اسوه ايمان و عمل
نويسنده:دكتر عباس شيباني
آشنايي بنده با مرحوم آيت الله طالقاني مربوط به بعد از 28 مرداد 32 است و عامل اصلي آن شركت در جلسات مختلف از جمله مسجد هدايت و انجمن هاي اسلامي بود.
من آقاي طالقاني را به عنوان يك روحاني عامل به آنچه كه مي گفت مي شناسم. اين نكته كه ايشان به هر چه كه مي گفت اعتقاد داشت و خود نيز به آن عمل مي كرد، در جذب افراد و نفوذ در آنان بسيار موثر بود. از علل موفقيت ايشان اين بود كه اولا زندگي بسيار ساده اي داشت و ثانيا به آنچه كه مي گفت عمل مي كرد.سعي مي كرد در دل جوان ها را بفهمد و اگر مي توانست مشكل آنها را حل كند. بسياري با آنان همزبان مي شد، بلكه از اين طريق بتواند آنها را به راه بياورد. در زندان هم كه بوديم ايشان مرتبا با جوانان چپي بحث مي كرد. بحث هاي ايشان حداقل اين اثر را داشت كه گروه هاي مختلف چپي بارها اقرار مي كردند كه شناختي كه قبلا از اسلام داشتيم، اشتباه بود. احاطة علمي ايشان نسبت به ديدگاه هاي گروهاي انحرافي و چپي به اين دليل بود كه ايشان درباره اين گروه ها مطالعه داشتند و كتاب هاي آنها را خوانده بودند و به علت همين آشنايي دقيقا روي نقاط ضعف آنها انگشت مي گذاشتند.
من چند بار با ايشان زندان بودم. يك بار در سال 41 كه يك مدت آن در قزل قلعه بود و بعد ما را به قصر بردند و در دادگاه نظامي محاكمه كردند. من و بابايي را به شش سال و بقيه را به 4 سال زندان محكوم كردند. ما در اين مدت در خدمت آقاي طالقاني بوديم. البته يك فاصله اي افتاد و چندنفر از ما به برازجان تبعيد كردند، ولي آقاي طالقاني را نگه داشتند. علت اين كار اين بودكه او در آنجا تنها باشد و بتوانند اورا بيشتر اذيت كنند. در آن برهه براي اينكه زندانيان سياسي را مورد ايذا قرار دهند، در كنارشان تعدادي از زندانيان عادي مانند قاچاقچي ها و قاتلان را قرار مي دادند كه البته از اين كار در مورد مرحوم طالقاني نتيجه عكس گرفتند، زيرا اين زندانيان پس از مدتي تحت تأثير ايشان قرار مي گرفتند و اخلاقشان تغيير مي كرد و به جاي مزاحمت، خدمتكار ايشان مي شدند. البته ما در مدت 8 ماهي كه در برازجان بوديم، با آقاي طالقاني مكاتباتي داشتيم. يك بار هم در جريان شهادت مرحوم آيت الله سعيدي، آقاي طالقاني و مرا گرفتند، البته ايشان را زود آزاد كردند، اما مرا حدود شش ماه نگه داشتند.
مورد ديگري كه ما با ايشان «همبند» شديم هنگامي بود كه مرا به خاطر شهيد محمدمفيدي (برادرخانمم) سر جريان طاهري گرفتند و به سه سال حبس محكوم كردند؛ اما ما را حدود 5 سال نگه داشتند كه مدتي هم در اوين درخدمت آقاي طالقاني و ساير دوستان بودم. ايشان در زندان بسيار محكم و با استقامت بود و هميشه به مثابه سنگري در برابر زندانبانان بود. آنها به عللي با ايشان برخورد سخت نمي كردند ، اما بر عكس، ايشان با آنان تندي مي كرد و اگر آنها تصميم به آزار واذيت زندانيان داشتند، ايشان جلو مي رفت و ممانعت مي كرد. در زندگي جمعي، حالت بسيار ساده اي داشتند و خودشان را جدا از ديگران نمي دانستند. كوشش داشتندكه در كارها شركت كنند. البته ما به دليل اينكه احتياج داشتيم تا ازمطالعات ايشان استفاده كنيم، سعي مي كرديم تا حد امكان كاري به ايشان محول نشود تا ايشان به فعاليت هاي علمي خود برسند. در جمع ما روزي 3 نفر مسئول انجام كارهاي زندان از قبيل، غذا آوردن، ظرف شستن، سفره آوردن و... مي شدند و آقاي طالقاني اصرار داشتند كه من را هم در ليست بگذاريد تا كمك كنم و خودشان مي آمدند و به ما كمك مي كردند.
