مقبول رجال
نويسنده:عصمت اسلامي
قرن دوم هجري، قرن حياتي در تاريخ اسلام است. اين قرن شاهد مهم ترين حوادث و رويدادها، از جمله پيدايش و شكل گيري اوليه ي تصوف مي باشد. تصوف در اين قرن، طريقه اي است براي تربيت نفس و شناخت خداوند و ترك ماسوي الله؛ و اين به دست نمي آمد مگر با گوشه گيري از خلق و گذشتن از دنيا و مظاهر دنيوي و زهد و رياضت و پوشيدن جامه هاي پشمين و اعمال اين چنيني. در تصوف اوليه، نشاني از اصطلاحات و افكار و عقايدي چون فناء في الله، سكر، صحو، خانقاه و وحدت وجود و... ديده نمي شود و اين اصطلاحات بعدها در طول تاريخ هر كدام توسط عارفي، علي الخصوص اين عربي، وارد تصوف گرديد. چنان كه اكثر محققين بر اين عقيده اند كه اصطلاح «عشق و محبت الهي» از زمان رابعه ي عدويه معنا و مفهوم واقعي به خود مي گيرد. به گفته ي دكتر غني:«تصوف ظاهرا با رابعه آغاز و از زمان او تخم تصوف واقعي كاشته مي شود.» دكتر عبدالرحمن بدوي معتقد است كه قبل از رابعه هيچ كس در مورد حب الهي سخن نگفته و او اين اصطلاح را وارد تصوف اسلامي كرد. و چون اساس عرفان اسلامي، عشق و محبت الهي است، شناخت رابعه مدخلي است براي طرح و حل بسياري از مسائل اساسي مربوط به تصوف و عرفان اسلامي.
صوفيان و عرفاي قرون بعد عمدتا به رابعه تأسي جسته و اوست كه راهگشا و پيشواي آنان بوده است.
جاي بسي تأسف است كه با توجه به اين كه كمتر عارف و نويسنده و شاعري است كه نامي از رابعه نبرده باشد و در جاي جاي آثار آنان ردپاي اين بزرگ بانوي عرفان به چشم نخورد، ولي اين زن همچنان در ايران و ميان فارسي زبانان گمنام مانده است.
اغلب تذكره ها و كتب تاريخي ذكري از رابعه عدويه كرده اند كه عمدتا از منابع مرجعي چون تذكره الاولياء استفاده كرده كه عمدتا تكراري است. درباره ي تحولات روحي و معنوي رابعه اطلاعات زيادي در دست نيست. اگر اين را بپذيريم كه او در كودكي به بردگي برده شد و در جواني به رامشگري پرداخت و سپس توبه كرده و تمام عمر را در آتش محبت الهي سوخته است، علت را نمي دانيم. به عبارتي، مداركي نه در مورد بخش اول زندگي او، كه از سراسر زندگيش در دسترس نيست. مدارك رسيده از اسطوره ها و روايات هم از ديد محققين آن چنان قابل اطمينان نيست؛ و آن چه كه در دست مي ماند، مطالب به هم ريخته و در هم آميخته اي است كه آن ها را مي توان از هم جدا كرد و تشخيص داد. به خصوص كه تشابه نام او با رابعه ي شامي، بر پيچيدگي مدارك مي افزايد و در نهايت آن چه حاصل مي شود، چون بادي است به دست.
فريدالدين عطار نيشابوري عارف شوريده حال قرن ششم، تنها فردي است كه در تذكره الاوليا به بخش اول زندگي رابعه اشاره كرده است. به گفته ي وي: «شبي كه رابعه به زمين آمد، در همه ي خانه ي پدرش هيچ نبود، كه پدرش سخت مقل بود و يك قطره روغن نداشت كه نافش چرب كند و چراغي نبود و رگويي نبود كه درو پيچند؛ و او را سه دختر بود، رابعه چهارم ايشان آمد، رابعه از آن گفتندش.»
با اين وصف خانواده ي رابعه فقير و مستمند و پدرش مردي صاحب حال و متوكل بوده است؛ چرا كه وقتي همسر از او مي خواهد كه «به فلان همسايه شود و قطره اي روغن بخواهد تا چراغ درگيرد» پدر عهد داشت كه «هرگز از هيچ مخلوق هيچ نخواهد. برون آمد و دست به در همسايه باز نهاد و باز آمد و گفت:در باز نمي كنند.» و به پاداش دست در مقابل خلق دراز نكردن، پيامبر را در خواب ديد كه گفت:«غمگين مباش كه اين دختر كه به زمين آمده، سيده است كه هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.»
