ميراث انديشه و سنت اصلاحگري شيعه در يك آزمون تاريخي
نويسنده: فرزاد زادمحسن
نگاهي به كارنامه مبارزات «سيد علي اندرزگو» در امتداد سه قرن جنبش اسلامي «شيعه»
از شيخ عباس تهراني تا دكتر سيد حسن حسيني، از ابوالقاسم واسعي تا عبدالكرين سپهري نيا، از ابوالحسن نحوي تا آقاي جوادي و... از خروس بازي و بورس و تجارت تا بساز و بفروشي، از طبابت تا بقالي و از تكدي گري تا فرش فروشي... و از پاكستان تا لبنان و از افغانستان تا عراق، هر نام و هر شغلي كه سيد علي اندرزگو برگزيد و هر جا كه رفت تا مبارزات مخفيانه و مسلحانه خود را هوشمندي و رعايت تمامي تدابير امنيت و مقتضيات زندگي چريكي، قدم به قدم و مرحله به مرحله با تكامل روند مبارزه تداوم بخشد. آن هم در سياه ترين خفقان پر خوف و خون و سرشار از ترس و تهديد و ترديد به نتيجه بخش و مفيد بودن و ثمر دادن مبارزه عليه رژيمي كه هيچ اميدي به فروپاشي اش نبود و در اوج اقتدار و ارعاب، پايه هاي تسلط قاهره خويش را بر ذهن و باور همگان استوار مي داشت و هر روز و هر لحظه قوي بنيان تر و شكست ناپذيرتر مي نمود همه در ذيل يك انديشه و آرمان كلي قابل تبيين خواهد بود؛ اندرزگو، رفتارشناسي مبارزاتي خود را بر پايه «سنت اصلاحي» و «انديشة تاريخي شيعه» مبتني كرده بود ؛ اما در اين عرصه گاه خطر خيز باور و بينش مكتبي و پايبندي به شاخصه هاي عقيدتي و عملي، الگوي تفكر شيعي است. به اين مسئله بيشتر مي پردازم.
پشتوانة علمي اندرزگو به مبازات او ابعاد و دامنه هايي ويژه و ممتاز بخشيده بود. پنج سال تلمذ او در محضر «اديب نيشابوري دوم» (مرحوم ميرزا عبدالجواد) در مشهد كه حلقة درس و بخش مطاف مطار اهل ذوق و نظر بود و شاگردي در مكتب او گواه فرزانگي و فرهيختگي هر طلبة فاضلي به شمار مي رفت، از اين جمله است. ميرزا عبدالجواد شاگرد اديب اول (سيد احمد) اديب الكل بالكل بود كه او نيز نسبت از اديب پايشاوري بزرگ برده بود كه در فضل و حكمت در دنياي اسلام و بلكه در شرق بي همانندش خوانده اند. كافي است نگاهي به شاگردان اديب بيفكنيم كه درخشان ترين چهره هاي حكمت و ادب دهه هاي اخير ايران سبق خواه ادب آموزي در محضر اين استاد بوده اند و با مرگش اين سلسله نيز مقطع گرديد. با اين اوصاف شاگردي اديب براي كسي كه مشي چريكي و منطق مبارزه را برگزيده، يك مزيت منحصر به فرد به شمار مي رود. سابقه فراوان او در تبليغ و تدريس و تحقيق و نگاه انديشمندانه و متلزم به تفكر و تأمل او در ماهيت جريان ها و گرايش ها و عقايد پيرامون خود نشان از هويت معرفتي و اعتقاد عميق و ريشه دار منطق مبارزاتي او دارد كه از آبشخور سنت، خرد و حكمت ناب شيعه سيراب شده است. در انديشه شيعه، مبارزه، موضوعيت ذاتي ندارد بلكه در ذيل و ظل اصلاح، احياء و ارشاد انسان ها و معماري جان آدميان و ايجاد تحول روحي و باطني در آنان و در نتيجه بازگشتشان به فطرت الهي خويش معنا مي يابد. حيات تاريخي شيعه امتداد مبارزه و جهاد در پرتو آرمانگرايي، باور مؤممنانه و عقلانيت سياسي و نيز نگاهي انساني و اخلاقي به مسئله قدرت، حاكميت و جامعه است. در نگاه مكتبي، مبارزه و تركيب قدرت، في نفسه اولويت و اصالت ذاتي ندارد و جز آن كه در طريق احقاق حق در خدمت اصلاح باشد و همين