آياهاليوود چهره يهوديان و همجنسگرايان را دستكاري ميكند؟
نويسنده:هنري مكوو(1)
چكيده:
نويسنده اين مقاله كه خود يك يهودي است و عمدهترين دغدغه او عملكرد و سياستهاي يهوديان در جامعه آمريکا و به بيراهه بردن آن است، همچون ديگر مقالات خود، در اين نوشته نيز به همين موضوع پرداخته است و نحوه به تصوير كشيدن يهوديان و رفتارهايشان در فيلمهاي هاليوودي را مورد بررسي قرار ميدهد. به باور او، از آنجا كه يهوديان كنترل غالب هاليوود و رسانههاي آمريکايي را در دست دارند، به طور غير مستقيم در فيلمهاي خود ميكوشند، از طرفي رفتارهاي يهودي و از طرف ديگر رفتارهاي همجنسگرايانه را به عنوان رفتارهاي به هنجار و رايج جامعه آمريکا در ذهن مخاطبانشان جا بيندازند. نويسنده معتقد است كه بدين ترتيب چيزي نخواهد گذشت كه تمامي ارزشهاي بنيادين آمريکايي، به خصوص در ارتباط با جنسيت و هويت از بين رفته و باورهايي ويرانگر جاي آنها را خواهد گرفت.
فيلمي را تصور كنيد كه بر اساس داستان واقعي زندگي يك گزارشگر «در حال تبديل شدن به يك ستاره» ساخته شده است؛ گزارشگري كه گزارشهايش را از خودش در ميآورد، اما آنها را به عنوان حقايقي واقعي قالب ميكند.
تصور كنيد كه او با اين گزارشها بر سر پنج شش مجلهاي كلاه ميگذارد كه خودشان را خيلي جدي گرفتهاند، نشرياتي چون «نيو ريپابليك»، «نيويوركر» و «رولينگ استون».
آيا پيشينه مذهبي و سوگيري جنسي اين گزارشگر براي درك اقدامات او مناسب است؟ اگر اين هنرمند دغل باز يك همجنسگرايWASP از غرب ميانه باشد، اما او را در قالب يك همجنسگراي يهودي به تصوير كشيده باشند، چه؟ در فيلمي كه درباره «صداقت ذاتي» ساخته شده است، آيا اين صداقت است؟ آيا اين كار حاكي از پيش داوري نيست؟
«شيشه شكسته» (2003) بر اساس زندگياستفن گلس حقهباز ساخته شده است. او يك همجنسگراي يهودي است كه در اواسط دهه 90 براي نيوريپابليك قلم ميزد. او از سوي يك بازيگر WASPيعنيهايدن كريستنسن، به عنوان يك «همجنسگراي WASP از غرب ميانه» تصوير شده است.
ما در عصر «سياستهاي هويتي» زندگي ميكنيم. اوباما اولين رئيس جمهور «سياه پوست» است. در دولت او همجنسگرايان بسياري وجود دارند. سونيا سوتوماير نخستين قاضي ديوان عالي با پيشينه «آمريکاي لاتيني» است. دستي پنهان در حال راندن اقليتها به دم تيغ است. اما زماني كه اقليتها به گند كشيده ميشوند، به ناگهان وضعيت اقليتي آنها مورد دستكاري قرار ميگيرد و آنها متعلق به اكثريت ميشوند.
اين فيلم براي به تصوير كشيدن گزارشگر همجنسگراي خود به عنوان يك ناهمجنسخواه، به بيراهه ميرود. زني كه جزو كاركنان نيوريپابليك است، به خاطر او به حال غش و ضعف ميافتد. در يكي از صحنههاي فيلم، مرد اظهار ميكند كه او بايد شكوه و شكايت از زنان به عنوان شريك جرمهاي خود را متوقف كند، وگرنه آنها فكر ميكنند كه او يك همجنسگراست.