اين خلكان در وفيات الاعيان، و ابن تغري در النجوم الزاهره نيز علاوه بر تأييد اين مطلب اذعان دارند كه او كنيز آل عتيك بوده است و آل عتيك و خدمتكارانش در مرو بوده و از آن جا به بصره آمده بودند. ابن خلكان درباره ي پدر رابعه ي بصري مي گويد:«نامش اسماعيل است.» زبيدي هم همين مطلب را تكرار كرده كه در واقع با رابعه ي شامي (رايعه) دختر اسماعيل و همسر احمدبن ابي الحواري اشتباه گرفته شده است. رابعه ي شامي در سال 235 از دنيا رفته و به گفته ي مناوي، در رأس زيتا در بيت المقدي مدفون است.
اين كه اثبات كنيد كدام يك از مطالب گفته شده به رابعه ي عدويه بصري منسوب است و كدام به رابعه يا رايعه ي شامي، در اين مقال نمي گنجد و مجالي ديگر مي طلبد. هدف از بيان مطلب فوق نشان دادن درهم آميختگي و تشابهات روايتي و تاريخي درباره ي اين دو رابعه مي باشد و تفكيك حكايات واقعي و مستند در بين كتب تاريخي و تذكره ها دشوار و حتي ناممكن مي نمايد. ما نيز چاره اي نداريم جز آن چه را كه به نام رابعه ي عدويه بصري نقل و روايت شده، بپذيريم و همان مطالب را جهت معرفي اين اسوه ي عشق و اشتياق و شيفته ي قرب و احتراق بيان كنيم.
عطار پس از بيان چگونگي تولد وي مي نويسد:«پس چون... مادر و پدرش بمرد، در بصره قحطي افتاد و خواهران متفرق شدند. رابعه بيرون رفت، ظالمي او را بديد و بگرفت و به شش درم بفروخت و خريدار او را كار مي فرمود به مشقت.» رابعه در خانه ي خواجه ي خود خدمت مي كرد و «پيوسته به روز روزه مي داشت و... در خدمت خداي تا روز بر پاي ايستاده مي بود. يك شب خواجه او از خواب بيدار شد. در روزن خانه فرو نگريست. رابعه را ديد سر به سجده نهاده بود و مي گفت: الهي! تو داني كه هواي دل من در موافقت فرمان توست و روشنايي چشم من در خدمت درگاه توست. اگر كار به دست منستي، يك ساعت از خدمت نياسايمي؛ ولکن هم تو مرا زيردست مخلوق كرده اي.» خواجه كه از روزن در شاهد احوال و مناجات او بود، به ناگاه «قنديلي ديد از بالاي سر او آويخته معلق، بي سلسله اي و همه خانه از فروغ آن نور گرفته.»
خواجه با مشاهده ي اين كرامت» او را بخواند و بنواخت و آزاد كرد.» اين كه پس از آزاد شدن از خدمت خواجه، رابعه را چه پيش آمده، عطار فقط به «گروهي گويند كه در مطربي افتاد» بسنده مي كند و درباره ي بعد از آن سكوت مي نمايد.
اما از اين سخن عطار مي توان پي برد كه رابعه زني صاحب جمال و خوش آواز بوده است. عبدالرحمن بدوي معتقد است كه انگيزه ي رابعه در انتخاب چنين شغلي، طبيعت هنري ممتاز و روح والاي او بود كه جز اين هنر مجالي براي ظهور در زندگي نيافت. او مي گويد:چشم اندازهاي عمومي از زندگي زناني كه داراي علو روح هستند، چنين است كه اينان هر گاه مجبور باشند به دنبال اسباب ارتزاق با وسائل خاص خودشان باشند، هنر را به عنوان حرفه انتخاب مي كنند. با اين تفاسير قاعدتا بايد رابعه در اين حرفه و لذت دنيوي ناشي از آن، آن قدر غرق شده باشد كه به توبه اي نصوح روي بياورد؛ زيرا انقلابات بزرگ روحي از اين دست، هميشه به دنبال افراط و مبالغه صورت مي گيرد. همان طور كه شدت ايمان پوليس، به دنبال انكار شديد او از مسيحيت صورت پذيرفت. و يا اشتهار و سرکردگي در راهزني، فضيل عياض را ناگاه به دامان شيدايي و شوريدگي انداخت. اين موضوع پديده ي نويي در كتب تاريخي و مذهبي نيست و ما سابقه ي آن را در حكايات مربوط به حربن رياحي، مريم مجدليه و...و يا دگرگوني روحي در عطار نيشابوري يا سنايي در بسياري از عرفاني نامي به وضوح مي بينيم. چنان كه مولانا در فيه مافيه در اين باب مي گويد:«هر تحصيلي كه كرده است در افساد ظن، اين ساعت قوت شود در اصلاح ظن؛ همچنان كه دزدي دانا توبه كرد و شحنه شد. آن همه طراري هاي دزدي كه مي ورزيد، اين ساعت قوت شد در احسان و عدل، و فضل دارد بر شحنگان ديگر كه اول درد نبودند. زيرا آن شحنه كه دزدي ها كرده است، شيوه ي دزدان را مي داند، احوال دزدان از اول پوشيده نماند. و اين چنين كس اگر شيخ شود، كامل باشد.»
