آیت الله مدرس و ميراث مشروعه خواهان(4)
گفتگو با حجت الاسلام علي ابوالحسني (منذر)
شخصیتی مثل آیت الله مدرس که در واپسین سالهای عمر، در اوج پیری و در شرایط بسیار سخت تبعید و حصر، این گونه نقش خود را بر پیشانی حوادث مهم زمان می زند، باید هم الگوی خاص و عام گردد.
اقدامات اساسي و به اصطلاح استراتژيك آنها و شناخت دقيق اين زوايا و اهداف، مخصوصا در تحقيق جامع و همه جانبه شخصيتي چون آيت الله مدرس، شرط لازم براي تحليل مواضع سياسي و اقدامات بعضا سئوال برانگيز وي در مقاطع مهم تاريخي است.
برخي از مدرس پژوهان مبتدي در سال هاي اخير، شيوه هاي مدرس را در مواجهه با افرادي كه ذكر كرديد ؛ دليلي بر فراديني عمل كردن مدرس و تفكيك بين سياست و شريعت توسط او دانسته اند و اين ذهنيت به دليل مورد نقد قرار نگرفتن، رو به رشد است. تاكنون محققاتي نداشته ايم كه به اين مسئله بپردازند و برخي از متوليان مدرس پژوهي در جامعه ماهم اين نكته را مسكوت گذاشته اند كه البته شايدگرايش هاي فكري خود آنها هم همين را اقتضا مي كند. آيا از اين مقدمه مي توان اين نتيجه را گرفت كه نفس بهره گيري مدرس از افراد مختلف با پيشينه هايي از آن دست كه جناب عالي ذكر كرديد، دليلي بر فراديني عمل كردن مدرس نيست ؟ اين نتيجه گيري از شيوه مدرس را برخي، از جمله ملك الشعراي بهار، نيز ذكر كرده اند. او در تاريخ احزاب سياسي، دقيقا با همين مضامين از شيوه مدرس ياد مي كند.
ثانيا همكاري مدرس با اين گونه رجال، كاملا مشروط و جهت دار بود و به همين دليل هم مدرس (بر سر قرارداد 1919) با دوست پيشينش، وثوق الدوله، سخت در آويخت، با سليمان ميرزا (كه در قضيه مهاجرت، همسفر و همرزمش بود) در مجلس چهارم و پنجم، نبردهاي كرد، با رضاخان پس از هر نزديكي و تعاملي، دوري و تنافري داشت و حتي حسين مستوفي را (كه خاطرش براي مدرس بسيار عزيز بود) يك روز استيضاح كرد و با استيضاح وي، مستوفي از قدرت كناره گرفت. ثالثا مدرس، تنها با اين گونه رجال، كار نمي كرد و با ديگران نيز، همچون عالمان بزرگ تهران و ديگر نقاط (نظير حاج آقا جمال الدين نجفي اصفهاني و برادرش حاج آقا نورالله اصفهاني) و خصوصا رؤساي متدين و مبارز اصناف بازار تهران، همكاري تنگاتنگ و نزديك داشت و علاوه بر اين، رجال سياسي را كه با آنها كار مي كرد، جابه جا به رعايت بيشتر و بهتر احكام توصيه مي نمود، چنانكه ارتباطش با عوام، او را عوام زده نمي ساخت.