مرحوم طالقاني پيش از آنكه به زندان اوين بيفتد، مقداري از تفسير خود را تدوين كرده بودند و مقداري را نيز در زندان نوشتند و بعد كه از زندان بيرون آمدند ؛ آن را تكميل و منتشر كردند. ايشان زحمت فراواني در تدوين پرتوي از قرآن كشيدند و كوشش مي كردند تا قرآن را به زبان ساده براي مردم تفسير كنند. متأسفانه مجالي نشد كه ايشان تفسيرشان را تمام كنند. به ياد دارم در مقطع حضور ايشان در اوين كه حالشان بد شد و ايشان را به بيمارستان بردند ؛ همه ما قطع اميد كرده بوديم. بعد كه اندكي بهبود پيدا كردند و برگشتند، به من گفتند، «اگر بيرون رفتي به جعفري بگو (آقاي جعفري مطالب پرتوي از قرآن را جمع آوري مي كردي) اين موارد را جمع كند و بر تفسير اضافه كند.» و يكي دو جا را نشان دادند. ايشان تلاش داشتندكه پرتوي از قرآن به سهولت در اختيار مردم قرار بگيرد و خودشان هم كمك مي كردند كه به قيمت ارزان در بيايد و در درسترس جوان ها باشد. در روزهاي ماه رمضان در زندان، به عللي از اينكه تفسير قرآن بگويند، ابا داشتند و بيشتر نهج البلاغه و تاريخ را براي ما مي گفتند.
كوشش آقاي طالقاني بر اين نقطه متمركز بود كه بين گروه ها الفت ايجاد كنند و آنها را در راستاي يكپارچگي مبارزه جمع كنند تا حركت انقلاب سريع تر شود. ايشان با فداييان اسلام در ارتباط بودند. خودشان تعريف مي كردند در آن موقع كه مرحوم نواب تازه به تهران آمده بود، اكثرا به منزل ما مي آمد. ايشان ادامه مي دادكه يك بار مرحوم نواب پيش من آمد. و گفت، «پسرعمو! مي خواهم به مشهد بروم وعبايم را به لباسشويي داده ام. تو عبايت را به من بده و بعدا برو و عباي مرا بگير.» در آن اواخر هم كه مرحوم نواب و دوستانش را گرفتند و اعدام كردند، آن چند روز آخر را در منزل مرحوم طالقاني مخفي بودند و سر اين جريان ايشان را هم گرفتند و پس از فعاليت عده اي از علاقمندان از جمله مرحوم سيد غلامرضا سعيدي، آزاد شدند.
گروه هاي ديگر از جمله سازمان مجاهدين قبل از انحرافشان در سال 54 مورد عنايت ايشان بودند. در آن اوايل، انحرافات آنان براي ايشان بارو نكردني بود و از اين مسئله بسيار ناراحت بودند. ايشان كوشش داشتند كه اين گروه ها را به راه بياورند، ولي آنها از اين حسن ظن براي تأييد خودشان، سوء استفاده مي كردند، البته اين تلاش هم حد و مرز داشت و به رغم اينكه ايشان مي گفتند با آنها كجدار و مريز رفتار كنيد ؛ اما در مواردي كه ضروري مي ديدند اينها را مي كوبيدند.
ايشان نظرشان نسبت به امام (ره)، نظر مريد به مراد بود و واقعا ايشان را به عنوان رهبر خود مي شناختند. با توجه به سابقه مبارزاتي كه داشتند و نتايج تلخي كه از اختلاف ميان رهبران نهضت ها علي الخصوص نهضت نفت ديده بودند، تلاش زيادي براي جمع كردن گروه ها حول محور امام داشتند. بارها ابراز كرده بودند كه من هر آنچه را كه امام بگويند، تابع هستم و در مسائلي هم كه برايشان پيش مي آمد، مي رفتند و با امام مشورت مي كردند. مثلا بخش قابل توجهي از اعضاي شوراي انقلاب را ايشان به امام معرفي كردند. رياست آن شورا هم با ايشان بود و اكثرا هم در جلسات آن شركت مي كردند و گاهي هم كه نمي آمدند، شهيد دكتر بهشتي به عنوان نيابت، جلسات شورا را اداره مي كردند. در مجلس خبرگان هم كه در خدمت ايشان بوديم، در آن كميسيون مربوطه، به رغم اينكه حال نداشتند، سر وقت مي آمدند كه كارهاي كميسيون عقب نيفتد و بتوانيم قانون اساسي را زودتر تدوين كنيم. آخرين روزي كه شب آن وفات كردند من خدمت ايشان رفتم و گفتم كه، «فرمايشي و كاري نداريد؟» سفارش مي كردند كه كار فلاني را درست كن و تا آخرين لحظه به فكر مردم و رسيدگي به كار آنان بودند. آنچه كه ايشان روي تكيه داشتند اين بود كه ما بايد اسلام را در عمل به مردم تفهيم كنيم و كوشش كنيم تا در عمل يك مسلمان واقعي باشيم و با عمل خويش اسلام را عرضه كنيم و مسلما اين شيوه اثر مي كند. همين طور كه مادر حضرت امام مي ديديم علت نفوذ كلام امام همين بود كه آن سادگي اسلامي را در عمل داشتند و در كردارشان، استحكام عملي را در پايبندي به اسلام نشان مي دادند و توصيه ايشان هم هميشه همين بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22
من آقاي طالقاني را به عنوان يك روحاني عامل به آنچه كه مي گفت مي شناسم. اين نكته كه ايشان به هر چه كه مي گفت اعتقاد داشت و خود نيز به آن عمل مي كرد، در جذب افراد و نفوذ در آنان بسيار موثر بود. از علل موفقيت ايشان اين بود كه اولا زندگي بسيار ساده اي داشت و ثانيا به آنچه كه مي گفت عمل مي كرد.سعي مي كرد در دل جوان ها را بفهمد و اگر مي توانست مشكل آنها را حل كند. بسياري با آنان همزبان مي شد، بلكه از اين طريق بتواند آنها را به راه بياورد. در زندان هم كه بوديم ايشان مرتبا با جوانان چپي بحث مي كرد. بحث هاي ايشان حداقل اين اثر را داشت كه گروه هاي مختلف چپي بارها اقرار مي كردند كه شناختي كه قبلا از اسلام داشتيم، اشتباه بود. احاطة علمي ايشان نسبت به ديدگاه هاي گروهاي انحرافي و چپي به اين دليل بود كه ايشان درباره اين گروه ها مطالعه داشتند و كتاب هاي آنها را خوانده بودند و به علت همين آشنايي دقيقا روي نقاط ضعف آنها انگشت مي گذاشتند.