طبق روايات و اخبار، احتمال علت توبه ي رابعه را مي توان شركت در مجالس وعظ حسن بصري در بصره دانست. البته شنيدن مواعظ حسن بصري و ديگران وسيله اي بوده است كه خداوند به سبب آن، راه توبه را به روي او بگشايد. چرا كه برگشت و استغفار توسط بنده ي گناهكار انجام نمي گيرد و با سعي و تلاش آدمي حاصل نمي شود؛ بلكه فيضان فيض الهي و عنايت بي سبب او مسبب برگشت و انابت است. قشيري آورده است كه: «مردي رابعه را گفت:گناه بسيار كرده ام، اگر توبه كنم فراپذيرد؟ گفت: نه! وليكن اگر توبه دهد، توبه كني.»
ولي اين پايان كار و ختم غائله ي گناه نيست. اين نگراني و اضطراب قبول توبه تا آخرين نفس هاي آدمي همراه اوست؛ چرا كه همو كه توبه داد و توبه پذيرفت، مي تواند نپذيرد. زيرا توبه حالتي ثابت نيست كه رسيدن به آن يك باره ممكن باشد، بلكه حركتي مستمر است كه فرد در طول حيات توانايي رسيدن به آن را دارد. بنابراين توبه ي رابعه هم به يك باره خاتمه نيافته بلكه در طول زندگيش در توبه مستمر قرار داشته است و زندگي رابعه تماما توبه ي به هم پيوسته بوده است. ما هم گفته هاي رابعه پيرامون اين مطلب كه مي گويد:«از كمبود صداقتم در گفتن استغفرالله از خداوند طلب امرزش مي كنم و استغفار ما به جهت همراه نبودن با صداقت استغفار ديگري مي طلبد» را دال بر اين نگراني و اضطراب او مي دانيم. حال كه توبه ي او مورد قبول درگاه معشوق واقع گرديده، رابعه سير و سلوكش را در طريق سير الي الله آغاز مي كند. وسايل و ابزار او در اين راه عبارتند از شب زنده داري و تهجد؛ نماز مي خواند و دعا مي كند و به قدرت ميسور آياتي از قرآن تلاوت مي كند و در پايان، مرگ را به ياد مي آورد.
ابن جوزي از كنيزكي كه در خدمت رابعه بود آورده است:«رابعه تمام شب را بيدار بود و نماز مي خواند. صبح كه طلوع مي كرد، در نمازگاهش خواب سبكي مي كرد تا آن كه آفتاب مي زد. آن وقت مي شنيدم كه از بسترش برمي خواست و نالان مي گفت: اي نفس! چقدر مي خوابي و تا كي بيدار نمي شوي. ديري نمي پايد چنان مي خوابي كه ديگر بيدار نمي شوي مگر با شيپور بيدارباش قيامت. اين كار او بود تا دم مرگش.»
اين سير و سلوك عارفانه قطعا او در ميان خلق انگشت نما كرده بود. همين شهرت او سبب آشنايي و نزديكي با عرفاي هم عصر خود و مجالست با آنان گرديد كه با او در شب زنده داري ها شركت مي كردند. از جمله ي اين عرفا بنا به روايت عطار، سفيان ثوري است.» سفيان گفت:در نزديک رابعه شدم. در محراب شد و تا روز نماز مي كرد و من در گوشه اي ديگر نماز مي كردم تا وقت سحر. پس گفتم:به چه شكر كنيم آن را كه ما را توفيق داد تا همه شب وي را نماز كرديم؟ گفت:بدان كه فردا روزه داريم.»
