بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام)ـ(2)

اگر خواننده متتبع فرصتي داشته باشد و در مضمون رساله هاي بديع الزمان همداني، ابوبکر خوارزمي و صاحب ابن عباد دقت کند و يا شعرهاي ابوالفتح بستي و ابوسعيد رستمي و ديگران را به عين عنايت و دور از تعصب بنگرد، خواهد ديد که هر جا سخن از بحث ماوراء الطبيعه و شناخت خدا و يا نشان از موعظت و ارشاد و يا گفتار در پند و اندرز
چهارشنبه، 12 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام)ـ(2)

بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام)ـ(2)
بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام)ـ(2)


 

نويسنده: دکتر سيد جعفر شهيدي




 

اگر خواننده متتبع فرصتي داشته باشد و در مضمون رساله هاي بديع الزمان همداني، ابوبکر خوارزمي و صاحب ابن عباد دقت کند و يا شعرهاي ابوالفتح بستي و ابوسعيد رستمي و ديگران را به عين عنايت و دور از تعصب بنگرد، خواهد ديد که هر جا سخن از بحث ماوراء الطبيعه و شناخت خدا و يا نشان از موعظت و ارشاد و يا گفتار در پند و اندرز و يا اثر از سياست ملک و تدبير است، جلوه اي از گفتارها علي ــ عليه السلام ــ ، و اينک براي نمونه، چند بيت از نونيه ي معروف ابوالفتح بستي را که به «عنوان الحکم» معروف است، با فقره هايي از سخنان اميرالمؤمنين ــ عليهم السلام ــ که بستي(1) هنگام سرودن قصيده آن را پيش چشم داشته است، مي نويسيم:

احسن الي الناس تستعبد قلوبهم
فطالما استبعد الانسان أحسان(2)

و ان اساء مسييي فليکن لک في
عروض زلته صفح و غفران (3)

من يتق الله يمحد في عواقبه
ويکفه شر من عزوا و من هانوا(4)

من کان للخير مناعا فليس له
علي الحقيقة خلان و اخدان(5)

من جاد بالمال مال الناس قاطبة
اليه و المال للانسان فتان(6)

من کان للعقل سلطان عليه غدا
و ما علي نفسه للحرص سلطان(7)

من يزرع الشر يحصد في عواقبه
ندامة و لحصد الزرع ابان(8)

دع التکاسل في الخيرات تطلبها
فليس يسعد للخيرات کسلان(9)