من چند بار با ايشان زندان بودم. يك بار در سال 41 كه يك مدت آن در قزل قلعه بود و بعد ما را به قصر بردند و در دادگاه نظامي محاكمه كردند. من و بابايي را به شش سال و بقيه را به 4 سال زندان محكوم كردند. ما در اين مدت در خدمت آقاي طالقاني بوديم. البته يك فاصله اي افتاد و چندنفر از ما به برازجان تبعيد كردند، ولي آقاي طالقاني را نگه داشتند. علت اين كار اين بودكه او در آنجا تنها باشد و بتوانند اورا بيشتر اذيت كنند. در آن برهه براي اينكه زندانيان سياسي را مورد ايذا قرار دهند، در كنارشان تعدادي از زندانيان عادي مانند قاچاقچي ها و قاتلان را قرار مي دادند كه البته از اين كار در مورد مرحوم طالقاني نتيجه عكس گرفتند، زيرا اين زندانيان پس از مدتي تحت تأثير ايشان قرار مي گرفتند و اخلاقشان تغيير مي كرد و به جاي مزاحمت، خدمتكار ايشان مي شدند. البته ما در مدت 8 ماهي كه در برازجان بوديم، با آقاي طالقاني مكاتباتي داشتيم. يك بار هم در جريان شهادت مرحوم آيت الله سعيدي، آقاي طالقاني و مرا گرفتند، البته ايشان را زود آزاد كردند، اما مرا حدود شش ماه نگه داشتند.
مورد ديگري كه ما با ايشان «همبند» شديم هنگامي بود كه مرا به خاطر شهيد محمدمفيدي (برادرخانمم) سر جريان طاهري گرفتند و به سه سال حبس محكوم كردند؛ اما ما را حدود 5 سال نگه داشتند كه مدتي هم در اوين درخدمت آقاي طالقاني و ساير دوستان بودم. ايشان در زندان بسيار محكم و با استقامت بود و هميشه به مثابه سنگري در برابر زندانبانان بود. آنها به عللي با ايشان برخورد سخت نمي كردند ، اما بر عكس، ايشان با آنان تندي مي كرد و اگر آنها تصميم به آزار واذيت زندانيان داشتند، ايشان جلو مي رفت و ممانعت مي كرد. در زندگي جمعي، حالت بسيار ساده اي داشتند و خودشان را جدا از ديگران نمي دانستند. كوشش داشتندكه در كارها شركت كنند. البته ما به دليل اينكه احتياج داشتيم تا ازمطالعات ايشان استفاده كنيم، سعي مي كرديم تا حد امكان كاري به ايشان محول نشود تا ايشان به فعاليت هاي علمي خود برسند. در جمع ما روزي 3 نفر مسئول انجام كارهاي زندان از قبيل، غذا آوردن، ظرف شستن، سفره آوردن و... مي شدند و آقاي طالقاني اصرار داشتند كه من را هم در ليست بگذاريد تا كمك كنم و خودشان مي آمدند و به ما كمك مي كردند.
مرحوم طالقاني پيش از آنكه به زندان اوين بيفتد، مقداري از تفسير خود را تدوين كرده بودند و مقداري را نيز در زندان نوشتند و بعد كه از زندان بيرون آمدند ؛ آن را تكميل و منتشر كردند. ايشان زحمت فراواني در تدوين پرتوي از قرآن كشيدند و كوشش مي كردند تا قرآن را به زبان ساده براي مردم تفسير كنند. متأسفانه مجالي نشد كه ايشان تفسيرشان را تمام كنند. به ياد دارم در مقطع حضور ايشان در اوين كه حالشان بد شد و ايشان را به بيمارستان بردند ؛ همه ما قطع اميد كرده بوديم. بعد كه اندكي بهبود پيدا كردند و برگشتند، به من گفتند، «اگر بيرون رفتي به جعفري بگو (آقاي جعفري مطالب پرتوي از قرآن را جمع آوري مي كردي) اين موارد را جمع كند و بر تفسير اضافه كند.» و يكي دو جا را نشان دادند. ايشان تلاش داشتندكه پرتوي از قرآن به سهولت در اختيار مردم قرار بگيرد و خودشان هم كمك مي كردند كه به قيمت ارزان در بيايد و در درسترس جوان ها باشد. در روزهاي ماه رمضان در زندان، به عللي از اينكه تفسير قرآن بگويند، ابا داشتند و بيشتر نهج البلاغه و تاريخ را براي ما مي گفتند.
