گفتگو با هاشم اماني
درآمد
تأثير تعيين كننده اعدام انقلابي حسنعلي منصور در تاريخ معاصر، از ديد هيچ پژوهنده و مورخ منصفي پنهان نيست و لذا حركت شاخه نامي هيئت مؤتلفه نيازمند واكاوي و پژوهش مبسوطي است كه قطعا در اين مختصر نمي گنجد، با اين همه تلاش شده است اين حركت و احوال بانيان آن در گفت و شنودي هر چند مختصر با هاشم اماني که به دليل درگير بودن تمامي اعضاي خانواده وي در شكل دهي و تداوم فعاليت هاي نظامي موتلفه نقش تعيين كننده داشته اند؛ برررسي شود.
با عنايت به اينكه شهيد اندرزگو در شاخه نامي مؤتلفه بود، ابتدا بفرماييد چه شد كه هيئت مؤتلفه شاخه نظامي ايجاد كرد و شهيد اندرزگو چگونه وارد اين شاخه شد؟
پس از وفات آيت الله بروجردي، حضرت امام از زمره كساني بودند كه براي مرجعيت مطرح شدند؛ اما ايشان نمي خواستند مسئوليت مرجعيت را بپذيرند. موتلفه اسلامي بعد از سال 40 و شروع نهضت امام، با اجازه ايشان شكل گرفت بعد از تقريبا جريان 15 خرداد 42 و كشتار فجيعي كه توسط دستگاه انجام شد، حالتي پيش آمد كه احساس مي كرديم كه پخش اعلاميه و سخنراني و راهنمايي چندان مقيد نيست و بايد دست به اقدام جدي تري زد.آن كشتار فجيع و دستگيري حضرت امام و بعد هم تبعيد ايشان و تضييقات و فشارهاي رژيم، برادران را به اين نتيجه رساند كه در مقابل رفتارهاي حكومت، رفتار تندي را اتخاذ كنند. كسي كه در جمعيت بيش از همه روي اين موضوع اصرار داشت مرحوم برادرم حاج آقا صادق بود كه مي گفت از اين به بعد صداي ما بايد از لوله اسلحه مان خارج شود نه از دهانمان. بنابراين بنا شدكه چنين بخشي درست شود و مرحوم اخوي همراه با شهيد عراقي و ديگران جلسات هفتگي را تشكيل دادند و برنامه ريزي كردند. تجربه قبلي هم كه نداشتيم و ابتدا به ساكن بايد شروع مي كرديم. به هر حال قرار شد ما جوان تر ها به اين كار شكل بدهيم.
براي شاخه نظامي چگونه عضوگيري مي كرديد؟
در آن شرايط با سيطره ساواك و ترس و وحشتي كه در سطح جامعه وجود داشت، نمي شد افراد زيادي را وارد جريانات مسلحانه كرد. فضاي پر اختناقي بر جامعه حاكم بود و گروه ها و دستجات سياسي در اوضاع كشور نقش نداشتند. بر عكس، موقعيت براي تحكيم ديكتاتوري پهلوي و يكه تازي آمريكا در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي كشور و سركوب حركت هاي مستقل و حتي مذهبي مثل جريان محاكمه فداييان اسلام، مناسب بود. نه از حزبي خبري بود نه از دسته و تشكيلاتي. تنها روزنه تنفس افراد جامعه، محافل و مجامع غير سياسي و ادبي و فرهنگي بود. نمي شد به كسي اطمينان كرد. در ابتداي امر با همين چهار پنج نفر شروع كرديم كه يكي هم شهيد اندرزگو بود. او در يك كارگاه نجاري كار مي كرد و بقيه هم محله اي هاي او بودند و خودشان هم جلساتي داشتند و جداي از ما حول محور اين مسائل كه آيا مي شود كاري كرد و چه بايد كرد، فكر و بحث مي كردند. جلساتشان هم عمدتا جلسات مذهبي بود و اقناع هم نمي شدند. همان طوري كه عرض كردم،كادر مؤتلفه به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد يك اقدام شديد و جدي كرد و بايد