اينک در اين فقره هاي کوتاه از سخنان اميرالمؤمنين علي ــ عليه السلام ــ نيک بنگريد و هر فقره را با شعر بستي و ترجمه ي جاجرمي مقايسه فرماييد تا معلوم شود که الهام دهنده ي بستي در آن قصيده سخنان امام است:
1ــ من هان عليه بذل الأموال توجّهت اليه الآمال (علي بن ابي طالب، سال ؟: 2409).
2ــ من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد اجمل البر(همان: 2012).
3ــ من خاف الله آمنه من الله سبحانه کل شيء (همان: 2601).
4ــ من يقبض يده عن عشيرته فأنما يقبض يداً واحدةً عنهم و يقبض عنه أيدي کثيرة منهم(همان: 568).
5ــ من بذل معروفة مالت اليه القلوب (همان: 2517).
6ــ من استعان بالعقل سدّده(همان: 2370).
7ــ من زرع العدوان حصد الخسران (همان: 2394).
8 ــ دع ما لايعنيک و استغل يمهمّک الذي ينجيک (همان: 1552).
پس از آن که شريف رضي سخنان امام را، از خطبه و نامه و فقره هاي کوتاه، گردآورد، سرمايه اي غني در دست رس اديبان و خطيبان و مترسلان نهاده شد؛ چنان که ظاهراً توجه اديبان ايراني به فقره هاي کوتاه سخنان امام، پس از تأليف مطلوب کل طالب من کلام علي بن ابي طالب به وسيله ي رشيد وطواط است.
بحث در اين که آيا همه ي اين خطبه ها و نامه ها و سخنان کوتاه (کلمات قصار) که در مجموعه اي به نام نهج البلاغه گرد آمده، گفتار علي ــ عليه السلام ــ است و يا برخي از گفته هاي ديگران نيز به نام حضرت ثبت شده، از قرن ها پيش آغاز گشته و تا امروز به قدر کافي درباره ي آن گفته و نوشته اند.
آنان که در سخن شناسي و نقد ادبي نزد گويندگان عرب مکانتي دارند، گواهي داده اند که اين گوهرهاي گران بها، همه به يک گنجينه تعلق دارد؛ چنان که ابن ابي الحديد در پايان شرح خطبه ي شقشقيه، از شيخ خود مصدق بن شبيب واسطي و او از ابن خشاب عبدالله بن احمد روايت کند که: «بدو گفتم بسياري از مردم مي پندارند که اين خطبه از رضي است. گفت رضي کجا و چنين اسلوب سخن کجا؟ من سبک رضي را مي دانم...به خدا سوگند اين خطبه را در کتاب هايي که دويست سال پيش از رضي نوشته شده، ديدم»(ابن ابي الحديد، سال؟: 69).
آنچه مسلم است، بسياري از خطبه ها و يا فقره هاي کوتاه سخنان علي ــ عليه السلام ــ در اسنادي که قرن ها پيش از گردآوري نهج لبلاغه نوشته شده، موجود است(10) و اديبان و مترسلان، عرب مستقيم و يا غيرمستقيم، در آرايش نوشته ها و گفته هاي خود از آن بهره برده اند. صدها سال اين بهره برداري، از تضمين، اقتباس و يا نقل به معني، خواه براي نويسندگان عرب و خواه نويسندگان و منشيان ايراني، به زبان عربي بود؛ چه، در قرن هاي نخستين ورود اسلام در ايران، اديبان ايراني بيشتر آثار خود را به عربي مي نوشتند؛ يکي از آن جهت که زبان عربي زبان قرآن و دين بود، ديگر آن که مي خواستند مسلمانان غير ايراني نيز از حاصل فکر آنان بهره مند گردند.
پس از آن که زبان دري گسترش يافت و شاعران و نويسندگان، شعر و نثر خود را بدين زبان آغاز کردند، کمتر ديواني و يا کتابي را مي بينيم که شاعر يا نويسنده ي آن، گفتار خود را به فقره يا فقره هايي از سخنان امام زينت نداده و جمله هاي کوتاه علي را چون گوهر در سلک نظم و يا نثر خود نکشيده باشد. ناگفته نماند که زمينه ي بحث ما در اين مقاله محدود به آغاز قرن هفتم هجري است و مي دانيم که در اين چند قرن تشيع در ايران رواج کافي نداشت؛ بدين جهت سخنان علي ــ عليه السلام ــ و ائمه ي معصومين براي بيشتر مردم ايران، حتي دانش آموختگان، چنان که بايد، شناخته نبود و يا اوضاع وقت اجازهي نقل آن را نمي داد.
متأسفانه بسياري از ذخيره هاي ادب فارسي هنوز به چاپ نرسيده و نسخه هاي خطي نيز در دسترس همه کس نيست. اين بنده با قلّت وقت و ناتواني مزاج با تتبع کوتاهي در چند کتاب منظوم و منثور، توانست نمونه اي از تأثير و يا تضمين و يا اقتباس اديبان ايراني از سخنان اميرالمؤمنين علي ــ عليه السلام ــ را در معرض مطالعه ي علاقه مندان بگذارد. مسلماً متتبع پر حوصله که از وسعت زمان هم برخوردار باشد، مي تواند نمونه هاي بيشتري را بيابد:
استاد سخن، ابوالقاسم فردوسي طوسي (م.416 هـ.ق).
کساني که فرصت تتبع و دقت در شاهنامه ي فردوسي را نداشته اند و تنها با نام آن آشنا هستند و يا چند داستان افسانه آميز اين کتاب را خوانده اند، شايد چنين تصور کنند که تمام همت اين شاعر بزرگ ايراني بر ستودن معدودي جهان خوار ستمگر افسانه اي مقصور بوده است، و از اين که مي بينند فردوسي را در شمار اقتباس کنندگان از نهج البلاغه آورده ام، تعجب نمايند. اين مقاله براي منظوري خاص نوشته مي شود و من هيچ گونه تعهدي ندارم که بگويم فردوسي در سرودن شاهنامه خدا و حقيقت را مي خواسته است يا مقام و دنيا را؛ اين کار وظيفه ي شاهنامه شناسان و جاي آن، تاريخ ادبيات فارسي است؛ اما در اين جا از نوشتن يک نکته ناگزيرم و آن اين است که شاهنامه سراپا افسانه سرايي نيست. در اين کتاب، خواه در آغاز داستان و خواه در سر فصل ها و يا هنگام تشريح مضمون پيام ها و نامه هاي سران به يکديگر، بارها به صفات خدا، آفرينش آسمان و زمين، رستن گياه ها و ريزش باران، پيدايش انسان، دادگري و فرجام ستمگري اشارت و بلکه تصريح شده است. در اين موردهاست که آشنايان نهج البلاغه و بهره مندان از سخنان پيشواي متقيان به خوبي در مي يابند که فردوسي در نظم چنين بيت ها خطبه هاي علي ــ عليه السلام ــ را پيش چشم داشته است.
بايد توجه داشت که هر چند گردآوري نهج البلاغه به وسيله ي شريف رضي در همان سال هاست که استاد طوسي کتاب خود را به نظم آورده است، اما چنان که نوشتيم، خطبه هاي اميرالمؤمنين علي ــ عليه السلام ــ به خاطر جمال لفظ و کمال معني، قرن ها پيش از شريف رضي بين اديبان و عالمان مشهور و معروف بوده است و چنان که زکي مبارک گويد(11)، صابي در رسائل خود از سخنان آن حضرت فراوان بهره برده است. بنابراين به احتمال قوي و بلکه به ظن اطميناني مي توان گفت استاد طوسي، که خود شاعري شيعي مذهب بوده است و براي نشان دادن علاقه و ارادت خود به مولاي متقيان از جان نهراسيد و در چنان زمان پر تعصب گويد:

