نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری‏ رحمه الله

این مقاله در صدد تدوین و تنظیم دیدگاه‏های شهید مطهری در این باره كه به صورت‏پراكنده در آثار ایشان مطرح شده، برآمده است. هدف این نوشتار تنها ارایه گزارشی ازنظریات استاد در این زمینه است و نقد و بررسی آن‏ها به فرصتی دیگر واگذار می‏شود (1) .
سه‌شنبه، 4 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری‏ رحمه الله

نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری‏ رحمه الله
نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری‏ رحمه الله


 

نویسنده: حسینعلی رحمتی




 

پیش گفتار
 

«نسبیت‏» و «اطلاق‏» - یا جاودانگی - اخلاق از مباحث معروف فلسفه اخلاق است وافراد مختلف با توجه به مبانی فكری و عقیدتی خویش درباره آن بحث كرده‏اند، و گروهی‏قایل به نسبیت و گروهی دیگر طرفدار اطلاق و جاودانگی و عده‏ای هم معتقد به راه‏سومی شده‏اند.
این مقاله در صدد تدوین و تنظیم دیدگاه‏های شهید مطهری در این باره كه به صورت‏پراكنده در آثار ایشان مطرح شده، برآمده است. هدف این نوشتار تنها ارایه گزارشی ازنظریات استاد در این زمینه است و نقد و بررسی آن‏ها به فرصتی دیگر واگذار می‏شود (1) .

تعریف نسبیت اخلاق
 

شهید مطهری در جاهای گوناگونی از «نسبیت‏» بحث كرده است. گاه از «امور مطلق و امور نسبی‏»سخن گفته و مثلا دوری و نزدیكی را از امور نسبی و اعداد و مقادیر را از امور مطلق دانسته است (2) و گاه از«وجود مطلق و نسبی‏» از دیدگاه » و «نسبیت تربیت (6) » مطالبی را بیان كرده است، لكن به‏طور خاص‏نسبیت اخلاق را چنین تعریف كرده است:
«اگر یك خوی یا خصلت و یا یك فعل به عنوان اخلاقی توصیه شود آیا این امرمطلقی است؟ [...] یا اینكه نه، نسبی است؟ اگر گفتیم نسبی است. یعنی هیچ خصلتی وهیچ خویی را و همچنین هیچ فعلی را به عنوان فعل اخلاقی نمی‏توان به‏طور مطلق‏توصیه كرد و آن را در همه زمان‏ها و در همه مكان‏ها و در همه شرایط و برای همه‏افراد صادق دانست. (7) »
ایشان در جاهای دیگر نیز، نسبیت اخلاق را با عباراتی نزدیك به عبارت بالا تعریف كرده است. (8)

تاثیر نسبیت اخلاق در دین
 

استاد مطهری مساله «جاودانگی اخلاق‏» را حتی از بحث جاودانگی حقیقت‏برای اسلام و مسلمین‏مهم‏تر تلقی كرده و معتقد است جاودانگی اسلام به جاودانگی اخلاق وابسته است و نقض آن به معنی‏نقض خاتمیت و جاودانگی دستورات اسلام است. زیرا دستورات اسلام دارای سه بخش اصول عقاید،احكام و اخلاق است و با رد جاودانگی اخلاق و در واقع اخلاق یك بخش از اصول اسلام منسوخ شده‏است. (9) بنابراین لازم است كه مبحث نسبیت اخلاق مطرح و به شبهات مربوط به آن جواب داده شود.
از این رو انگیزه ایشان در این بحث دفاع از جاودانگی دستورات اسلام و همچنین پاسخ به یكی ازنیازهای جامعه است. (10)

علل گرایش به نسبیت اخلاق
 

درباره این‏كه علت‏یا علل گرایش به نظریه نسبیت اخلاق چیست، نظرات متفاوتی وجود دارد،«لوئیس پویمن‏» (11) در این‏باره به علل زیر اشاره می‏كند:
1. راه‏حل‏های ارایه شده معمولا به گونه‏ای است كه گویی مطلق‏گرایی و نسبیت گرایی تنها شق‏های‏موجود هستند و فرض شق سومی ممكن نیست;
2. مغالطه و خلط نسبیت‏گرایی فرهنگی با نسبیت اخلاقی، وبه عبارت دیگر خلط امور واقعی یاگزاره‏های توصیفی با امور یا گزاره‏های هنجاری;
3. افول دین در جوامع غربی. (12)

دیدگاه شهید مطهری درباره علل گرایش به نسبیت اخلاقی
 

شهید مطهری معتقد است طرفداران نظریه نسبیت اخلاق، مفهوم واقعی اخلاق را درست درك‏نكرده (13) و به عبارتی خلط بین مفهوم و مصداق كرده‏اند، یعنی توجه نكرده‏اند كه:
آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر است‏شكل اجرایی و مظهر عملی آن‏هااست نه حقیقت و ماهیت‏شان (14) .