وجه فارق انديشه سياسي شيعه از ديگر نحله ها و فرق و حكايت اسلامي است كه ميراث عصر جاهليت را با مفهوم «اماره الغلبه» و با شعار «الحق لمن غلب» در دوران خلفا، باز توليد كردند. در اين انديشه، مبارزه، طريقيت دارد نه موضوعيت و هنگامي واجد ارزش و اعتبار مي شود كه محل تحقق رسالت مؤمن باشد. ايدة محوري امر به معروف و نهي از منكر از چنان اهميتي در اسلام برخوردار است كه بر همه اعمال ديگر تقدم يافته و در حكم بستر و بنيان تمامي اعتقادات و اعمال ديگر معرفي شده است چناچه اميرمؤمنان مي فرمايد، «و ما اعمال البركلها و الجهاد في سبيل الله... عنه الامر بالمعروف و النهي عن المنكر الاكنفثه عند بحرلجي» در اينجا تمامي اعمال و حتي جهاد در راه خدا نه تنها فرع بر اين اصل اساسي و بنياني، بلكه همچون يازدمي در برابر دريايي بي كران و خروشان قلمداد شده است. از اينجاست كه جهاد در منطق عمل اسلامي و در باور انسان طراز مكتب بر محور تعبد و تقوي و تفكر توحيدي شكل مي گيرد و «بصيرت مؤمنانه» مقدم بر سلاح مي نشيند. آن سان كه مولي الموحدين (ع) در وصف اصحاب رسول خدا(ص) مي فرمايد، «حملوا بصائرهم علي اسيافهم» (بصيرت و باور خويش را بر فراز شمشيرهايشان مي برند.) با چنين نگاهي و در چنين منظومه هاي، مبارزه، عملي است بيشتر «مصلحانه» تا «مسلحانه» و از اينجاست كه ماهيتي ملتزم به اخلاق و مقرون به «اصلاح» مي يابد و عملي كه در راستاي حقانيت مكتب و حقيقت ايمان و باور مؤمن تفسير مي شود. اين است وجه فارق جهاد در منظر شيعه با ديگر اشتباه و نظائر آن كه گاه به اشكال مختلف خشونت و تروريسم منتهي مي شود و نابودكردن، كشتار ويراني و حذف دشمن به هر شكل و به هر قيمت تنها هدف آن.
اندرزگو با پشتوانه آموخته ها و اندوخته هاي خود وارث يك سنت مكتبي است. او شيفته و دلسپردة چريك بازي و هيجان مخالف خواني و تعقيب و گريز مخفي كاري و ديگر ضوابط و شرايط عمل و عمليات چريكي نيست. در عرصه عملي و عينيت نيز همانگونه ظاهر مي شود كه در حوزة فكر و تحليل و نظر، نوشته ها و حاشيه هاي فراوان و پر شمار او بر كتب مدرسي حوزه در دورن تحصيل، حاكي از عمق و دقت نظر او در مباني نظري است. تمامي فعاليت هاي تشكيلاتي او از فداييان اسلام و مؤتلفه تا تشكيل گروه حزب الله توسط خود او تا مناسباتش با سازمان مجاهدين خلق (دوره اوليه) استمرار يك انديشه كلي است كه در آن اصلاحات مكتبي و پايبندي به بنيان هاي ديني در درجه اول اهميت است. تلاش او براي تغيير وضع، به اتكاي به اين پشتوانه از دريافت دروني و درك آموزه هاي ديني به عرصه و مبارزه مسلحانه و مخفيانه شكل گرفت و كنش مبارزاتي اش متأثر از همين باور بود. از اين جهت فرقي ميان مشاركت او در طرح ترور«حسنعلي منصور » (43/11/1) و حمايت او از سازمان مجاهدين خلق (دوره بنيانگزاران اوليه) نيست. همانگونه كه حذف منصور تنها را الغاء قانون كاپيتولاسيون و ابراز خشم و تنفر از تصويب آن و نيز تبعيد مرجع بزرگ شيعه امام خميني (ره) محسوب مي شد، حمايت او از سازمان نيز كمك به تثبيت و تكوين يك كانون پرشور و هيجان آرمانخواهي ديني و ارادة انقلابي قهر آميز [ در آن روزگار] به شمار مي رفت و همين طور طرح نهايي او براي ترور شاه كه به انجام نرسيد.