خردمند گيتي چو دريا نهاد
برانگيخته موج از او تندباد

چو هفتاد کشتي درو ساخته
همه بادبانها برافروخته

ميان يکي خوب کشتي عروس
بر آراسته همچو چشم خروس

پيمبر بدو اندرون با علي
همه اهل بيت نبي و وصي

اگرخلد خواهي به ديگر سرا
بنزد نبي و وصي گير جاي

گرت زين بد آيد گناه من است
چنين دان و اين راه، راه من است

برين زادم و هم برين بگذرم
يقين دان که خاک پي حيدرم

کمتر از ابواسحاق صابي به سخنان علي(ع) دلبستگي نداشته است. اينک به چند نمونه ار مضمون هايي که از سخنان امام گرفته شده است، توجه فرماييد:

که يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا تواني آمد پديد

وزو مايه ي گوهر آمد چهار
برآورده بي رنج و بي روزگار

يکي آتشي بر شده تابناک
ميان باد و آب از بر تيره خاک

نخستين که آتش ز جنبش دميد
ز گرميش پس خشکي آمد پديد

وز آن پس ز آرام سردي نمود
ز سردي همان باز تري فزود

چو اين چار گوهر به جاي آمدند
ز بهر سپنجي سراي آمدند...

گهرها يک اندر دگر ساخته
ز هر گونه گردي بر افراخته

پديد آمد اين گنبد تيزرو
شگفتي نماينده ي نو به نو...

