جستاري کوتاه درباره رابطه علم و دين(3)

ريشه تعارض را بايد در مباني انسان شناسانه غرب جستجو کرد . جايي که تفسير ميوه ممنوعه در کتب مقدس برمبناي اسطوره هاي يونان باستان که بشر، آگاهي را از خدايان ربود، زيرا علم و آگاهي ممنوع بود و از طرف ديگر...
يکشنبه، 6 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جستاري کوتاه درباره رابطه علم و دين(3)

جستاري کوتاه درباره رابطه علم و دين(3)
جستاري کوتاه درباره رابطه علم و دين(3)


 

نویسنده : حجه الاسلام دکتر حميد فغفور مغربي1




 

علل پيدايش تعارض علم و دين در غرب
 

ريشه تعارض را بايد در مباني انسان شناسانه غرب جستجو کرد . جايي که تفسير ميوه ممنوعه در کتب مقدس برمبناي اسطوره هاي يونان باستان که بشر، آگاهي را از خدايان ربود، زيرا علم و آگاهي ممنوع بود و از طرف ديگر تفسير انجيل در قرون وسطا برمبناي فلسفه ارسطو يي و انديشه هاي يونان باستان بود .
در يونان باستان خدايان به جاي انسان نشسته بودند و با او رابطه خصمانه داشتند. و آنها صاحبان قواي طبيعت بودند و از اينکه انسان بتواند به آتش مقدس و معرفت و قدرت دست يابد نگران بودند و انسان را از رقيب خود مي دانستند .
براساس اين ديدگاه داستان شجره ممنوعه که آدم نبايستي از آن مي خورد آن را درخت معرفت تفسير کردند و عصيان آدم در خوردن از درخت ممنوعه موجب طرد انسان مي شود و سرانجام خدا براي نجات انسان توسط روح القدس در عيسي (ع)متجلي مي شود و اين روحانيت مخصوص جانشينان عيسي و کليسا مي شود از اين ديدگاه انسان ذاتا گنهکار است و فقط کشيشان هستند که روحاني هستند و انسان بايد براي نجات خويش به دامان آنان متوسل گردد،انسان رانده شده، رو در روي خدا در اسارت کليسا همه چيز خود را از دست داد و دست بسته وادار به تسليم شد .
عکس العمل اين نگرش به انسان و خدا باعث شد نهضت رنسانس عليه اين خدا و اين کشيشان شورش کرد به انسان محوري و انسان گرايي روي آورد. در دوره مدرنيسم، اومانيسم شکل گرفت و اومانيسم کوشش کرد تا انسان را از اسارت خدا و کليسا برهاند ولي انسان به دام سودجويي و سرمايه داري افتاد، علم رونق يافت ولي در خدمت سرمايه داري قرار گرفت .
شجره ممنوعه در تورات و انجيل تحريف شده، شجره معرفت گفته اند و در قرآن برعکس معرفت نه تنها ممنوع نيست بلکه موهبت الهي است که خدايش به او آموخت شجره ممنوعه بنابر رواياتي تکبر، حرص و طمع آدمي است .
وَإِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلاَئِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليِفَةً قَالُوا أَتَجعَلُ فِيهاَ مَن يُفسِدُ فيِهَا وَ يَسفِکُ الدِّماء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنّي أَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ»85
تفسير پيشداورانه کتاب مقدس به گونه اي بود که صاحب نظر برجسته اي چون دکتر باربور مي نويسد:«الهيات اهل کتاب در قرون وسطا آنچنان با مکتب ارسطو در هم آميخته بود که هر معارضه اي با کيهان شناسي ارسطو را به حساب معارضه با مسيحيت مي گذاشتند، اين شايد بزرگ ترين منشأ تعارض در عصر گاليله بود».86
استاد مطهري نيز نگرش فلسفي ارسطويي به کتاب مقدس را يکي از عوامل تعارض علم و دين در غرب معرفي مي کند87.