رابعه علاوه بر تهجد و عبادات مستمر، وسيله ي ديگري كه براي اظهار عشق خود به كار مي گرفت ياد مرگ بود. مناوي مي گويد:«كفش هميشه با او بود و در سجاده اش از شدت گريه گويي آب جاري شده بود.» با اين حال نمي دانيم كه تأمل درباره ي مرگ تا چه زماني در چگونگي زندگي و شكل گيري نظريه ي او اثر گذاشت. به هر حال امري است كه به توبه ي او باز مي گردد. تكامل فكري و تحولات روحاني رابعه از رواياتي كه درباره ي حج گزاردن او نقل شده، آشكار است. سه روند و مرحله را در اين حكايات دنبال مي كنيم
ادامه دارد...
منبع: نشريه بانو، شماره 26
صوفيان و عرفاي قرون بعد عمدتا به رابعه تأسي جسته و اوست كه راهگشا و پيشواي آنان بوده است.
جاي بسي تأسف است كه با توجه به اين كه كمتر عارف و نويسنده و شاعري است كه نامي از رابعه نبرده باشد و در جاي جاي آثار آنان ردپاي اين بزرگ بانوي عرفان به چشم نخورد، ولي اين زن همچنان در ايران و ميان فارسي زبانان گمنام مانده است.
اغلب تذكره ها و كتب تاريخي ذكري از رابعه عدويه كرده اند كه عمدتا از منابع مرجعي چون تذكره الاولياء استفاده كرده كه عمدتا تكراري است. درباره ي تحولات روحي و معنوي رابعه اطلاعات زيادي در دست نيست. اگر اين را بپذيريم كه او در كودكي به بردگي برده شد و در جواني به رامشگري پرداخت و سپس توبه كرده و تمام عمر را در آتش محبت الهي سوخته است، علت را نمي دانيم. به عبارتي، مداركي نه در مورد بخش اول زندگي او، كه از سراسر زندگيش در دسترس نيست. مدارك رسيده از اسطوره ها و روايات هم از ديد محققين آن چنان قابل اطمينان نيست؛ و آن چه كه در دست مي ماند، مطالب به هم ريخته و در هم آميخته اي است كه آن ها را مي توان از هم جدا كرد و تشخيص داد. به خصوص كه تشابه نام او با رابعه ي شامي، بر پيچيدگي مدارك مي افزايد و در نهايت آن چه حاصل مي شود، چون بادي است به دست.
فريدالدين عطار نيشابوري عارف شوريده حال قرن ششم، تنها فردي است كه در تذكره الاوليا به بخش اول زندگي رابعه اشاره كرده است. به گفته ي وي: «شبي كه رابعه به زمين آمد، در همه ي خانه ي پدرش هيچ نبود، كه پدرش سخت مقل بود و يك قطره روغن نداشت كه نافش چرب كند و چراغي نبود و رگويي نبود كه درو پيچند؛ و او را سه دختر بود، رابعه چهارم ايشان آمد، رابعه از آن گفتندش.»
با اين وصف خانواده ي رابعه فقير و مستمند و پدرش مردي صاحب حال و متوكل بوده است؛ چرا كه وقتي همسر از او مي خواهد كه «به فلان همسايه شود و قطره اي روغن بخواهد تا چراغ درگيرد» پدر عهد داشت كه «هرگز از هيچ مخلوق هيچ نخواهد. برون آمد و دست به در همسايه باز نهاد و باز آمد و گفت:در باز نمي كنند.» و به پاداش دست در مقابل خلق دراز نكردن، پيامبر را در خواب ديد كه گفت:«غمگين مباش كه اين دختر كه به زمين آمده، سيده است كه هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.»
اين خلكان در وفيات الاعيان، و ابن تغري در النجوم الزاهره نيز علاوه بر تأييد اين مطلب اذعان دارند كه او كنيز آل عتيك بوده است و آل عتيك و خدمتكارانش در مرو بوده و از آن جا به بصره آمده بودند. ابن خلكان درباره ي پدر رابعه ي بصري مي گويد:«نامش اسماعيل است.» زبيدي هم همين مطلب را تكرار كرده كه در واقع با رابعه ي شامي (رايعه) دختر اسماعيل و همسر احمدبن ابي الحواري اشتباه گرفته شده است. رابعه ي شامي در سال 235 از دنيا رفته و به گفته ي مناوي، در رأس زيتا در بيت المقدي مدفون است.
