جهاد فارس و شهداي آن(3)

عموما زير 25 سال بودند. اينها آمدند و ابتكارات خاصي را ارائه دادند كه بعدها به نام مهندسي رزمي جهاد معروف شد. بنيانگزار اين قضيه، اينها بودند. جهادي هاي ديگر هم آمده بودند، ولي مي گفتند، «تعمير مي كنيم.» ماشين آلات و تانك و اين چيزها را تعمير مي كردند، ولي اينها گفتند، «ما كارمان اينها نيست. تانك و ماشين را درست مي كنيم، ولي كار اصليمان اين نيست.»
يکشنبه، 2 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهاد فارس و شهداي آن(3)

جهاد فارس و شهداي آن(3)
جهاد فارس و شهداي آن(3)


 






 

گفتگو با عبدالرحمن جزايري
 

از شهداي جهاد بگوييد.
 

اگر فرصت داشتيم و امكان، دلم مي خواست از تك تك آنها نام ببرم و درباره شان حرف بزنم، اما به دليل ضيق وقت و امكان، فقط از چند نفرشان ياد خواهم كرد.

سن اينها چقدر بود؟
 

عموما زير 25 سال بودند. اينها آمدند و ابتكارات خاصي را ارائه دادند كه بعدها به نام مهندسي رزمي جهاد معروف شد. بنيانگزار اين قضيه، اينها بودند. جهادي هاي ديگر هم آمده بودند، ولي مي گفتند، «تعمير مي كنيم.» ماشين آلات و تانك و اين چيزها را تعمير مي كردند، ولي اينها گفتند، «ما كارمان اينها نيست. تانك و ماشين را درست مي كنيم، ولي كار اصليمان اين نيست.»

جهاد فارس و شهداي آن(3)

تحصيلات دانشگاهي داشتند؟
 

شهيد نجابت مهندس بود، باقي نه. اينها آمدند اساس مهندسي رزمي را ايجاد كردند. مهندسي رزمي يعني چه ؟ يعني كه ما بياييم حساب كنيم كه اصلا نيروي نظامي براي دفاع نداريم. به دشمن كلك بزنيم. يك موانعي ايجاد كنيم، چهار تا تير هم بيندازيم كه دشمن خيال كند اينجا نيرو مستقر شده. ما واقعا نيرو نداشتيم. اينها اول از همه شروع كردند به خاكريز زدن. شب ها خاكريز مي زدند، فردا پوشش هاي سياهرنگ مقوايي را كه روي لوله هاي توپ و تانك هست، مي گذاشتند روي خاكريزها. دشمن تصور مي كرد اينها توپ و تانك هستند. فردا صبح وقتي دشمن اين خاكريز را مي زد، شروع مي كرد به بمباران و گلوله باران اينها و هر شب هم اعلام مي كرد كه مثلا دوازده تا تانك ايراني را در جبهه آبادان زده ايم! ما دوباره مي رفتيم سيصد متر آن طرف تر، همين كلك را مي زديم، اينها دوباره اعلام مي كردند كه چند تا تانك ما را زده اند، در حالي كه ما حتي يك تانك فعال هم در جبهه آبادان نداشتيم. خاكريز را مستحكم كرديم، رفتيم انديمشك كه نيروي رزمي به ما بدهيد، نداشتند. هنوز سپاه تشكيل نداشت. خودم با هليكوپتر رفتم ماهشهر گفتم، «آقا جان! ماشين را سه