گلس (در فيلم) اهل منطقههايلند پارك در شيكاگو است. هر چند كه به نظر ميرسد آنجا منطقهاي يهودي باشد، اما به عنوان يك مكان WASP قديمي تصوير ميشود. صحنههاي تكرار شوندهاي در فيلم وجود دارد كه در آنها گلس در يك كلاس روزنامهنگاري در دبيرستان قديمي خود درس ميدهد. دانشآموزان دختر تحسين برانگيز، معلم مهربان و پرچم آمريکاي برجسته شده، همگي به شكل قابل تميزي، غير يهودي هستند.
با اين حال فيلم سرنخي را به دست ميدهد كه سوء ظن من را برانگيخت. گلس ميگويد، او بايد به قوانين مدرسه احترام بگذارد، چرا كه «من از همين جا ميآيم و شما كسي جز يك پزشك يا وكيل نيستيد.» وقتي مشغول تماشاي يك مصاحبه طولاني با گلس در برنامه «شصت دقيقه» بودم، اين حرف خيلي به نظرم آشنا آمد و كاملاً مطمئن شدم كه او نه تنها يك يهودي، بلكه همجنسگرا نيز هست.
اهميت اين موضوع در چيست؟
به اين دليل كه اين فيلم از صحه گذاشتن بر شخصيت واقعي گلس امتناع ميكند، مشت او باز و حقه اش رو ميشود. در فيلم هيچ كند و كاوي در شخصيت و انگيزههاي وي صورت نميگيرد؛ در نتيجه به فيلمي متوسط تبديل ميشود، آنچنان كه انتظاري جز اين نميرفته است. هويت اقليتي گلس ميتواند توضيح دهد كه چرا كلك او پيش از اين آشكار نشده است؛ چرا او يك «ستاره» بوده و چرا همكاران و سردبيران به مدتي چنين طولاني او را در«كنف حمايت» خود داشتهاند.
آمريکا، كشوري متوسط است، چرا كه نميتواند از ترس از دست دادن موقعيت سياسي خود، در برابر هياهوگران يهودي يا همجنسگرا بايستد. يك هياهوگر فعال يهودي كه توان بالقوه لازم را براي كشتار ميليونها نفر دارد، چنين ميپندارد كه همجنسگرايي يك انتخاب طبيعي براي سبك زندگي است و نه يك نابهنجاري.
همجنسگراي مورد حمايت مالي «راكفلر»، آلفرد كينزي در«گزارش كينزي» از طريق افزودن مخفيانه همجنسگرايان به نمونه خود، به بازتعريف رفتار همجنسگرايانه ميپردازد.
به اعتقاد من، اكثريت يهوديان ـ مثل خودم ـ افرادي صادق و متين هستند. اما اگر ما در ارتباط با فعاليتهاي مخرب چهرههاي يهودي و همجنسگراي اسم و رسمدار خاموش بمانيم، دامن ما نيز به اين اتهام آلوده ميشود.
كاري از دست ما برنميآيد، اما بايد متوجه باشيم كه سهم قابل توجهاي از دروغگويان جهان، يا همجنسگرا هستند يا يهودي يا هردو. دلايل اين امر پيچيده هستند. شايد اين پديده ناشي از اين باشد كه آنها احساس ميكنند از جامعه و در نتيجه تمامي امور مربوط به آن مستثني شدهاند.
فعالان همجنسگرا، مارشال كرك وهانتر مدسن در«به دنبال توپ: چگونه آمريکا بر نفرت و هراس خود از همجنسگرايان در دهه 90 غلبه خواهد كرد» مينويسند:«درصد شگفت انگيزي» از مردان دروغگو و حقهباز ذاتي، همجنسگرا هستند. اين امر از يك عادت طبيعي خود پنهان كردن ناشي ميشود و به يك خودفريبي سرسختانه درباره همجنسگرا بودن فرد و مفهوم آن ميانجامد».
ميل شديد يهوديان به دروغ گفتن را شايد بتوان به اين باور فرقهاي مربوط دانست كه واقعيت را ميتوان از نظر اجتماعي تعريف كرد. فقدان باور به فناناپذيري روح نيز ميتواند يك عامل ديگر باشد. اين مقولهاي بسيار پيچيده است.
ـ نتيجهگيري
ماحصل بحث اين است كه هر چههاليوود بيشتر رفتارهاي يهودي يا همجنسگرايي را به عنوان يك رفتار عمومي در آمريکا به تصوير بكشد، زودتر اين گونه خواهد شد.