پیامدهای نسبیت در اخلاق
 

هر یك از دو قول نسبیت‏یا مطلق بودن اخلاق، تبعاتی دارد كه طرفداران آن نظریه باید بر آن ملتزم‏باشند.
شهید مطهری در بحث از «وجود مطلق‏» قول به نسبیت را منتهی به نفی واجب‏الوجود و بلكه‏هر موجود غیر زمانی و غیر مكانی و در نهایت ماتریالیسم می‏داند. (15)
همچنین در باب پی‏آمدهای نسبیت اخلاق معتقد است:
با قبول نسبی بودن اخلاق نمی‏توانیم یك طرح اخلاقی برای همه بشر آن هم‏در همه زمان‏ها ارایه كنیم و هر طرح اخلاقی از طرف هر مكتبی اعم از اسلام وغیر اسلام عرضه شود باید محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرایطمخصوص باشد و طبعا در جای دیگر باید چیز دیگری به جای آن حكومت‏كند (16)
علاوه بر این به تاثیر نسبیت در تربیت نیز اشاره كرده و می‏گوید:
اگر اخلاق نسبی باشد دیگر نمی‏توانیم اصول ثابت و یكنواخت‏برای تربیت‏پیشنهاد كنیم (17) .
و در نهایت‏با قبول نسبیت اخلاق، دیگر اخلاق از جنبه اخلاقی بودن خارج‏شده و به صورت یك سلسله آداب در می‏آید، نه آن امر مقدسی كه واقعافضیلت و خیر است (18) .

ادله قائلین به نسبیت اخلاق و رد آن‏ها
 

استاد مطهری در ضمن بحث‏های خود دلیل‏هایی را از قول طرفداران نسبیت اخلاق نقل كرده‏سپس به آن‏ها پاسخ می‏دهد كه تلخیصی از آن را در ادامه می‏آوریم.

الف) نسبیت‏حسن و قبح
 

كارهای اخلاقی همان كارهایی است كه عقلا زیباست و كارهای ضد اخلاقی كارهایی است كه‏عقلا ناپسند است. از سوی دیگر زشتی و زیبایی و پسندیده و ناپسند از نظر عقل در شرایطمختلف متفاوت است، عقل در زمانی چیزی را نیك و در زمان دیگر بد می‏داند. پس حسن و قبح‏كه پایه اخلاق است نسبی است و در نتیجه اخلاق نیز نسبی خواهد بود. (19)
پاسخ: این كه پایه اخلاق بر حسن و قبح و زشتی و زیبایی باشد یك فكر سقراطی است كه ازیونانیان به مسلمین رسیده است و دانشمندان اسلامی متوجه بوده‏اند كه حسن و قبح، پایه ثابتی‏نیست و متغیر است. سپس شهید مطهری اضافه می‏كند كه اخلاق نظام دادن به غرایز و قوای‏روحی است، چنانكه طب نظام دادن به قوای بدنی است و همانطور كه اساس طب بر حسن و قبح‏نیست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست، اساس اخلاق مبتنی است‏بر تقویت‏متعادل غرایز و قوای عالی انسانی مثل اراده، عقل و فكر، به گونه‏ای كه دیگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زیر سیطره آن‏ها قرار گیرد و بر این مبنا دیگر نمی‏توان گفت: كه اخلاق در زمان‏ها ومكان‏ها و نسبت‏به افراد مختلف تغییر می‏كند.
علاوه بر این زیر بنای حسن و قبح «وجدان‏» است كه امر ثابت و تغییر ناپذیری می‏باشد وهركس آن را بالضرورة در وجود خویش احساس می‏كند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر یك‏قرن یا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روایات هم به وجود نیروی درونی به نام وجدان تاییدكرده‏اند، به عنوان نمونه در سوره قیامت آیه دو از «نفس لوامه‏» و در سوره الشمس آیه هشت ازنوعی الهام فطری بحث‏شده است. (20)
شهید مطهری با رد حرف كسانی چون كمونیست‏ها كه معتقدند وجدان تغییر می‏كند، می‏گویداز نظر اسلام وجدان‏ها ثابت است ولی ممكن است مریض شوند و درست كار نكنند. علاوه بر این‏برخی امور ذاتا خوب یا بد هستند و برخی امور وسیله رسیدن به خوبی یا بدی می‏باشند. آنچه‏ممكن است تغییر كند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و یا حتی ممكن است، مردم درقضاوت خویش اشتباه كنند. ولی این را نباید به حساب تغییر وجدان گذاشت. (21)

ب) فلسفه بودن و شدن
 

ماركسیست‏ها معتقدند تفكر فلسفی كل تاریخ بر دو قسم است، فلسفه «بودن‏» و فلسفه‏«شدن‏». «نوع اول از حكمت ارسطو و مكتب حقوقی روم و همچنین حكمت علمای دینی‏مسیحی - حداقل علمای دینی مسیحی كشورهای لاتین- ریشه می‏گیرد و قرن‏ها فلسفه كلاسیك‏غرب و فلسفه دینی مسیحی به‏شمار می‏رفت.
فلسفه دكارت نیز به ابدیت تغییرناپذیر روح، حقیقت و اصول اخلاقی معتقد است [...] .
اما فلسفه نوع دوم كه حكمت «شدن‏» است و دو قرن پیش از ارسطو توسط نخستین‏فیلسوف‏های یونانی بیان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآمیخته است.
این فلسفه، فلسفه‏ای ساكن نیست، بلكه دارای تحرك است. در این فلسفه - كه ماركسیست‏هاخود را مدافع آن می‏دانند -اصول اخلاقی نسبی است و آنچه كه امروز اخلاق است، روز دیگراخلاق نیست (22) . به علاوه از نظر اینان، چه در جامعه و چه در طبیعت، یك قانون نمی‏تواند بر همه‏مراحل تغییر و تحول جامعه یا طبیعت‏حاكم باشد از این رو اخلاق نمی‏تواند یك قانون ثابت‏برای‏یك انسان در تمام عمر و برای همه مردم از قدیم تا به امروز داشته باشد (23) .
پاسخ: بر فرض پذیرش فلسفه «شدن‏» واقعیت‏هاتغییر می‏كند در حالی‏كه اخلاق و احكام یك‏سلسله دستورات اعتباری و قراردادی هستند، در نتیجه، متغیر بودن واقعیت‏باعث دگرگونی این‏امر اعتباری نمی‏شود. ولی در عین حال به بیان دیگر می‏توان مطلب را توجیه كرد و آن اینكه‏بگویند هر دستوری چه اخلاقی و چه غیر اخلاقی، مبتنی بر یك سلسله مصالح است[...] و این‏بایدها و نبایدها برای رسیدن به آن مصلحت‏هاست، از این رو تابع مصالح و مفاسد هستند مانندهر معلولی كه تابع علت می‏باشد، مصالح كه امور واقعی هستند وضع ثابتی نمی‏توانند داشته‏باشند و وقتی آن‏ها متغیر بودند، این‏ها [اخلاق، احكام و...] هم باید متغیر باشند (24) .
اما این كه گفته شد چون جامعه و طبیعت در حال تغییر و تحول است پس هیچ قانون ثابتی‏نمی‏تواند بر آن‏ها حكمفرما باشد، حرف درستی نیست و چنین ملازمه‏ای وجود ندارد، هر ماده‏ای‏در تغییر و تحول است ولی قانون دیگر چرا میرنده باشد یا كهنه شود؟ (25)