مي توان در جمع بندي نهايي علل و دلايل انديشه تعارض علم و دين در غرب را چنين نام برد .
1ـ نارسايي مفاهيم اعتقادي، فرهنگي و سياسي کليسا .
2ـ تحريف کتاب مقدس و آميختگي آن با خرافات ضد علم .
3ـ برخورد خشن و استبدادي با دانشمندان و نظريات علمي آن ها .
4ـ ظهور علم سکولاريستي در قرون جديد .
5ـ تحجر و جمود و نص گرايي افراطي اکثريت کشيشان .
6ـ پيدايش حس گرايي و سپس پوزيتويسم آگوست کنت و در نهايت پوزيتويسم منطقي .
اينک به اختصار به بررسي موارد فوق مي پردازيم .
1ـ نارسايي مفاهيم اعتقادي، فرهنگي سياسي کليسا
خدايي که از نظر کتاب مقدس و کليسا فاصله چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد و يا با يعقوب کشتي مي گيرد و مغلوب مي شود نمي تواند مورد قبول دانشمندان و حتي دانش آموزان قرار گيرد. همچنين ناتواني از بحث حقوق طبيعي و حاکميت ملي که نتيجه آن دفاع از استبداد قرون وسطايي بود. و نيز جاذبه سياسي مارکسيسم از ناحيه انقلابي و مبارزه طلبي زمينه گرايش به ماديگري و تعارض علم و دين شد.
2ـ تحريف کتاب مقدس و آميختگي آن با خرافات ضد علم
در مورد حرکت کره زمين، کروي بودن آن و خلقت آن با آنچه در علم مطرح مي شد با متون ديني آنها مغاير است .
3ـ برخورد خشن و استبدادي کليسا با علم و انديشمندان
کليسا و کتاب مقدس به دليل تحت تأثير فلسفه يونان بودن و آميختگي آن با خرافات هر تحقيق و دانش تجربي جديد مخالف آن را کفر و اعتقاد به آن موجب ارتداد مي دانست و از همين رو محاکمي به نام تفتيش عقايد به وجود آورد و بسياري محکوم به مرگ و مجازات هاي سنگين و يا وادار به توبه کرده بود.88
استاد مطهري مي نويسد :«مذهب که مي بايست دليل هدايت و پيام آور محبت باشد...تصور هر کس از دين و خدا و مذهب خشونت بود و اختناق و استبداد، بديهي است که عکس العمل مردم در مقابل چنين روشي جز نفي مذهب از اساس و نفي آن چيزي که پايه اولي مذهب است يعني خدا نمي توانست باشد ».89
4ـ ظهور علم سکولاريستي در دوران معاصر
علم در اسلام و اديان الهي بار ارزشي و پشتوانه متافيزيکي داشته و تمام اشياء را آيات خداوند و حاکي از صفا ت خداوند مي داند ولي علوم جديد در بستر تمدن مادي غرب نگاه سکولاريستي داشته نه تنها غايت انگاري را کنار گذاشته بلکه جز قوانين مادي چيزي را واقعيت نمي داند 90و به ويژه در دوران آغازين خود به نوعي علم زدگي دچار گشت و حتي مدعي يک فلسفه جهان شمول مادي گرديده است .
5ـ تحجر و جمود و نص گرايي افراطي کشيشان
برداشت هاي خشک و يک جانبه از ظواهر کتاب مقدس آفت همه اديان بوده است به ويژه در دوران حاکميت کليسا جمود گرايي به گونه اي بوده که هيچ گونه تفسير و تأويل و توجيه را در برابر مسلمات علمي نمي پذيرفته و هر گونه انديشه علمي مخالف آن را کفر و معتقد به آن را مرتدمي دانسته، آن ها متون کتب مقدس را عين نص الهي مي دانستند در حالي که دليل بر آن نداشتند زيرا اين متون چهارصد سال پس از مسيح(ع)جمع آوري شد و جالب اين که چهل انجيل نوشته شد که چهارتاي آن از جانب کليسا به رسميت شناخته شد.91
6ـپيدايش حس گرايي و پوزيتويسيم و پوزيتويسم منطقي