من هيچ گاه نديدهام كه در يك فيلمهاليوودي، مسيحيت از موضعي حقيقتاً جانبدارانه به تصوير كشيده شود. فقط يك بار شاهد بودم كه يك يهودي به شكل منفي به تصوير كشيده شد.(در«خشم وارونه»(2005) كه يك تهيهكننده راديويي يهودي در حال بهرهبرداري جنسي از يك زن جوان بود.) به ياد ندارم كه يك همجنسگرا به طور منفي به تصوير كشده شده باشد.
هاليوود هر روز رفتار منفي يا غيرقابل تأييد يهوديان را به شكل مثبت و به عنوان يك رفتار آمريکايي به تصوير ميكشد. در«من مردي را دوست دارم»، رفتار مردانه توسط دو يهودي تعريف ميشود كه هويت آنها معرفي نشده است. آنها در يك گاراژ استمنا ميكنند و با يكديگر بازي ميكنند، اما كار مفيدي انجام نميدهند يا در ورزشهاي فيزيكي شركت نميكنند. در فيلمهايجود اپاتو، شخصيتها يهودياني هستند كه عمدتاً رفتاري انزجارآور دارند. با اين حال به هويت آنها اشارهاي نميشود و رفتار آنها به عنوان رفتاري دوست داشتني معرفي ميشود.
ميليونها زن ناهمجنسگرا از چهار دختر نمايش«سكس و شهر» الگوبرداري كردهاند. اين نمايش توسط يهودي همجنسگرا، يعني دارن استار توليد شده كه در آن دخترها مثل همجنسگرايان مرد عمل ميكردند.
آمريکاييها مدتي است كه زير حمله رواني قرار گرفتهاند. بدترين يهوديان و همجنسگرايان از سوي فراماسونرها براي فاسد كردن جامعه مورد استفاده قرار گرفتهاند. بهترين يهوديان نميتوانند ساكت بنشينند. ديگران نيز همين طور.
نشريه سياحت غرب، شماره 83.
نويسنده اين مقاله كه خود يك يهودي است و عمدهترين دغدغه او عملكرد و سياستهاي يهوديان در جامعه آمريکا و به بيراهه بردن آن است، همچون ديگر مقالات خود، در اين نوشته نيز به همين موضوع پرداخته است و نحوه به تصوير كشيدن يهوديان و رفتارهايشان در فيلمهاي هاليوودي را مورد بررسي قرار ميدهد. به باور او، از آنجا كه يهوديان كنترل غالب هاليوود و رسانههاي آمريکايي را در دست دارند، به طور غير مستقيم در فيلمهاي خود ميكوشند، از طرفي رفتارهاي يهودي و از طرف ديگر رفتارهاي همجنسگرايانه را به عنوان رفتارهاي به هنجار و رايج جامعه آمريکا در ذهن مخاطبانشان جا بيندازند. نويسنده معتقد است كه بدين ترتيب چيزي نخواهد گذشت كه تمامي ارزشهاي بنيادين آمريکايي، به خصوص در ارتباط با جنسيت و هويت از بين رفته و باورهايي ويرانگر جاي آنها را خواهد گرفت.
فيلمي را تصور كنيد كه بر اساس داستان واقعي زندگي يك گزارشگر «در حال تبديل شدن به يك ستاره» ساخته شده است؛ گزارشگري كه گزارشهايش را از خودش در ميآورد، اما آنها را به عنوان حقايقي واقعي قالب ميكند.
تصور كنيد كه او با اين گزارشها بر سر پنج شش مجلهاي كلاه ميگذارد كه خودشان را خيلي جدي گرفتهاند، نشرياتي چون «نيو ريپابليك»، «نيويوركر» و «رولينگ استون».