عناصر مؤثر رژيم از جمله اسدالله علم و حسنعلي منصور و امثالهم را ترور كنند. امكاناتي هم كه در اختيار نداشتند. مسجد شيخ علي در بازار آهنگرها بود كه رو به راه نبود و امام جماعت هم نداشت. مرحوم حاج صادق آنجا را احيا كرد و جلساتي را در آنجا تشكيل داد و آقاي شاهچراغي در آنجا، امام جماعت بود و آنجا جلساتي تشكيل مي دادند و در پوشش اين درس ها، اين نوع تصميمات هم در آنجا گرفته مي شد. سيد علي اندرزگو هم به اين مسجد آمده و با حاج صادق اين مسئله را مطرح كرده بود كه ما يك عده هستيم كه مي خواهيم با همكاري كساني كه همفكر ما هستند، به اين رفتار هاي خشونت بار حكومت، جواب مناسبي بدهيم. در اين دوره خفقان بعضي از افراد و گروه هاي زيرك، در لواي كارهاي مذهبي و ادبي كار محلاتي تهران فعاليت داشتند و يكي هم همين هيئت حاج صادق اماني بود. شهيد اندرزگو و دوستانش هم از طريق همين هيئت ها بود كه به حاج صادق رسيدند. در اين هيئت ها معمولا يك مدرس، نقش هماهنگ كننده و رهبري كننده را داشت. اعضاي اين هيئت ها معمولا همدل و همراه بودند. آنها در كنار مراسم مذهبي و درسي كه مي خواندند، برنامه هايي چون كوهنوردي و شركت در مراسم خيريه و عام المنفعه و برگزاري مراسم عبادي جشن ها و اعياد را هم در مسجد محل داشتند. حاج صادق كه نمي دانستند اينها واقعا كه هستند و چه اهدافي دارند، سيد علي را معرفي مي كنند و به مرحوم شهيد عراقي كه با او صحبت كنند و ببينند قضيه از چه قرار است.مرحوم عراقي با ايشان جلسات متعددي مي گذارند و صحبت مي كنند و بعدا به مرحوم حاج صادق مي گويند كه اينها آدم هاي خوبي هستند و مي شود با آنها كار كرد. حاج صادق خيالشان از طرف اندرزگو راحت مي شود و لذا اين ارتباط برقرار مي گردد. شهيد اندرزگو همراه برادرش در بازار آهنگرها در يك مغازه نجاري كار صادق اماني تقويت كرد و ضمن گرفتن دروس مختلف مذهبي و اعتقادي، همراه با هيئت براي ديدار مراجع به قم سفر مي كرد و با مسائل سياسي و موضعگيري هاي علما آشنا مي شد. حاج صادق اماني با شهيد اندرزگو و دوستانش جلساتي را مي گذارند و به تدريج به فكر تهيه امكانات و اسلحه مي افتند. تهيه اسلحه هم به عهده من بود كه هشت نه تا تهيه كردم و در اختيارشان قرار دادم.
چگونه و از كجا؟
به هر حال بودند كساني كه با قيمت هاي بسيار بالايي اسلحه تهيه مي كردند و به ما مي فروختند. آشنا داشتيم و مي گفتيم براي تأمين جاني خودمان و يا شكار مي خواهيم. به هر حال هم ما و هم خود شهيد اندرزگو، اسلحه تهيه كرديم و اينها رفتند تمرين كردند. مي رفتند خيابان خاوران و جاهاي خلوتي، تمرين مي كردند. مدتي تمرين مي كردند و در اين فاصله شناسايي اشخاص و محل هم صورت گرفت. اين كه كساني كه قرار بود ترور شوند، چه موقع و كجا مي روند، كي مي آيند؟ شرايط حفاظتي آنها چيست؟ البته شهيد اندرزگو بي نهايت با جرئت و جسور بود و كارهاي شناسايي را بيشتر خودش انجام مي داد، همين طور تهيه اسلحه. شناسايي و تمرين تيراندازي كه انجام شد، ترور منصور صورت گرفت. آشنايي ما در همين حد بود و بعد هم كه ما زنداني شديم.