آقاي حسين شاه حسيني، از فعالان سياسي و اجتماعي پر اطلاع معاصر است كه پدرش (مرحوم حاج شيخ زين العابدين شاه حسيني از روحانيون فاضل تهران، مورد اعتماد و رجوع اصناف پايتخت و از ياران نزديك و همرزمان پايدار آيت الله مدرس بوده است. جناب شاه حسيني در گفتگو با اينجانب(مورخ اسفند 1372 ش) اظهار داشت، آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني «در مجموع، به مدرس به عنوان يك "مراد" نگاه مي كرد و معتقد بود كه مرحوم مدرس شخصيتي است كه توانسته دين و سياست را در متن جامعه مطرح كند. مطلب مهم تري كه ايشان [لنكراني] به ما توصيه مي كرد، چون با طبقه تحصيل كرده و روشنفكر زمان، مرتبط بوديم، اين بود كه «آقا! مرد دين و سياست، مدرس بوده است، زيرا توانسته هم با مصدق السلطنه كار بكند، هم با مشيرالدوله كار بكند. او مرد دين و سياست بود. هم نماز اول وقتش را مي خواند، هم به حمد وسوره سايرين توجه داشت و هم امر به معروف و نهي از منكر مي كرد، به نحوي كه روزي به خود مستوفي الممالك گفت، «جناب مستوفي، بهتر نيست شما نماز را كه مي خوانيد اول وقت بخوانيد؟» و از اين رو شخصيتي بود كه مورد احترام همه بود. بعد مي فرمودند، «من در طول زندگي ام، شخصيتي چون مدرس نديدم. مدرس مي غريد و حرفش را مي زد و سياست را مي فهميد. درك سياسي داشت و آدمي نبود كه تحت تأثير عوام قرار بگيرد و عوام او را راه ببرند.» نيز مي گفت، «مدرس مي فرمود، آقايان ! خدا را هميشه حاضر و ناظر خود بدانيد.» حتي مي گفت، «يك روز حسين علاء به منزل مدرس در كوچه ميرزا محمود وزير آمده بود، من هم آنجا بودم. به حسين علاء گفت، «آقاي فرنگ رفته! تو مي خواهي فرنگ را در اينجا پياده بكني يا مي خواهي اينجا را ببري فرنگ؟! ما خودمان، يك ظرفي هستيم با يك محتوايي، فرهنگ هم ظرفي است با محتواي خاص خود؛ نه او به درد من مي خورد، نه من به درد او مي خورم. اگر چيزهاي خوب دارند، به ما بگوييد؛ ولي ما چيزهاي خوب، خيلي داريم. همه قرآن، چيز خوب است. من نمي گويم قرآن را ببريد فرنگ، ولي شماها اگر خوب بشويد ودستورات قرآن را عمل بكنيد، فرنگ كه مي رويد، خودتان مي شويد قرآن. گويي خود قرآن به فرنگ رفته است. لذا كوششتان اين باشد كه خودتان را خوب باشيد...».[لنكراني] مي گفت. (براي گفتگوي آقاي شاه حسيني با اينجانب ر.ك، مجله تاريخ معاصر ايران، سال 4، شماره هاي 12 و 13 و 17)
بدين ترتيب، تسامح مدرس، «تولرانس» مورد نظر آقايان پلوراليست ها نبود! «تدبير پخته» يك فقيه سياستمدار براي بهره گيري هوشمندانه از عناصر موجود در عرصه سياست آن روزها ايران جهت پيشبرد «اهداف اصلاحي»خويش بودكه تكليف آن اهداف و شيوه دستيابي به آنها نيز قبلا در ديدگاه فقيهانه وي از دين، تعيين و تبيين شده بود. آري، مماشات حساب شده و هدفمند مدرس، ريشه ديني و فقهي داشت و يا حداقل، اين شيوه عمل، در «مشرب فقهي» او مجاز شناخته شده و جا افتاده بود. من به اين آقايان توصيه مي كنم كه اين مشكل ساختاري را از دستگاه انديشگي و ديدگاه معرفتي خود بزدايند و ضعف يا سوء فهم خود نسبت به مباني عميق تشيع و عملكرد فقيهان شيعه را برطرف كنند. اين مشكل هم برطرف نمي شود، مگر با مطالعه جامع و عميق، مخصوصا درباره «فقه» و «كلام تشيع، آن هم تحت نظر اساتيد و كارشناسان فن. مرحوم آيت الله حاج شيخ حسن لنكراني به ميرزا كوچك خان خيلي