كوشش آقاي طالقاني بر اين نقطه متمركز بود كه بين گروه ها الفت ايجاد كنند و آنها را در راستاي يكپارچگي مبارزه جمع كنند تا حركت انقلاب سريع تر شود. ايشان با فداييان اسلام در ارتباط بودند. خودشان تعريف مي كردند در آن موقع كه مرحوم نواب تازه به تهران آمده بود، اكثرا به منزل ما مي آمد. ايشان ادامه مي دادكه يك بار مرحوم نواب پيش من آمد. و گفت، «پسرعمو! مي خواهم به مشهد بروم وعبايم را به لباسشويي داده ام. تو عبايت را به من بده و بعدا برو و عباي مرا بگير.» در آن اواخر هم كه مرحوم نواب و دوستانش را گرفتند و اعدام كردند، آن چند روز آخر را در منزل مرحوم طالقاني مخفي بودند و سر اين جريان ايشان را هم گرفتند و پس از فعاليت عده اي از علاقمندان از جمله مرحوم سيد غلامرضا سعيدي، آزاد شدند.
گروه هاي ديگر از جمله سازمان مجاهدين قبل از انحرافشان در سال 54 مورد عنايت ايشان بودند. در آن اوايل، انحرافات آنان براي ايشان بارو نكردني بود و از اين مسئله بسيار ناراحت بودند. ايشان كوشش داشتند كه اين گروه ها را به راه بياورند، ولي آنها از اين حسن ظن براي تأييد خودشان، سوء استفاده مي كردند، البته اين تلاش هم حد و مرز داشت و به رغم اينكه ايشان مي گفتند با آنها كجدار و مريز رفتار كنيد ؛ اما در مواردي كه ضروري مي ديدند اينها را مي كوبيدند.
ايشان نظرشان نسبت به امام (ره)، نظر مريد به مراد بود و واقعا ايشان را به عنوان رهبر خود مي شناختند. با توجه به سابقه مبارزاتي كه داشتند و نتايج تلخي كه از اختلاف ميان رهبران نهضت ها علي الخصوص نهضت نفت ديده بودند، تلاش زيادي براي جمع كردن گروه ها حول محور امام داشتند. بارها ابراز كرده بودند كه من هر آنچه را كه امام بگويند، تابع هستم و در مسائلي هم كه برايشان پيش مي آمد، مي رفتند و با امام مشورت مي كردند. مثلا بخش قابل توجهي از اعضاي شوراي انقلاب را ايشان به امام معرفي كردند. رياست آن شورا هم با ايشان بود و اكثرا هم در جلسات آن شركت مي كردند و گاهي هم كه نمي آمدند، شهيد دكتر بهشتي به عنوان نيابت، جلسات شورا را اداره مي كردند. در مجلس خبرگان هم كه در خدمت ايشان بوديم، در آن كميسيون مربوطه، به رغم اينكه حال نداشتند، سر وقت مي آمدند كه كارهاي كميسيون عقب نيفتد و بتوانيم قانون اساسي را زودتر تدوين كنيم. آخرين روزي كه شب آن وفات كردند من خدمت ايشان رفتم و گفتم كه، «فرمايشي و كاري نداريد؟» سفارش مي كردند كه كار فلاني را درست كن و تا آخرين لحظه به فكر مردم و رسيدگي به كار آنان بودند. آنچه كه ايشان روي تكيه داشتند اين بود كه ما بايد اسلام را در عمل به مردم تفهيم كنيم و كوشش كنيم تا در عمل يك مسلمان واقعي باشيم و با عمل خويش اسلام را عرضه كنيم و مسلما اين شيوه اثر مي كند. همين طور كه مادر حضرت امام مي ديديم علت نفوذ كلام امام همين بود كه آن سادگي اسلامي را در عمل داشتند و در كردارشان، استحكام عملي را در پايبندي به اسلام نشان مي دادند و توصيه ايشان هم هميشه همين بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22