ج) تاثیر تكامل ابزار در اخلاق
 

ماركسیست‏ها می‏گویند ابزار تولید، تكامل پیدا می‏كند از این رو هر مرحله‏ای از تكامل آن‏نیازمند اخلاق خاص خود است و با تكامل ابزار تولید، اخلاق هم تكامل می‏یابد.
پاسخ: پذیرش این مطلب به طور مطلق و در اصول اخلاق، قابل قبول نیست، قبول شده نیست.ابزار تولید در هر مرحله‏ای كه باشد اصول اخلاقی یكی است. این مثل آن است كه كسی بگویدخیانت كردن به مال یك نفر آن وقت كار بدی بود كه با شمع می‏رفتند دزدی ولی امروز با این برق والكترونیك دیگر دزدی و خیانت، كار بدی نیست. واضح است كه اینها ربطی به همدیگر ندارد.
علاوه بر آن این سخن اساسا نفی اصالت‏های انسانی است، یعنی اصلا اصالت‏های انسانی‏هیچ و پوچ است و ما تكامل ابزار تولید را تكامل انسان می‏نامیم، پس خود انسانیت از آن جهت كه‏انسانیت است هیچ تكاملی ندارد، تكامل نامیدن اخلاق به تبع تكامل ابزار تولید، جز نامگذاری‏چیز دیگری نمی‏تواند باشد، والا یك امر واقعی در كار نیست كه بگوییم چیزی بوده كه كمال یافته‏است، بلكه چیزی نسخ شده و چیزی به جای آن آمده است. مگر هر وقت چیزی نسخ شد و چیزدیگر جای آن آمد می‏توان گفت «تكامل‏»؟!، ممكن است اصلا نه تكامل باشد نه سقوط و ممكن‏است‏سقوط باشد. [...] این است كه این مساله اخلاق متغیر به معنای اینكه حتی اصول اخلاقی‏متغیر است، به هیچ وجه راه حلی برای اصالت‏های انسانی نیست (26)

د) سلطه انسان بر اخلاق
 

زیربنا بودن اقتصاد و رو بنا بودن اخلاق و فرهنگ و... از آن روست كه «اقتصاد به‏دلیل اینكه به‏امور خارجی بستگی دارد و خارج از اختیار بشر است، خودش را بر بشر تحمیل می‏كند و بشر درمقابلش چاره‏ای ندارد، نمی‏تواند آن را بر مذهب و اخلاق و غیره تطبیق بدهد ولی اینها امورمجردی هستند در اختیار خودش از این رو می‏تواند آن‏ها را تغییر دهد (27) .»
پاسخ: درست است كه اخلاق و فرهنگ و... ریشه در ماده خارجی ندارند ولی همه اینهاغرایزی اصیل در بشر هستند و بشر گاه به حكم نیازهای اقتصادی خودش، تغییراتی در سایر نیازهامی‏دهد و گاهی به حكم سایر غرایزش، روی این غریزه حكم می‏كند، یعنی اینها در یكدیگر تاثیرمتقابل دارند، انسان به‏خاطر نیازهای اقتصادی‏اش پا می‏گذارد روی وجدان مذهبی یا اخلاقی یاعلمی خودش، عكسش هم در دنیا مشاهده شده است، یعنی انسان به خاطر اخلاق، مذهب وعلم بر وضع اقتصادی خودش حكومت می‏كند، به‏خاطر اخلاق، نظام اقتصادی خودش را تغییرمی‏دهد. (28)

ه) نفی اطلاق
 

گفته شده هیچ حكمی حتی احكام ریاضی مطلق نیست از این رو همه مردم باید با یكدیگرمهربان و برادر باشند.
احكام لایتغیر قرون وسطایی در قرن ما درهم شكسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلكه‏احكام جدیدی جای آن را گرفته كه به هیچ وجه مطلق نیست، حكمت عالیه سقراط و اخلاق‏متعالی كانت‏با آن‏همه طنطنه و دبدبه به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی وحب ذات تعبیر شده است.
پاسخ: اولا) خود همین حكم كه «هیچ حكمی مطلق نیست‏» مطلق است‏یا غیر مطلق؟ اگر این‏حكم شامل خودش شود پس خود این‏هم مطلق نیست در نتیجه ما احكام مطلقی داریم.
ثانیا) این حكم شما كه «همه مردم باید خواهر و برادر باشند» مطلق است‏یا نسبی؟
ثالثا) با این بیان ریا و دروغ و خود بینی محكوم شده است. آیا ریا و دروغ و... یك ضد اخلاق‏است‏به طور مطلق یا به طور نسبی؟ اگر به‏طور نسبی ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نیز حق‏نسبی است و نفی نشده است.
خلاصه این‏كه انسان نمی‏تواند قایل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را نسبی و متغیربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگیریم اخلاق دیگر از جنبه اخلاقی بودن خارج می‏شود،بلكه به شكل یك سلسله آداب - یك سلسله قواعد قراردادی مثل آیین نامه‏ها- در می‏آید، نه آن‏امر مقدس و نه آن امری كه واقعا فضیلت و خیر است. (29)

