نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری رحمه الله
پیش گفتار
این مقاله در صدد تدوین و تنظیم دیدگاههای شهید مطهری در این باره كه به صورتپراكنده در آثار ایشان مطرح شده، برآمده است. هدف این نوشتار تنها ارایه گزارشی ازنظریات استاد در این زمینه است و نقد و بررسی آنها به فرصتی دیگر واگذار میشود (1) .
تعریف نسبیت اخلاق
«اگر یك خوی یا خصلت و یا یك فعل به عنوان اخلاقی توصیه شود آیا این امرمطلقی است؟ [...] یا اینكه نه، نسبی است؟ اگر گفتیم نسبی است. یعنی هیچ خصلتی وهیچ خویی را و همچنین هیچ فعلی را به عنوان فعل اخلاقی نمیتوان بهطور مطلقتوصیه كرد و آن را در همه زمانها و در همه مكانها و در همه شرایط و برای همهافراد صادق دانست. (7) »
ایشان در جاهای دیگر نیز، نسبیت اخلاق را با عباراتی نزدیك به عبارت بالا تعریف كرده است. (8)
تاثیر نسبیت اخلاق در دین
از این رو انگیزه ایشان در این بحث دفاع از جاودانگی دستورات اسلام و همچنین پاسخ به یكی ازنیازهای جامعه است. (10)
علل گرایش به نسبیت اخلاق
1. راهحلهای ارایه شده معمولا به گونهای است كه گویی مطلقگرایی و نسبیت گرایی تنها شقهایموجود هستند و فرض شق سومی ممكن نیست;
2. مغالطه و خلط نسبیتگرایی فرهنگی با نسبیت اخلاقی، وبه عبارت دیگر خلط امور واقعی یاگزارههای توصیفی با امور یا گزارههای هنجاری;
3. افول دین در جوامع غربی. (12)
دیدگاه شهید مطهری درباره علل گرایش به نسبیت اخلاقی
آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر استشكل اجرایی و مظهر عملی آنهااست نه حقیقت و ماهیتشان (14) .
پیامدهای نسبیت در اخلاق
شهید مطهری در بحث از «وجود مطلق» قول به نسبیت را منتهی به نفی واجبالوجود و بلكههر موجود غیر زمانی و غیر مكانی و در نهایت ماتریالیسم میداند. (15)
همچنین در باب پیآمدهای نسبیت اخلاق معتقد است:
با قبول نسبی بودن اخلاق نمیتوانیم یك طرح اخلاقی برای همه بشر آن همدر همه زمانها ارایه كنیم و هر طرح اخلاقی از طرف هر مكتبی اعم از اسلام وغیر اسلام عرضه شود باید محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرایطمخصوص باشد و طبعا در جای دیگر باید چیز دیگری به جای آن حكومتكند (16)
علاوه بر این به تاثیر نسبیت در تربیت نیز اشاره كرده و میگوید:
اگر اخلاق نسبی باشد دیگر نمیتوانیم اصول ثابت و یكنواختبرای تربیتپیشنهاد كنیم (17) .
و در نهایتبا قبول نسبیت اخلاق، دیگر اخلاق از جنبه اخلاقی بودن خارجشده و به صورت یك سلسله آداب در میآید، نه آن امر مقدسی كه واقعافضیلت و خیر است (18) .
ادله قائلین به نسبیت اخلاق و رد آنها
الف) نسبیتحسن و قبح
پاسخ: این كه پایه اخلاق بر حسن و قبح و زشتی و زیبایی باشد یك فكر سقراطی است كه ازیونانیان به مسلمین رسیده است و دانشمندان اسلامی متوجه بودهاند كه حسن و قبح، پایه ثابتینیست و متغیر است. سپس شهید مطهری اضافه میكند كه اخلاق نظام دادن به غرایز و قوایروحی است، چنانكه طب نظام دادن به قوای بدنی است و همانطور كه اساس طب بر حسن و قبحنیست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست، اساس اخلاق مبتنی استبر تقویتمتعادل غرایز و قوای عالی انسانی مثل اراده، عقل و فكر، به گونهای كه دیگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زیر سیطره آنها قرار گیرد و بر این مبنا دیگر نمیتوان گفت: كه اخلاق در زمانها ومكانها و نسبتبه افراد مختلف تغییر میكند.
علاوه بر این زیر بنای حسن و قبح «وجدان» است كه امر ثابت و تغییر ناپذیری میباشد وهركس آن را بالضرورة در وجود خویش احساس میكند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر یكقرن یا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روایات هم به وجود نیروی درونی به نام وجدان تاییدكردهاند، به عنوان نمونه در سوره قیامت آیه دو از «نفس لوامه» و در سوره الشمس آیه هشت ازنوعی الهام فطری بحثشده است. (20)
شهید مطهری با رد حرف كسانی چون كمونیستها كه معتقدند وجدان تغییر میكند، میگویداز نظر اسلام وجدانها ثابت است ولی ممكن است مریض شوند و درست كار نكنند. علاوه بر اینبرخی امور ذاتا خوب یا بد هستند و برخی امور وسیله رسیدن به خوبی یا بدی میباشند. آنچهممكن است تغییر كند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و یا حتی ممكن است، مردم درقضاوت خویش اشتباه كنند. ولی این را نباید به حساب تغییر وجدان گذاشت. (21)
ب) فلسفه بودن و شدن
فلسفه دكارت نیز به ابدیت تغییرناپذیر روح، حقیقت و اصول اخلاقی معتقد است [...] .
اما فلسفه نوع دوم كه حكمت «شدن» است و دو قرن پیش از ارسطو توسط نخستینفیلسوفهای یونانی بیان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآمیخته است.
این فلسفه، فلسفهای ساكن نیست، بلكه دارای تحرك است. در این فلسفه - كه ماركسیستهاخود را مدافع آن میدانند -اصول اخلاقی نسبی است و آنچه كه امروز اخلاق است، روز دیگراخلاق نیست (22) . به علاوه از نظر اینان، چه در جامعه و چه در طبیعت، یك قانون نمیتواند بر همهمراحل تغییر و تحول جامعه یا طبیعتحاكم باشد از این رو اخلاق نمیتواند یك قانون ثابتبراییك انسان در تمام عمر و برای همه مردم از قدیم تا به امروز داشته باشد (23) .
پاسخ: بر فرض پذیرش فلسفه «شدن» واقعیتهاتغییر میكند در حالیكه اخلاق و احكام یكسلسله دستورات اعتباری و قراردادی هستند، در نتیجه، متغیر بودن واقعیتباعث دگرگونی اینامر اعتباری نمیشود. ولی در عین حال به بیان دیگر میتوان مطلب را توجیه كرد و آن اینكهبگویند هر دستوری چه اخلاقی و چه غیر اخلاقی، مبتنی بر یك سلسله مصالح است[...] و اینبایدها و نبایدها برای رسیدن به آن مصلحتهاست، از این رو تابع مصالح و مفاسد هستند مانندهر معلولی كه تابع علت میباشد، مصالح كه امور واقعی هستند وضع ثابتی نمیتوانند داشتهباشند و وقتی آنها متغیر بودند، اینها [اخلاق، احكام و...] هم باید متغیر باشند (24) .
اما این كه گفته شد چون جامعه و طبیعت در حال تغییر و تحول است پس هیچ قانون ثابتینمیتواند بر آنها حكمفرما باشد، حرف درستی نیست و چنین ملازمهای وجود ندارد، هر مادهایدر تغییر و تحول است ولی قانون دیگر چرا میرنده باشد یا كهنه شود؟ (25)
ج) تاثیر تكامل ابزار در اخلاق
پاسخ: پذیرش این مطلب به طور مطلق و در اصول اخلاق، قابل قبول نیست، قبول شده نیست.ابزار تولید در هر مرحلهای كه باشد اصول اخلاقی یكی است. این مثل آن است كه كسی بگویدخیانت كردن به مال یك نفر آن وقت كار بدی بود كه با شمع میرفتند دزدی ولی امروز با این برق والكترونیك دیگر دزدی و خیانت، كار بدی نیست. واضح است كه اینها ربطی به همدیگر ندارد.