فلک ها يک اندر دگر بسته شد
بجنبيد چو کار پيوسته شد

(فردوسي)

و اينک در اين خطبه و يا ترجمه ي آن دقت فرمائيد:
«ثمّ أنشا سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء و سکائک الهواء، فأجري فيها ماءً متلاطماً تيّاره، متراکماً زخّاره، حمله الا متن الرّيح العاصفة، و الزّعزع القاصفة، فأمرها بردّه. و سلّطها علي شدّه، و قرنها الي حدّه، الهواء من تحتها فتيقٌ، و الماء من فوقها دفيقٌ. ثمّ أنشأ سبحانه ريحاً اعتقم مهبّها، و أدام مربّها، و أعصف مجراها، و أبعد مشاها، فأمرها بتصفيق الماء الزّخّار، و إثارة موج البحار، فمخضته مخض السّقاء، و عصفت به عصفها بالفضاء، تردّ أوِّله علي اخره، و ساجيه علي مائره، حتي عبّ عبابه، و رمي بالزّبد رکامه. فرفعه في هواء منفتق، و جوّ منفهق، فسوّي منه سبع سموات، جعل سفلاهنّ موجاً مکفوفاً، و عليا هنّ سقفاً محفوظاً، و سمکاً مرفوعاً، بغير عمد يدعمها، و لا دسار ينتظمها»(12)
تا ببينيم آيا مي توان گفت که سخن سراي ايراني با اين خطبه آشنا نبوده و در نظم آن بيت ها به معني آن توجه نداشته است؟
و يا اين بيت ها:

ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده ي بر شده گوهر است

به بينندگان آفريننده را
نبيني، مرنجان دو بيننده را

نيابد بدو نيز انديشه راه
که او برتر از نام و از جايگاه

خرد را و جان را همه سنجد او
در انديشه ي سخته کي گنجد او؟

بدين آلت راي و جان و روان
ستود آفريننده را کي توان

(فردوسي)

که به نظر، استاد سخن هنگام نظم آن بدين خطبه توجه داشته است:
«و دلّت عليه أعلام الظّهور، و امتنع علي عين البصير، فلا عين من لم يره تنکره، و لا قلب من أثبته يبصره. سبق في العلوّ فلا شيء أعلي منه، و قرب في الدّنوّ فلا شيء أقرب منه. فلا استعلاؤه باعده عن شيء من خلقه، و لا قربه ساواهم في المکان به لم يطلع العقول علي التحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته»(13)
«ما وحدهّ من کيّفه، و لا حقيقته أصاب من مثّله، و لا إيّاه عني من شبّهه، و لا صمده من أشار إليه و توهّمه...لا يشمل بحدّ، و لا يحسب بعدّ، و إنّما تحدّ الادوات أنفسها، و تشير الالات الي نظائرها...لا تناله الاوهام فتقدّره، ولا تتوهّمه الفطن فتصوّره»(14)
و نيز اين بيت ها:

بياورد گاو از چراگاه خويش
فراوان گيا برد و بنهاد پيش

بپستانش دست برماليد و گفت
به نام خداوند بي يار و جفت

تهي ديد پستان گاوش ز شير
دل ميزبان جوان گشت پير

چنين گفت با شوي کاي کدخداي
دل شاه گيتي دگر شد به راي

ستمکار شد شهريار جهان
دلش دوش پيچان شد اندر نهان

بدو گفت شوي از چه گويي همي؟
به فال بد چه جويي همي؟

بدو گفت زن کاي گرانمايه شوي
مرا بيهده نيست اين گفت و گو

ز گردون نتابد ببايست ماه
چو بيدادگر شد جهاندار شاه

به پستان ها دگر شود شير خشک:
نبويد به نافه درون نيز مشک

زنا و ريا آشکارا شود
دل نرم چو سنگ خارا شود

به دشت اندرون گرگ مردم خورد
خردمند بگريزد از بي خرد

شود خايه در زير مرغان تباه
به هر آنگه که بيدادگر شد شاه

(فردوسي)

که شرحي است مفصل بر اين فقره کوتاه از سخنان امام:
«اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان»(15)
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1ــ ابوالفتح علي بن حسين بن يوسف، شاعر مشهور، متوفي به سال 400 هجري.
ابن خلکان و ياقوت و سمعاني او را به فضل و ادب ستوده اند و دولتشاه در تذکره نويسد «شيخ جليل ابوالفتح پستي از اکابر روز و ملاي روزگار است و در زمان محمود سبکتکين بود. بستي به عربي و فارسي شعر سروده است» و دولتشاه نويسد: اشعار فارسي را به غايت متين و مصنوع مي گويد.
2ــ بدرجا جرمي اين قصيده را به شعر فارسي ترجمه کرده است و ترجمه اين بيت ها در ذيل نوشته مي شود:

کس نکويي که بدل خلق ترا بنده شوند
کادمي بنده لطف و کرم و احسانت
3ــ گر کسي با تو کند به تو بدانايي خويش
جرم او عفو بفرماي که او نادانست
4ــ هر که ترسد ز خدا عاقبتش محمودست
بازدارنده بدها ز پيش يزدانست
5ــ وانکه او مانع خير است به تحقيق او را
هيچکس نبود اگر چند که با اخوانست
6ــ همه کس مايل مال است و هوادار سخي
مال فتنه است چنين فتنه شدن خذلانست
7ــ حرص سلطان نشود بر تن آنکس کر را
عقل سلطان بودش با خردش پيمانست
8ــ هر که او تخم بدي کشت ندامت بدرود
ترسد از عاقبت آنشخص که او دهقانست
9ــ ترک کن کاهلي اندر ره خيرات که نيست
نيک بخت آن که بخيرات تنش کلانست
10ــ رجوع به کتاب هاي جاحظ، مخصوصاً البيان و التبيين شود.
11ــ رجوع به صفحات قبل اين مقاله شود.
12ــ سپس خداي پاک را ارهربدي فضاهاي شکافته و کرانه هاي کافته و هواهاي درهم تافته را آفريد. و در آنها آبي روان ساخت که موج آن بر يکديگر کوبنده بود و کوهه هاي آن بر هم زننده. آن آب و ابر بادي سخت و زنده و هر پايدار را در هم شکننده، روان ساخت. و بفرمود تا آن را از فرود آمدن بازدارد و بسوي فرودين گراييدن نگذارد. چنان که باد به آب پيوسته باشد و هر يک از ديگري ناگسسته. هوا در زير آن شکافنده و آب بر زير آن ريزنده و توفنده. پس بادي وزان اما نازا بيافريد...سپس از اين جمله هفت آسمان ساخت فرودين آسمان، موجي باز ايستاده و ناريزان، و فرازين آسمان سقفي بالا رفته آويزان.
13ــ خدايي که به پنهاني داناست و نشانه هاي آشکار و روشنگر وجود آن قادر تواناست. چشم بينا او را ببيند و اگر ديده اش بدل نشيند. خردها را از شناسايي صفاتش نياگاهاند و ديده عقل را در وجوب شناختش نپوشاند.
14ــ يکتايش نداند آن که به چگونگي او پرداخته و آن که او را همانندي انگارد حقيقتش نشناخته و آن که او را به چيزي همانند کند يا ديگري نرد محبت باخته و هر که بدو اشارت کند يا در خاطر انگارد يا چون خودي ساخته. نه باندازه درآيد نه در شمار بيايد. چه اندازه گير چون خودي را محدود کند و شمار کننده همانند خود محدود سازد ...پندارها بدو در نرسد تا او را اندازه گيرد و دريافتها او را در نمي يابد تا نقش وي را در انديشه پذيرد.
15ــ اذا تغيرت نيه السلطان تغير الزمان (غرر الحکم ص 188).
 

 

منبع: نشريه النهج شماره 23-24




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط