مکتب هاي ادبي جهان
نويسنده: اکبررضي زاده
(1)کلاسيک
مکتب کلاسيک مشي نويسندگان و شعراي دوران قديم و قرون وسطي تا اواخر قرن هفده ميلادي بود.
اين سبک که ملهم از ادبيات يونان و روم باستان است نخستين سبک ادبي اروپا مي باشد.
طرفداران اين سبک با مطالعه و تحقيق بسيار در زمينه آثار متقدمين و با توجه به معيارهاي ساختاري آنان، قلم مي زدند و در واقع خود را راهي طريق آنان مي دانستند.
از اختصاصات عمده ي مکتب کلاسيک: توجه کامل به عقل و استدلال و منطق، و موازين و معيارهاي اخلاقي، احتراز از پيچيده گويي و مبهم سرايي، منسوب داشتن کاراکتر اصلي «قهرمان داستان» به خصايل نيک انساني؛ گريز از بکارگيري مفاهيم نامأنوس و غير مذهبي و قهرمانان استثنايي و غير عادي؛ دقت در گويايي و شيوايي واژه ها و جملات مي باشد.
اختصاصات مهم سبک کلاسيک در يک کلام: داراي زبان ادبي قوي، مبتني بر اصول و قواعد و مقررات کلاسه بندي شده و دقيق.
مکتب کلاسيک که در قرن هفده ميلادي در فرانسه طلوع کرده بود، در قرن هيجده نزول کرد و رفته رفته به دست فراموشي سپرده شد.
پيشروان اين مکتب در فرانسه با نمونه هايي از کارهايشان: مولير «کمدي خسيس» - لابروير «منش ها» - لافونتن - راسين - روسو- بوالو و...
و از شعرا و نويسندگان کلاسيک نسل بعد مي توان به:
«کلدوني » «آلفيسه روي» از کشور ايتاليا، «اوپتيرولسينگ » از آلمان، «ميلتون» «درايدن» «بيکن» از انگليس و... اشاره کرد.
(2)رمانتيک
به محاذات انقلاب صنعتي اروپا (تقريباً در اواخر قرن 18) تغيير و تحولاتي هم در ادبيات و نيز هنرها بوجود آمد.
فرانسه، انگلستان و آلمان از نخستين کشورهايي بودند که مکتب رمانتيک را بعد از سبک کلاسيک، بنيان نهادند و بجاي اسلوب و قواعد کهن، عرصه ادبيات و هنر را جولانگاه افسانه ها و تخيلات و احساسات شاعرانه قرار دادند.
پيشگامان مکتب رمانتيک، اصول و ساختار ادبيات کلاسيک را کنار گذاشته، بجاي تقليد کورکورانه از متقدمين، سبک جديد رمانتيک را ابداع کردند که در آن تخيل و عشق جاي عقل و استدلال و منطق را گرفت.
اين سبک را افسانه اي، قهرمانانه و عاشقانه نيز ناميده اند زيرا به مردم عامه و تخيلات شاعرانه و رؤيايي آنها بهاء داد و آزادي انديشه، جايگزين محدويتهاي دست و پاگير مکتب کلاسيک شد.
از موجدان مکتب رمانتيک در فرانسه «مادام دستال» و «شاتوبريان» را مي توان نام برد. که هر دو طرفدار زيبايي و سادگي بيان - علي رغم ضوابط کلاسيک - بودند. از ديگر بزرگان فرانسوي که در رديف پيشروان اين سبک قرار دارند لامارتين، هوگو، و... را مي توان نام برد.
در انگلستان دو تن از شاعران بزرگ انگليسي «بايرون» و «شلي» از پيشقدمان اين نهضت اند. و از نويسندگان انگليسي: والتراسکات و چارلز ديکنز، شاخص ترين بانيان سبک رمانتيک بشمار مي آيند.
رمان «بينوايان» از بهترين نمونه هاي مکتب رمانتيک است «ويکتورهوگو» با نگارش اين رمان تاريخي، نام خود را براي هميشه در تاريخ ادبيات رمانتيک جهان به ثبت رسانده است.
از ديگر رمانتيست هاي نامي جهان «گوته» و «شيلر» آلماني، «پوشکين»، «گوگول» و «لرمانتوف» روسي، «مينکوويچ» لهستاني و... را مي توان نام برد.
(3) رئاليسم
در اوايل قرن نوزدهم قهرمانان تخيلي از لابلاي سطور داستان ها بار سفر بستند و رفتند و مردم عادي کوچه و بازار در داستانها ظهور کردند. و طبيعت جاري با تمام زشتيها و زيبايي هايش جاي کاخ هاي افسانه اي را گرفت.
درلغت رئاليسم به معني واقع گرايي و حقيقت نويسي است. واقعياتي که گاه انسان را مي گرياند و گاه مي خنداند.
نويسنده رئال در خلق اثر خود بي طرف است و هرگز خود را وارد داستان نمي کند.مانند يک نقاش زبردست فقط از طبيعت و مظاهر طبيعي با ديدگاهي ژرف نگر عکس مي گيرد و بعد آن تصاوير را عيناً در داستانش منعکس مي کند.
حقيقت جويي و حقيقت بيني شيوه ي يک رئاليست است و هرگز به کاخ هاي افسانه اي رمانتيک وارد نمي شود.
يک داستان رئاليستي در واقع گزارشي است از واقعيات روزمره زندگي انسانها که با عناصر زيباسازي داستان ها تزئين شده است.
مکتب رئاليسم هرگز بر اوهام و تخيلات شاعرانه - علي رغم رمانتيسم - استوار نيست، و بر حقايق تلخ و شيرين زندگي متکي است و زندگي را همانگونه که هست مي نماياند نه آنچنان که بايد باشد!...
از پيشگامان مکتب رئاليسم «بالزاک» در فرانسه، «چارلز ديکنز» در انگليس، و تولستوي و داستايوفسکي را در روسيه مي توان نام برد.
«جنگ و صلح» لئون تولستوي و «اوژني گرانده» بالزاک و «واترلو» ي استاندال، از شاخص ترين آثار رئاليستي است.
هنوز هم اکثر داستان نويسان جهان، داستانهاي خود را به شيوه هاي «واقع گرايي »ارائه مي نمايند.
از ديگر رئاليست هاي مشهور جهان افراد زير را مي توان بر قلم جاري نمود:
گوستاو فلوبر، بومارشه (از فرانسه) - دانيل دوفو، هنري فيلدينگ، جسينگ (از انگليس) - ايوان تورگنيف، ماکسيم گورکي، گوگول، آنتوان چخوف (از روسيه) - هنري جيمز ( از آمريکا) - گود فريد گلر (از آلمان) - سرژکالدوس (از اسپانيا) - اسادوگيروز (از پرتغال) و.....
(4) ناتوراليسم
هنرمند ناتوراليست کمتر به واقعيت گرايي مي انديشد و مي کوشد که روش تجربي را در ادبيات رواج دهد. انسان را آلت دست طبيعت و جبر علمي مي داند، نه شخصيتي مستقل و آزاد.
ناتوراليست طبيعت انسان را تجزيه و تحليل مي کند و تأثير محيط طبيعي را بر حالات و روحيات آنها بر مي شمارد. اميال و غرايز حيواني شخصيتهاي داستان را بي پرده به تصوير مي کشد. و به مقررات و قوانين اجتماعي و ديني پاي بند نيست. از اين روي سبک ناتوراليسم چندان دوام و بقاء نيافت و دامنه ي عمرش به قرن بيستم نکشيد. کوتاه سخن:
يک ناتوراليست در واقع يک طبيعي دان است واز معيارهاي حاکم بر طبيعت متابعت مي کند و معتقد به جبر دهري است.
پيشکسوتان معروف مکتب ناتوراليسم علاوه بر سه شخصيت بزرگ نامبرده، عبارتند از : پل آلکسي، لئون هينگ، آلفونس دوده، ژول رنارو...
(5) سمبوليسم
سبک سمبوليسم (نمادين) براي هر فکر يا موجودي يا احساس، يا تصوري، نماد، يا نماينده اي برمي گزيند که خواننده با توجه و غور وافر از نماد، به اصل آن دست مي يابد. و اگر اين نمادها شکل لطيف و مناسبي گزيده شده باشد، لطافت و احساسات خواننده را بيشتر برمي انگيزد و او را عاشقانه به دنبال خود مي کشد. در ادبيات فارسي «ماه» سنبل چهره ي زيبا و با نشاط و جوان است. و«نرگس» نمادي است براي چشمان زيبا و «لعل» مظهر لب است.
سمبوليست ها بر اين باورند که در طبيعت هيچ چيز به صورتي که ما مي بينيم نيست. و همه چيز آفريده روح و انديشه ماست. در واقع اصالت را بر احساس و خيالات و رؤياها استوار مي دانند، نه بر طبيعت خالص.
سبک نمادين (سمبوليسم) با اشاره و کنايه حرف مي زند و هيچ چيز را بالصراحه مطرح نمي کند. تلويح، جايگزين صراحت است. و معيار، احساس است و عاطفه، نه واقع بيني و عينيات.
بنيانگذار مکتب سمبوليسم را «شارل بودلر» عنوان کرده اند و از مقلدين او کساني مانند: «مالارمه»، « ادگارآلن پو»، «ورلن»، «لارسن» و «والري» را مي توان نام برد.
کتاب سفر اثر «شارل بودلر» و بيشه ي محبت، اثر «پل والري» از نمونه هاي بارز سبک سمبوليسم يا نمادين است.
(6) سوررئاليسم
روانکاوان و روانشناسان وقت و همچنين نويسندگاني چون «فرويد» و «يونگ» از همان ابتدا، عدم علاقه خود را نسبت به اين مکتب نشان دادند. و خواستار ابقاء و تداوم «رئاليسم» شدند. ولي هواداران اين شيوه توجهي به نظرات مطرح شده نکردند و کار خود را پي گرفتند.
سوررئاليسم از شعر شروع شد و قلمروش به نوول و رمان کشيد و کم کم پا را از ادبيات فراتر گذارده و به ساير هنرها مثل: نقاشي، سينما، تئاتر و... راه يافت.
آندره بروتن در رابطه با مکتب ابداعي اش گفته است: «بالاخره يک روز رؤيا (رومانيسم )و واقعيت (رئاليسم) که اين قدر با هم در تضاد هستند، در يک نوع حقيقت مطلق و برتر از واقع (سوررئاليسم) حل خواهند شد.»
همان گونه که از تعريف وي بر مي آيد اين سبک تداخلي است از واقعيت و رؤيا.
چون بحث در راستاي اين شيوه جنجال برانگيز است ما اين موضوع را به همين مختصر بسنده نموده و توجه خوانندگان علاقمند را به مقاله اي که به قلم نگارنده اين سطور درشماره 14 ماهنامه ي وزين «ادبستان» در تاريخ بهمن ماه 1369 به چاپ رسيده است، معطوف مي داريم.
سبکهاي ديگر اروپايي
(7)امپرسيونيسم:
اين سبک از پيکرتراشي به نقاشي نفوذ کرد. نقاش امپرسيونيست همانطور که طبيعت را مرور مي کند، به تصوير مي کشد. يعني طبيعت در نقاشي امپرسيونيست از لحظات متعددي ترکيب مي شود که در اين شيوه قطعات مجزاي رنگ، طبيعت را با حالات و لحظات مجزايش نشان مي دهد و در ضمن استقلال و ارتباط اين لحظات را مي نماياند. مؤسس نقاشي امپرسيونيسم «مونه» بود که با تابلوي «تأثر» خود اين شيوه را به نقاشي کشاند.
امپرسيونيسم سرانجام به ادبيات کشيده شد که زيربناي اين مکتب ادبي، توصيف و تشريح احساسات و عواطف است که با سادگي بسيار نگارش يافته و در ذکر تفاصيل و جزئيات کوششي به عمل نمي آيد.
نويسندگان اين شيوه مي کوشيدند هر چيزي را به احساس کاهش دهند و آن قدر به قدرت بيان مي پرداختند که حتي گاهي قواعد دستور زبان را هم ناديده مي انگاشتند.
(8) ايده آليسم
پيروان اين سبک به تصور و تخيل بارها بيشتر از تقليد صرف از طبيعت اهميت مي دهند. از اين روست که به طرفداران مکتب ايده آليسم «انديشه گرا» گفته اند.
«ايده آليست» به کسي مي گويند که طالب و سمپات شيوه ي ايده آليسم باشد.
(9) دادائيسم
بنيان گذار مکتب دادائيسم « تريستان تزارا» نام داشت که از اهالي روماني بود. وي در سال (1914م) تحت تأثير شديد جنگ جهانگير اول قرار گرفت و احساسات شديد منفي گرايانه اش باعث شد که در سال 1916 م شيوه نوميدي و هرج ومرج طلبي را در شعر اروپا پديد آورد.
اين شيوه نهضت ريشخند آميزي بود که هنر و ادبيات را يکباره نفي مي کرد و هرگونه پايداري و مقاومت را به مسخره مي گرفت. ولي شيوه زير سؤال کشيدن عقل و منطق و استدلال چندان دوام نيافت و سرانجام شعراي طغيانگر دادائيسم در سال 1922 دست از هرج ومرج طلبي و منفي گرايي برداشتند و مکتب دادائيسم از هم گيسخت و به نابودي گراييد. و جاي خود را به سوررئاليسم داد، که شرح آن قبلاً گذشت.
طرفداران اين سبک را «دادائيست» مي نامند.
(10) اگزيستانسياليسم:
اين شيوه فلسفي اساس کار خود را از «وجود» آغاز مي کند و به "ماهيت" مي رسد. به عبارت ديگر فلسفه آنها اصالت نوعي عدم است (نه اصالت وجود).
نويسندگان اين مکتب معتقدند نخست چيزي بوجود مي آيد و آنگاه ماهيت آن تعيين مي گردد. اينان مي کوشند پوچ بودن جهان و دردها و تلخيهاي آن را آشکار سازند. و از مطرح کردن شادي ها و زيبايي هاي زندگي، خودداري مي کنند.
کوتاه سخن: وجود بر ماهيت تقدم دارد. يعني هر موجود ممکن، حدي دارد که آن حد نيستي است. پس اصالت بر عدم است؛ نه وجود. از ميان اگزيستانسياليست هاي مشهور مي توان : آلبرکامو، آندره مالرو، و سيمون دوبوار را نام برد.
(11) تراژدي:
ارسطو، تراژدي را اين گونه تعريف کرده است:
«تراژدي عبارت است از تقليد يک حادثه ي جدي و کامل و داراي وسعت معين، با بياني زيبا که زيبايي آن در تمام قسمتها به يک اندازه باشد، و داراي شکل نمايش باشد، نه داستان و حکايت و با استفاده از وحشت و ترحم، عواطف مردم را پاک و منزه سازد.»
قهرمان تراژدي نبايد جنايتکار باشد. ضمناً بسيار پرهيزگار و درست کردار نيز نبايد باشد. بايد از خوشبختي به تيره روزي افتاده باشد اما نه بر اثر جنايت، بلکه در نتيجه ي يک اشتباه، يا از بد روزگار.
(12) کمدي:
(13) درام:
در ادبيات قبل از رنسانس اروپا، و هم چنين ادبيات داستاني قبل از حوزه ي مشروطيت ايران، واژه ي «درام» را به «سرگذشت» تشريح کرده اند.
به داستان هايي که به شيوه ي «درام» نگاشته شده باشد، يعني مهيج بوده و جلب توجه «مخاطب» را بنمايد «دراماتيک» گفته مي شود.
تکمله:
پارناس: هنر براي هنر، مخالف هنر براي مردم.
اونانيسم (اومانيسم): انسان گرايي، نوع دوستي، متضاد خودپرستي.
کاسموپوليتيسم: جهان گرايي، همه ي مردم دنيا هموطن يک ديگرند، جهان وطني .
وريسم: تلفيق رئاليسم و ناتوراليسم.
ناتوريسم: ستايش، شجاعت، تلاش، جديت
منبع: مکتب هاي ادبي -رضا سيد حسيني و...
/ج