آيا پيشينه مذهبي و سوگيري جنسي اين گزارشگر براي درك اقدامات او مناسب است؟ اگر اين هنرمند دغل باز يك همجنسگرايWASP از غرب ميانه باشد، اما او را در قالب يك همجنسگراي يهودي به تصوير كشيده باشند، چه؟ در فيلمي كه درباره «صداقت ذاتي» ساخته شده است، آيا اين صداقت است؟ آيا اين كار حاكي از پيش داوري نيست؟
«شيشه شكسته» (2003) بر اساس زندگياستفن گلس حقهباز ساخته شده است. او يك همجنسگراي يهودي است كه در اواسط دهه 90 براي نيوريپابليك قلم ميزد. او از سوي يك بازيگر WASPيعنيهايدن كريستنسن، به عنوان يك «همجنسگراي WASP از غرب ميانه» تصوير شده است.
ما در عصر «سياستهاي هويتي» زندگي ميكنيم. اوباما اولين رئيس جمهور «سياه پوست» است. در دولت او همجنسگرايان بسياري وجود دارند. سونيا سوتوماير نخستين قاضي ديوان عالي با پيشينه «آمريکاي لاتيني» است. دستي پنهان در حال راندن اقليتها به دم تيغ است. اما زماني كه اقليتها به گند كشيده ميشوند، به ناگهان وضعيت اقليتي آنها مورد دستكاري قرار ميگيرد و آنها متعلق به اكثريت ميشوند.
اين فيلم براي به تصوير كشيدن گزارشگر همجنسگراي خود به عنوان يك ناهمجنسخواه، به بيراهه ميرود. زني كه جزو كاركنان نيوريپابليك است، به خاطر او به حال غش و ضعف ميافتد. در يكي از صحنههاي فيلم، مرد اظهار ميكند كه او بايد شكوه و شكايت از زنان به عنوان شريك جرمهاي خود را متوقف كند، وگرنه آنها فكر ميكنند كه او يك همجنسگراست.
گلس (در فيلم) اهل منطقههايلند پارك در شيكاگو است. هر چند كه به نظر ميرسد آنجا منطقهاي يهودي باشد، اما به عنوان يك مكان WASP قديمي تصوير ميشود. صحنههاي تكرار شوندهاي در فيلم وجود دارد كه در آنها گلس در يك كلاس روزنامهنگاري در دبيرستان قديمي خود درس ميدهد. دانشآموزان دختر تحسين برانگيز، معلم مهربان و پرچم آمريکاي برجسته شده، همگي به شكل قابل تميزي، غير يهودي هستند.
با اين حال فيلم سرنخي را به دست ميدهد كه سوء ظن من را برانگيخت. گلس ميگويد، او بايد به قوانين مدرسه احترام بگذارد، چرا كه «من از همين جا ميآيم و شما كسي جز يك پزشك يا وكيل نيستيد.» وقتي مشغول تماشاي يك مصاحبه طولاني با گلس در برنامه «شصت دقيقه» بودم، اين حرف خيلي به نظرم آشنا آمد و كاملاً مطمئن شدم كه او نه تنها يك يهودي، بلكه همجنسگرا نيز هست.
اهميت اين موضوع در چيست؟
به اين دليل كه اين فيلم از صحه گذاشتن بر شخصيت واقعي گلس امتناع ميكند، مشت او باز و حقه اش رو ميشود. در فيلم هيچ كند و كاوي در شخصيت و انگيزههاي وي صورت نميگيرد؛ در نتيجه به فيلمي متوسط تبديل ميشود، آنچنان كه انتظاري جز اين نميرفته است. هويت اقليتي گلس ميتواند توضيح دهد كه چرا كلك او پيش از اين آشكار نشده است؛ چرا او يك «ستاره» بوده و چرا همكاران و سردبيران به مدتي چنين طولاني او را در«كنف حمايت» خود داشتهاند.
آمريکا، كشوري متوسط است، چرا كه نميتواند از ترس از دست دادن موقعيت سياسي خود، در برابر هياهوگران يهودي يا همجنسگرا بايستد. يك هياهوگر فعال يهودي كه توان بالقوه لازم را براي كشتار ميليونها نفر دارد، چنين ميپندارد كه همجنسگرايي يك انتخاب طبيعي براي سبك زندگي است و نه يك نابهنجاري.
