلوه خداباوري مکتب يوگا را در طرح مسئله پيدايش انسان بهتر مي توان ديد. انسان و جهان از پيوند و به هم آميختگي پوروشا( نفس) و پراکرتي( ماده) پديد آمده است و با گسست و تجزيه اين دو از يکديگر نابود مي شوند. اين دو ذات، دو اصل مستقل اند که بدون علت هوشمند توان ترکيب ندارند. علت مزبور، اين دو اصل را در تطابق با قانون ادريشته ( پيامد قطعي عمل) با هم ترکيب مي کند. هيچ نفس فردي توان هدايت و کنترل سرنوشت يا ادريشته ي خود را ندارد؛ چرا که خود او فهم درست و روشني از آن ندارد. پس تنها خداست که به عنوان يک وجود مطلق و کامل پيوست و گسست نفس و ماده را مطابق با سرنوشت هاي افراد پديد مي آورد و جهان را به گونه اي ويژه نظم و سامان مي بخشد.(5)
رابطه انسان و خدا در مکتب يوگا
در مقابل، برخي بر اين باورند که پتنجلي بنيانگذار اين مکتب، وجود خدا را براي حل مسائل نظري لازم نمي دانست، بلکه فقط از آن جهت که تسليم و اخلاص بخشي نتيجه يوگاست، اين انديشه را سودمند و مهم مي شمرد. با اين وجود، شارحان بعدي به مباحث نظري خداباوري نيز توجه جدي نمودند و هم در باب ماهيت خدا و هم در زمينه اثبات وجود او رساله هايي نگاشتند.(7)
رابطه انسان و خدا در اسلام
انسان آفريده اي است که قرآن چندان اهميت براي آن قائل شده که توجه ما را به اندازه توجه نسبت به خدا جلب مي کند. انسان، طبيعت، وظايف، رفتار و سرنوشت او، در واقع، همان اندازه از اشتغالات مرکزي انديشه قرآني است که مسئله خدا چنين است. آنچه خدا هست و مي گويد و مي کند مسئله اي است که اگر نگوييم انحصاراً، بايد بگوييم به صورت عمده در ارتباط با اين مسئله است که انسان در برابر آن چگونه واکنش نشان مي دهد.(8)
خداوند سرچشمه وجود و هستي کل ماسوا و از آن جمله انسان است. و اراده و قانون( سنّت) الاهي بر سراسر عالم وجود، حاکميت مطلق دارد. سعادت و شقاوت انسان نيز بر پايه عمل به قوانين الاهي استوار است. همين عمل اوست که چرخ سنن الاهي را به حرکت در مي آورد و حيات ابدي او و سرانجام تاريخ ها و حتي ثواب و عقاب افراد و اقوام را نيز شکل مي دهد. از سوي ديگر، انسان عادي خود توان ارتباط مستقيم با ساحت قدس ربوبي را ندارد؛ لذا نيازمند واسطه است و اين واسطه توسط خداوند برگزيده مي شود تا به اين رسالت عمل نمايد.( انعام: 124) و پيام خدا را بي عيب و نقص به انسان ها برساند و فقط در اين هنگام است که حجّت الاهي تمام مي شود. از آن پس، اگر انساني برخلاف دعوت حق عمل نمايد مستوجب عقاب مي گردد،( بقره:159)
شکل دوسويه رابطه اخلاقي خدا و انسان نيز به اين معناست که از يک سو، خداوند به واسطه، فيض و رحمت بي منتهاي خويش انسان را بيافريد و همواره لطف و رحمت(9) خداوند بر خشم و قهرش غالب است. « يا من سبقت رحمته غضبه»(10). و از سوي ديگر، رابطه اخلاقي انسان با خدا در فرهنگ قرآني اين گونه تصوير مي شود که او خليفة الله است؛ يعني جانشين خدا در زمين و جانشيني خدا، برخورداري از صفات و فضايل او را مي طلبد.
پي نوشت:
*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. برخي چون افلاطون نفس را مقدم و برخي مانند بوعلي سينا آنها را همراه مي دانند. ر.ک: احمد واعظي، انسان از ديدگاه اسلام، ص 31.
2. ر.ک: ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج 8، ص 136 و 330 و 370 و 378.
3. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتبهاي فلسفي هند، ص 550.
4. همان، ص 551.
5. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 574.
6. همان.
7. همان.
8. توشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص 92.
9. الله لطيف بعباده.(نساء: 122).
10. سيد بن طاوس، مهج الدعوات، ص 98.