آيا مشي مبارزاتي اندرزگو كاملا منطبق بر خلوص و اصالت مكتبي وعمل توحيدي است؟ ناگزيرم همين جا باب بحثي را به اجمال باز كنم؛ ابتدا نيم نگاهي به سابقه مبارزات تشكيلاتي و هسته هاي زيرزميني جنبش و حركت مسلحانه و مصلحانه در تاريخ تشيع بيندازيم.
از نيمه اول قرن اول هجري با شكل گيري جريان هاي معترض و معارض با حكومت هاي وقت در ميان شيعيان مواجه مي شويم، پس از قرن دوم با گسترش اين حركت ها وتداوم شورش ها و قيام هاي علويان و بني هاشم، هويت سياسي شيعه به تدريج تكامل مي يابد. قيام هاي متعدد «بني الحسن (ع)» اوج حركت هاي سياسي و تشكيلاتي شيعه است. از قيام هاي زيد بن علي بن الحسين (شهيد فخ) و يحيي بن زيد، اين تشكل ها پا مي گيرند و تا دوره اول بني عباس تداوم مي يابند. هاشم الحسني در«الانتفاضات الشيعه» به تحليل دقيق اين حركت ها مي پردازد. در دوره تثبيت و تسلط مطلق و قاهره بني عباس بر سراسر دنياي اسلام، عصر سركوب و خفقان آغاز مي شود. اما با مطالعه در تاريخ اين جنبش ها و جريان ها از قيام علويان طبرستان تا ظهور سربداران خراسان مي بينيم كه اين تشكل ها و حركت ها همواره به صورت مخفي، زيرزميني و غير علني به حيات خود ادامه داده و پيوندشان را با نبض تحولات اجتماعي حفظ كرده وتقريبا در هيچ دوره اي متوقف نشده و پيوسته نقش پيشتاز و راهگشا و الهام بخش و الگوي عملي را داشه اند. اين حركت در هر زمان شكلي و شأني متفاوت داشته است تا دوران حكومت صفويه كه خود از دل همين حركت هاي مخفي و تعرضي زاده شد. حتي خانقاه نيز در ابتدا چنين ماهيت و كاركردي داشته است.
