سه روي سكه!
نويسنده: سيده فاطمه موسوي
«حضرت نخست وزير معظم
جناب آقاي مصدق دام اقباله!
عرض مي شود، گر چه امكاناتي براي عرايضم نمانده، ولي صلاح دين و ملت براي اين خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصي است و علي رغم غرض ورزي ها و بوق و كرناي تبليغات شما، خودتان بهتر ازهر كسي مي دانيد كه هم و غم، در نگه داري دولت جناب عالي است، كه خودتان به بقاي آن مايل نيستيد. از تجربيات روي كار آمدن قوام و لجبازي هاي اخير، بر من مسلم است كه مي خواهيد مانند سيام تير كذايي، يك بار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. [اشاره به استعفاي اول مصدق در 25 تير 1331 و قيام 30 تير مردم براي باز گرداندن مصدق به قدرت] حرف اينجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراي رفراندم نشنيديد... خانه ام را سنگباران و ياران و فرزندانم را زنداني فرموديد و مجلس را كه ترس داشتيد شما را ببرد، بستيد و حالا نه مجلسي هست و نه تكيه گاهي براي اين ملت گذاشته ايد. زاهدي را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و كنترل نگاه داشته بودم با لطايف الحيل خارج كرديد و حالا همان طور كه واضح بوده، در صدد باصطلاح كودتاست.
اگر نقشه شما نيست كه مانند سي ام تير عقب نشيني كنيد و به ظاهر قهرمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست كه امريكا ما را در گرفتن نفت از انگليسي ها كمك كرد و حالا به صورت ملي و دنيا پسندي مي خواهد به دست جناب عالي اين ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با ديپلماسي نمي خواهيد كنار برويد، اين نامه ي من سندي در تاريخ ملت ايران خواهد بود كه من، شما را با وجود همه ي بدي هاي خصوصي تان نسبت به خودم، از وقوع حتمي يك كودتا به وسيله زاهدي، كه مطابق با نقشه ي خود شماست، آگاه كردم كه فردا جاي هيچ گونه عذر موجهي نباشد. اگر به راستي در اين فكر اشتباه مي كنم، با اظهار تمايل شما، سيد مصطفي و ناصر خان قشقايي را براي مذاكره خدمت شما مي فرستم. خدا به همه رحم بفرمايد. ايام به كام باد. سيد ابو القاسم كاشاني»
اين متن نامه ي آيت اللّه كاشاني به مصدق، در روز 27 مرداد 1332 است. زماني كه تنها دو روز از كودتاي نافرجام 25 مرداد مي گذشت. شاه فرار كرده بود و مصدق و اطرافيانش خطر را بر طرف شده مي دانستند. در اين شرايط كه زمان آبستن حوادث هولناكي بود، مصدق با خوش بيني تمام، در پاسخ به نامه ي دلسوزانه آيت اللّه كاشاني تنها به يك جمله اكتفا كرد: «اين جانب مستظهر به پشتيباني ملت هستم»
«جدايي دين از سياست»... اين شعار قديمي دستاويز مصدق هم شده بود. او قيام 30 تير به رهبري آيت اللّه كاشاني و تأثير رهبري روحانيت بر نهضت اسلامي و ملي مردم را ديده بود و تلاش فراواني كرد تا براي تحكيم قدرت خود، از آيت اللّه كاشاني فاصله بگيرد. مصدق حتي به هشدارهاي گاه و بي گاه آيت اللّه كاشاني نيز كه او را از ايجاد شكاف و اختلاف در جامعه مي ترساند، توجهي نكرد و در نتيجه با رهبري آمريكا و انگليس، عمليات «آزاكس» در 28 مرداد 1332 باعث سرنگوني مصدق شد و حكومت محمد رضا را براي 25 سال ديگر در ايران تثبيت كرد.
اما كودتاي 28 مرداد با نام يك نفر ديگر هم عجين شده است. كسي كه نام و مرامش در فرهنگ ما ضرب المثل شده است: «شعبان بي مخ»!