حس گرايي در غرب با فرانسيس بيکن آغاز شد، او معتقد بود شناخت صحيح تنها از راه حواس به دست مي آيد. در ادامه هيوم قانون عقلي عليت را از نظر حس و تجربه بي اعتبار نمود و براي آن اعتبار رواني قايل شد حس گرايان برخلاف عقل گرايان منکر عقل بوده و عقل را تجربه فشرده مي دانند گام بعد را آگوست کنت بنيانگذار پوزيتويسيم برداشت. او گفت
« ازتأمل در فلسفه تاريخ روشن مي شود که هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مي پيمايد :
(1)مرحله رباني که تخيلي است .
(2)مرحله فلسفي که تعقلي است .
(3)مرحله علمي که تحققي است .
مرحله نخست امور را به واسطه ارباب انواع (خدايان )تبيين مي کند و در مرحله دوم از طريق علت هايي غير محسوس و قواي مجرد و مرموز، و در مرحله سوم آن ها را از طريق مشاهده و تجربه و برپايه قوانين مسلم علمي تفسير مي نمايد. در اين مرحله تخيل و تعقل اعتبار خود را از دست داده و حس و مشاهده يگانه راه معتبر براي معرفت مي باشد».92
پوزيتيوسم با تشديد حس گرايي و ملاک معني دار قرار دادن هر گزاره اي در قالب تجربه و آزمون و اينکه معارف ديني و اخلاقي قابل اثبات و ابطال تجربي نيستند پس اساسا اين گزاره ها بي معنا مي باشند در اين جا ديگر بحث و دليل و منطق و عقل جايي ندارد زيرا گزاره هاي ديني معنايي ندارند .
مرحوم علامه طباطبائي در نقد ديدگاه آگوست کنت مي نويسد:«اين ديدگاه برخلاف واقعيت تاريخ پيدايش مذاهب آسماني است اديان آسماني پس از رشد فلسفه ها پديد آمده اند نه قبل از آن. دين ابراهيم پس از دوران شکوفايي فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهر شد و دين مسيحيت و اسلام پس از شکوفائي فلسفه يونان اسکندريه پديد آمدند»93
البته اگوست کنت معتقد بود قانون علمي برخلاف تصور بيکن زير مجموعه اي از داده ها و دريافت هاي حسي نيست، بلکه آميزه اي از دريافت حس و کار ذهني(عقل)است. قوانين علمي از مشاهده موارد خاص و تعميم کلي که ازعمل ذهن و عقل است به دست مي آيد و در واقع چالش حس گرايان را برطرف نمود ولي خود پوزيتويسم چالش ديگري را مواجه بود که پاسخي نداشت زيرا پوزيتويسم معيار معنا دار گزاره ها را علمي بودن يا تجربي بودن و تحققي بودن آن مي دانست و نسبت به گزاره هاي رياضي که از قرن بيست به بعد به طور جدي نقش مهم تري در قضاياي علمي و تجربي داشت؛ درستي و نادرستي آن بي پاسخ بود. به همين دليل پوزيتويسم منطقي94در حلقه وين مطرح شد و معيار معني داري گزاره ها را يکي قضاياي تجربي که به کمک داده هاي حسي تحقيق پذيرند و ديگري قضاياي منطقي و رياضي که بايد اثبات شود،مي دانستند و گزاره هاي متافيزيکي را شبه قضيه و مهمل و فاقد محتوا مي پنداشتند؛ مانند «وجود داشتن معاد»که از نظر عيني و رياضي قابل اثبات نيست، جان هيک در پاسخ به آن براساس معيار پوزيتيويستها گزاره هاي ديني را معني دار مي دانست ولي آن ها را قابل اثبات در آخرت مي داند.95
بعدها حس گرايان و پوزيتويست ها اظهار داشتند تجربه موفق يک فرضيه با هر مقدار تکرار آزمون موجب اثبات قطعي فرضيه نيست و در دوران کنوني پوپرابطال پذيري را به عنوان خصلت اصلي تئوري هاي علمي بيان نمود يعني فرضيه هاي علمي هرگز اثبات نمي شوند و ليکن ابطال آن ها از طريق حس و تجربه وجود دارد. امروزه حس گرايي، پوزيتويسيم ، تفکر حاکم بر بينش و تفکر فلسفي غرب مي باشد که به شکاکيت در همه چيز حتي واقعيت و حقيقت کشيده شده است .

