در متون کهن فارسي، از اساطيري که در باب نوروز آمده آدابي نيز براي ايام نوروزي ذکر شده است. اين آداب هم شامل آداب پادشاهان ايران باستان در اين ايام است و هم توصيه هاي عالمان مسلمان در پاسداشت عيد و بهار را در بر دارد.
عيد و نوروز در نگاه عالمان مسلمان جنبه اي معنوي يافته است. از اين رو، آنان به شرح عيد واقعي و بهار حقيقي پرداخته اند که گزيده اي از اين مطالب نيز ذکر خواهد شد.
در ذکر وجوب پاسداشت نوروز و رسوم آن
بر پادشاهان واجب است آئين و رسوم ملوک [پيشين] به جاي آورند از بهر مبارکي [اين روز] و از بهر [پاسداشت اين] تاريخ و [شادي و] خرّمي کنند به اول سال؛ زيرا که هر [که] روز نوروز جشن کند و خرّمي کند، تا نوروز [سال] ديگر عمر در شادي و خرمي مي گذراند و اين تجربه اي از حکما است که براي پادشاهان [تجويز] کرده اند.(1)
پرداخت حقوق خدمتگزاران در پنج روز نخست فروردين ماه
نوروز نخستين روز است از فروردين ماه، و از اين جهت روز نو نام کردند، زيرا که [اين روز] پيشاني سال نو است. و آنچه از پس اوست از اين پيج روز همه جشن هاست. و ششم فروردين ماه را، نوروز بزرگ، گويند و جشن گيرند. زيرا که خسروان بدان پنج روز حقوق چاکران و بزرگان [دربار] را مي پرداختند و حاجت ها روا مي کردند، آنگاه در اين روز ششم خلوت مي کردند براي ديدار با خواص و خويشان. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز آن است که اول روزي است از زمانه، و بدو فلک آغاز به گردش کرد.(2)
رسم ملوکانه در ايام نوروز
گويند رسم مُلُوک عجم چنان بودي که روز نوروز و مهرگان رعّيت را بار دادندي، و از پيش به چندين روز منادي بانگ مي کردي که بسازيد فلان روز را؛ تا هر کسي کار خويش بساختندي و قصّه ها نبشتندي و حجّت خويش به جاي آوردندي؛ و آن کس را که خصمي بودي دانستي که از وي به ملک خواهد ناليدن، کار خويش بساختي. چون آن روز بودي منادي ملک بر درگاه به اسنادي و بانگ کردي که اگر امروز کسي، کسي را باز دارد، ملک از خون او بيزار است. پس قصّه هاي مردمان بستندي و همه پيش مَلِک نهادندي تا وي يک يک نگاه کردي؛ و مُوبد موبدان را بر دست راست نشانده بودي، و موبد موبدان به زبان ايشان قاضي القُضاة بود. اگر قصّه اي بودي که در آنجا از ملک بناليده بودي، ملک برخاستي و پيش موبد موبدان به دو زانو بنشستي برابر خصم؛ و گفتي نخست از همه داوري ها داد اين مرد از من بده و هيچ ميل و مُحابا مکن. و آنگه مُنادي ملک بانگ کردي که هر که را با ملک خصومت است به صفّ پيشين آيند تا کار ايشان نخست بگزارد. و ملک با خصم خويش هم چنان به دو زانو نشستي و موبد موبدان را گفتي هيچ گناه نيست نزد خداي تعالي بزرگ تر از گناه ملوک. پس موبد نگاه کردي اگر ميان او و ميان خصم داوري درست شدي،داد آن کس به تمامي از مَلِک بستدي، و اگر کسي بر ملک دعوي باطل کردي و حجّت آن نداشتي او را عقوبت کردي و مُنادي فرمودي کردن که اين جزاي آن است که بر مَلِک و مملکت عيب جويد.
و چون ملک از داوري پرداختي به مُلک برآمدي و تاج بر سر نهادي و روي به کسان خويش کردي و گفتي من از خويشتن داد از آن مي دهم تا هيچ کس را طماع نماند از ستم کردن بر کسي؛ هر که از شما خصمي دارد خشنود کنيد. و هر که به وي نزديک تر بودي، آن روز دورتر بودي و هر که قوي تر بودي، آن روز ضعيف تر بودي.(3)
شکر خدا به وقت بهاران
نوشروان روزي به وقت بهاران بر نشسته بود بر سبيل تماشا. و اندر ميان سبزي مي گشت و در درختان پُر بار و در باغ هاي آبادان مي نگريست. ناگاه از اسب فرو آمد و خداي را شکر کرد و روي بر خاک نهاد و زماني دراز بر سُجود بود. چون سر از خاک برداشت کسان خويش را گفت که فراخي سال از داد و عدل پادشاه بود و از نيکو نيتّي و احسان کردني.(4)
انواع بهار
بهار، سه بهار است: بهار تن و بهار دل و بهار جان. بهار تن، ادب است و بهار دل، وفاست، بهار جان، بقاست. بهاريست اين جهاني و آن رواني کار است و جواني بهاريست آن جهاني و آن نعيمي است جاوداني، سه ديگر بهاريست نهاني و آن ديدن دوست جاوداني.(5)
بهار سه است: بهاريست در وقت تندرستي و جواني و بهاريست نعيم و ملک جاوداني و بهاريست نهاني؛ اگر داري داني.
آنکه به جان زنده است از زندگاني محروم است، آنکه جان بدو زنده است او حّي قيّوم است.(6)
بهار جان
او که با علم بُوَد درخت اميد وي پر بار بُوَد، او مه با ورع بُوَد دين او در حصار بُوَد، او که با ياد بُوَد دل وي بيدار بُوَد، او که با وجود بُوَد همه نَفَس او بهار بُوَد.(7)
عيد واقعي
تا کي در اين عيد به بازي هيچ نَفَس داري که از آن عيد سازي، اين چه خواب است بدين درازي.(8)
***
در عيدي چون از او مي گويي، در وعيدي چون نه از او مي جويي.(9)
غفلت در عيد
بشنو بشنو، وقتي شبلي روز عيد جامه سياه پوشيده بود و نوحه مي کرد، گفتند: امروز چه روز نوحه است، گفت: امروز خلق را مي بينم، به عيد چنان مشغول شده اند که از حق ياد نمي آرند، بر غفلت ايشان نوحه مي کنم.(10)
پينوشتها:
1ــ همان.
2ــ التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، ص 253.
3ــ نصيحة الملوک، ص167ــ 169.
4ــ همان، صص 139 و 140.
5ــ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، ص 469.
6ــ همان، ص517.
7ــ همان، ج1، ص 414.
8ــ همان، ج2، ص 472(بازنويسي).
9ــ همان، ج 1، ص421.
10ــ سلک سلوک، ص 41.
منبع:گنجينه شماره 82