و) انسان تابع محیط و شرایط
 

شهید مطهری در بحث از «آینده جامعه‏ها» معتقد است: جامعه‏ها و تمدن‏ها و فرهنگ‏ها به‏سوی یگانه شدن، متحدالشكل شدن و در نهایت امر در یكدیگر ادغام شدن سیر می‏كنند. و آینده‏جوامع انسانی، جامعه جهانی واحد تكامل یافته است كه در آن همه ارزش‏های امكانی انسانیت،به فعلیت می‏رسد و انسان به كمال حقیقی و سعادت واقعی خود و بالاخره به انسانیت اصیل خودخواهد رسید. از نظر قرآن این امر مسلم است كه حكومت نهایی حكومت‏حق و نابود شدن‏یكسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (30)
شهید مطهری در مقابل نظر كسانی را نقل می‏كند كه مدعی‏اند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگ‏ها و جامعه‏ها است. و همچنین معتقدند علت این‏كه هر ملتی یك نوع احساس، بینش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است كه در طول تاریخ خود به علل مختلف از موفقیت‏ها،ناكامی‏ها، آب و هواها، مهاجرت‏ها و غیره دارای فرهنگی ویژه شده كه روح ملی و جمعی او راشكل داده است از این رو دارای اخلاق و فرهنگ ویژه خود است كه با اخلاق و فرهنگ دیگران‏متفاوت است.
پاسخ: این نظریه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنین فرض شده كه انسان ظرفی خالی،بی‏شكل و بی‏رنگ است كه در همه چیز تابع مظروف -تاریخ- است در حالی‏كه «درباره انسان-چه از نظر فلسفی و چه از نظر اسلامی -نمی‏توان این‏چنین داوری كرد. مسخ شدن یا نشدن انسان‏را با ملاك‏های فطری و نوعی انسان می‏توان سنجید نه با ملاك‏های تاریخی‏».
ثانیا، درباره مواد فرهنگ انسانی مثل اخلاق نیز به غلط فرض شده كه اینها مانند ماده‏های‏بی‏رنگ هستند كه شكل و تعین خاص ندارند و شكل و كیفیت اینها را تاریخ می‏سازد.
این نظریه همان نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی است.
شهید مطهری اضافه می‏كند: در كتاب اصول فلسفه درباره اطلاق یا نسبیت اصول اندیشه‏هابحث كرده‏ایم و ثابت كرده‏ایم آنچه نسبی است علوم و ادراكات اعتباری و عملی است اما علوم وادراكات و اندیشه‏های نظری كه فلسفه و علوم نظری انسان را می‏سازند، همچون اصول جهان‏بینی‏مذهب و اصول اولیه اخلاق اصولی ثابت و مطلق و غیر نسبی می‏باشند. (31)