راه حل هاي تعارض
 

بسياري از عالمان علوم ديني و علوم جديد براين باورند که ايجاد کننده کتاب تکوين و فرستنده کتاب تشريع يکي است و آن خداست. بنابراين بين علم واقعي و دين واقعي تعارض نيست. چرا که يا فهم ما از وي نادرست است يا علم ما از طبيعت ناقص. بنابراين راه حل هايي را براي مشکل تعارض ارائه داده اند متکلمان مسيحي به سه شيوه در اين موضوع به دفاع برخاستند .
الف-شيوه سنتي
در موارد تعارض علم با گزاره هاي انجيل معصوميت و خطا ناپذيري کتاب مقدس را پذيرفتند و هر نظريه علمي را ناهمسان مي شمردند و آنها گروهي ظاهر گرا و نص گرا بودند و هيچگونه تاويلي را در گزاره هاي کتاب مقدس نمي پذيرفتند . برخي نيز مسايل علمي را فرضيه دانسته، شايسته تعارض نمي ديدند.96
ب-نهضت نوخواهي
آنها در برابر سنت گرايان، کتاب مقدس را يکسره ساخته بشر خواندند و انرا نشانه بينش ديني تکامل يافته انساني مي دانستند. برخي گزاره هاي کتاب مقدس را تفصيل دادند حقايقي که قصد تعلم آنرا داشتند و ملهم بودند و عقايدي که از روي اتفاق به آنها معتقد شده و بيشتر به خطا رفته اند فرق گذاشتند. 97از ديدگاه نوخواهان کتاب مقدس ارزش علمي ندارد .
ج-الهيات اعتدالي
شلاير ماخر پايه گذار ديدگاه الهيات اعتدالي است وي و طرفدارانش کتاب مقدس را از آموزه هاي ديني مي شمردند هرچند آنرا وحي منزل نمي خواندند بنابراين الهيات اعتدالي بين نهضت نوخواهي و سنت گرايان قرار داشت.98
در ميان انديشمندان مسلمان سه جريان مشابه فوق سنت گرايان، تجدد گرايان و احيا گران پيدا شدند. امروزه انديشمندان براين نظرند که راههاي حل تعارض
الف-قطعي نبودن همه گزاره هاي علمي
بعضي گزاره هاي علمي قانون و اثبات شده است؛ولي بسياري از گزاره هاي علمي در حد فرضيه مي باشد و قطعي و مسلم نيست البته نظريه احتمالي صحت آن بيش تر است. علامه طباطبائي در موضوع خلقت انسان تصريح فرموده اند که نظريه تکامل «کارش فقط توجيه مسائل خاص است و دليل قاطعي هم برآن اقامه نشده است و لذا قول قرآن کريم که آدمي را نوعي مستقل از بقيه جانداران مي داند با هيچ سخن علمي معارض و منافي نيست».99و حتي ايشان براين عقيده است که ...«مسأله چگونگي خلقت اوليه انسان از ضروريات دين نيست».100يعني اگر کسي از آيات قرآن، استفاده تکامل خلقت انسان را داشت منکر ضروي دين نشده است زيرا آيات خلقت انسان عمدتا متشابهات مي باشد يعني احتمال هر دو برداشت وجود دارد. تا جايي که در اين زمينه کتاب مستقلي نيز نوشته شده است .101
ب-تفسير و توجيه کتاب مقدس در مقابل علم قطعي
گاليله که خود مورد اتهام قرار گرفته بود در نامه اي به کليسا نوشته بود که کتاب تدوين و تشريع با يکديگر تعارض ندارند اگر قضيه اي علمي که قطعي و به اثبا ت رسيده بود با ظاهر کتاب مقدس تعارض داشت بايد معناي ظاهري را تغيير جديد داد که بعدها مقامات برجسته کليسا نيز چنين نظري را ابراز داشتند .