علاقمند بود و تقريبا او را به عنوان مرد خدا قبول داشت. وقتي كه از ايشان مي پرسيديم، «علت شكست مرحوم ميرزا كوچك خان چه بود؟» مرحوم لنكراني پاسخ مي داد، «ميرزا، قاعده فقهي ترس يا تترس را نمي دانست.» ما در فقه اسلامي، در باب «جهاد»، قاعده اي داريم به نام تترس. ترس به معناي «سپر» وتترس به معناي سپر قرار دادن كسي يا چيزي است. توضيح اين قاعده فقهي چنين است : سپاه كفر، يك طرف ايستاده است و سپاه اسلام طرف ديگر و طرفين به سوي همديگر تيراندازي مي كنند. سران سپاه كفر براي نابودي و زمينگير ساختن ارتش اسلام، چاره اي مي انديشند و اسراي مسلمان را كه قبلا گرفته اند، در جلوي صفوف خود قرار مي دهند تا سپاه اسلام به ملاحظه اينكه تير به آن بي گناهان نخورد، دست از تيراندازي به سوي كفار بردارند و اين در حالي است كه باران تير از سوي سپاه كفر به جانب سپاه اسلام روان است! در برابر اين حيله ناجوانمردانه يا بايد ايستاد و تير خورد و از پا درآمد، يا بايد عقب نشيني كرد و ازخير جنگ با كفار گذشت و طبعا به همه خواست هاي تحميلي آنها تن داد و اين نيز، يعني نابودي كيان و عظمت اسلام مسلمانان. خوب، اسلام و فقه جامع و استوار آن چه مي گويد؟ مي گويد: چون پيروزي بر ارتش كفر و دفع تجاوز كفار، راهي جز تيرباران اسراي مسلمان ياد شده و برداشتن اين سد از برابر ارتش كفر ندارد. صف اسراي را تيرباران كنيد و سپس با باران تير، ارتش كفر را از پاي درآوريد. پس از خاتمه جنگ، اسراي مسلمان مقتول را به آيين اسلام و به عنوان شهداي جهاد اسلامي، محترمانه به خاك بسپاريد و خانواده آنها را نيز خانواده شهيد محسوب داشته و نيازهايشان را از بيت المال مسلمين تأمين كنيد! اين را در فقه، قانون «تترس» مي گويند كه به قول مرحوم لنكراني، ميرزا كوچك خان بدان توجه نداشت. مرحوم لنكراني چون درس خوانده بود و با علماي بزرگ ارتباط داشت، يكي از ويژگي هايش اين بود كه همه مواضع و اقدامات سياسي اش را دقيقا مبتني بر موازين فقهي مي كرد و همه چيز در ذهن او بر بنياد ديدگاه هاي فقهي و اسلامي، خيلي خوب با هم چفت و بست مي شدند. در اين باره نمونه هاي جالبي دارم كه فرصت تشريح آنها نيست. ايشان مي گفت، «مرحوم ميرزا كوچك خان، وقتي كه با سربازان و افسران روسي و انگليسي مواجه مي شد، بي مهابا پيش مي رفت، اما وقتي قزاق هاي ايراني كه مستقيم يا غير مستقيم تحت امر بيگانگان بودند، به جنگ ميرزا مي رفتند و مثلا اسير مي شدند و ناله و زاري راه مي انداختند، ميرزا از كشتن آنها پرهيز مي نمود و حتي دست نوازشي هم بر سرشان مي كشيد و احيانا پول توجيبي شان را هم مي داد و به سلامت روانه وطنشان مي كرد. و خوب، آنها كجا مي رفتند؟ باز به جاي اولشان نزد دشمن تيز چنگ مي رفتند و دوباره تجهيز مي شدند و احيانا در جايي ديگر و نبردي ديگر، به مصاف ميرزا و يارانش مي آمدند و اين بار،ديگر راه را هم بلد شده بودند و قوي تر مي جنگيدند.» البته اينكه در شرايطي خاص و روي برنامه و هدف خاص، به طور حساب شده، كس يا كساني از جبهه دشمن را به مقر نظامي اولشان برگردانيم، حسابي ديگر دارد و آنچه گفته شد، قاعده اصلي و كلي در مسئله است كه مي تواند استثنائي هم داشته باشد. به اين روشنفكران محترم كه قائلند شخصي چون امام راحل، چون در جنگ تحميلي، مثل ديگر عقلاي عالم رفتار كرد، پس شيوه عملش سكولاريستي بود، بايد گفت، «مگر قرار است احكام و وقاعد فقهي اسلام، بر خلاف «عقل و تجربه جمعي» بشر باشد؟! خداوند،، خالق «عقل» است و ائمه عليهم السلام رئيس و پيشواي «عقلا» يند و همان طور كه عقل، «حجت باطني» و عدل حجج الهي است، احكام اسلامي هم همگي، در اساس و گوهر، «معقول» فرو تافته از خورشيد «عقل كل» اند(هر چند ممكن است كه ما، به دليل نقص بينش يا اطلاعات، «حكمت» بعضي از آنها را درك كنيم.) آري، قرار نيست هنگامي كه مثلا با دشمن مواجه مي شويم، فرماني غير از فرمان عقل را به عنوان حكم شرع اجرا كنيم ! اصولا اين در فقه و اصول ما دقيقا بحث شده است كه بعضي از احكام شرع، «تأسيسي» هستند و بعضي «امضائي»، چنانكه برخي از آنها «مولوي» هستند و برخي ديگر «ارشادي» (ارشاد و راهنما به سوي حكم عقل در مسئله.) يعني شارع مقدس، در برخي از امور، از خود حكم تازه در نمي آورد، بله همان حكم تازه اي نمي آورد، بلكه همان حكم روشن عقل را (كه عقلا مي فهمند) در مسئله «امضا» مي كند. چنان كه احكام ابداعي و «تأسيسي» شرعيت هم، باز به نوبه خود، مبناي عقلاني دارند، حال يا عقل عادي و معمولي يا عقل برين. مشكل اين آقايان اين است كه نگاه و تلقي شان از اسلام، نازل و محدود يك جانبه و ضمنا آميخته يا تأثير پذيرفته از مكاتب و ايدئولوژي هاي رنگارنگ جديد (از ماركسيسم و سوسياليسم و تاليبراليسم و پلوراليسم و سكولاريسم و...) است. اينها به جامعيت و عمق احكام دين توجه ندارند كه عرصه هاي گوناگون از حيات فردي و اجتماعي بشر را پوشش مي دهد كه عقل هم در آنجا به نوعي نظر دارد و فراتر از اين، اساسا يكي از چهار منبع استنباط احكام شرعي و فقهي، در كنار كتاب و سنت و اجماع، «عقل» است كه هم در فهم روشمند و مضبوط كتاب و سنت و اجماع، مؤثر و پرتكاپوست و هم مستقلا بعضي از احكام را (نظير حسن عدالت و قبح ظل) تشخيص مي دهد و منشأ استنباط فقهي مي شود. انسان هر كاري كه بكند، در دايره فقه قرار داد كه خود مبتني بر چهار منبع و دليل عقل و اجماع و سنت و قرآن است. قرآن هم ما را به تعقل و تدبر دعوت مي كند ؛ لذا مرحوم مدرس هر كاري كرده، مبتني بر فقه بوده است، چون او يك فقيه پارسا و ملتزم است و كسي در اين امر كوچك ترين ترديدي ندارد. اويك فقيه دين شناس مسلم است كه محضر مرحوم آخوند را درك كرده است و چه در زمان مرحوم آخوند، چه بعدها و تا اواخر دوره رضاخان، يعني دوره شيخ عبدالكريم و شيخ ابوالحسن اصفهاني، هر وقت مي خواستند در مورد مجتهدي اصل دوم اقدام كنند، مدرس را در رأس فهرست بود و به او تكليف مي كردند و مي گفتند، «هيچ كسي كه نباشد، تو بايد باشي. اگر مدرس پارسا و فقيه كامل نبود، شيخ عبدالكريم حائري زير بار معرفي و تأييد او نمي رفت. مرحوم آخوند زير بار تأييد او نمي رفت. عمل و كردار مدرس هم كه تعهد اجتماعي و تقواي او را نشان داد. او يك فقيه پارسا و جامع الشرايط و صاحب حكم و فتواست و هر كاري كه كرده، روي بينش فراگير اسلامي شيعي اش كرده، لذا در بعضي از موارد هم كه شرايط را مناسب مي بيند، به مبناي فقهي عملش اشاره مي كند. بررسي نطق ها و اظهارات او در مجلس و جاهاي ديگر، از اين منظر، يك پژوهش جالب و ضروري و بسيار سودمندي است. مدرس هنگامي كه از درگيري هاي داخل مجلس خلاص مي شود، در مدرسه سپهسالار درس خارج فقه و اصول مي دهد، لذا در تسلط او به فقه كمترين ترديدي وجود ندارد.
سخن او هم كه مي گويد : سياست ما عين ديانت ماست، معروف است.
سخن پر مغز مدرس كه، «ديانت ما عين سياست ماست و ساست ما عين ديانت ما، و نيز «منشأ سياست ما، ديانت ماست.» از غايت شهرت، مثل سائر شده است و اين سخن او نيز از شهرت شايان برخوردار است كه مي گويد، «خداوند دو چيز را به من نداده، يكي ترس و ديگري طمع و هر كسي با مصالح ملي و امور مذهبي همراه باشد، من هم با او همراهم و الا فلا...». به نظر او،، «ما بايد قدم هايي را كه مقتضاي حفظ ديانت و حفظ قوميت و حفظ مليت خودمان است، برداريم و هيچ كاري و هيچ چيزي را مقدم بر اين كار قرار ندهيم.» مي بينيد كه همه جا بر دين و امور مذهبي تأكيد دارد و حتي اسلام رامنشأ سياست ومليت مي شمارد. ضمنا به ارج فقه و ديدگاه هاي كارشناسانه فقيهان در شناخت واجراي احكام مترقي اسلام كاملا آگاه است. او در «كتاب زرد» خود مي نويسد، «عقيده دارم تبادل فرهنگي در همه زمينه ها بين ممالكي كه علمي و عملي و صنعتي دارند، به نحو اكمل و احسن انجام شود. هيچ ملتي از علم و صنعت و علوم معرفه ي النفس ديگر ملل بي نياز نيست، جز اينكه ممالك داراي اعلم و صنعت، هر چه هم از ما قوي و اقوا باشند، كوچك ترين فهم و دركي از قوانين و اصول ديني ما ندارند. ما مخصوصا در علوم فقهي و قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله مان پيشرفته تريم. علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضاء در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل مي تواند حافظ عدالت باشد، منتهي قاضي و قضاوت بدون هيچ گونه ترديدي بايد مجتهدين باتقوا و پرهيزگار باشند. مجتهدي كه وقتي نسبت به مسئله اي علم اليقين پيدا كرد، تاريك ترين زواياي آن را از نظر دور نداشته و هيچ نيرويي نتواند او را از اجراي باز دارد» (مجله ياد، سال 6، ش 21، ص 78).
در پيغام مشهوري هم كه توسط رحيم زاده صفوي (روزنامه نگار مبارز عصر مشروطه و پهلوي) به احمد شاه در پاريس مي دهد، از خوابي كه استعمارگران تحت عنوان «تجدد» براي محو «هويت» ملي اسلامي ما ايرانيان و غربزده ساختن آنان (نه «غرب شناس» و اهل «تعاطي علامانه و پاياپاي» با آن) ديده اند ياد مي كند و شديدا نسبت به آن هشدار مي دهد. صفوي پيام مدرس به شاه را (ظاهرا با پرداخت ژورناليستي خود) چنين مطرح مي كند، « از مذاکرات با سردار سپه [رضاخان] بر من مسلم شده است كه در رژيم آينده... از لحاظ حيات اجتماعي ايران... تيشه را قطعا به ريشه خواهند زد ؛ زيرا يكي از عوامل عمده مقاومت نفي ايراني [ در برابر استعمار و استبداد] همانا خصوصياتي است که در حيات اجتماعي وي موجود مي باشد... گذشته از نكات سياسي، در رژيم نويي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كرده اند، نوعي از تجدد به ما داده مي شود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه، تقديم نسل هاي آينده خواهند نمود... قريبا چوپان هاي قريه هاي قراعيني و كنگاور با فكل سفيد وكراوات خودنمايي مي كنند، اما در زيباترين شهرهاي ايران هرگز آب لوله و آب تميز براي نوشيدن مردم پيدا نخواهد شد. ممكن است شماره هاي كارخانه هاي نوشابه سازي روزافزون گردد، اما كوره آهن گدازي وكاغذسازي پا نخواهد گرفت. درهاي مساجد و تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام! بسته خواهد شد اما سيل ها از رمان ها و افسانه هاي خارجي كه در واقع جز "حسين كرد" فرنگي و "رموز حمزه" فرنگي چيزي نيستند، به وسيله مطبوعات و پرده هاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت؛ به طوري كه پايه افكار وعقايد وانديشه هاي نسل جوان، از دختر و پسر، تدريجا بر بنياد همان افسانه هاي پوچ قرار خواهند گرفت و مدنيت مغرب و معيشت ملل مترقي را در رقص و آواز و دزدي هاي عجيب آيسن لوپن و بي عفتي ها و مفاسد اخلاقي ديگر خواهند ساخت، مثل آنكه آن چيزها لازمه تمدن بوده است» (تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج3، صص 315-316).