علاوه بر آن این سخن اساسا نفی اصالتهای انسانی است، یعنی اصلا اصالتهای انسانیهیچ و پوچ است و ما تكامل ابزار تولید را تكامل انسان مینامیم، پس خود انسانیت از آن جهت كهانسانیت است هیچ تكاملی ندارد، تكامل نامیدن اخلاق به تبع تكامل ابزار تولید، جز نامگذاریچیز دیگری نمیتواند باشد، والا یك امر واقعی در كار نیست كه بگوییم چیزی بوده كه كمال یافتهاست، بلكه چیزی نسخ شده و چیزی به جای آن آمده است. مگر هر وقت چیزی نسخ شد و چیزدیگر جای آن آمد میتوان گفت «تكامل»؟!، ممكن است اصلا نه تكامل باشد نه سقوط و ممكناستسقوط باشد. [...] این است كه این مساله اخلاق متغیر به معنای اینكه حتی اصول اخلاقیمتغیر است، به هیچ وجه راه حلی برای اصالتهای انسانی نیست (26)
د) سلطه انسان بر اخلاق
پاسخ: درست است كه اخلاق و فرهنگ و... ریشه در ماده خارجی ندارند ولی همه اینهاغرایزی اصیل در بشر هستند و بشر گاه به حكم نیازهای اقتصادی خودش، تغییراتی در سایر نیازهامیدهد و گاهی به حكم سایر غرایزش، روی این غریزه حكم میكند، یعنی اینها در یكدیگر تاثیرمتقابل دارند، انسان بهخاطر نیازهای اقتصادیاش پا میگذارد روی وجدان مذهبی یا اخلاقی یاعلمی خودش، عكسش هم در دنیا مشاهده شده است، یعنی انسان به خاطر اخلاق، مذهب وعلم بر وضع اقتصادی خودش حكومت میكند، بهخاطر اخلاق، نظام اقتصادی خودش را تغییرمیدهد. (28)
ه) نفی اطلاق
احكام لایتغیر قرون وسطایی در قرن ما درهم شكسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلكهاحكام جدیدی جای آن را گرفته كه به هیچ وجه مطلق نیست، حكمت عالیه سقراط و اخلاقمتعالی كانتبا آنهمه طنطنه و دبدبه به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی وحب ذات تعبیر شده است.
پاسخ: اولا) خود همین حكم كه «هیچ حكمی مطلق نیست» مطلق استیا غیر مطلق؟ اگر اینحكم شامل خودش شود پس خود اینهم مطلق نیست در نتیجه ما احكام مطلقی داریم.
ثانیا) این حكم شما كه «همه مردم باید خواهر و برادر باشند» مطلق استیا نسبی؟
ثالثا) با این بیان ریا و دروغ و خود بینی محكوم شده است. آیا ریا و دروغ و... یك ضد اخلاقاستبه طور مطلق یا به طور نسبی؟ اگر بهطور نسبی ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نیز حقنسبی است و نفی نشده است.
خلاصه اینكه انسان نمیتواند قایل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را نسبی و متغیربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگیریم اخلاق دیگر از جنبه اخلاقی بودن خارج میشود،بلكه به شكل یك سلسله آداب - یك سلسله قواعد قراردادی مثل آیین نامهها- در میآید، نه آنامر مقدس و نه آن امری كه واقعا فضیلت و خیر است. (29)
و) انسان تابع محیط و شرایط
شهید مطهری در مقابل نظر كسانی را نقل میكند كه مدعیاند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگها و جامعهها است. و همچنین معتقدند علت اینكه هر ملتی یك نوع احساس، بینش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است كه در طول تاریخ خود به علل مختلف از موفقیتها،ناكامیها، آب و هواها، مهاجرتها و غیره دارای فرهنگی ویژه شده كه روح ملی و جمعی او راشكل داده است از این رو دارای اخلاق و فرهنگ ویژه خود است كه با اخلاق و فرهنگ دیگرانمتفاوت است.
پاسخ: این نظریه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنین فرض شده كه انسان ظرفی خالی،بیشكل و بیرنگ است كه در همه چیز تابع مظروف -تاریخ- است در حالیكه «درباره انسان-چه از نظر فلسفی و چه از نظر اسلامی -نمیتوان اینچنین داوری كرد. مسخ شدن یا نشدن انسانرا با ملاكهای فطری و نوعی انسان میتوان سنجید نه با ملاكهای تاریخی».
ثانیا، درباره مواد فرهنگ انسانی مثل اخلاق نیز به غلط فرض شده كه اینها مانند مادههایبیرنگ هستند كه شكل و تعین خاص ندارند و شكل و كیفیت اینها را تاریخ میسازد.
این نظریه همان نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی است.