از عمق رابطه عاطفي و علمي شهيد اندرزگو با شهيد حاج صادق اماني تا چه حد بود. مضافا بر اينكه شخصيت شهيد اماني هم تاكنون به شكل شايسته مورد بررسي و پژوهش قرار نگرفته و لذا اين فرصت مغتنمي است كه درباره ايشان هم مطالبي را ذكر كنيد.
چون برادرم هست، شايد هر چه بگويم تعريف تلقي شود، ولي ايشان واقعا انسان عجيبي بود و كساني كه با او برخورد مي كردند، به سرعت تحت تأثيرش قرار مي گرفتند. خداوند گاهي به افراد، لياقت و شايستگي خاصي مي دهد. مسلك حاج صادق با همه ما برادرانش اندكي فرق داشت. او روز و شب تلاش مي كرد جوان ها را جمع كند، برايشان جلسه بگذارد و ارشاد و هدايتشان كند. گاهي يك بعد از نصف شب به خانه مي آمد. چندين جلسه ديني داشت و بچه ها را تعليم مي داد. شهيد صادق اماني و همفكرانش يك گروه شيعيان داشتند كه كارشان بيان مسائل ديني و احكام و نيز تمرين سخنراني بود. بعد از اعدام منصور همه از ما سئوال مي كردند كه ايشان چگونه به اين كار اقدام كرد؟ ما مي گفتيم كه او قطعا بدون اجازه مرجع كاري نكرده است. ايشان با حضرت امام ارتباط داشت و چندين بار با ايشان تماس گرفته بود. البته امام هيچ وقت فتوا براي اعدام كسي ندادند؛ اما با تعيين روحانيوني چون آيات انواري، مطهري، بهشتي و مولائي در راس هيئت هاي موتلفه، به طور ضمني به آنها اجازه داده بودند كه به ايشان دسترسي نداشتند، درباره مسائل به آنها مراجعه كنند و اجازه بگيرند. ترور منصور هم با اجازه مرجع صورت گرفت. او واقعا مثل اسمش، آدم صادقي بود و در طرف مقابل به سرعت ايجاد اطمينان و اعتماد مي كرد و لذا همه آن دوستان، ايشان را به عنوان استاد و كسي كه بايد حرف هايش دقيقا مورد قبول واقع شود، پذيرفته بودند. ايشان تا آخرين لحظه، ذره اي ترديد به خود راه نداد و همين تأثير را هم روي تمام كساني مي گذاشت كه با او كار مي كردند، حتي در آخرين لحظاتي كه اين برادران را براي اعدام مي بردند، حالت اطمينان و اعتماد به كاري كه كرده بودند، در آنها وجود نداشت. مرحوم صادق هميشه مي گفت، «اگر كسي گفت برويد و من بعد از شما دارم مي آيم.» حرفش را قبول نكنيد، ولي اگر گفت، «من رفتم، شما هم بياييد.» مي شود به حرفش اعتماد كرد و خودش هم هميشه در خط اول بود و صرفا اهل دستور دادن نبود.
شما از واقعه ترور منصور چه روايتي داريد؟
يك عده از كساني كه واقعا هيچ اطلاع واقعي از موضوع ندارند، اظهار نظرهاي عجيب و غريبي مي كنند. اينها اصلا خبر ندارند كه موضوع از چه قرار بوده است. ما با شهيد محمد بخارايي بوده ايم و وقتي خودش ماجرا را براي ما نقل كرده باشد كه ديگر ترديدي در روايت وجود ندارد. آن روزها ماشين ها داخل مجلس نمي رفتند و جلوي در پارك مي كردند. منصور به محض اينكه مي خواهد پايش را از اين طرف جوي بگذارد آن طرف، شهيد بخارايي جلو مي رود و به هواي دادن عريضه، تيري را در شكم او خالي مي كند. به محض اينكه منصور خم مي شود، او تير دوم را مي زند كه مي خورد به گلوي منصور. البته بعدها گفته شد كه شهيد بخارايي گفته، «من مي خواستم به همان گلويي شليك كنم كه به امام بد گفته.» و يا حرف هاي ديگري كه مبنا و و مأخذ درستي ندارند و مهم هم نيستند. مسئله اين است كه منصور كه عامل آمريكا و پيشنهاد دهنده قانون كاپيتولاسيون بود، در اين قضيه از بين رفت. البته شهيد اندرزگو هم بوده، اما مأموريت اصلي به عهده بخارائي بود و عملا هم ايشان تير اول را شليك كرد. شهيد بخارايي وقتي مي خواسته فرار كند، پايش گير مي كند به آهني و مي خورد زمين و او را مي گيرند و شهيد اندرزگو فرار مي كند. خوشبختانه اسم شهيد اندرزگو لو نرفته بود ؛ براي همين تا مدت ها توانست مخفي باشد و خارج هم مي رفت و اسلحه مي آورد و سرانجام هم در نوزدهم رمضان سال 57 به آن شكلي كه حتما مطلع هستيد شهيد شد.
از نحوه دستگيري برادرتان چه نكاتي را به ياد داريد؟
ايشان يكي دو شبي را در خانه مصطفي حائري يزدي بودند. موقعي كه برادرمان حسين را دستگير كردند ؛ او را تحت فشار قرار دادند كه درباره من به آنها اطلاعات بدهد. بعد مرا گرفتند و سپس به شهيد صادق دست پيدا كردند. يادم هست حاج مهدي عراقي را كه در راس گروه بود ؛ شكنجه دادند و حتي ناخن هايش را كشيدند تا بگويد اسلحه ها را از كجا آورده ايم ؛ اما شهيد حاج صادق اماني را شكنجه نكردند يا دست كم من چيزي در اين باره نشنيدم. به نظر من اقدام حاج صادق اماني در اعدام انقلابي حسنعلي منصور و اساسا حركت شاخه نظامي موتلفه اسلامي، مقدمه حركت هاي بعد و آغازي براي مبارزات مسلحانه بود و نقش زيادي در حوادث آينده و پيروزي انقلاب و تحقق اهداف امام داشت.
در جريان دادگاه و بازجويي هايي كه انجام شد، چند بار اسم شهيد اندرزگو مطرح شد؟
اسمي از او در دادگاه نبود. او خوشبختانه خيلي شناخته شده نبود. من هم قسمت هاي خيلي برجسته دادگاه و بازجويي ها يادم مانده و غالبا يادم نيست.
نكاتي كه در جريان محاكمات در ذهن شما برجسته شده و يادآوري آنها براي شما مطلوب است، ذكر كنيد.
يادم هست كه رئيس دادگاه از شهيد اماني پرسيد، «چرا اسلحه تهيه كرده بوديد؟» و ايشان با كمال شهامت و بدون ذره اي ترس گفت، «براي كشتن نخست وزير.» نكته دوم اينكه وقتي محاكمه تمام شد ؛ دادستان آمد و گفت، «اين حرف هايي كه زدم، حرف هاي خودم نبود و ناچار بوده ام.» نكته سوم اينكه همه كساني كه برايشان حكم اعدام صادر شد ؛ چنان نشاطي داشتند كه قابل توصيف نيست. روحيه همه شان فوق العاده بالا بود.
برداشت شخصي شما از شهيد اندرزگو چيست؟
بسيار جسور و شجاع و نترس بود. از نظر تقيد و تدين بسيار مصر بود كه رعايت همه احكام را بكند. برخورد بسيار تندي از او نديدم. آدمي به تمام معنا منزه و نمونه يك مسلمان واقعي بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 24