نسبیت اخلاق و ملاك فعل اخلاقی
 

از مباحث مطرح در فلسفه اخلاق این است كه با چه ملاكی می‏توان یك فعل را اخلاقی‏محسوب كرد. شهید مطهری در جاهای گوناگونی ملاك اخلاق نسبی و مطلق را بیان كرده است،عمده نظریات ایشان در این‏باره عبارتند از:
1) افرادی چون كانت «وجدان‏» را ملاك فعل اخلاقی دانسته و معتقدند «كار اخلاقی كاری‏است كه از وجدان الهام گرفته (32) »، بر اساس تكلیف بوده و مشروط به هیچ شرطی نباشد. بر طبق این‏نظریه، اخلاق دایمی و ثابت است چرا كه مبتنی بر الهامات وجدانی است و مسلم است كه آن‏الهامات كلی و دائمی است. (33)
2) گروهی چون برتراندراسل، اخلاق را از مقوله سودگرایی و منفعت‏طلبی دانسته و «عقل‏فردی و دور اندیش‏» را ملاك فعل اخلاقی می‏دانند. در این دیدگاه فعل اخلاقی ناشی از هوش زیاداست. با این هوش زیاد انسان در می‏یابد كه اگر می‏خواهد منفعت‏خود را در حد اعلی به دست‏آورد باید آن را در كنار منفعت اجتماع كسب كند». (34) شهید مطهری معتقد است طبق این نظریه هم،اخلاق امری ثابت است نه نسبی (35) .
3) برخی چون افلاطون معیار فعل اخلاقی را «زیبایی‏» و پایه آن را تناسب و تعادل می‏دانند،اینان معتقدند:
«در جهان، زیبایی منحصر به زیبایی حسی نیست، زیبایی و جمال معنوی هم خودحقیقتی است و همین‏طور كه جمال‏های حسی ناشی از تناسب است، یعنی تناسب یك‏عامل اساسی در پیدایش زیبایی حسی است، تناسب در امور معنوی و روحی نیزعامل جمال و زیبایی روحی است و انسان بالفطره عاشق جمال و زیبایی است. كاراخلاقی یعنی كار زیبا و زیبایی عقلی ناشی از تناسب است.» (36)
براساس این دیدگاه هم، اخلاق مطلق است نه نسبی، زیرا اولا: همان‏طور كه صحت و سلامت‏بدن امری نسبی نیست، بلكه به تعادل تركیبات بدن بر می‏گردد، صحت وسلامت‏خلق و روح هم‏امری نسبی نبوده و به توازن عناصر روحی برمی‏گردد. (37)
ثانیا: این‏كه انسان به‏گونه‏ای باشد كه تمام قوا و غرایزش در مقابل نیروی عقلش رام باشد،چیزی نیست كه بگوییم در این زمان با زمان دیگر فرق می‏كند. رام بودن، رام بودن است. (38)
4) نظریه دیگری كه درباره ملاك فعل اخلاقی مطرح شده، نظر افرادی چون ارسطو و بیكن‏است كه معتقدند هركاری كه هدف در آن «خود» نباشد اخلاقی است‏یعنی «غیر دوستی‏» و محبت‏و ایثار را ملاك فعل اخلاقی دانسته‏اند (39) .
در این دیدگاه اگر پایه اخلاق را غیر دوستی به عنوان یك خلق و خو و خصلت روحی و انسانی‏بدانیم امری ثابت و مطلق است و نسبی نمی‏شود. دوست داشتن انسان‏ها و علاقه‏مندی به‏سرنوشت آن‏ها كه منشا خدمت‏به ایشان می‏شود، امری مطلق است و برای همه كس در همه‏شرایط و در همه زمان‏ها صادق است. (40) لكن اگر اخلاق را به معنی فعل اخلاقی یا رفتار بدانیم این‏امری متغیر و نسبی است. (41)
5) عده‏ای چون «ژان پل سارتر» همه چیز را بر محور انتخاب شخص می‏سنجند و معتقدندانسان خودش آفریننده ارزش‏هاست. اینان درباب اخلاق بر این باورند هركاری را كه انسان به‏عنوان یك كار خوب انتخاب كرد، اخلاقی است و معیاری خارج از خود انسان وجود ندارد.براساس این نظریه اخلاق كاملا نسبی است، چون:
«معیار اخلاقی بودن انتخاب فرد است. بدیهی است من یك چیز را انتخاب‏می‏كنم و شما یك چیز دیگری را. پس از نظر من كه این فعل را انتخاب كردم‏فعل اخلاقی این است و از نظر شما كه فعل دیگری را انتخاب كرده‏اید فعل‏اخلاقی چیز دیگری است. (42) »