علامه طباطبائي(ره)با دو شيوه تصرف لفظي و تصرف معنوي در قرآن به قبول گزاره هاي قطعي علمي مي پردازد در موضوع کروي بودن زمين تصرف لفظي نموده مي نويسد :«و اللهُ جَعَلَ لَکُمُ الأَرضَ بِساطاً»102بساط را مسطح بودن زمين نه کروي بودن گرفته بودند ولي علامه مي گويد منظور آن است که در روي زمين به آساني حرکت کنيد.103
و نيز در تفسير شهاب هاي آسماني تصرف معنوي مي نمايد و آورده است :
اين که مفسرين توجيهاتي آورده اند که ملائک شيطان هايي که براي استراق سمع مي آيند با شهاب ها به آن ها تيراندازي مي کنند، امروز بطلان اين حرف ها واضح مي باشد و ناچار بايد توجيه ديگري کرد که مخالفت با علوم امروزي و تجربه بشر از وضعيت آسمان ها نباشد. بنابراين مراد عالم ملکوت است که ملائک سکونت دارند و شهاب ها، نوري از ملکوت است که شيطان ها طاقت ندارند و دور مي شوند»104
راه حل ديگري نيز توسط برخي عالمان ديني مسيحي و دانشمندان علوم تجربي مطرح شده است .
ج-ديدگاه ابزارانگارانه علم(انسترو منتاليزم )
در علم جديد به ويژه مکانيک کوانتيک، نقش معادلات رياضي از تجربه حسي بسيار بيش تر است برخي از فيزيکدانان معاصر، تئوري هاي فيزيکي را ابراز و افسانه هاي مفيدي براي توجيه جهان مي دانند «برطبق تلقي ابزار نگارانه، تئوري هاي علمي افسانه هاي مفيدي هستند که به هيچ وجه نمي توان گفت مطابق با واقع بوده و برگردان آن مي باشند. آنچه در مورد اين تئوري ها مهم است مطابقت و صدق آن ها نيست بلکه مفيد بودن وکارآيي آنان است.
در اين صورت که ما نظريات علمي را افسانه و ابزاري مفيد به حساب آوريم. در اين صورت تعارض بين اين تئوري ها و متون ديني اتفاق نخواهد افتاد چرا که متون ديني لسان حکايت از واقع دارند و تئوري هاي علمي صرفا ابزارهاي مفيدي براي پيش بيني و تفسير و محاسبه پديدارهاي حسي و حرکات مي باشند»105مثلا مفاهيمي چون يون، الکترون ممکن است افسانه باشد نه کاشف واقعيت بلکه فرض هاي مفيدي براي توجيه و کاربرداند که در اين صورت علم فاقد جنبه شناختاري است .
مي توان در جمع بندي چنين نتيجه گيري کرد که راه حل اول و دوم از چنان عقلانيتي برخوردار است که بسياري عالمان ديني و غير ديني برآن اتفاق نظر دارند ولي ديدگاه سوم را نه تنها اکثريت عالمان علوم تجربي همه نپذيرفته اند بلکه حتي عالمان علوم ديني به ويژه فيلسوفان نيز آن را نادرست دانسته اند زيرا در اين موضوع که علوم تجربي واقع نمايي از آفرينش مي نمايد و يا اين که آيت و نشانه الهي است و قابليت شناخت آن مسلم است اتفاق نظر دارند.106در صورت پذيرفتن علم به عنوان افسانه هاي مفيد همه حقايق علمي زير سؤال خواهد رفت و فقط ابزار مفيد براي توجيه طبيعت است و واقعيت نخواهد داشت و نقش شناختاري علم زير سؤال مي رود و حال آن که دغدغه مردم و دانشمندان آن است که علم واقعيات را کشف و پيش بيني کند .
4ـ رابطه تمايز، بيگانگي و تباين بعضي دين و علم را دو مقوله جدا از يکديگر که داراي رسالت، زبان و کارکرد جداگانه اي هستند، مي دانند چگونگي جدايي علم و دين صور و اشکال گوناگون دارد .
شکل مجموعه Sگزاره هاي علمي علوم تجربي، مجموعه Rگزاره هاي علمي ديني که هيچ رابطه اي با يکديگر ندارند

صور گوناگون جدايي علم و دين
 

الف:ديدگاه کانت : از جمله کساني که سعي نموده با تفکيک قلمرو علم و دين سازش بين اين دو ايجاد کند ايمانوئل کانت فيلسوف آلماني(1724-1840)براي فرار از مشکل تعارض علم و دين دين را در محدوده عقل عملي و اخلاق مي داند و گور اصل دين را اخلاق و رسالت اصلي دين را اخلاق مي دانست. و علم در اين حوزه ها نمي تواند قضاوت کند (مانند خدا، معاد، اختيار انسان، اخلاق و جاودانگي نفس)107
کانت با ارائه ذهن شناسي و تفکيک نومن از فنومن يا عالم في نفسه و عالم پديدارها به تفکيک حوزه و قلمروي علم و دين اقدام کرد. و علم را متعلق به حوزه عقل نظري و دين را متعلق به حوزه عقل علمي معرفي نمود
ب:ديدگاه نئوارتدکسي(سخت کيشي نوين):علم و دين به لحاظ هدف، موضوع و روش متفاوت است . هدف دين رسيدن به خدا و هدف علم شناخت طبيعت و تسلط بر جهان است موضوع دين تجليات خداوند و موضوع علم جهان طبيعت و روش دين دروني و روش علم تجربي مي باشد.108
ج: ديدگاه اکزيستانسياليسم:اگزيستانسياليست ها (شاخه الهي)معرفت ديني را شخصي و ذهني و معرفت علمي را غير شخصي و عيني مي دانند
به عقيده آن ها موضوع علم اشياي مادي و بررسي نقش و کارکردهاي آن هاست اما موضوع دين واقعيت هاي شخصي و اخلاقي است .109
د:ديدگاه فيلسوفان تحليل زباني 110:اکثر فيلسوفان تحليلي به تبع ويتگنشتاين معتقدند که علم و دين دو مقوله مستقل و از بيخ و بن متفاوتند که نه با يکديگر تعارضي دارند و نه از يکديگر حمايت مي کنند زيرا اولا زبان هاي علم و دين متفاوتند ثانيا قلمروهاي علم و دين نيز از يکديگر جدا مي باشند .
ويتگنشتاين براين نظر بود که :
1ـمعيار معنا داري يک گزاره قابليت اثبات يا ابطال تجربي محتواي آن نبود بلکه ملاک و ميزان معنا داراي يک گزاره کاربرد داشتن آن گزاره بود بطوريکه گفته مي شود معناي يک گزاره نپرسيد کاربرد آن را دريابيد
2ـ زبانهاي متعدد و متنوعي داريم زبان علم زبان توصيف پديده هاي تجربي و زبان هنر تحريک احساسات و زبان دين براي هدايت و جهت دادن به زندگي
3ـ هر يک از اين زبانها قوانين و اصول خاص خود را دارد
4ـ هر يک از زبانها از يک نحوه حيات و شيوه زيستن ناشي شده و از دنياي خاصي حکايت مي کند.
5ـ براي فهميدن آن زبان خاص بايد قوانين حاکم برآن زبان را به درستي شناخت و براي شناخت آن راهي جز ورود به آن نحوه حيات و دنياي خاص متناسب با آن زبان وجود ندارد .
آن ها زبان دين را زبان نيايش و آرامش و زبان علم را طبيعت و ماديات، زبان دين، سمبليک و زبان علم، واقعي و توصيفي است زبان دين عرفي و غير دقيق و زبان علم دقيق و رياضي، زبان دين انشايي و زبان علم اخباري است 111در مسيحيت تيلش گزاره هاي ديني را سمبليک و نمادين مي داند، در اسلام عرفا به اين ديدگاه نزديک اند .
ه:تفکيک بين گوهر دين و صدف دين:شلايرماخر112گوهر دين را تجربه دروني مي داند و معتقد است که متون ديني تجربه پيامبر است . به عقيده او اين راه هم مي تواند قلمرو علم و دين را تفکيک و جدا نمايد وهم مي تواند در صورت تعارض، گوهر دين يا هسته دين را مقدم برصدف دين يا پوسته دين بداند. شلايرماخر در «ايمان مسيحي»مي گويد اولا گاهي متون ديني چيزي مي گويد که با مسلمات علمي منافات دارد ثانيا دفاع عقلي از آموزه هاي ديني امکان پذير است . ثالثا ارجاع دين به حوزه ي اخلاق توسط کانت کافي نيست. رابعا عقل گرايي افراطي در دوران کانت تاثير گذار بود. خامسا همه اديان سه جزء دارند : عقايد، اخلاق، احکام. سادسا همچنين احساسات و ايمان و حالات شخص متدين از دين واقعي است .
شلاير ماخر مي گويد :گوهر دين همان تجربه ديني است و متون ديني همان تجربه ديني انبياء. از اينرو متون ديني متناسب با فرهنگ زمانه است و ممکن است مطالب عرفي داشته باشد پس گوهر دين تجربه ي باطني و صدف دين اخلاق و عقايد و احکام است .
در نقد ديدگاه کانت مي توان گفت همه گزاره هاي ديني چنين نيست بعضي گزاره هاي ديني به طور دقيق از فنومن ها سخن مي گويد .
در نقد ديدگاه نئوارتدکس ها در بعضي گزاره هاي دين دقيقا هدف و موضوع و روش به کار گرفته شده مانند علم است ،
در نقد ديدگاه اگزيستانسياليسم جز ايمان و اعتقاد که نوعي معرفت شخصي است دين از واقعيات جهان نيز سخن گفته است، و معرفت ديني گاه عيني و علمي است .