با آنچه گفته شد اندرزگو وارث و حامل اين سنت و تجلي عيني اين انديشه است، اگر چه در شيوه هاي متناسب بادوره اي به غايت بحراني، ناامن و پر تشويش بايد گفت اگر بخواهيم با متر و معيارهاي دقيق و بر اساس ضوابط و اصول صريح و مطلق قضاوت كنيم. نه! اما در اينجا قصه من اثبات اين مدعاست كه اندرزگو اتفاقا در شرايط خاص آن دوران اگر نيك نظر كنيم و در مسير و موقعيتي كه انتخاب كرد و بدان ملتزم بود، با همه مقتضياتش در آن روزگار و به شيوه هاي متعارف بيشتر از همه اين دورنما را در نظر داشت. اگر شرايط به شدت طوفاني و آكنده از فشار و سركوب و ارعاب و انسداد گسترده و كنترل پيچيده امنيتي، پليسي به وجود آمده در فضاي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 را از نظر بگذرانيم، در مي يابيم كه اين جو مسموم آكنده از سرخوردگي سياسي، احساس يأس و نوميدي و بدبيني و ناامني و سرشار از رخوت و سكون وترديد و انزوا، به لحاظ فكري و رواني چيزي جز احساس به بن بست رسيدن همه چيز را تداعي نمي كرد. همه راه هاي سياسي عملا متوقف شده بود و هيچ جا و فضا و عرصه اي براي رقابت و مشاركت سياسي سالم، معتدل و قانونمند وجود نداشت. مرحوم بازرگان در جلسه دفاعيه دادگاه خود وقتي آن جمله معروف را گفت كه،«ما آخرين گروهي هستيم كه با شما به زباني جز خشونت و سلاح سخن مي گوييم.» حاكي از همين واقعيت و شرايط بحران زده بود. نتيجه اينكه راديكاليزم جريان چپ و حركت هاي مسلحانه تنها راه ممكن براي شكستن سد سكون و گشودن راه وجهه و جرياني در برابر ارادة مطلق و حاكميت بود. اندرزگو محصول اين شرايط و موقعيت تاريخي است.اما اتفاقا ويژگي او آن بود كه عناصري را در كار مبارزه خويش همراه نمود كه نشان از روشن بيني و معرفت ديني و داشتن مباني محكم نظري و قدرت تحليل دقيق و عميق جامعه و زمانه خويش دارد. به عنوان مثال او پس از آشنايي با شهيد احمدرضايي، از بنيانگزاران اوليه سازمان مجاهدين جذب آن مي شود و در تأمين اسلحه و كمك هاي مالي از هيچ حمايتي فروگذار نمي كند؛ اما هوشمندي و درايت او كه ناشي از همان پشتوانه علمي و نظري و معرفتي اوست در اينجاست كه او به محض دريافت نخستين نشانه هاي التقاط و انحراف از مباني اصول مكبتي و انديشه اصيل اسلامي و شيعي و گرايش به سمت ماركسيسم و انديشه هاي الحادي وتحليل هايي ماترياليستي و دترمينيستي آن كه زمينه ساز ريويزيونيزم و گردش به چپ در كودتاي درون سازماني اپورتونيست هاي سال 54 به رهبري تقي شهرام و بهرام آرام و... به آن شكل خونين خشن و مفتضحانه شد، و اولين بيانيه را در نقد سازمان و مواضع آن نوشت، آن هم با درك جامع و روشنگرانه و با دريافت عميق اين انحراف از مواضع و اصول اوليه و جالب اينجاست كه او چهار سال پيش از بروز عيني و عريان اين انحراف، به محض يافتن اولين رگه ها، به ريشه اين كژ راهه رسيد و دست به قلم برد و با دقت و روشمندي و به گونه اي استدلالي و موشكافانه از راه يافتن اين انحراف به درون سازمان ابراز نگراني و اعلام خطر و آينده را پيش بيني كرد.
نكته ديگر اين است كه او در هر سازمان و تشكلي كه بود؛ براي كار خود مبنايي تئوريك، اصولي و ارزشي داشت و هرگز تابع جو موجود در تسليم قواعد و بازي ها و زد بندهاي جناحي و گروهي نمي شد، زيرا هدفش اساسا كسب قدرت و منافع سياسي نبود. رويكرد او به عرصه مبارزه، رويكردي كاملا از سرآرمانخواهي و باور ديني و روح عدالتخواهي بود و برايش حكمي را داشت كه ايستادن در محراب و يا نشستن در محضر استاد و بحث حوزوي و معيار او براي همراهي و همراستائي با هر گروه و جرياني نيز در همين ميزان تعهد و التزام آن به حقيقت بود نه مصحلت هاي زودگذري كه تنها به كار ارضاي دلسپردگان قدرت مي آيد و بس.
كوتاه سخن آنكه در سيما وسلوك سياسي و مبارزاتي شهيد سيد علي اندرزگو مي توان تداوم يك امانت و ميراث را اگر چه به گونه اي تغيير شكل داده، اما در نسبت باآن شرايط و وضعيت خاص ديد؛ شرايطي كه شدت فشار و اختناق در آن، جايي براي پايبندي به اخلاق، انديشه و دغدغة حقيقت را بر هر چيز مقدم داشتن، باقي نمي گذاشت.