دیدگاه استاد مطهری در نسبیت اخلاق
 

شهید مطهری قایل به جاودانه بودن اصول اخلاقی است و در ترسیم خطوط اصلی اسلام،جاودانگی اخلاق را یكی از مشخصات جهان بینی اسلامی می‏داند (43) . لكن در عین حال به تغییر وتحولاتی كه در برخی از مسایل یا مصادیق اخلاقی پیش می‏آید و برخی با تمسك به آن‏هاخواسته‏اند، اخلاق را نسبی بدانند توجه داشته است. مجموعه نظریات ایشان در این‏باره رامی‏توان به این صورت بیان كرد.
1) اصول اولیه اخلاق و معیارهای اولیه انسانیت مطلق است ولی معیارهای ثانوی نسبی‏است: مثلا در سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و دیگر ائمه‏علیهم السلام سلسله اصول ملغی شده‏ای وجود دارد كه آنان‏هیچگاه از آن استفاده نكرده‏اند، مثل «استفاده از غدر و خیانت در امور سیاسی و اجتماعی‏»،«اصل تجاوز از حد و حدود لازم در برخورد با دشمن‏»، «اصل انظلام (تن به ظلم دادن) و استرحام(التماس به دشمن)». ولی از برخی اصول ولو به‏طور نسبی استفاده كرده‏اند، مثل اصل قدرت واعمال زور، آنان درجایی كه هیچ راه دیگری نبود اعمال قدرت می‏كردند، یا اصل سادگی درزندگی و دوری از ارعاب. (44)
2) حقایق ثابت است ولی مسایل اخلاقی متغیراند: شهید مطهری در بحث «ارزش معلومات‏»پس از بیان این مطلب كه «یك مفهوم ذهنی یا اصلا حقیقت نیست و دروغ و غلط است و یا اگرحقیقی بود و از یك واقع و نفس‏الامر حكایت كرد همیشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد;»این نكته را اضافه می‏كند.
بیان گذشته مربوط به علوم حقیقی بود و در اعتباریات و مسایل مربوط به‏علوم اعتباری جاری نیست; مثلا در مسایل اخلاقی و قوانین اجتماعی كه‏مصداق عینی و خارجی ندارند و تابع اعتبار قانونگذاران و غیرهم است، ممكن‏است‏برای یك مدت محدود یك چیز حقیقت اخلاقی یا اجتماعی شناخته شودو با تغییر شرایط محیط، آن حقیقت از بین برود (البته واضح است كه از لحاظفلسفی این امور را اساسا نمی‏توان حقایق شناخت) از اینجا بی‏پایگی یك رشته‏استدلالات دانشمندان مادی كه موقت‏بودن مسایل اخلاقی را دلیل بر موقت‏بودن حقایق آورده‏اند، روشن می‏شود (45) .
ایشان در جای دیگری علت تفكیك حقیقت و جاودانگی اصول اخلاقی را این می‏داند كه‏اخلاق جزو حكمت عملی است و حقیقت داخل در حكمت نظری، و ماهیت‏حكمت عملی‏انشا است و كاشف از واقع و نفس‏الامر به خلاف حكمت نظری كه از مقوله اخبار است و جای این‏سؤال هست كه آیا مطابق با نفس‏الامری هست‏یا نیست. (46) »
3) «اخلاق‏»، ثابت ولی «آداب‏» نسبی است; شهید مطهری به مناسبت موضوع «مقتضیات‏زمان‏» بحثی درباره نسبیت اخلاق یا آداب را در توضیح جمله «لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهم‏خلقوا لزمان غیر زمانكم‏» كه برخی آن را منسوب به حضرت علی‏علیه السلام می‏دانند- و برخی‏می‏خواهند با آن نسبیت اخلاق را اثبات كنند، مطرح كرده و با رد این مطلب می‏گوید ممكن است‏معنای جمله این باشد كه «لاتؤدبوا اولادكم بآدابكم‏» پس باید بین اخلاق و آداب تفاوت گذاشته‏شود.
اخلاق مربوط به خود انسان یعنی مربوط است‏به اینكه انسان به غرایزخودش یعنی به طبیعت‏خودش چه نظامی بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام‏دادن به غرایز را اخلاق می‏گویند. (47)
این مطلبی است كه با تغییر زمان‏ها و افراد تغییر نمی‏كند. زیرا وضعیت غرایز انسان‏ها در همه‏زمان‏ها و مكان‏ها به یك صورت است، لكن:
آداب مربوط به این است كه انسان غیر از مساله اخلاق به یك اموراكتسابی كه باید اسم آن‏ها را فنون گذاشت نیز احتیاج دارد، مثلا خیاطی جزءآداب است، اسب سواری جزء فنون است، شناگری جزء فنون است، این آداب‏در زمان‏ها فرق می‏كند. انسان نباید بچه‏اش را همیشه به آدابی كه خود داردمؤدب كند (48) .
البته شهید مطهری در ادامه بحث، آداب و رسوم را نیز بر دو قسم تقسیم می‏كند، یك قسم،آن‏هایی كه از نظر شرعی «سنن‏» نامیده می‏شود و شارع به صورت یك امر مستحب بر آن تاكیدكرده است و لازم است آن‏ها را به صورت یك اصل حفظ كنیم. چرا كه دستورات اسلام تابع‏مصالح و مفاسد است، مثل شستن دست‏ها قبل از غذا. درباره برخی از آداب نیز اسلام سكوت‏كرده كه انجام یا ترك آن اشكالی ندارد. (49)
شهید مطهری این بحث را در نقد سخنان «ویل دورانت‏» در كتاب لذات فلسفه هم مطرح می‏كند،ویل دورانت ریشه اخلاق را «توازن‏» دانسته از این رو به نسبیت اخلاق معتقد است. او مثال می‏زندكه شرقیان به علامت احترام، كلاه به سر می‏گذاشتند و غربیان آن را برای احترام برمی‏دارند. استاددر نقد سخن‏وری می‏گوید:
اشتباهی را كه جناب ویل دورانت كرده این است كه میان «آداب‏» و«اخلاق‏» فرق نگذاشته. آداب یك چیز است و اخلاق یك چیز دیگر، آداب‏مربوط به ساختمان روحی انسان نیست، قراردادهای افراد انسان است در میان‏یكدیگر.
مثال مذكور و مانند آن از مصادیق آداب است نه اخلاق. (50)
4) اخلاق مطلق است ولی رفتار و فعل اخلاقی نه; این هم به نوعی همان سخن سابق است.ایشان معتقد است‏بین اخلاق و فعل اخلاقی باید تمایز قایل شد، یك فعل را نمی‏شود همیشه‏اخلاقی یا ضد اخلاقی دانست ولی «این‏كه رفتار مطلق است‏یا نسبی، غیر از این است كه اخلاق‏مطلق است‏یا نسبی‏» مثلا سیلی زدن به یتیم اگر برای تربیت او باشد خوب است ولی اگر برای‏اذیت كردن او باشد امری ضد اخلاقی است. شهید مطهری با این تمایز، سخن كسانی كه رعایت‏عفاف و مسایل اخلاقی دیگر را مربوط به دوره‏ای خاص از زندگی بشر می‏دانند رد می‏كند ومعتقد است عفاف و پاكدامنی به عنوان یك حالت نفسانی - رام بودن قوه شهوانی تحت‏حكومت عقل و ایمان- همیشه خوب است ولی آن فعل اخلاقی كه عفت نامیده می‏شود ممكن‏است در طول زمان تغییر كند، از این رو ایشان سفارش می‏كند:
آن‏هایی كه تبلیغ اخلاق می‏كنند دو كار باید بكنند: از نظر توصیه كردن به‏خود خلق و خوی‏ها باید آن‏ها را به عنوان امر مطلق توصیه كنند، ولی در عین‏حال نوعی آگاهی و اجتهاد به مردم بدهند كه در مقام عمل، فعل اخلاقی را بافعل غیر اخلاقی اشتباه نكنند. (51)
براساس آنچه گفته شد ایشان دروغ را عملی ضد اخلاقی و دروغ مصلحت‏آمیز را عملی جایزمی‏داند. یا مثلا در تبیین حدیثی از حضرت علی‏علیه السلام كه بهترین خصلت‏های زنان را تكبر و ترس وبخل می‏داند - و برخی به استناد آن، اخلاق را از نظر اسلام نسبی دانسته‏اند - چنین می‏گوید كه‏این صفات به عنوان خلق‏های روحی و درونی هم برای مرد و هم برای زن زشت است، لكن تكبربه معنی داشتن رفتار بزرگ منشانه، یا جبن، به معنی حفظ عفاف و بخل به معنی حفظ مال وآبروی شوهر، نوعی رفتار بیرونی است و برای زن ممدوح است زیرا این‏ها تفاوت در رفتار است‏نه در اخلاق و شخصیت، از نظر شخصیت اخلاقی هیچ فرقی بین زن و مرد نیست (52) .
5) نیازهای اخلاقی، ثابت ولی ابزار رسیدن به آن‏ها متغیر است; شهید مطهری معتقد است مادر زمینه نیازهای بشر با دو گروه «جامدها» و «جاهل‏ها» مواجهیم كه گروه اول همه احتیاجات بشررا در همه زمان‏ها ثابت می‏دانند و گروه دوم كه همه چیز را تغییرپذیر می‏دانند. این گروه، دوفرضیه را مطرح می‏كنند: نسبیت اخلاق و نسبیت عدالت. (53) سپس استاد در بحث از مقتضیات زمان،چندین تفسیر برای «مقتضیات‏» ارایه می‏كند از جمله این‏كه بشر دارای نیازهای ثابت و متغیراست، و داشتن نظام اخلاقی از جمله نیازهای دایمی انسان است كه در همه زمان‏ها به یك‏صورت است. لكن برای رسیدن به این نیازها وسایل و ابزاری لازم است كه تامین آن در قلمروعقل است، از این رو ممكن است در هر زمانی سبت‏به زمان دیگر تغییر كند. (54)
همچنین در جای دیگری نیازهای بشر را دو نوع اولیه و ثانویه می‏داند، گروه اول آن‏هایی است‏كه «از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه می‏گیرد و تاانسان انسان است این نیازمندی‏ها باقی است و محرك بشر به سوی توسعه و كمال در زندگی‏است، اما نیازمندی‏های ثانوی آن‏هایی است كه از نیازمندی‏های اولی سرچشمه می‏گیرد و ناشی‏از توسعه و كمال زندگی است و در عین حال محرك به سوی توسعه بیشتر و كمال بالاتر است.
آنچه تغییر می‏كند و كهنه و نو می‏شود نیازهای ثانوی است، لكن لازمه تغییر نیازمندی‏ها، تغییراصول ثابت و اساسی زندگی نیست، مثلا درست است كه توسعه عوامل تمدن نیازمندی‏های‏جدیدی مثل مقررات راهنمایی را ایجاب می‏كند ولی این مستلزم تغییر در قوانین حقوقی و جزایی‏و مدنی مربوط به داد و ستدها و وكالت‏ها و غصب‏ها و غیره - اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری‏واقعی باشد - نیست. (55)

تذكر چند نكته
 

نكته اول: شهید مطهری معتقد است قانونی می‏تواند جاودانی و همیشگی باشد كه از نوعی‏«دینامیسم و تحرك و انعطاف‏» بهره‏مند باشد. ایشان می‏گوید اسلام دارای چنین ویژگی‏هایی‏هست و با حفظ اصل :
حلال محمد حلال الی یوم‏القیامة و حرام محمد حرام الی یوم‏القیامة‏خود را با تغییرات زمان هماهنگ می‏كند. روح منطقی اسلام وابستگی كاملی با فطرت وطبیعت انسان و اجتماع و جهان دارد، او می‏گوید:
اسلام در وضع قوانین و مقررات خود رسما احترام به فطرت و وابستگی‏خود را با قوانین فطری اعلام نموده است، این جهت است كه به قوانین اسلام‏امكان جاویدانی بودن داده است.
البته این وابستگی را با مشخصات زیر می‏توان شناخت:
الف - پذیرش و وارد كردن عقل در حریم دین;
ب - جامعیت دستورات دینی;
ج - توجه به روح و معنی زندگی، نه صورت ظاهری آن;
د - وضع قوانین ثابت‏برای احتیاجات ثابت، و قوانین متغیر برای اوضاع و احوال متغیر; (56)
ایشان این نكته كه اسلام حاجت‏های متغیر را تابع حاجت‏های ثابت قرار داده است را«اعجازی می‏داند كه در ساختمان این دین به كار رفته است. (57) » كه البته تطبیق این ثابت‏ها و متغیرهاكار آسانی نبوده و نیازمند نوعی «اجتهاد» است. (58) خلاصه كلام این‏كه ایشان با تمسك به فطرت‏است كه جاودانگی اخلاق را اثبات می‏كند و معتقد است‏با نفی فطرت ارزش‏های اخلاقی بی‏پایه‏می‏شود و زیر بنای خود را از دست می‏دهد. (59)
نكته دوم: ممكن است افرادی بخواهند جاودانگی اخلاق را از طریق یكی دانستن «اخلاق‏» و«حقیقت‏» اثبات كنند و صفات اخلاقی را دارای حسن و قبح ذاتیان بدانند و چون ذایتات دایمی‏است‏به تبع آن اخلاق را هم دایمی بدانند، لكن شهید مطهری این نظریه را نپسندیده و معتقداست گرچه حكمای اسلامی این مطلب را صریحا بررسی نكرده‏اند لكن بنایشان این است كه‏استناد به حسن و قبح را از قبیل استناد به مشهورات است و مناسب جدل و خطابه است نه‏برهان. (60)
برخی دیگر خواسته‏اند مساله جاودانگی اخلاق را از راه اثبات «كلی طبیعی‏» توجیه كنند.شهید مطهری در بحث از «كاشفیت كلی‏» نظر كسانی را نقل می‏كند كه معتقدند كلی طبیعی درخارج وجود دارد. لكن:
له وجود مفرد فی‏الخارج یوجد بوجود فردما و ینعدم بانعدام كل الافراد.
بعضی از فلاسفه امروزی هم می‏گویند انسان دارای دو «من‏» است، فردی و كلی، حال اگر كسی‏كاری را برای آن من كلی یا نوع انسانی انجام داد كار اخلاقی كرده است و چون نوع، باقی است آن‏كار اخلاقی هم باقی و جاودانه است.
استاد با رد این نظریه می‏گوید:
كلی طبیعی اصلا كلی نیست، حقیقتی است لابشرط، نه كلی است نه جزیی،در خارج وجود دارد به وجود افراد. هر فردی خودش جداگانه یك كلی طبیعی‏است. كلی طبیعی عین هر فرد است نه اینكه قایم به فرد است.[...] در خارج،«انسان‏ها» وجود دارند.
و در جواب كسانی كه دو نوع «من‏» برای انسان قایلند می‏گوید; این صرفا یك اشتراك ذهنی‏است نه یك واقعیت‏خارجی و حقیقی (61) .

پي‌نوشت‌ها:
 

1) برای نمونه‏هایی از نقد آراء شهید مطهری در زمینه فلسفه اخلاق بنگرید به:
«اطلاق و نسبیت اخلاقی‏»; محسن بزرگ مقام، كیهان اندیشه، ش 58 (بهمن- اسفند 1373)، صص 30-58 و «دین‏شناسی معاصر» مجیدمحمدی، چاپ اول، 1374، تهران: نشر قطره، صص 159-165 .
2) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، چاپ پنجم، 1368، صص 302-304 .
[لازم به ذكر است كه تمام كتاب‏های استاد كه در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته -به غیر از كتاب مقالات فلسفی- از انتشارات صدرامی‏باشد.]3) درس‏های الهیات شفا: م.آ (مجموعه آثار) ج‏8، چاپ اول، 1376، صص 138-140.
4) مقالات فلسفی، ج‏2، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1366، صص 86-94، درس‏های اشارات: م.آج‏7، صص 71-77 .
5) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 301-337.
6) تعلیم و تربیت در اسلام، چاپ یازدهم، 1367، ص 158.
7) همان، ص 138.
8) از جمله: نقدی بر ماركسیسم: م. آ ج 13، چاپ دوم، 1374، صص 708 و 705; اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 28، 275، 302، 341،342، و ج‏2: صص 233-234; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 119; سیری در سیره نبوی، چاپ سوم، 1367، صص 89-90 .
9) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 138-139، نقدی بر ماركسیسم: م.آج‏13، ص 706.
10) سیری در سیره نبوی، ص 89.
11) استاد فلسفه دانشگاه می سی سی پی.
12) فصلنامه نقد و نظر، س 4، ش 1-2 (زمستان - بهار 76-1377)، صص 340-342.
13) سیری در سیره نبوی، ص 89.
14) ختم نبوت: م.آج‏3، چاپ دوم، 1372، ص 184.
15) درس‏های الهیات شفا: م. آج‏8، صص 139-140 .
16) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 158.
17) همان، ص 119.
18) فطرت: م.آج 3، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.
19) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 344-345 و 392.
20) همان، صص 346-352 .
21) همان، صص 398-406 .
22) نقدی بر ماركسیسم: م، آج 13، صص 505-508 .
23) همان، ص 577.
24) همان، ص 707.
25) همان، صص 577-579 .
26) فطرت: م.آج‏3، صص 539-540.
27) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، ص 199.
28) همان، صص 200-201.
29) فطرت: م، آج‏3، صص 527-530.
30) جامعه و تاریخ: م، آج‏2، چاپ دوم، 1372، ص 359.
31) همان، صص 364-365 .
32) فلسفه اخلاق، چاپ شانزدهم، 1375، صص 153-154 .
33) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 147 .
34) همان، صص 130-131 .
35) همان، ص 148.
36) همان، صص 115-116.
37) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، صص 246-254 .
38) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 148.
39) نقدی بر ماركسیسم: م، آج 13، ص 568; فلسفه اخلاق، صص 297-298; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 108.
40) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 146-147.
41) همان، صص 148-151; اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، صص 243-245 .
42) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 139-145 .
43) وحی و نبوت: م.آج‏2، ص 237.
44) سیری در سیره نبوی، صص 90-116 .
45) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج‏1: م.آج‏6، ص 165.
46) نقدی بر ماركسیسم: م.آج‏13، ص 712، اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، صص 197-198.
47) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 275-276 .
48) همان، صص 280-281 .
49) همان، صص 289-292 .
50) همان، ج‏2، صص 248-254 .
51) تعلیم و تربیت در اسلام، صص 146-153.
52) همان، صص 159 - 181.
53) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 301-302 .
54) همان، صص 192-193 .
55) ختم نبوت، م.آ ج‏3، صص 184-185 .
56) همان، صص 189-191 ; لازم به ذكر است كه یكی از نكات كلیدی در تفكر شهید مطهری مساله فطرت است و ایشان در مواردمختلف از آن كمك گرفته است. درباره فطرت و رابطه‏اش با اخلاق در آثار ایشان بنگرید به: انسان در قرآن: م. آج‏2، ص 313، تعلیم وتربیت در اسلام، ص 326، فطرت: م.آج‏3، صص 451-615، وحی و نبوت: م.آج‏2، صص 227-338 و... .
57) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص 218-224، 241-242 .
58) همان، ص 240.
59) فطرت: م. آ ج‏3، ص 512.
60) نقدی بر ماركسیسم: م.آ، ج‏13، ص 716 .
61) درسهای الهیات شفا: م.آ، ج‏7، صص 276-278 .
 

منبع:پیام حوزه
ارسال توسط کاربر محترم سایت : aziztaeme




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.