بي انصافي است كه از حضور پررنگ و خوش خدمتي هاي او يادي نكينم!
شعبان جعفري، از همان زمان نوجواني كه به علت شرارت مدرسه را رها كرد، به شعبان بي مخ معروف شد. البته بعدها به او شعبان در خونگاه هم مي گفتند. يك قهرمان باستاني كار كه هيچ گاه پهلوان نشد!
جعفري از سال 1326 ش با بر هم زدن نمايش «مردم» به كارگرداني عبدالحسين نوشين در تئاتر فردوسي، براي حاكميت محبوب شد.
اما شعبان جعفري از ابتدا با مصدق مخالف نبود. حتي در جريان 30 تير 1331 از مصدق حمايت كرد. اما از آن جا كه منافعش تأمين نمي شد، جانب شاه را گرفت.
حضور پررنگ او در ماجراي 28 مرداد باعث توجه ويژه ي شاه به او شد. خود او هم بعد از كودتاي 28 مرداد مدتي فاميلي تاج بخش را براي خودش برگزيد. از طرف شاه زميني براي احداث زورخانه به اودادند وحتي خود شاه آن زورخانه را افتتاح كرد؛ مركز تبليغاتي اي براي شاه و اطرافيانش و بيگانگان، به ويژه اسرائيل!
مئير عزري- رئيس نمايندگي اسرائيل در ايران با برقراري ارتباط با شعبان جعفري و ترتيب چندين سفر به اسرائيل براي او، از وي و زورخانه اش نهايت بهره برداري و استفاده را به نفع اسرائيل كرد. عزري كه كتاب خاطرات خود را پس از سرنگوني رژيم شاه نوشته است، فرازي از آن را به شعبان جعفري و نقش او در تحكيم روابط ايران و اسرائيل اختصاص داده كه مطالبي خواندني دارد:
«... بيش تر ميهماناني كه از كشورهاي بيگانه مي آمدند، در بازديد هايشان از گوشه و كناره هاي ايران، هم چنين ميهمانان ايراني، زورخانه ي پهلوان شعبان جعفري را به نشانه ي ورزش باستاني ايران فراموش نمي كردند. در برون مرزهاي ايران، ورزش باستاني با نام جعفري يكي بود. برنامه ديدارهاي سران كشورها، وزراي خارجي و نامداران ورزشكار جهان از ايران، بيش تر با بازديد از زورخانه ي شعبان جعفري مي آغازيد. اسرائيلي ها نيز در اين ديدارها سهمي به سزا داشتند»
عزري زمينه ي سفر جعفري را به اسرائيل فراهم كرده و شعبان بي مخ را با بانو ياعل ورد- نماينده وزارت خارجه در اسرائيل- آشنا ساخت و از اين طريق توانست استفاده هاي فراواني از او و دسته ي اوباشش كه نام «جمعيت جوانان جانباز!» را بر خود گذاشته بودند، بكند. او هم چنين در خاطراتش مي گويد:
«در سايه ي آشنايي با پهلوان جعفري، توانستم با گروه هايي از جوانان و روشنفكراني كه بر كوي و برزن هاي جنوب تهران سايه اي گسترده داشتند، آشنا شوم!»
كودتاي 28 مرداد، اگر براي مردم ايران به جز بدبختي و سلطه ي 25 ساله ي آمريكا در ايران و غارت منابع عظيم ملي و اشاعه ي فحشا و فساد و ايجاد جو خفقان به وسيله ي شاه، چيزي نداشت، براي مثال شعبان بي مخ بي سواد و قداره كش، سكوي پرتابي شده بود تا حكومت در شرايط مختلف مثل قيام 15 خرداد 42 از او و دار و دسته اش به نفع خود استفاده كند و اسرائيل براي تبليغ مباني بلند انساني و بشر دوستانه ي خود! در ايران، او و باشگاهش را دستاويز قرار دهد. شعبان بي مخ هيچ گاه فكرش را هم نمي كرد كه مرگش 53 سال بعد، يعني در سال 1385 با روزي هم زمان بشود كه سكوي پرتابش شده بود.
منبع: نشريه ديدار آشنا- ش118
جناب آقاي مصدق دام اقباله!
عرض مي شود، گر چه امكاناتي براي عرايضم نمانده، ولي صلاح دين و ملت براي اين خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصي است و علي رغم غرض ورزي ها و بوق و كرناي تبليغات شما، خودتان بهتر ازهر كسي مي دانيد كه هم و غم، در نگه داري دولت جناب عالي است، كه خودتان به بقاي آن مايل نيستيد. از تجربيات روي كار آمدن قوام و لجبازي هاي اخير، بر من مسلم است كه مي خواهيد مانند سيام تير كذايي، يك بار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. [اشاره به استعفاي اول مصدق در 25 تير 1331 و قيام 30 تير مردم براي باز گرداندن مصدق به قدرت] حرف اينجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراي رفراندم نشنيديد... خانه ام را سنگباران و ياران و فرزندانم را زنداني فرموديد و مجلس را كه ترس داشتيد شما را ببرد، بستيد و حالا نه مجلسي هست و نه تكيه گاهي براي اين ملت گذاشته ايد. زاهدي را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و كنترل نگاه داشته بودم با لطايف الحيل خارج كرديد و حالا همان طور كه واضح بوده، در صدد باصطلاح كودتاست.
اگر نقشه شما نيست كه مانند سي ام تير عقب نشيني كنيد و به ظاهر قهرمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست كه امريكا ما را در گرفتن نفت از انگليسي ها كمك كرد و حالا به صورت ملي و دنيا پسندي مي خواهد به دست جناب عالي اين ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با ديپلماسي نمي خواهيد كنار برويد، اين نامه ي من سندي در تاريخ ملت ايران خواهد بود كه من، شما را با وجود همه ي بدي هاي خصوصي تان نسبت به خودم، از وقوع حتمي يك كودتا به وسيله زاهدي، كه مطابق با نقشه ي خود شماست، آگاه كردم كه فردا جاي هيچ گونه عذر موجهي نباشد. اگر به راستي در اين فكر اشتباه مي كنم، با اظهار تمايل شما، سيد مصطفي و ناصر خان قشقايي را براي مذاكره خدمت شما مي فرستم. خدا به همه رحم بفرمايد. ايام به كام باد. سيد ابو القاسم كاشاني»
اين متن نامه ي آيت اللّه كاشاني به مصدق، در روز 27 مرداد 1332 است. زماني كه تنها دو روز از كودتاي نافرجام 25 مرداد مي گذشت. شاه فرار كرده بود و مصدق و اطرافيانش خطر را بر طرف شده مي دانستند. در اين شرايط كه زمان آبستن حوادث هولناكي بود، مصدق با خوش بيني تمام، در پاسخ به نامه ي دلسوزانه آيت اللّه كاشاني تنها به يك جمله اكتفا كرد: «اين جانب مستظهر به پشتيباني ملت هستم»
«جدايي دين از سياست»... اين شعار قديمي دستاويز مصدق هم شده بود. او قيام 30 تير به رهبري آيت اللّه كاشاني و تأثير رهبري روحانيت بر نهضت اسلامي و ملي مردم را ديده بود و تلاش فراواني كرد تا براي تحكيم قدرت خود، از آيت اللّه كاشاني فاصله بگيرد. مصدق حتي به هشدارهاي گاه و بي گاه آيت اللّه كاشاني نيز كه او را از ايجاد شكاف و اختلاف در جامعه مي ترساند، توجهي نكرد و در نتيجه با رهبري آمريكا و انگليس، عمليات «آزاكس» در 28 مرداد 1332 باعث سرنگوني مصدق شد و حكومت محمد رضا را براي 25 سال ديگر در ايران تثبيت كرد.
اما كودتاي 28 مرداد با نام يك نفر ديگر هم عجين شده است. كسي كه نام و مرامش در فرهنگ ما ضرب المثل شده است: «شعبان بي مخ»!
بي انصافي است كه از حضور پررنگ و خوش خدمتي هاي او يادي نكينم!
شعبان جعفري، از همان زمان نوجواني كه به علت شرارت مدرسه را رها كرد، به شعبان بي مخ معروف شد. البته بعدها به او شعبان در خونگاه هم مي گفتند. يك قهرمان باستاني كار كه هيچ گاه پهلوان نشد!
جعفري از سال 1326 ش با بر هم زدن نمايش «مردم» به كارگرداني عبدالحسين نوشين در تئاتر فردوسي، براي حاكميت محبوب شد.
اما شعبان جعفري از ابتدا با مصدق مخالف نبود. حتي در جريان 30 تير 1331 از مصدق حمايت كرد. اما از آن جا كه منافعش تأمين نمي شد، جانب شاه را گرفت.
حضور پررنگ او در ماجراي 28 مرداد باعث توجه ويژه ي شاه به او شد. خود او هم بعد از كودتاي 28 مرداد مدتي فاميلي تاج بخش را براي خودش برگزيد. از طرف شاه زميني براي احداث زورخانه به اودادند وحتي خود شاه آن زورخانه را افتتاح كرد؛ مركز تبليغاتي اي براي شاه و اطرافيانش و بيگانگان، به ويژه اسرائيل!
مئير عزري- رئيس نمايندگي اسرائيل در ايران با برقراري ارتباط با شعبان جعفري و ترتيب چندين سفر به اسرائيل براي او، از وي و زورخانه اش نهايت بهره برداري و استفاده را به نفع اسرائيل كرد. عزري كه كتاب خاطرات خود را پس از سرنگوني رژيم شاه نوشته است، فرازي از آن را به شعبان جعفري و نقش او در تحكيم روابط ايران و اسرائيل اختصاص داده كه مطالبي خواندني دارد:
«... بيش تر ميهماناني كه از كشورهاي بيگانه مي آمدند، در بازديد هايشان از گوشه و كناره هاي ايران، هم چنين ميهمانان ايراني، زورخانه ي پهلوان شعبان جعفري را به نشانه ي ورزش باستاني ايران فراموش نمي كردند. در برون مرزهاي ايران، ورزش باستاني با نام جعفري يكي بود. برنامه ديدارهاي سران كشورها، وزراي خارجي و نامداران ورزشكار جهان از ايران، بيش تر با بازديد از زورخانه ي شعبان جعفري مي آغازيد. اسرائيلي ها نيز در اين ديدارها سهمي به سزا داشتند»
عزري زمينه ي سفر جعفري را به اسرائيل فراهم كرده و شعبان بي مخ را با بانو ياعل ورد- نماينده وزارت خارجه در اسرائيل- آشنا ساخت و از اين طريق توانست استفاده هاي فراواني از او و دسته ي اوباشش كه نام «جمعيت جوانان جانباز!» را بر خود گذاشته بودند، بكند. او هم چنين در خاطراتش مي گويد:
«در سايه ي آشنايي با پهلوان جعفري، توانستم با گروه هايي از جوانان و روشنفكراني كه بر كوي و برزن هاي جنوب تهران سايه اي گسترده داشتند، آشنا شوم!»
كودتاي 28 مرداد، اگر براي مردم ايران به جز بدبختي و سلطه ي 25 ساله ي آمريكا در ايران و غارت منابع عظيم ملي و اشاعه ي فحشا و فساد و ايجاد جو خفقان به وسيله ي شاه، چيزي نداشت، براي مثال شعبان بي مخ بي سواد و قداره كش، سكوي پرتابي شده بود تا حكومت در شرايط مختلف مثل قيام 15 خرداد 42 از او و دار و دسته اش به نفع خود استفاده كند و اسرائيل براي تبليغ مباني بلند انساني و بشر دوستانه ي خود! در ايران، او و باشگاهش را دستاويز قرار دهد. شعبان بي مخ هيچ گاه فكرش را هم نمي كرد كه مرگش 53 سال بعد، يعني در سال 1385 با روزي هم زمان بشود كه سكوي پرتابش شده بود.
منبع: نشريه ديدار آشنا- ش118