همجنسگراي مورد حمايت مالي «راكفلر»، آلفرد كينزي در«گزارش كينزي» از طريق افزودن مخفيانه همجنسگرايان به نمونه خود، به بازتعريف رفتار همجنسگرايانه ميپردازد.
به اعتقاد من، اكثريت يهوديان ـ مثل خودم ـ افرادي صادق و متين هستند. اما اگر ما در ارتباط با فعاليتهاي مخرب چهرههاي يهودي و همجنسگراي اسم و رسمدار خاموش بمانيم، دامن ما نيز به اين اتهام آلوده ميشود.
كاري از دست ما برنميآيد، اما بايد متوجه باشيم كه سهم قابل توجهاي از دروغگويان جهان، يا همجنسگرا هستند يا يهودي يا هردو. دلايل اين امر پيچيده هستند. شايد اين پديده ناشي از اين باشد كه آنها احساس ميكنند از جامعه و در نتيجه تمامي امور مربوط به آن مستثني شدهاند.
فعالان همجنسگرا، مارشال كرك وهانتر مدسن در«به دنبال توپ: چگونه آمريکا بر نفرت و هراس خود از همجنسگرايان در دهه 90 غلبه خواهد كرد» مينويسند:«درصد شگفت انگيزي» از مردان دروغگو و حقهباز ذاتي، همجنسگرا هستند. اين امر از يك عادت طبيعي خود پنهان كردن ناشي ميشود و به يك خودفريبي سرسختانه درباره همجنسگرا بودن فرد و مفهوم آن ميانجامد».
ميل شديد يهوديان به دروغ گفتن را شايد بتوان به اين باور فرقهاي مربوط دانست كه واقعيت را ميتوان از نظر اجتماعي تعريف كرد. فقدان باور به فناناپذيري روح نيز ميتواند يك عامل ديگر باشد. اين مقولهاي بسيار پيچيده است.
ـ نتيجهگيري
ماحصل بحث اين است كه هر چههاليوود بيشتر رفتارهاي يهودي يا همجنسگرايي را به عنوان يك رفتار عمومي در آمريکا به تصوير بكشد، زودتر اين گونه خواهد شد.
من هيچ گاه نديدهام كه در يك فيلمهاليوودي، مسيحيت از موضعي حقيقتاً جانبدارانه به تصوير كشيده شود. فقط يك بار شاهد بودم كه يك يهودي به شكل منفي به تصوير كشيده شد.(در«خشم وارونه»(2005) كه يك تهيهكننده راديويي يهودي در حال بهرهبرداري جنسي از يك زن جوان بود.) به ياد ندارم كه يك همجنسگرا به طور منفي به تصوير كشده شده باشد.
هاليوود هر روز رفتار منفي يا غيرقابل تأييد يهوديان را به شكل مثبت و به عنوان يك رفتار آمريکايي به تصوير ميكشد. در«من مردي را دوست دارم»، رفتار مردانه توسط دو يهودي تعريف ميشود كه هويت آنها معرفي نشده است. آنها در يك گاراژ استمنا ميكنند و با يكديگر بازي ميكنند، اما كار مفيدي انجام نميدهند يا در ورزشهاي فيزيكي شركت نميكنند. در فيلمهايجود اپاتو، شخصيتها يهودياني هستند كه عمدتاً رفتاري انزجارآور دارند. با اين حال به هويت آنها اشارهاي نميشود و رفتار آنها به عنوان رفتاري دوست داشتني معرفي ميشود.
ميليونها زن ناهمجنسگرا از چهار دختر نمايش«سكس و شهر» الگوبرداري كردهاند. اين نمايش توسط يهودي همجنسگرا، يعني دارن استار توليد شده كه در آن دخترها مثل همجنسگرايان مرد عمل ميكردند.
آمريکاييها مدتي است كه زير حمله رواني قرار گرفتهاند. بدترين يهوديان و همجنسگرايان از سوي فراماسونرها براي فاسد كردن جامعه مورد استفاده قرار گرفتهاند. بهترين يهوديان نميتوانند ساكت بنشينند. ديگران نيز همين طور.
پينوشتها:
1. Henry Makow، نويسنده و محقق و منتقد آمريکايي.
نشريه سياحت غرب، شماره 83.
/ج