والحمدالله اولاً و آخراً
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24
/ع
از شيخ عباس تهراني تا دكتر سيد حسن حسيني، از ابوالقاسم واسعي تا عبدالكرين سپهري نيا، از ابوالحسن نحوي تا آقاي جوادي و... از خروس بازي و بورس و تجارت تا بساز و بفروشي، از طبابت تا بقالي و از تكدي گري تا فرش فروشي... و از پاكستان تا لبنان و از افغانستان تا عراق، هر نام و هر شغلي كه سيد علي اندرزگو برگزيد و هر جا كه رفت تا مبارزات مخفيانه و مسلحانه خود را هوشمندي و رعايت تمامي تدابير امنيت و مقتضيات زندگي چريكي، قدم به قدم و مرحله به مرحله با تكامل روند مبارزه تداوم بخشد. آن هم در سياه ترين خفقان پر خوف و خون و سرشار از ترس و تهديد و ترديد به نتيجه بخش و مفيد بودن و ثمر دادن مبارزه عليه رژيمي كه هيچ اميدي به فروپاشي اش نبود و در اوج اقتدار و ارعاب، پايه هاي تسلط قاهره خويش را بر ذهن و باور همگان استوار مي داشت و هر روز و هر لحظه قوي بنيان تر و شكست ناپذيرتر مي نمود همه در ذيل يك انديشه و آرمان كلي قابل تبيين خواهد بود؛ اندرزگو، رفتارشناسي مبارزاتي خود را بر پايه «سنت اصلاحي» و «انديشة تاريخي شيعه» مبتني كرده بود ؛ اما در اين عرصه گاه خطر خيز باور و بينش مكتبي و پايبندي به شاخصه هاي عقيدتي و عملي، الگوي تفكر شيعي است. به اين مسئله بيشتر مي پردازم.
پشتوانة علمي اندرزگو به مبازات او ابعاد و دامنه هايي ويژه و ممتاز بخشيده بود. پنج سال تلمذ او در محضر «اديب نيشابوري دوم» (مرحوم ميرزا عبدالجواد) در مشهد كه حلقة درس و بخش مطاف مطار اهل ذوق و نظر بود و شاگردي در مكتب او گواه فرزانگي و فرهيختگي هر طلبة فاضلي به شمار مي رفت، از اين جمله است. ميرزا عبدالجواد شاگرد اديب اول (سيد احمد) اديب الكل بالكل بود كه او نيز نسبت از اديب پايشاوري بزرگ برده بود كه در فضل و حكمت در دنياي اسلام و بلكه در شرق بي همانندش خوانده اند. كافي است نگاهي به شاگردان اديب بيفكنيم كه درخشان ترين چهره هاي حكمت و ادب دهه هاي اخير ايران سبق خواه ادب آموزي در محضر اين استاد بوده اند و با مرگش اين سلسله نيز مقطع گرديد. با اين اوصاف شاگردي اديب براي كسي كه مشي چريكي و منطق مبارزه را برگزيده، يك مزيت منحصر به فرد به شمار مي رود. سابقه فراوان او در تبليغ و تدريس و تحقيق و نگاه انديشمندانه و متلزم به تفكر و تأمل او در ماهيت جريان ها و گرايش ها و عقايد پيرامون خود نشان از هويت معرفتي و اعتقاد عميق و ريشه دار منطق مبارزاتي او دارد كه از آبشخور سنت، خرد و حكمت ناب شيعه سيراب شده است. در انديشه شيعه، مبارزه، موضوعيت ذاتي ندارد بلكه در ذيل و ظل اصلاح، احياء و ارشاد انسان ها و معماري جان آدميان و ايجاد تحول روحي و باطني در آنان و در نتيجه بازگشتشان به فطرت الهي خويش معنا مي يابد. حيات تاريخي شيعه امتداد مبارزه و جهاد در پرتو آرمانگرايي، باور مؤممنانه و عقلانيت سياسي و نيز نگاهي انساني و اخلاقي به مسئله قدرت، حاكميت و جامعه است. در نگاه مكتبي، مبارزه و تركيب قدرت، في نفسه اولويت و اصالت ذاتي ندارد و جز آن كه در طريق احقاق حق در خدمت اصلاح باشد و همين وجه فارق انديشه سياسي شيعه از ديگر