شهید مطهری اضافه میكند: در كتاب اصول فلسفه درباره اطلاق یا نسبیت اصول اندیشههابحث كردهایم و ثابت كردهایم آنچه نسبی است علوم و ادراكات اعتباری و عملی است اما علوم وادراكات و اندیشههای نظری كه فلسفه و علوم نظری انسان را میسازند، همچون اصول جهانبینیمذهب و اصول اولیه اخلاق اصولی ثابت و مطلق و غیر نسبی میباشند. (31)
نسبیت اخلاق و ملاك فعل اخلاقی
1) افرادی چون كانت «وجدان» را ملاك فعل اخلاقی دانسته و معتقدند «كار اخلاقی كاریاست كه از وجدان الهام گرفته (32) »، بر اساس تكلیف بوده و مشروط به هیچ شرطی نباشد. بر طبق ایننظریه، اخلاق دایمی و ثابت است چرا كه مبتنی بر الهامات وجدانی است و مسلم است كه آنالهامات كلی و دائمی است. (33)
2) گروهی چون برتراندراسل، اخلاق را از مقوله سودگرایی و منفعتطلبی دانسته و «عقلفردی و دور اندیش» را ملاك فعل اخلاقی میدانند. در این دیدگاه فعل اخلاقی ناشی از هوش زیاداست. با این هوش زیاد انسان در مییابد كه اگر میخواهد منفعتخود را در حد اعلی به دستآورد باید آن را در كنار منفعت اجتماع كسب كند». (34) شهید مطهری معتقد است طبق این نظریه هم،اخلاق امری ثابت است نه نسبی (35) .
3) برخی چون افلاطون معیار فعل اخلاقی را «زیبایی» و پایه آن را تناسب و تعادل میدانند،اینان معتقدند:
«در جهان، زیبایی منحصر به زیبایی حسی نیست، زیبایی و جمال معنوی هم خودحقیقتی است و همینطور كه جمالهای حسی ناشی از تناسب است، یعنی تناسب یكعامل اساسی در پیدایش زیبایی حسی است، تناسب در امور معنوی و روحی نیزعامل جمال و زیبایی روحی است و انسان بالفطره عاشق جمال و زیبایی است. كاراخلاقی یعنی كار زیبا و زیبایی عقلی ناشی از تناسب است.» (36)
براساس این دیدگاه هم، اخلاق مطلق است نه نسبی، زیرا اولا: همانطور كه صحت و سلامتبدن امری نسبی نیست، بلكه به تعادل تركیبات بدن بر میگردد، صحت وسلامتخلق و روح همامری نسبی نبوده و به توازن عناصر روحی برمیگردد. (37)
ثانیا: اینكه انسان بهگونهای باشد كه تمام قوا و غرایزش در مقابل نیروی عقلش رام باشد،چیزی نیست كه بگوییم در این زمان با زمان دیگر فرق میكند. رام بودن، رام بودن است. (38)
4) نظریه دیگری كه درباره ملاك فعل اخلاقی مطرح شده، نظر افرادی چون ارسطو و بیكناست كه معتقدند هركاری كه هدف در آن «خود» نباشد اخلاقی استیعنی «غیر دوستی» و محبتو ایثار را ملاك فعل اخلاقی دانستهاند (39) .
در این دیدگاه اگر پایه اخلاق را غیر دوستی به عنوان یك خلق و خو و خصلت روحی و انسانیبدانیم امری ثابت و مطلق است و نسبی نمیشود. دوست داشتن انسانها و علاقهمندی بهسرنوشت آنها كه منشا خدمتبه ایشان میشود، امری مطلق است و برای همه كس در همهشرایط و در همه زمانها صادق است. (40) لكن اگر اخلاق را به معنی فعل اخلاقی یا رفتار بدانیم اینامری متغیر و نسبی است. (41)
5) عدهای چون «ژان پل سارتر» همه چیز را بر محور انتخاب شخص میسنجند و معتقدندانسان خودش آفریننده ارزشهاست. اینان درباب اخلاق بر این باورند هركاری را كه انسان بهعنوان یك كار خوب انتخاب كرد، اخلاقی است و معیاری خارج از خود انسان وجود ندارد.براساس این نظریه اخلاق كاملا نسبی است، چون:
«معیار اخلاقی بودن انتخاب فرد است. بدیهی است من یك چیز را انتخابمیكنم و شما یك چیز دیگری را. پس از نظر من كه این فعل را انتخاب كردمفعل اخلاقی این است و از نظر شما كه فعل دیگری را انتخاب كردهاید فعلاخلاقی چیز دیگری است. (42) »
دیدگاه استاد مطهری در نسبیت اخلاق
1) اصول اولیه اخلاق و معیارهای اولیه انسانیت مطلق است ولی معیارهای ثانوی نسبیاست: مثلا در سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و دیگر ائمهعلیهم السلام سلسله اصول ملغی شدهای وجود دارد كه آنانهیچگاه از آن استفاده نكردهاند، مثل «استفاده از غدر و خیانت در امور سیاسی و اجتماعی»،«اصل تجاوز از حد و حدود لازم در برخورد با دشمن»، «اصل انظلام (تن به ظلم دادن) و استرحام(التماس به دشمن)». ولی از برخی اصول ولو بهطور نسبی استفاده كردهاند، مثل اصل قدرت واعمال زور، آنان درجایی كه هیچ راه دیگری نبود اعمال قدرت میكردند، یا اصل سادگی درزندگی و دوری از ارعاب. (44)
2) حقایق ثابت است ولی مسایل اخلاقی متغیراند: شهید مطهری در بحث «ارزش معلومات»پس از بیان این مطلب كه «یك مفهوم ذهنی یا اصلا حقیقت نیست و دروغ و غلط است و یا اگرحقیقی بود و از یك واقع و نفسالامر حكایت كرد همیشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد;»این نكته را اضافه میكند.
بیان گذشته مربوط به علوم حقیقی بود و در اعتباریات و مسایل مربوط بهعلوم اعتباری جاری نیست; مثلا در مسایل اخلاقی و قوانین اجتماعی كهمصداق عینی و خارجی ندارند و تابع اعتبار قانونگذاران و غیرهم است، ممكناستبرای یك مدت محدود یك چیز حقیقت اخلاقی یا اجتماعی شناخته شودو با تغییر شرایط محیط، آن حقیقت از بین برود (البته واضح است كه از لحاظفلسفی این امور را اساسا نمیتوان حقایق شناخت) از اینجا بیپایگی یك رشتهاستدلالات دانشمندان مادی كه موقتبودن مسایل اخلاقی را دلیل بر موقتبودن حقایق آوردهاند، روشن میشود (45) .
ایشان در جای دیگری علت تفكیك حقیقت و جاودانگی اصول اخلاقی را این میداند كهاخلاق جزو حكمت عملی است و حقیقت داخل در حكمت نظری، و ماهیتحكمت عملیانشا است و كاشف از واقع و نفسالامر به خلاف حكمت نظری كه از مقوله اخبار است و جای اینسؤال هست كه آیا مطابق با نفسالامری هستیا نیست. (46) »
3) «اخلاق»، ثابت ولی «آداب» نسبی است; شهید مطهری به مناسبت موضوع «مقتضیاتزمان» بحثی درباره نسبیت اخلاق یا آداب را در توضیح جمله «لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهمخلقوا لزمان غیر زمانكم» كه برخی آن را منسوب به حضرت علیعلیه السلام میدانند- و برخیمیخواهند با آن نسبیت اخلاق را اثبات كنند، مطرح كرده و با رد این مطلب میگوید ممكن استمعنای جمله این باشد كه «لاتؤدبوا اولادكم بآدابكم» پس باید بین اخلاق و آداب تفاوت گذاشتهشود.
اخلاق مربوط به خود انسان یعنی مربوط استبه اینكه انسان به غرایزخودش یعنی به طبیعتخودش چه نظامی بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظامدادن به غرایز را اخلاق میگویند. (47)
این مطلبی است كه با تغییر زمانها و افراد تغییر نمیكند. زیرا وضعیت غرایز انسانها در همهزمانها و مكانها به یك صورت است، لكن:
آداب مربوط به این است كه انسان غیر از مساله اخلاق به یك اموراكتسابی كه باید اسم آنها را فنون گذاشت نیز احتیاج دارد، مثلا خیاطی جزءآداب است، اسب سواری جزء فنون است، شناگری جزء فنون است، این آدابدر زمانها فرق میكند. انسان نباید بچهاش را همیشه به آدابی كه خود داردمؤدب كند (48) .
البته شهید مطهری در ادامه بحث، آداب و رسوم را نیز بر دو قسم تقسیم میكند، یك قسم،آنهایی كه از نظر شرعی «سنن» نامیده میشود و شارع به صورت یك امر مستحب بر آن تاكیدكرده است و لازم است آنها را به صورت یك اصل حفظ كنیم. چرا كه دستورات اسلام تابعمصالح و مفاسد است، مثل شستن دستها قبل از غذا. درباره برخی از آداب نیز اسلام سكوتكرده كه انجام یا ترك آن اشكالی ندارد. (49)
شهید مطهری این بحث را در نقد سخنان «ویل دورانت» در كتاب لذات فلسفه هم مطرح میكند،ویل دورانت ریشه اخلاق را «توازن» دانسته از این رو به نسبیت اخلاق معتقد است. او مثال میزندكه شرقیان به علامت احترام، كلاه به سر میگذاشتند و غربیان آن را برای احترام برمیدارند. استاددر نقد سخنوری میگوید:
اشتباهی را كه جناب ویل دورانت كرده این است كه میان «آداب» و«اخلاق» فرق نگذاشته. آداب یك چیز است و اخلاق یك چیز دیگر، آدابمربوط به ساختمان روحی انسان نیست، قراردادهای افراد انسان است در میانیكدیگر.
مثال مذكور و مانند آن از مصادیق آداب است نه اخلاق. (50)
4) اخلاق مطلق است ولی رفتار و فعل اخلاقی نه; این هم به نوعی همان سخن سابق است.ایشان معتقد استبین اخلاق و فعل اخلاقی باید تمایز قایل شد، یك فعل را نمیشود همیشهاخلاقی یا ضد اخلاقی دانست ولی «اینكه رفتار مطلق استیا نسبی، غیر از این است كه اخلاقمطلق استیا نسبی» مثلا سیلی زدن به یتیم اگر برای تربیت او باشد خوب است ولی اگر برایاذیت كردن او باشد امری ضد اخلاقی است. شهید مطهری با این تمایز، سخن كسانی كه رعایتعفاف و مسایل اخلاقی دیگر را مربوط به دورهای خاص از زندگی بشر میدانند رد میكند ومعتقد است عفاف و پاكدامنی به عنوان یك حالت نفسانی - رام بودن قوه شهوانی تحتحكومت عقل و ایمان- همیشه خوب است ولی آن فعل اخلاقی كه عفت نامیده میشود ممكناست در طول زمان تغییر كند، از این رو ایشان سفارش میكند:
آنهایی كه تبلیغ اخلاق میكنند دو كار باید بكنند: از نظر توصیه كردن بهخود خلق و خویها باید آنها را به عنوان امر مطلق توصیه كنند، ولی در عینحال نوعی آگاهی و اجتهاد به مردم بدهند كه در مقام عمل، فعل اخلاقی را بافعل غیر اخلاقی اشتباه نكنند. (51)
براساس آنچه گفته شد ایشان دروغ را عملی ضد اخلاقی و دروغ مصلحتآمیز را عملی جایزمیداند. یا مثلا در تبیین حدیثی از حضرت علیعلیه السلام كه بهترین خصلتهای زنان را تكبر و ترس وبخل میداند - و برخی به استناد آن، اخلاق را از نظر اسلام نسبی دانستهاند - چنین میگوید كهاین صفات به عنوان خلقهای روحی و درونی هم برای مرد و هم برای زن زشت است، لكن تكبربه معنی داشتن رفتار بزرگ منشانه، یا جبن، به معنی حفظ عفاف و بخل به معنی حفظ مال وآبروی شوهر، نوعی رفتار بیرونی است و برای زن ممدوح است زیرا اینها تفاوت در رفتار استنه در اخلاق و شخصیت، از نظر شخصیت اخلاقی هیچ فرقی بین زن و مرد نیست (52) .
5) نیازهای اخلاقی، ثابت ولی ابزار رسیدن به آنها متغیر است; شهید مطهری معتقد است مادر زمینه نیازهای بشر با دو گروه «جامدها» و «جاهلها» مواجهیم كه گروه اول همه احتیاجات بشررا در همه زمانها ثابت میدانند و گروه دوم كه همه چیز را تغییرپذیر میدانند. این گروه، دوفرضیه را مطرح میكنند: نسبیت اخلاق و نسبیت عدالت. (53) سپس استاد در بحث از مقتضیات زمان،چندین تفسیر برای «مقتضیات» ارایه میكند از جمله اینكه بشر دارای نیازهای ثابت و متغیراست، و داشتن نظام اخلاقی از جمله نیازهای دایمی انسان است كه در همه زمانها به یكصورت است. لكن برای رسیدن به این نیازها وسایل و ابزاری لازم است كه تامین آن در قلمروعقل است، از این رو ممكن است در هر زمانی سبتبه زمان دیگر تغییر كند. (54)
همچنین در جای دیگری نیازهای بشر را دو نوع اولیه و ثانویه میداند، گروه اول آنهایی استكه «از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد و تاانسان انسان است این نیازمندیها باقی است و محرك بشر به سوی توسعه و كمال در زندگیاست، اما نیازمندیهای ثانوی آنهایی است كه از نیازمندیهای اولی سرچشمه میگیرد و ناشیاز توسعه و كمال زندگی است و در عین حال محرك به سوی توسعه بیشتر و كمال بالاتر است.
آنچه تغییر میكند و كهنه و نو میشود نیازهای ثانوی است، لكن لازمه تغییر نیازمندیها، تغییراصول ثابت و اساسی زندگی نیست، مثلا درست است كه توسعه عوامل تمدن نیازمندیهایجدیدی مثل مقررات راهنمایی را ایجاب میكند ولی این مستلزم تغییر در قوانین حقوقی و جزاییو مدنی مربوط به داد و ستدها و وكالتها و غصبها و غیره - اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطریواقعی باشد - نیست. (55)
تذكر چند نكته
حلال محمد حلال الی یومالقیامة و حرام محمد حرام الی یومالقیامةخود را با تغییرات زمان هماهنگ میكند. روح منطقی اسلام وابستگی كاملی با فطرت وطبیعت انسان و اجتماع و جهان دارد، او میگوید:
اسلام در وضع قوانین و مقررات خود رسما احترام به فطرت و وابستگیخود را با قوانین فطری اعلام نموده است، این جهت است كه به قوانین اسلامامكان جاویدانی بودن داده است.
البته این وابستگی را با مشخصات زیر میتوان شناخت:
الف - پذیرش و وارد كردن عقل در حریم دین;
ب - جامعیت دستورات دینی;
ج - توجه به روح و معنی زندگی، نه صورت ظاهری آن;
د - وضع قوانین ثابتبرای احتیاجات ثابت، و قوانین متغیر برای اوضاع و احوال متغیر; (56)
ایشان این نكته كه اسلام حاجتهای متغیر را تابع حاجتهای ثابت قرار داده است را«اعجازی میداند كه در ساختمان این دین به كار رفته است. (57) » كه البته تطبیق این ثابتها و متغیرهاكار آسانی نبوده و نیازمند نوعی «اجتهاد» است. (58) خلاصه كلام اینكه ایشان با تمسك به فطرتاست كه جاودانگی اخلاق را اثبات میكند و معتقد استبا نفی فطرت ارزشهای اخلاقی بیپایهمیشود و زیر بنای خود را از دست میدهد. (59)
نكته دوم: ممكن است افرادی بخواهند جاودانگی اخلاق را از طریق یكی دانستن «اخلاق» و«حقیقت» اثبات كنند و صفات اخلاقی را دارای حسن و قبح ذاتیان بدانند و چون ذایتات دایمیاستبه تبع آن اخلاق را هم دایمی بدانند، لكن شهید مطهری این نظریه را نپسندیده و معتقداست گرچه حكمای اسلامی این مطلب را صریحا بررسی نكردهاند لكن بنایشان این است كهاستناد به حسن و قبح را از قبیل استناد به مشهورات است و مناسب جدل و خطابه است نهبرهان. (60)
برخی دیگر خواستهاند مساله جاودانگی اخلاق را از راه اثبات «كلی طبیعی» توجیه كنند.شهید مطهری در بحث از «كاشفیت كلی» نظر كسانی را نقل میكند كه معتقدند كلی طبیعی درخارج وجود دارد. لكن:
له وجود مفرد فیالخارج یوجد بوجود فردما و ینعدم بانعدام كل الافراد.
بعضی از فلاسفه امروزی هم میگویند انسان دارای دو «من» است، فردی و كلی، حال اگر كسیكاری را برای آن من كلی یا نوع انسانی انجام داد كار اخلاقی كرده است و چون نوع، باقی است آنكار اخلاقی هم باقی و جاودانه است.
استاد با رد این نظریه میگوید:
كلی طبیعی اصلا كلی نیست، حقیقتی است لابشرط، نه كلی است نه جزیی،در خارج وجود دارد به وجود افراد. هر فردی خودش جداگانه یك كلی طبیعیاست. كلی طبیعی عین هر فرد است نه اینكه قایم به فرد است.[...] در خارج،«انسانها» وجود دارند.
و در جواب كسانی كه دو نوع «من» برای انسان قایلند میگوید; این صرفا یك اشتراك ذهنیاست نه یك واقعیتخارجی و حقیقی (61) .
پينوشتها:
1) برای نمونههایی از نقد آراء شهید مطهری در زمینه فلسفه اخلاق بنگرید به:
«اطلاق و نسبیت اخلاقی»; محسن بزرگ مقام، كیهان اندیشه، ش 58 (بهمن- اسفند 1373)، صص 30-58 و «دینشناسی معاصر» مجیدمحمدی، چاپ اول، 1374، تهران: نشر قطره، صص 159-165 .
2) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، چاپ پنجم، 1368، صص 302-304 .
[لازم به ذكر است كه تمام كتابهای استاد كه در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته -به غیر از كتاب مقالات فلسفی- از انتشارات صدرامیباشد.]3) درسهای الهیات شفا: م.آ (مجموعه آثار) ج8، چاپ اول، 1376، صص 138-140.
4) مقالات فلسفی، ج2، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1366، صص 86-94، درسهای اشارات: م.آج7، صص 71-77 .
5) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 301-337.
6) تعلیم و تربیت در اسلام، چاپ یازدهم، 1367، ص 158.
7) همان، ص 138.
8) از جمله: نقدی بر ماركسیسم: م. آ ج 13، چاپ دوم، 1374، صص 708 و 705; اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 28، 275، 302، 341،342، و ج2: صص 233-234; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 119; سیری در سیره نبوی، چاپ سوم، 1367، صص 89-90 .
9) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 138-139، نقدی بر ماركسیسم: م.آج13، ص 706.
10) سیری در سیره نبوی، ص 89.
11) استاد فلسفه دانشگاه می سی سی پی.
12) فصلنامه نقد و نظر، س 4، ش 1-2 (زمستان - بهار 76-1377)، صص 340-342.
13) سیری در سیره نبوی، ص 89.
14) ختم نبوت: م.آج3، چاپ دوم، 1372، ص 184.
15) درسهای الهیات شفا: م. آج8، صص 139-140 .
16) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 158.
17) همان، ص 119.
18) فطرت: م.آج 3، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.
19) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 344-345 و 392.
20) همان، صص 346-352 .
21) همان، صص 398-406 .
22) نقدی بر ماركسیسم: م، آج 13، صص 505-508 .
23) همان، ص 577.
24) همان، ص 707.
25) همان، صص 577-579 .
26) فطرت: م.آج3، صص 539-540.
27) اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص 199.
28) همان، صص 200-201.
29) فطرت: م، آج3، صص 527-530.
30) جامعه و تاریخ: م، آج2، چاپ دوم، 1372، ص 359.
31) همان، صص 364-365 .
32) فلسفه اخلاق، چاپ شانزدهم، 1375، صص 153-154 .
33) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 147 .
34) همان، صص 130-131 .
35) همان، ص 148.
36) همان، صص 115-116.
37) اسلام و مقتضیات زمان، ج2، صص 246-254 .
38) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 148.
39) نقدی بر ماركسیسم: م، آج 13، ص 568; فلسفه اخلاق، صص 297-298; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 108.
40) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 146-147.
41) همان، صص 148-151; اسلام و مقتضیات زمان، ج2، صص 243-245 .
42) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 139-145 .
43) وحی و نبوت: م.آج2، ص 237.
44) سیری در سیره نبوی، صص 90-116 .
45) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1: م.آج6، ص 165.
46) نقدی بر ماركسیسم: م.آج13، ص 712، اسلام و مقتضیات زمان، ج2، صص 197-198.
47) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 275-276 .
48) همان، صص 280-281 .
49) همان، صص 289-292 .
50) همان، ج2، صص 248-254 .
51) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 146-153.
52) همان، صص 159 - 181.
53) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 301-302 .
54) همان، صص 192-193 .
55) ختم نبوت، م.آ ج3، صص 184-185 .
56) همان، صص 189-191 ; لازم به ذكر است كه یكی از نكات كلیدی در تفكر شهید مطهری مساله فطرت است و ایشان در مواردمختلف از آن كمك گرفته است. درباره فطرت و رابطهاش با اخلاق در آثار ایشان بنگرید به: انسان در قرآن: م. آج2، ص 313، تعلیم وتربیت در اسلام، ص 326، فطرت: م.آج3، صص 451-615، وحی و نبوت: م.آج2، صص 227-338 و... .
57) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، صص 218-224، 241-242 .
58) همان، ص 240.
59) فطرت: م. آ ج3، ص 512.
60) نقدی بر ماركسیسم: م.آ، ج13، ص 716 .
61) درسهای الهیات شفا: م.آ، ج7، صص 276-278 .
ارسال توسط کاربر محترم سایت : aziztaeme
/ج