اين كه اثبات كنيد كدام يك از مطالب گفته شده به رابعه ي عدويه بصري منسوب است و كدام به رابعه يا رايعه ي شامي، در اين مقال نمي گنجد و مجالي ديگر مي طلبد. هدف از بيان مطلب فوق نشان دادن درهم آميختگي و تشابهات روايتي و تاريخي درباره ي اين دو رابعه مي باشد و تفكيك حكايات واقعي و مستند در بين كتب تاريخي و تذكره ها دشوار و حتي ناممكن مي نمايد. ما نيز چاره اي نداريم جز آن چه را كه به نام رابعه ي عدويه بصري نقل و روايت شده، بپذيريم و همان مطالب را جهت معرفي اين اسوه ي عشق و اشتياق و شيفته ي قرب و احتراق بيان كنيم.
عطار پس از بيان چگونگي تولد وي مي نويسد:«پس چون... مادر و پدرش بمرد، در بصره قحطي افتاد و خواهران متفرق شدند. رابعه بيرون رفت، ظالمي او را بديد و بگرفت و به شش درم بفروخت و خريدار او را كار مي فرمود به مشقت.» رابعه در خانه ي خواجه ي خود خدمت مي كرد و «پيوسته به روز روزه مي داشت و... در خدمت خداي تا روز بر پاي ايستاده مي بود. يك شب خواجه او از خواب بيدار شد. در روزن خانه فرو نگريست. رابعه را ديد سر به سجده نهاده بود و مي گفت: الهي! تو داني كه هواي دل من در موافقت فرمان توست و روشنايي چشم من در خدمت درگاه توست. اگر كار به دست منستي، يك ساعت از خدمت نياسايمي؛ ولکن هم تو مرا زيردست مخلوق كرده اي.» خواجه كه از روزن در شاهد احوال و مناجات او بود، به ناگاه «قنديلي ديد از بالاي سر او آويخته معلق، بي سلسله اي و همه خانه از فروغ آن نور گرفته.»
خواجه با مشاهده ي اين كرامت» او را بخواند و بنواخت و آزاد كرد.» اين كه پس از آزاد شدن از خدمت خواجه، رابعه را چه پيش آمده، عطار فقط به «گروهي گويند كه در مطربي افتاد» بسنده مي كند و درباره ي بعد از آن سكوت مي نمايد.
اما از اين سخن عطار مي توان پي برد كه رابعه زني صاحب جمال و خوش آواز بوده است. عبدالرحمن بدوي معتقد است كه انگيزه ي رابعه در انتخاب چنين شغلي، طبيعت هنري ممتاز و روح والاي او بود كه جز اين هنر مجالي براي ظهور در زندگي نيافت. او مي گويد:چشم اندازهاي عمومي از زندگي زناني كه داراي علو روح هستند، چنين است كه اينان هر گاه مجبور باشند به دنبال اسباب ارتزاق با وسائل خاص خودشان باشند، هنر را به عنوان حرفه انتخاب مي كنند. با اين تفاسير قاعدتا بايد رابعه در اين حرفه و لذت دنيوي ناشي از آن، آن قدر غرق شده باشد كه به توبه اي نصوح روي بياورد؛ زيرا انقلابات بزرگ روحي از اين دست، هميشه به دنبال افراط و مبالغه صورت مي گيرد. همان طور كه شدت ايمان پوليس، به دنبال انكار شديد او از مسيحيت صورت پذيرفت. و يا اشتهار و سرکردگي در راهزني، فضيل عياض را ناگاه به دامان شيدايي و شوريدگي انداخت. اين موضوع پديده ي نويي در كتب تاريخي و مذهبي نيست و ما سابقه ي آن را در حكايات مربوط به حربن رياحي، مريم مجدليه و...و يا دگرگوني روحي در عطار نيشابوري يا سنايي در بسياري از عرفاني نامي به وضوح مي بينيم. چنان كه مولانا در فيه مافيه در اين باب مي گويد:«هر تحصيلي كه كرده است در افساد ظن، اين ساعت قوت شود در اصلاح ظن؛ همچنان كه دزدي دانا توبه كرد و شحنه شد. آن همه طراري هاي دزدي كه مي ورزيد، اين ساعت قوت شد در احسان و عدل، و فضل دارد بر شحنگان ديگر كه اول درد نبودند. زيرا آن شحنه كه دزدي ها كرده است، شيوه ي دزدان را مي داند، احوال دزدان از اول پوشيده نماند. و اين چنين كس اگر شيخ شود، كامل باشد.»
طبق روايات و اخبار، احتمال علت توبه ي رابعه را مي توان شركت در مجالس وعظ حسن بصري در بصره دانست. البته شنيدن مواعظ حسن بصري و ديگران وسيله اي بوده است كه خداوند به سبب آن، راه توبه را به روي او بگشايد. چرا كه برگشت و استغفار توسط بنده ي گناهكار انجام نمي گيرد و با سعي و تلاش آدمي حاصل نمي شود؛ بلكه فيضان فيض الهي و عنايت بي سبب او مسبب برگشت و انابت است. قشيري آورده است كه: «مردي رابعه را گفت:گناه بسيار كرده ام، اگر توبه كنم فراپذيرد؟ گفت: نه! وليكن اگر توبه دهد، توبه كني.»
ولي اين پايان كار و ختم غائله ي گناه نيست. اين نگراني و اضطراب قبول توبه تا آخرين نفس هاي آدمي همراه اوست؛ چرا كه همو كه توبه داد و توبه پذيرفت، مي تواند نپذيرد. زيرا توبه حالتي ثابت نيست كه رسيدن به آن يك باره ممكن باشد، بلكه حركتي مستمر است كه فرد در طول حيات توانايي رسيدن به آن را دارد. بنابراين توبه ي رابعه هم به يك باره خاتمه نيافته بلكه در طول زندگيش در توبه مستمر قرار داشته است و زندگي رابعه تماما توبه ي به هم پيوسته بوده است. ما هم گفته هاي رابعه پيرامون اين مطلب كه مي گويد:«از كمبود صداقتم در گفتن استغفرالله از خداوند طلب امرزش مي كنم و استغفار ما به جهت همراه نبودن با صداقت استغفار ديگري مي طلبد» را دال بر اين نگراني و اضطراب او مي دانيم. حال كه توبه ي او مورد قبول درگاه معشوق واقع گرديده، رابعه سير و سلوكش را در طريق سير الي الله آغاز مي كند. وسايل و ابزار او در اين راه عبارتند از شب زنده داري و تهجد؛ نماز مي خواند و دعا مي كند و به قدرت ميسور آياتي از قرآن تلاوت مي كند و در پايان، مرگ را به ياد مي آورد.
ابن جوزي از كنيزكي كه در خدمت رابعه بود آورده است:«رابعه تمام شب را بيدار بود و نماز مي خواند. صبح كه طلوع مي كرد، در نمازگاهش خواب سبكي مي كرد تا آن كه آفتاب مي زد. آن وقت مي شنيدم كه از بسترش برمي خواست و نالان مي گفت: اي نفس! چقدر مي خوابي و تا كي بيدار نمي شوي. ديري نمي پايد چنان مي خوابي كه ديگر بيدار نمي شوي مگر با شيپور بيدارباش قيامت. اين كار او بود تا دم مرگش.»
اين سير و سلوك عارفانه قطعا او در ميان خلق انگشت نما كرده بود. همين شهرت او سبب آشنايي و نزديكي با عرفاي هم عصر خود و مجالست با آنان گرديد كه با او در شب زنده داري ها شركت مي كردند. از جمله ي اين عرفا بنا به روايت عطار، سفيان ثوري است.» سفيان گفت:در نزديک رابعه شدم. در محراب شد و تا روز نماز مي كرد و من در گوشه اي ديگر نماز مي كردم تا وقت سحر. پس گفتم:به چه شكر كنيم آن را كه ما را توفيق داد تا همه شب وي را نماز كرديم؟ گفت:بدان كه فردا روزه داريم.»
رابعه علاوه بر تهجد و عبادات مستمر، وسيله ي ديگري كه براي اظهار عشق خود به كار مي گرفت ياد مرگ بود. مناوي مي گويد:«كفش هميشه با او بود و در سجاده اش از شدت گريه گويي آب جاري شده بود.» با اين حال نمي دانيم كه تأمل درباره ي مرگ تا چه زماني در چگونگي زندگي و شكل گيري نظريه ي او اثر گذاشت. به هر حال امري است كه به توبه ي او باز مي گردد. تكامل فكري و تحولات روحاني رابعه از رواياتي كه درباره ي حج گزاردن او نقل شده، آشكار است. سه روند و مرحله را در اين حكايات دنبال مي كنيم
ادامه دارد...
منبع: نشريه بانو، شماره 26