نحله ها و فرق و حكايت اسلامي است كه ميراث عصر جاهليت را با مفهوم «اماره الغلبه» و با شعار «الحق لمن غلب» در دوران خلفا، باز توليد كردند. در اين انديشه، مبارزه، طريقيت دارد نه موضوعيت و هنگامي واجد ارزش و اعتبار مي شود كه محل تحقق رسالت مؤمن باشد. ايدة محوري امر به معروف و نهي از منكر از چنان اهميتي در اسلام برخوردار است كه بر همه اعمال ديگر تقدم يافته و در حكم بستر و بنيان تمامي اعتقادات و اعمال ديگر معرفي شده است چناچه اميرمؤمنان مي فرمايد، «و ما اعمال البركلها و الجهاد في سبيل الله... عنه الامر بالمعروف و النهي عن المنكر الاكنفثه عند بحرلجي» در اينجا تمامي اعمال و حتي جهاد در راه خدا نه تنها فرع بر اين اصل اساسي و بنياني، بلكه همچون يازدمي در برابر دريايي بي كران و خروشان قلمداد شده است. از اينجاست كه جهاد در منطق عمل اسلامي و در باور انسان طراز مكتب بر محور تعبد و تقوي و تفكر توحيدي شكل مي گيرد و «بصيرت مؤمنانه» مقدم بر سلاح مي نشيند. آن سان كه مولي الموحدين (ع) در وصف اصحاب رسول خدا(ص) مي فرمايد، «حملوا بصائرهم علي اسيافهم» (بصيرت و باور خويش را بر فراز شمشيرهايشان مي برند.) با چنين نگاهي و در چنين منظومه هاي، مبارزه، عملي است بيشتر «مصلحانه» تا «مسلحانه» و از اينجاست كه ماهيتي ملتزم به اخلاق و مقرون به «اصلاح» مي يابد و عملي كه در راستاي حقانيت مكتب و حقيقت ايمان و باور مؤمن تفسير مي شود. اين است وجه فارق جهاد در منظر شيعه با ديگر اشتباه و نظائر آن كه گاه به اشكال مختلف خشونت و تروريسم منتهي مي شود و نابودكردن، كشتار ويراني و حذف دشمن به هر شكل و به هر قيمت تنها هدف آن.
اندرزگو با پشتوانه آموخته ها و اندوخته هاي خود وارث يك سنت مكتبي است. او شيفته و دلسپردة چريك بازي و هيجان مخالف خواني و تعقيب و گريز مخفي كاري و ديگر ضوابط و شرايط عمل و عمليات چريكي نيست. در عرصه عملي و عينيت نيز همانگونه ظاهر مي شود كه در حوزة فكر و تحليل و نظر، نوشته ها و حاشيه هاي فراوان و پر شمار او بر كتب مدرسي حوزه در دورن تحصيل، حاكي از عمق و دقت نظر او در مباني نظري است. تمامي فعاليت هاي تشكيلاتي او از فداييان اسلام و مؤتلفه تا تشكيل گروه حزب الله توسط خود او تا مناسباتش با سازمان مجاهدين خلق (دوره اوليه) استمرار يك انديشه كلي است كه در آن اصلاحات مكتبي و پايبندي به بنيان هاي ديني در درجه اول اهميت است. تلاش او براي تغيير وضع، به اتكاي به اين پشتوانه از دريافت دروني و درك آموزه هاي ديني به عرصه و مبارزه مسلحانه و مخفيانه شكل گرفت و كنش مبارزاتي اش متأثر از همين باور بود. از اين جهت فرقي ميان مشاركت او در طرح ترور«حسنعلي منصور » (43/11/1) و حمايت او از سازمان مجاهدين خلق (دوره بنيانگزاران اوليه) نيست. همانگونه كه حذف منصور تنها را الغاء قانون كاپيتولاسيون و ابراز خشم و تنفر از تصويب آن و نيز تبعيد مرجع بزرگ شيعه امام خميني (ره) محسوب مي شد، حمايت او از سازمان نيز كمك به تثبيت و تكوين يك كانون پرشور و هيجان آرمانخواهي ديني و ارادة انقلابي قهر آميز [ در آن روزگار] به شمار مي رفت و همين طور طرح نهايي او براي ترور شاه كه به انجام نرسيد.
آيا مشي مبارزاتي اندرزگو كاملا منطبق بر خلوص و اصالت مكتبي وعمل توحيدي است؟ ناگزيرم همين جا باب بحثي را به اجمال باز كنم؛ ابتدا نيم نگاهي به سابقه مبارزات تشكيلاتي و هسته هاي زيرزميني جنبش و حركت مسلحانه و مصلحانه در تاريخ تشيع بيندازيم.
از نيمه اول قرن اول هجري با شكل گيري جريان هاي معترض و معارض با حكومت هاي وقت در ميان شيعيان مواجه مي شويم، پس از قرن دوم با گسترش اين حركت ها وتداوم شورش ها و قيام هاي علويان و بني هاشم، هويت سياسي شيعه به تدريج تكامل مي يابد. قيام هاي متعدد «بني الحسن (ع)» اوج حركت هاي سياسي و تشكيلاتي شيعه است. از قيام هاي زيد بن علي بن الحسين (شهيد فخ) و يحيي بن زيد، اين تشكل ها پا مي گيرند و تا دوره اول بني عباس تداوم مي يابند. هاشم الحسني در«الانتفاضات الشيعه» به تحليل دقيق اين حركت ها مي پردازد. در دوره تثبيت و تسلط مطلق و قاهره بني عباس بر سراسر دنياي اسلام، عصر سركوب و خفقان آغاز مي شود. اما با مطالعه در تاريخ اين جنبش ها و جريان ها از قيام علويان طبرستان تا ظهور سربداران خراسان مي بينيم كه اين تشكل ها و حركت ها همواره به صورت مخفي، زيرزميني و غير علني به حيات خود ادامه داده و پيوندشان را با نبض تحولات اجتماعي حفظ كرده وتقريبا در هيچ دوره اي متوقف نشده و پيوسته نقش پيشتاز و راهگشا و الهام بخش و الگوي عملي را داشه اند. اين حركت در هر زمان شكلي و شأني متفاوت داشته است تا دوران حكومت صفويه كه خود از دل همين حركت هاي مخفي و تعرضي زاده شد. حتي خانقاه نيز در ابتدا چنين ماهيت و كاركردي داشته است.
با آنچه گفته شد اندرزگو وارث و حامل اين سنت و تجلي عيني اين انديشه است، اگر چه در شيوه هاي متناسب بادوره اي به غايت بحراني، ناامن و پر تشويش بايد گفت اگر بخواهيم با متر و معيارهاي دقيق و بر اساس ضوابط و اصول صريح و مطلق قضاوت كنيم. نه! اما در اينجا قصه من اثبات اين مدعاست كه اندرزگو اتفاقا در شرايط خاص آن دوران اگر نيك نظر كنيم و در مسير و موقعيتي كه انتخاب كرد و بدان ملتزم بود، با همه مقتضياتش در آن روزگار و به شيوه هاي متعارف بيشتر از همه اين دورنما را در نظر داشت. اگر شرايط به شدت طوفاني و آكنده از فشار و سركوب و ارعاب و انسداد گسترده و كنترل پيچيده امنيتي، پليسي به وجود آمده در فضاي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 را از نظر بگذرانيم، در مي يابيم كه اين جو مسموم آكنده از سرخوردگي سياسي، احساس يأس و نوميدي و بدبيني و ناامني و سرشار از رخوت و سكون وترديد و انزوا، به لحاظ فكري و رواني چيزي جز احساس به بن بست رسيدن همه چيز را تداعي نمي كرد. همه راه هاي سياسي عملا متوقف شده بود و هيچ جا و فضا و عرصه اي براي رقابت و مشاركت سياسي سالم، معتدل و قانونمند وجود نداشت. مرحوم بازرگان در جلسه دفاعيه دادگاه خود وقتي آن جمله معروف را گفت كه،«ما آخرين گروهي هستيم كه با شما به زباني جز خشونت و سلاح سخن مي گوييم.» حاكي از همين واقعيت و شرايط بحران زده بود. نتيجه اينكه راديكاليزم جريان چپ و حركت هاي مسلحانه تنها راه ممكن براي شكستن سد سكون و گشودن راه وجهه و جرياني در برابر ارادة مطلق و حاكميت بود. اندرزگو محصول اين شرايط و موقعيت تاريخي است.اما اتفاقا ويژگي او آن بود كه عناصري را در كار مبارزه خويش همراه نمود كه نشان از روشن بيني و معرفت ديني و داشتن مباني محكم نظري و قدرت تحليل دقيق و عميق جامعه و زمانه خويش دارد. به عنوان مثال او پس از آشنايي با شهيد احمدرضايي، از بنيانگزاران اوليه سازمان مجاهدين جذب آن مي شود و در تأمين اسلحه و كمك هاي مالي از هيچ حمايتي فروگذار نمي كند؛ اما هوشمندي و درايت او كه ناشي از همان پشتوانه علمي و نظري و معرفتي اوست در اينجاست كه او به محض دريافت نخستين نشانه هاي التقاط و انحراف از مباني اصول مكبتي و انديشه اصيل اسلامي و شيعي و گرايش به سمت ماركسيسم و انديشه هاي الحادي وتحليل هايي ماترياليستي و دترمينيستي آن كه زمينه ساز ريويزيونيزم و گردش به چپ در كودتاي درون سازماني اپورتونيست هاي سال 54 به رهبري تقي شهرام و بهرام آرام و... به آن شكل خونين خشن و مفتضحانه شد، و اولين بيانيه را در نقد سازمان و مواضع آن نوشت، آن هم با درك جامع و روشنگرانه و با دريافت عميق اين انحراف از مواضع و اصول اوليه و جالب اينجاست كه او چهار سال پيش از بروز عيني و عريان اين انحراف، به محض يافتن اولين رگه ها، به ريشه اين كژ راهه رسيد و دست به قلم برد و با دقت و روشمندي و به گونه اي استدلالي و موشكافانه از راه يافتن اين انحراف به درون سازمان ابراز نگراني و اعلام خطر و آينده را پيش بيني كرد.
نكته ديگر اين است كه او در هر سازمان و تشكلي كه بود؛ براي كار خود مبنايي تئوريك، اصولي و ارزشي داشت و هرگز تابع جو موجود در تسليم قواعد و بازي ها و زد بندهاي جناحي و گروهي نمي شد، زيرا هدفش اساسا كسب قدرت و منافع سياسي نبود. رويكرد او به عرصه مبارزه، رويكردي كاملا از سرآرمانخواهي و باور ديني و روح عدالتخواهي بود و برايش حكمي را داشت كه ايستادن در محراب و يا نشستن در محضر استاد و بحث حوزوي و معيار او براي همراهي و همراستائي با هر گروه و جرياني نيز در همين ميزان تعهد و التزام آن به حقيقت بود نه مصحلت هاي زودگذري كه تنها به كار ارضاي دلسپردگان قدرت مي آيد و بس.
كوتاه سخن آنكه در سيما وسلوك سياسي و مبارزاتي شهيد سيد علي اندرزگو مي توان تداوم يك امانت و ميراث را اگر چه به گونه اي تغيير شكل داده، اما در نسبت باآن شرايط و وضعيت خاص ديد؛ شرايطي كه شدت فشار و اختناق در آن، جايي براي پايبندي به اخلاق، انديشه و دغدغة حقيقت را بر هر چيز مقدم داشتن، باقي نمي گذاشت.
والحمدالله اولاً و آخراً
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24
/ع