انسان ها، همه جا با «خصال روحي و اخلاقي » و «ديدگاه هاي نظري» و «باورهاي اعتقادي» شان عمل مي كنند و يكي از كليدهاي مهم براي تحليل رفتارها و تشخيص علل رويكردهاي افراد، آشنائي با همين خصال روحي و رفتاري و ديدگاه ها و مباني نظري آنهاست. مشكل كساني كه چنين تحليل هايي از رفتار مدرس وديگران مي كنند، چنانكه گفتم، مشكلي ساختاري در فهم دين است. آنها دين را درست نفهميده اند و طبعا پاسداران دين (يعني روحانيت) را هم درست نمي شناسند. اگر ما با دين و موازين ديني آشنا باشيم، امكان ندارد ولايت فقيه را به قول بعضي ها با «ديكتاتوري» نعلين و ساير ديكتاتوري ها يكي بگيريم. آنهايي كه با ولايت فقيه را به قول بعضي ها با «ديكتاتوري » نعلين و ساير ديكتاتوري ها يكي بگيريم. آنهايي كه با ولايت فقيه عميقا آشنايند، مي دانند كه از زمين تا آسمان فرق است بين ولايت فقيه با حكومت هايي كه نام مي برند. چرا چنين تصوري ايجاد مي شود؟ چون حكم به ظاهر مي نند و به عمق مسائل توجه ندارند. پاسخ سئوال شما، به طور خلاصه، آن است كه اساسا اين نوع نگاه، حتي در مورد پيغمبر (ص) و ائمه (ع) هم به اين تحليل مي رسيم كه فلان حركتشان ربطي به دين نداشته است! اين يك نوع تفكيك دين از سياست است و مرحوم مدرس اتفاقا اصرار داشت كه، «سياست ما عين ديانت ماست» و حتي «منشأ سياست ما ديانت ماست.» سخن فوق چيزي فراتر از «همبستگي» سياست با ديانت را مطرح ساخته و از «وحدت و اين هماني» سياست ودين سخن مي گويد كه البته اين دين و موازين ديني است كه تكليف سياست وشيوه ها و ابزارهاي آن را تعيين مي كند، نه بالعكس، ولاا ما كياوليسم است نه سياست ديني و الهي. اين آقايان با اين گونه تصريحات و تأكيدات مدرس، چه خواهند كرد؟ جالب است كه عين اين مضمون را جناح مرحوم شيخ فضل الله نوري هم در صدر مشروطه مطرح مي ساخت و عبارت رساله «تذكره الغافل و ارشاد الجاهل» نوشته حاجي ميرزا ابوتراب شهيدي قزويني (از ياران شيخ فضل الله و نظريه پرداز بزرگ مشروعه خواهان) مشهور است كه مي نويسد، «قانون اسلام، «جامع.... جمع ما يحتاج اليه الناس است و «قانون الهي ما، مخصوص به عبادت نيست بلكه جمعي مواد سياسه را بر وجه اكمل وائوفي داراست، حتي ارش الخذش» يعني جراحت مختصري كه مثلا به صورت كسي وارد كرده اند، و «ماها بايد بر حسب اعتقاد اسلامي، نظم معاش خود را قسمي بخواهيم كه امر معاد ما را مختل نكند و لابد چنين قانون، منحصر خواهد بود به قانون الهي، زيرا اوست كه جامع جهتين است يعني نظم دهنده دنيا و آخرت است.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25