كيلومتر دشمن را آورده ايم جلو، بياييد اينها را بگيريد.» همين شهيد مسعود ملاح زاده گفت، «يك تيربار به من بدهيد. من به اندازه يك گردان برايتان بار مي كنم.» تيربار را مي گذاشت روي كولش، اينجا چند تا تير مي انداخت، ده متر مي رفت آن طرف تر، دوباره تير مي انداخت، مي رفت تا آخر خاكريز، دوباره بر مي گشت. اين بچه ها خودشان براي خودشان شغل ايجاد كردند، يكي شد ناظم خط، يكي اسكورت او بود كه هر كس زخمي شد، ببرد عقب، يكي راننده بولدوزر بود، يكي راننده لودر، يك سازماندهي كاملا منظم. به خاطر همين برنامه ريزي دقيق، تا قبل از عمليات رمضان، جهاد فارس بيشترين حجم كار را انجام و كمترين شهيد را داد، كمترين زخمي را داشت و اسير نداشت. حال ما طوري بود كه مرخصي نمي رفتيم. خود من خدا گواه است كه پنج سال تمام درجبهه بودم و حتي يك روز مرخصي نيامدم. دوبار به شيراز رفتم براي مأموريت 24 ساعته، همين و لا غير. همه همين طور بودند. در پنج سال اوليه، تمام بچه هاي واحد ما، بلا استثناء هر شب مأموريت مي رفتند. سپاه و بسيج و ارتش، عمليات كه تمام مي شد، مأموريت نداشتند، ولي اين بچه ها، از سه چهار نفر نگهبان، همگي، هرشب مي رفتند خط مقدم و گاهي آن سوي خط مقدم. اين افتخار بزرگي است كه هيچ جا گفته نشده. از شجاعت بسيج، بسيار گفته شده و درست هم هست، ولي از شجاعت بچه هاي جهاد هيچ جا گفته نشده كه در جايي كه بسيجي سينه خيز مي رفت، جهادي سه متر بالاتر از سطح زمين، پشت لودر و بولدوزر پيش مي رفت و دائما زير تيررس و نگاه مستقيم دشمن بود. اينها بايد تمام شب در چنين شرايطي كار مي كردند و صبح هم لودر و بولدوزر را صحيح و سالم بر مي گرداندند به قرارگاه. در طول اين پنج سال، حتي يك شب بدون مأموريت نبوديم. غالبا هم خودم پشت فرمان مي نشستم و مي رفتم مأموريت را انجام مي دادم و بر مي گشتم. اين بچه ها مي ديدند من مرخصي نمي روم، تصور مي كردند هيچ كدام نبايد بروند به مرخصي! ولي من خودم كنترل مي كردم.آقاي رضاپناه، بچه آبادان و دبير دبيرستان بود. به او مي گفتم، «ببين چه كسي مرخصي نرفته.» به من ليست مي داد كه، «آقا اينها سه ماه است كه به مرخصي نرفته اند.» صدايشان مي زدم و به زور مي فرستادمشان مرخصي. مي گفتند، «نمي خواهيم برويم.»، مي گفتم، «شما نمي خواهيد، ولي پدر و مادرتان دلشان مي خواهند شما را ببينند. بايد برويد. نمي توانيد نرويد. دستور نظامي است.» مكافاتي داشتيم براي فرستادن آنها به مرخصي. گاهي مي شد كه راننده اي چندين شب نمي خوابيد و آخر از روي لودر پرت مي شد پايين.

اين جواني كه شما به او اشاره كرديد، براي دفاع از ديگران اين طور خواب و آسايش را بر خود حرام مي كرد، آيا با جوان امروز كه براي پيشرفت خودش هم از جا بلند نمي شود، از نظر ژنتيك فرق دارد؟
 

ببينيد در اوايل انقلاب و چند سال اول جنگ، ملت از جا بلند شده بود تا ببيند دولت كجا كمبودي دارد، كجا به كمك احتياج دارد، برود كمك او، كل ملت دلش نمي خواست مملكت بيفتد دست بعثي ها. اين را خودم به چشم خودم ديدم. همه بسيج شده بودند كه خلأهاي موجود در دولت را پر كنند.

دولت چيزي غير از خود مملكت نبود.
 

دقيقا زديد به هدف. دولت چيزي سواي ملت نبود. حالا همه بسيج شده اند كه چگونه يك چيزي از اين بدنه عظيمي كه به اسم دولت درست شده، سوا كنند. آن بچه ها مي خواستند هر چه دارند بدهند كه ديگران آسوده و در امان باشند، جوان امروز دست بگير دارد و بدون آنكه ذره اي به خودش زحمت بدهد، همه چيز را از پدر و مادر و خانواده و دولت طلب مي كند. همه نشسته اند كه دولت يك كاري بكند، در حالي كه در تمام دنيا اين دولت است كه از مردم كمك مي گيرد، در جنگ و انقلاب هم، چشم اميد دولت به مردم بود، نه بر عكس. من به عنوان كسي كه 73 سال دارم و از 16 سالگي وارد عرصه مبارزه شده ام و هنوز هم دارم مبارزه مي كنم. دو بار بازنشسته شده ام، يك بار از جهاد، يك بار هم از شركتي كه براي بچه هاي خانواده هاي شهدا و ايثارگران و رزمندگان درست كرده بوديم. اين شركت بيش از 1400 نفر عضو دارد، از صفر شروع كرديم، حالا رسيده به جايي كه معاملات ميلياردي مي كند. كشيدم كنار و گفت، «ديگر نمي توانم كاري كنم.» ببينيد بايد چه شرايطي باشد كه آدمي مثل من برسد به جايي كه بگويد نمي توانم كار كنم! من واقعا تأسف مي خورم. بچه هايي كه رفتند جنگ و به اين شيوه تلاش كردند، موقعي كه برگشتند، با بي مهري با آنها برخورد شد. خود من وقتي از جنگ برگشتم، گفتند، «برايت كار نداريم.» من تصور مي كردم وقتي از جبهه برگرديم، من مي توانم قهرمانان اين ملت را يكي يكي معرفي كنم و در تمام شهر با تجليل و شكوه بگردانم و بگويم،«اينها بودند كه مملكت را نجات دادند.» تجليل و احترام پيشكشمان! برگشتيم ديديم كسي كه از روز اول جنگ بوي باروت به پشت آنها نشسته و جايگاهش را خوب محكم كرده وقتي جهادي ها از جبهه برگشتند، اين حضرت آقا شده سرپرست و مسئول آنها و تا امروز هم امثال او و همان طرز تفكر، متولي امور آن قهرمانان است. آقا فقط به دليل اينكه توانسته خوب تملق بگويد، خوب ارتباط بزند، اينها را گذاشته اند سرپرست و صاحب قدرت و چنان عنادي با بچه هاي انقلاب و جنگ و مبارزين دارند كه اگر كسي خبر نداشته باشد گمان مي كند بچه هاي جنگ، آن طرف بوده اند و اينها اين طرف خط جبهه! خدا شاهد است كه من چهار سال قبل در كازرون راننده لودر و بولدوزري از همين قهرمانان را پيدا كردم كه شيميايي شده بود و قدرت حركت نداشت و خانمش در بيمارستان با ماهي سي هزار تومان كار مي كرد و در يك اتاقك در خانه پدرش كه خدا شاهد است سگداني بهتر از آن بود، زندگي مي كرد، اين كيست ؟ يكي از قهرمانان جنگ! مي پرسم، «آقا! كو گواهي جبهه ات؟» مي گويد، «ندارم.» مي گويم، «كو گواهي جانبازيت؟» مي گويد، «ندارم. كي بوده كه دنبال كار من باشد؟» تا الان هم ندارد.
يك درد دل ديگر را هم در اين مينه بگويم، بروم سراغ شهدا. درد يكي دوتا كه نيست. چند وقت پيش سوار هواپيما بودم، ديدم آقاي خاتمي هم سوار هواپيما شده. رفتم جلو و گفتم، «آقا! من يكي از فرماندهان جنگ هستم. يك بنده خدايي هشت سال دائما در جبهه بود، بعد هم كه برگشت، مرد. جهاد مستمري اين بنده خدا را قطع كرد. به هر دري مي زدند جواب نگرفتند. عاقبت كار به شما كشاندند. شما از دو كانال فرستاديد به كارش رسيدگي كردند و مستمري او برقرار شد. آمده ام بگويم خدا خيرتان بدهد.» برگشتم و نشستم روي صندلي. سه چهار تا از فراندهان جنگ آنجا بودند. گفتند، «جزايري! مگر تو مشاركتي هستي؟» گفتم، «نه بابا! نه مشاركتي هستم، نه در اين عالم شركتي دارم. فقط مي خواستم بگويم اين چه وضعي است كه براي برقراري يك مستمري، آن هم براي چنين وضع واضح و مشهودي، بايد كار را به رئيس جمهور بكشانيم و او هم از دو كانال اقدام كند كه اگر نمي كرد،كار به نتيجه نمي رسيد.»

از هر چه بگذريم سخن دوست خوش تر است. از جهاد فارس و عملكرد آن بگوييد.
 

از جهاد سازندگي حرف زدن، يعني از گل هاي سرسبد اين مردم انقلابي حرف زدن كه وقتي خانه شان مورد هجوم بعثيان دست نشانده شرق و غرب واقع شد، تحت سرپرستي جهاد سازندگي خود را به جبهه رساندند و از مملكتشان دفاع كردند. اينها مردم ايران بودند. قشر خاصي نبودند، حتي از اقليت ها، از اهل تسنن، از همه اقشار در جبهه حضور داشتند. اينها اغلب با هزينه شخصي خودشان به جبهه مي آمدند، جذب جهاد مي شدند، جهاد اينها را آموزش مي داد و براي دفاع از كشور به كار مي گرفت. بخشي از اين مردم به جهاد فارس آمدند و نكته جالب اينكه بسياري مي گفتند،«هر جايي بگوييد مي رويم، الا آبادان، چون آبادان.» در محاصره كامل دشمن بود.از ميان اين افراد، گل هاي سرسبدي جدا شدند و خود را به آبادان رساندند و تشكيلاتي كه به سه نفر شروع به كار كرد. به جايي رسيد كه 12000 تحت امر كار كشته و همه كار داشت و هر وقت نام جهاد فارس به گوش صدام مي رسيد، لرزه به اندامش مي افتاد و دستور مستقيم داده بود براي تار و مار كردن جهاد فارس، به طوري كه اين اواخر مجبور بوديم تابلويمان را عوض كنيم و با تابلوي ديگري در عمليات شركت كنيم. جهاد گران در جبهه، همه خلأها را پر مي كردند . اگر نياز به نيروي رزمي بود، نيروي رزمي مي شدند؛ اگر نياز بود كه منطقه تميز شود، اينها منطقه را تميز مي كردند، اگر نياز بود سايت هاي مشوكي نصب شوند، سايت ها را نصب مي كردند. اگر راه لازم بود، اگر كانال لازم بود، اگر غذا لازم بود، اگر امكانات حمل و نقل تداركات و تجهيزات لازم بود، هر چيزي و هر كاري كه روي زمين مي ماند تا تعمير جنگ افزارهاي سنگيني مثل تانك، باز جهادگران بودند كه با كمال آمادگي خود را در كل سطوح جنگ ثابت كردند و نشان دادند.

جنگ افزار جهادگران چه بود؟
 

در واقع با چنگ و دندان و بعد هم با جنگ افزارهايي كه از دشمن به غنيمت مي گرفتند، مي جنگيدند، تكه هاي ماشين هايي را كه از دشمن به غنيمت مي گرفتند، سر هم مي كردند، مي شد يك ماشين. براي نمونه واحد ما داراي 200 دستگاه ماشين هاي نيمه سنگين از جمله لودر و بولدوز بود. نود درصد اينها را ما از دشمن غنيمت گرفته، تعمير و رو به راه كرده بوديم به نحو احسن از آنها استفاده مي كرديم.

نقش جهادگران چه بود؟
 

دشمن در مرحله اول آن قدر در خاك ما پيشروي كرد تا به موانع طبيعي مثل رودخانه و كوه هاي سر به فلك كشيده رسيد و هيچ مانعي را در مقابل خود نديد و مانعي هم نبود. در مرحله اول اين جهادگران بودند كه موانع مصنوعي را در جنگ به كار گرفتند و دشمن را از ادامه پيشروي بيشتر در مملكت، مأيوس كردند. تمام جبهه را در سراسر خاكريز زدند و نيروهاي رزمي را در پشت اين خاكريزها مستقر كردند. جاده هاي آنتي به پشت اين خاكريزها زدند، جاده هايي كه اغلب توسط خاكريزها حفاظ داده شده بودند. جهادگران در عين حال كه خاكريز و جاده مي زدند، نيرويي هم نبود كه از آنها حفاظت كند و خودشان اين كار را مي كردند. جهادگران پس از ايجاد موانع، به تحكم آنها پرداختند تا براي دشمن، غير قابل نفوذ شود و از اين لحظه به بعد برنامه ريزي براي پس گرفتن زمين ها گرفته شود. از اينجا نقش جهادگران به شكل ديگري طراحي شد. جهادگران ايدشمن در مرحله اول آن قدر در خاك ما پيشروي كرد تا به موانع طبيعي مثل رودخانه و كوه هاي سر به فلك كشيده رسيد و هيچ مانعي را در مقابل خود نديد و مانعي هم نبود. در مرحله اول اين جهادگران بودند كه موانع مصنوعي را در جنگ به كار گرفتند و دشمن را از ادامه پيشروي بيشتر در مملكت، مأيوس كردند. تمام جبهه را در سراسر خاكريز زدند و نيروهاي رزمي را در پشت اين خاكريزها مستقر كردند. جاده هاي آنتي به پشت اين خاكريزها زدند، جاده هايي كه اغلب توسط خاكريزها حفاظ داده شده بودند. جهادگران در عين حال كه خاكريز و جاده مي زدند، نيرويي هم نبود كه از آنها حفاظت كند و خودشان اين كار را مي كردند. جهادگران پس از ايجاد موانع، به تحكم آنها پرداختند تا براي دشمن، غير قابل نفوذ شود و از اين لحظه به بعد برنامه ريزي براي پس گرفتن زمين ها گرفته شود. از اينجا نقش جهادگران به شكل ديگري طراحي شد. جهادگران اين افتخار را داشتند و دارند كه در اولين حمله منسجم به دشمن كه عبارت باشند از عمليات مدن و ثامن الائمه، شركت مؤثر داشتند. عمليات مدن در ابعاد كوچكي انجام شد، يعني حمله كنندگان 400 نفر و جهادگران فقط 12 نفر بودند. قرار شد تپه هاي مدن را بگيرند. اين جهادگران بودند كه قبل از عمليات، تپه هاي مدن را توسط خاكريز، محاصره كردند. آنها با لودر و بولدوزر رفتند و در شمال شرقي آبادان، اين دو تپه را ضميمه خاك ايران كردند. جهاد نقش هماهنگ كننده نيروها را هم داشت. اين جهاد بود كه سپاه و ارتش را در اين جنگ متحد كرد و تپه ها را كه در واقع چشم دشمن بود و از آن طريق جبهه آبادان را ديده باني مي كرد و امكان هر گونه تحركي را از ما گرفته بود، از دست آنها بيرون كشيد. بچه هاي جهاد با اتحادي كه بين سپاه و ارتش ايجاد كردند و با هنرنمايي هاي عجيب، يعني خاكريز زدن بين دو خط دشمن كه اين كار را از ساعت 9 شب تا 5 صبح انجام دادند، اين تپه ها را جزو خاك ايران كردند و ساكنين تپه ها را به اسارت گرفتند. در واقع در اينجا اولين واحدي كه به طرف دشمن حركت كرد، سينه خيز نرفت، بر بالاي لودر و بولدوزر رفت و هم چنين بود در عمليات ثامن الائمه، طرح پاكسازي دشمن از شرق كارون. باز در اين عمليات اين بچه هاي جهاد بودند كه اولا قبلا با دستگاه ها و كانال زن هايي كه از خود دشمن به غنيت گرفته بودند، كانال هايي تا 50 متري خاكريز دشمن زدند و نيروها را در شب عمليات هدايت كردند كه از اين كانال ها عبور كنند و بعد خودشان با لودر و بولدوزر، مين هاي نفر را جمع كردند و بعد خاكريز دشمن را ترانشه زدند، خرد كردند و باز كردند و نيروها از اين طريق وارد جنگ تن به تن با دشمن شدند. در اين دو عمليات كه در واقع استراتژي عمليات هاي بعدي يعني طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس از استراتژي آنها الهام گرفته شده بود، اين بچه هاي جهاد بودند كه حمله را شروع كردند. اين بچه ها باور داشتند كه انسان نبايد جز از خدا بترسد. اينكه بچه ها چه هنرنمايي ها كردند، زبان از بيان آن قاصر است. تصورش را بكنيد كه تا 4 صبح عمليات ادامه داشته، نيروها تا وسط تصرفات دشمن رسيده اند و بايد مستقر شوند. ظرف مدت يك ساعت يعني در فاصله ساعت 4 تا 5 صبح بايستي، خاكريزي به ارتفاع 4 متر ايجاد مي شد تا اين نيروها بتوانند با دستگاهايشان پشت آنها جان پناه بگيرند. اگر بچه هاي جهاد نمي توانستند ظرف مدت يك ساعت كار را بكنند. صبح كه مي شد، دشمن احدي از نيروهاي رزمي را زنده نمي گذاشت و همه چيز را نابود و تار و مار مي كرد. اين بچه هاي جهاد بودند كه چنين امكاني را براي اين رزمنده ها فراهم مي آوردند كه متصرفات شبانه را حفظ كنند. اين جهادگران بودند كه خواب دشمن را آشفته مي كردند و دشمن با شنيدن صداي لودر و بولدوزر آنها مي دانست كه بايد فاتحه حضور خودش را در منطقه بخواند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.