و در نقد فيلسوفان تحليل زباني بايد گفت زبان دين در قرآن از نظر مفسران بزرگ ترکيبي است يعني ادبي، عرفي، علمي و سمبليک و...مي باشد و گاه زبان دين علاوه بر انشايي، اخباري است .
علامه طباطبائي با توجه به آيه «وَمَا أَرسَلنَا مِن رَّسُولٍ إِلّا بِلِسَانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم فَيُضِلُّ اللهُ مَن يَشَاء وَ يَهدِي مَن يَشَاء وَ هُوَ العَزيِزُ الحَکيمُ».113ما پيامبران را نفرستاديم مگر آن که به زبان قوم خود برايشان تبيين نمايند. مي نويسد: زبان قوم شامل زبان عرفي، ادبي، احساسي ، سمبليک و علمي و ...مي باشد. گرچه عرفا و تفاسير عرفاني نوعا زبان قرآن را سمبليک دانسته اند .
حتي جان هيک با همان معيار پوزيتويستها گزاره هاي ديني را معنا دار مي کند از نظر آنها گزاره هاي ديني نه اثبات پذير و نه ابطال پذيرند ولي او مي گويد جهان ديگر، صدق آنها را مشخص مي کند ثانياً اين گزاره ها با نقيض خود يکسان هستند ولي نتايج عملي اين دو يکسان نيست وپذيرش گزاره هاي ديني زندگي را شيرين تر و تحمل دردها و رنجها را آسان تر مي نمايد.114
زبان دين با نگاه زير متفاوت از زبان علم و حتي زبان هر دين ديگر است. منظور از زبان دين زبان ذهن و انديشه يا به اصطلاحMentalityمي باشد که اين زبان محصول روح و فرهنگ يک جامعه و تمدن است به عبارت ديگر نظام مندي سخن بطوريکه فضاي خاص فرهنگي بوجود آورد و واژه ها و ساختار جملات در آن رابطه ارگانيکي خاص خود را دارد و نگرش خاصي را نسبت به جهان، جامعه و همه آنچه در اطراف اوست بوجود آورد. که امروزه از آن به معنا شناسي (Semantics)تعبير مي کنند .
ايزوتسو در تعريف آن مي نويسد:«معنا شناسي تحقيق و مطالعه اي تحليلي درباره کلمات کليدي يک زبان است به منظور آنکه سرانجام جهان بيني قومي شناخته شود که آن زبان را نه تنها همچون وسيله سخن گفتن و انديشيدن بلکه مهمتر از آن همچون وسيله اي براي تصور کردن و تفسير کردن جهاني که آن قوم را احاطه کرده است بکار مي برد»115اگر معنا شناسي ايزوتسو را در مورد قرآن براي شناخت جهان بيني قرآن که با زبان عربي هم رابطه دارد به کار بريم مي توان گفت :اساس معني شناسي قرآني آن است که واژگان قرآني در يک شبکه ارتباطي به هم پيوسته اي با اجزاء و مجموعه و فضاي خاص آن مفهوم پيدا مي کند. مفهوم «حقيقت شرعيه»«و حتي «حقيقت متشرعه » تا حدي به اين مفهوم اشاره دارد . در «حقيقت شرعيه » شارع است که واژه ها را براي مفاهيم خاص وضع کرده است و در «حقيقت متشرعه » واژه ها را واضع وضع کرده و در عرف جامعه بوده است. آنها را در معاني خود بکاربرده است . ولي به تدريج متدينان با اين واژه ها مفاهيم خاصي را بر مبناي دين به کار برده اند . در صورت پذيرش حقيقت شرعيه زبان خاص اسلام و قرآن جدي تر مي نمايد و در صورت پذيرش حقيقت متشرعه شارع از واژه هاي عرفي استفاده کرده ولي در هر صورت به گونه اي است که مجموعه واژه ها و ساختار جملات يک شبکه ارتباطي به هم پيوسته اي را ايجاد نموده است که هر مفهوم از ديدگاه معنا شناسي، واژه هايي از اسلام و قرآن را که مشترک با واژه هاي ايدئولوژي ها ديگر است را به يک مفهوم و معني تلقي کردن، نوعي پيشداوري است. و اين همان اشتباهي است که روشنفکران مسلمان دهه هاي اخير در برداشت ديني، ناخودآگاه داشته اند .
در نقد نظريه شلاير ماخر بايد گفت، گوهر دين و صدف دين در قرآن مبتني بر حقيقت و واقعيت جهان است درست است که گوهر دين مقدم بر صدف دين است ولي صدف دين عين حقيقت و يا اعتبارياتي مبتني بر واقعيت است بررسي دقيق تر نقد ديدگاه هاي فوق خود موضوع مقاله اي مستقل است .
اکنون علوم طبيعي از اصالت مادي و حس و تجربه سخن نمي گويند و دين پژوهان بويژه اسلام شناسان حقايق علمي قرآن را اعجاز علمي براي بشر و مخاطبان آن را دانشمندان علوم مختلف مي دانند. نظريه ميدان واحد در فيزيک از انسجام و هماهنگي و نظم ارگانيکي جهان حاکي مي باشد. افکار و نظريات فلسفي دوران مدرنيته نيز با نقد هاي پي در پي خلاء جدي در دوران پست مدرنيته ايجاد نموده است که تنها با بازخواني مجدد مي تواند گفتمان جديد رابطه علم و دين را واقع بينانه تر از گذشته بنا نمايد زيرا هم علم به دين نيازمند است و هم دين به علم
و السلام عليکم و رحمه الله

پي نوشت:
 

84البيان همان
85بقره /30
86علم و دين، ايان باربور، ترجمه خرمشاهي ،ص63
87علل گرايش به مادي گري، استاد مطهري، ص67
88علم و دين ، ايان باربور، ص123و124
89علل گرايش به ماديگري، استاد مطهري، ص71
90از علم سکولار تا علم ديني، دکتر گلشني،ص75
91ر.ک درآمدي بر کلام مسيحيت، زيبائي نژاد .
92سير حکمت در اروپا، محمد علي فروغي، ج3،ص107و106
93الميزان ج1 ص424
Logical positivsm 94
95فلسفه دين، جان هيک، ترجمه بهزاد سالکي ، ص250
96علم و دين ص120
97علم و دين ص126 به بعد
98همان ص131
99الميزان ، ج4،ص134
100الميزان ، ج8،ص269
101ر.ک قرآن و تکامل، آيت الله مشگيني .
102نوح19
103الميزان ج20ص33
104الميزان، ج17،ص196
105علم و دين ، ايان باربور، ص201-199و علم چيست فلسفه چيست ، دکتر عبدالکريم سروش، ص196تا206
106ر.ک ، اصول و روش فلسفه رئاليسم، علامه طباطبائي ، پاورقي هاي استاد مطهري
107علم و دين ص91
108عقل و اعتقاد ديني، مايکل پيترسون/ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني ص336
109همان ص367
110ر.ک ، زبان دين، دکتر امير عباس علي زماني
111عقل و اعتقاد ديني، مايکل پترسون و ديگران ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني ص369
112فلسفه دين، جان هيگ ترجمه بهزاد سالکي ،ص103
113سوره ابراهيم آيه 4
114فلسفه دين، جان هيگ/250-248
115خدا و انسان در قرآن ، ايزوتسو/ترجمه احمد آرام ص4
 

منبع:تبریز، دانشگاه علوم پزشکی ، قرآن و روانشناسی علوم تربیتی ، موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهشهای قرآنی حوزه و دانشگاه،1385



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط